ماهان شبکه ایرانیان

نقد و بررسی قسمت پایانی شهرزاد


برای طرفداران مجموعه نمایش خانگی «شهرزاد» دوشنبه بیست و یکم خرداد سال 1397 با بقیه دوشنبه‌ها، متفاوت است. این دوشنبه آخرین باری بود که با کاراکترهای صمیمی و آشنای این مجموعه دیدار کردیم و بعد از سه سال، دوشنبه‌های با «شهرزاد» این قصه هم به پایان خودش رسید.
شاید آخرین قسمت «شهرزاد» به‌اندازه‌ای که انتظار داشتیم پر افت‌وخیز و پرماجرا نبود و شاید خیلی از مخاطبان این سریال این پایان را پیش‌بینی کرده بودند؛ اما این به‌هیچ‌وجه بدین معنی نیست که قسمت آخر «شهرزاد» ناامیدکننده بود. البته انتقاداتی می‌توان به پایان‌بندی روایت «شهرزاد» وارد دانست اما قسمت نهایی «شهرزاد» همپای تمام قسمت‌های سه فصل قبلش از استاندارد خوبی بهره برده است و حسن فتحی توانسته سرنوشت کاراکترهایش را موجز و مختصر به نقطه نهایی برساند.
قسمت شانزدهم «شهرزاد» کوبنده و پرهیجان با سکانسی از دزدیدن کبیر آغاز می‌شود و نوید ماجراهای بیشتری که قرار است شاهدش باشیم را می‌دهد. در سکانس بعدی که یکی از مهم‌ترین سکانس‌های نه‌فقط این قسمت که مجموعه «شهرزاد» است قباد با نوشتن نامه‌ای اعتراف می‌کند که خون دیوان‌سالار در رگ‌هایش نیست و فرزندش نیز نمی‌تواند یک دیوان‌سالار باشد. قباد باری که بر دوش شهرزاد بود را برمی‌دارد و فرزندش امید را از آینده‌ای که به خون و خونریزی و عطش قدرت گره‌خورده است رها می‌کند. شهرزاد اعتراف می‌کند که انتظار چنین کاری از قباد را نداشته است و سؤالی که مدت‌هاست ذهنش را مشغول کرده است می‌پرسد؛ آیا قباد واقعاً از خاندان دیوان‌سالار است؟ پرسشی که خود قباد هم جوابش را نمی‌داند. داستان نصرت در مورد قباد و همسرش کاملاً قانع‌کننده بود و اینکه زمان مرگ، آخرین ثانیه‌هایش را به درخواست عفو برای فرزندش می‌گذراند هم نشان می‌دهد که آنچه برای قباد تعریف کرده است را واقعیت محض می‌داند؛ اما در فصل دوم، سکانسی بود که بلقیس دیوان‌سالار آلبوم خانوادگی‌شان را ورق میزند و به‌عکس برادر مرحومش، پدر قباد می‌رسد و عکس از شهاب حسینی، بازیگر نقش قباد است. پس چگونه فرزند نصرت در بزرگ‌سالی کاملاً شبیه به پدری است که گویا هیچ نسبت خونی با او ندارد؟ این‌یکی از ابهاماتی است که انتظار داشتیم تا پایان مجموعه درجایی پاسخش را بیابیم، اما عمداً یا شاید ناخواسته از قلم افتاد و تکلیف آن روشن نشد. به‌هرحال در میان گفت‌وگوهای شهرزاد و قباد، همان‌گونه که قباد می‌گوید، شمایل ملک جوان بختی را می‌بینیم که شهرزاد قصه‌گو ساخته است. قباد یکسره رنگ عشق گرفته است و برای اولین بار در طول این سه فصل، عشقی بارنگ واقعیت به بیننده نشان داده می‌شود؛ اما این گفتگوی کوتاه، آرامش قبل از طوفان است، خبر دزدیده شدن امید می‌رسد و قباد برای نجات فرزندش می‌شتابد و از همراه بردن شهرزاد امتناع می‌ورزد. در همان فصل دوم قسمت‌هایی که فرهاد به شهرزاد رانندگی یاد می‌دهد موردانتقاد زیادی قرار گرفت، ازاین‌جهت که نه به واقعیت نزدیک بود و نه خاصیت دراماتیکی داشت. گرچه از آن زمان تاکنون بارها شهرزاد را پشت فرمان ماشین دیده بودیم، اما تا این لحظه اصرار فتحی برای مهم بودن آن سکانس را به‌خوبی لمس نکرده بودیم. شهرزاد، بی‌نیاز از یک راننده خود ماشینش را به سمت فرزندش میراند و خاصیت دراماتیک آن صحنه‌هایی که اضافه به نظر می‌رسند را مشخص می‌کند.سر رسیدن شیرین، فرهاد و صابر هم با همان ریتم تند اولیه به تصویر درمی‌آید؛ اما بعدازاین سکانس، به‌جای دنبال کردن سیر حوادث با یک کات، زمان به جلو می‌رود. اکرم به جرم قتل بلقیس دیوان‌سالار در زندان انتظار حکم اعدامش را می‌کشد که شهرزاد به ملاقاتش می‌رود و درازای تخفیف در مجازات از او می‌خواهد فرزندش را به شیرین واگذار کند، در این سکانس شهرزادی که می‌بینیم سرد و سخت است و نشانی از شهرزادی که می‌شناسیم در خود ندارد، انگار بار مصیبتی را به دوش می‌کشد، کینه اکرم را هنوز در سینه دارد که می‌خواست فرزندش را بکشد، حال‌آنکه خوب می‌داند شیرین هم قبلاً چنین نیتی داشته است اما در میان همه کاراکترهای مجموعه شهرزاد، شیرین که گویا عوض‌شده است از همه رفتارها و نیات پلید فصل اول رهایی پیدا می‌کند و به پایان خوشی می‌رسد که شاید بیشتر سهم شهرزاد بود تا او تا بار دیگر فتحی یادآوری کند همیشه همان‌طوری نمی‌شود که انتظارش راداریم. شیرین و صابر در کنار هم سکان خاندان دیوان‌سالار را به دست می‌گیرند. اکرم مجنون در گوشه زندانی که باید پانزده سال در آنجا بماند عروسکی را به‌جای فرزندش در آغوش گرفته است و با یک تدوین هم‌زمان شیرین را می‌بینیم که با یک سخنرانی در میان خاندانش انگشتر نفرین‌شده خاندان دیوان‌سالار را به دست می‌کند؛ نفرینی که شاید با مرگ قباد و مسیر پرپیچ‌وخمی که شیرین طی کرده است شکسته شده باشد یا شاید به‌رسم گذشته به فرزند شیرین که به همین راحتی به خاندان دیوان‌سالار راه پیدا نکرده است هم سرایت کند.بعد از همه این‌ها دوباره با یک کات به زمان وقوع دزدی برمی‌گردیم. اتفاقات پشت‌هم رقم می‌خورند و درنهایت قباد با ایجاد فرصت فرار برای شهرزاد و امید زخمی می‌شود. نمی‌خواهم وقتتان را با تعریف وقایع این قسمت تلف کنم. پس فقط به دو سکانسی که در آخر می‌بینیم اشاره می‌کنم. شهرزاد بر بستر مرگ قباد آخرین قصه را می‌گوید و ملک جوان‌بختش را روانه خواب‌های طلایی همیشگی می‌کند و بیننده با این سؤال تنها می‌ماند که آیا واقعاً عشقی بین شهرزاد و قباد، وجود داشته است؟ و سکانس بعدی خداحافظی فرهاد و شهرزاد است. فرهاد که هنوز یک فراری است از شهرزاد می‌خواهد به‌جای خداحافظی رفتنش را تماشا کند و شهرزاد از آینده‌ای می‌گوید که شاید به وصال برسد. شهرزاد دور می‌شود و نغمه مرغ آمین که از اولین قسمت فصل اول نماد عشق شهرزاد و فرهاد بود فضا را پر می‌کند.
اساساً خاصیت مجموعه‌ای طولانی مثل «شهرزاد» این است که بیننده با کاراکترها هم ذات پنداری می‌کند و سرنوشت آن‌ها برایش مهم می‌شود. پس طبیعی است که با پایان این مجموعه پرونده آن در ذهن بیننده بسته نشود. نکته‌ای که به نظر می‌رسد خود فتحی هم به آن اشراف دارد. تقلیل حکم اکرم، آینده‌ای که بیننده می‌داند به انقلاب اسلامی ختم می‌شود و فرصتی است برای فرهاد تا بازگردد، مخصوصاً با دیالوگی که شهرزاد می‌گوید، نشان از پایان نیافتن روایت «شهرزاد» دارد. انگار فتحی نمی‌خواهد «شهرزاد» را به‌کلی مختوم کند و شاید روزی و زمانی دیگر به سراغ آن بازگردد یا شاید فقط می‌خواهد مخاطبانش شهرزاد و آنچه بر او گذشته است را فراموش نکنند و هرکدام قصه شهرزاد را آن‌گونه که می‌خواهند بنویسند.

کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان