روزنامه قانون - علی ملیحی: داستان زندگی نادر شاه را چگونه باید روایت کرد؟ نادر در اذهان ما یادآور چیست؟ ایرانیان او را سرداری گمنام میدانند که به مدد توانایی فردی و بدون داشتن وراثت اشرافی، ناجی ایران از اشغال بیگانه و احیاگر عظمت از دست رفته ایران زمین شد. شاهی که برای ایران تختطاووس، کوه نور و الماس نور به غنیمت آورد.
افسانههای فراوان در اطراف شجاعت او ساخته و نقل شد. با این وجود ستایشکنندگان نادر که او را به عنوان مظهری از شکوه ایرانیان معرفی میکنند واقعیتهای تاریخی همچون قساوت قلب، جنایت و خونریزی و جنون نادر را درز میگیرند؛ چه آنکه کوه نور و دریای نور از سرزمینی به غنیمت آورده شد که نادر در دهلی پایتخت آن و در یک نیمروز دستکم دوهزار نفر را قتلعام کرد. نادر شاه را به اغماض باید آخرین زمامدار ایرانی دانست که همه عمر را به جنگسالاری گذراند تا سرزمینهای از کف رفته ما را باز پس گیرد. بعد از نادر، چنین شخصیتهای جنگسالاری در ایران کمتر ظهور کردهاند. شاید در مقیاسی کوچکتر آقامحمدخان قاجار را نیز باید متصف به جنگسالاری دانست. زیرا بخش عمده دوران عمر سیاسیاش را در جنگ با مخالفان داخلی و خارجی و برای تثبیت مرزهای ایران گذراند.
نادر، سرداری بود که برای احیای یک امپراتوری، تنها به مرزهای ایران در دوره صفویه اکتفا نکرد و به همسایگانش نیز حمله برد؛ هند را اشغال کرد و اگر میتوانست تا استانبول به پیش میرفت تا سلطان عثمانی را مطیع خود سازد چه آنکه دستکم سه بار با سلطان عثمانی جنگید و برای اشغال بغداد و کرکوک نبردها کرد. در عرصه زمامداری، زندگی نادر منحنی پر پیچ و خمی است از گمنامی تا جنگسالاری، موفقیت نظامی، ثروت و شکوه، خطا، قساوت و جنون. قضاوت بیطرفانه درباره کارنامه نادرشاه دشوار است زیرا افسانههای تاریخی، چنان اطراف او را احاطه کرده که برداشتهای درست از تاریخ زندگی اورا دشوار میکند. با همه این دستبستگیها، مهمترین نقش تاریخی نادرشاه را باید در ایجاد و تثبیت دولت ملی در ایران یا دستکم تلاش برای احیای این دولت از دسترفته از پی سقوط سلسله صفویه دانست.
ابنخلدون نظریهپرداز جهان اسلام، نظریهای قابل تامل در خصوص ظهور و سقوط سلسلههای حاکم بر جهان اسلام در قرنهای گذشته دارد. برطبق این نظریه انسجام و تعلق گروهی قبیلههای بیابانگرد در سرزمینهای اسلامی از اسپانیا تا هند به گونهای بود که آنان را به نیرویی توانمند بدل میساخت. گرایش ذاتی این اقوام آن بود که قلمرو خود را به شهرها گسترش داده و سلسله جدیدی ایجاد کرده و بر جمعیت شهری حکومت کنند. با این وجود ابنخلدون بر اساس تجربه تاریخی معتقد بود که عموم این سلسلهها به دنبال جدایی از هویت قبیلهای خویش و هضم در جمعیت شهری به مرور مضمحل میشوند. یعنی با حرکت به سوی آسایش و شهرت به سوی اسراف و دودستگی میروند به گونهای که در نهایت توسط قبیلهای دیگر برانداخته میشوند. این نظریه را برای سلسلههای مختلف روی کار آمده در ایرانِ میانه میتوان قابل اتکا دانست.
نادر که عضوی از قبیله ترک زبان افشار ساکن در خراسان بود، درست در زمانی جنگآوری را میآموخت که پادشاهان صفوی در اصفهان آنچنان که ابن خلدون نظریهپردازی کرده بود رو به زوال و نابودی بودند. زوالی که با حمله افغانها به اصفهان به فروپاشی ایران انجامید. سقوط صفویه ایران را به چند پارهای میان قبایل مسلح افغانها، عثمانیان و روسها تقسیم کرد. نادر در میانه جوانی بر پایه استعداد و پشتکاری خویش جنگ سالاری شهره در شمال خراسان بود. دژ مستحکمی که نادر در کلات داشت او را بر سایر مدعیان محلی برتری میداد. با سقوط اصفهان و تسلط افغانها بر پایتخت ایران، طهماسب فرزند آخر شاه صفوی بیرون از کاخ خود را شاه نامید. نادر جنگ سالار قدرتمند محلی، راه پیشرفت خود را نه در ادعای مستقیم حکمرانی ایران که در اتحاد با این مدعی سلسله با ریشه صفوی که دهها سال پشتوانه مذهبی و سیاسی برای حاکمیت به ایران داشت دید.
اتحاد سردار مقتدر افشاری و پادشاه بیتاجوتخت صفوی به فتح مشهد در 1726 میلادی توسط نادر و تکاپو برای بیرون راندن افغانها از اصفهان، پایتخت صفویه انجامید. امری که سه سال بعد محقق شد. در این زمان نادر در مقام فرمانده قشون طهماسب صفوی، قدرتمندترین فرد ایران بود زیرا او بود که بر شاه صفوی حکم میراند. بازپسگیری اصفهان توسط نوادهای از سلسله صفوی به فرماندهی سرداری پر آوازه، مقدمات بازسازی دولت ملی یکپارچه در ایران را فراهم ساخت. نادر اما برای بیرون راندن اشغالگران عثمانی که در این زمان همدان، آذربایجان و کرمانشاه را در اشغال داشتند نیاز به تجهیز ارتش خود داشت و از این رو درآمد حکومتی ناشی از مالیات را صرف قشون خود کرد. اقدامی که تا زمان مرگش بارها تکرار شد.
رعایای ایرانی موظف بودند هزینه جنگسالاری نادرشاه را تامین کنند. و نادر اگر نه به اختیار که به زور شمشیر، خراج مناطق مختلف کشور را برای تجهیز ارتش اخذ میکرد. ارتش نادر که به انضباط شهره بود در سال 1730 میلادی عثمانی را از تبریز بیرون راند اما یورش افغانها به مشهد نادر را وادار کرد تا به جای بازستاندن ایروان و گرجستان به سوی مشهد بازگردد. چرا که مشهد پایگاه قدرت نادر بود و او نمیتوانست کوچکترین خطری را در مقابل آن تحمل کند.
غیبت نادر از صحنه نبرد با عثمانی، به شاه بیاختیار صفوی فرصت عرض اندام داد؛ عرض اندامی که البته به سقوط او منجر شد. شاه صفوی تصمیم گرفت تا نقشه نادر در بازپسگیری آنسوی ارس را به تنهایی تحقق بخشد و به این ترتیب از زیر سایه سردار مقتدر افشاری بیرون آید. طهماسب اما بهسختی شکست خورد به گونهای که مجبور به امضای قرارداد صلح با عثمانی و واگذاری آن سوی ارس به این امپراتوری شد. نادر که بعد از برقراری آرامش در پایگاه سنتی سربازگیری خویش یعنی خراسان به اصفهان بازگشته بود، شکست سنگین شاه طهماسب را بهانه مناسبی برای خلع او یافت. او برای برانداختن صفویه دست به خشونت نبرد. در یک کودتای سیاسی طهماسب را خلع و فرزند خردسالش را به تخت نشاند و برای جنگ با عثمانی عازم شد. جنگ با عثمانی در شرایطی بود که نادر برای اولین بار ارتش خود را با سلاحهای باروتی مجهز کرده بود و به آنها آموزش داده بود تا از تفنگ و توپخانه سبک استفاده کنند. او در جنگهایی پیاپی که با مشارکت ارمنیها نیز همراه بود، تمام مناطق اشغالی توسط عثمانی همچون گنجه، تفلیس و ایروان را باز پس گرفت.
نادر سرانجام در سال 1735 میلادی تصمیم گرفت شاه ایران شود. او که با ارتشی مجهز مرزهای ایران را بازستانده بود، فرامینی را به تمام نقاط کشور فرستاد و از بزرگان، روحانیون بلندمرتبه و کارگزاران دعوت کرد تا خود را برای حضور در مجمعی بزرگ آماده سازند. قرار بود شکل حکومت در این مجمع بررسی و درباره آن تصمیمگیری شود. بدین ترتیب نادر میخواست به جای آنکه خود را شاه بنامد، بزرگان کشور او را به تخت بنشانند. مجلسی که نادرشاه در دشت مغان برپا کرد به پادشاهی او بر ایران رای داد. نادر برای نشستن بر تخت پادشاهی شرط نیز تعیین کرد. شروط او عدم حمایت بزرگان از قیام یک شاهزاده صفوی در صورت وقوع چنین قیامی در آینده و موروثی شدن سلطنت در خاندانش بود. شرط دیگر نادر برای حکومت بر ایران جنبهای مذهبی داشت. نادر معتقد بود ایرانیان نباید به خلفای راشدین توهین کنند و باید از زیر سوال بردن مناسک مذهبی اهل سنت پرهیز کنند.
نادر بدینترتیب مهمترین بخش ایدئولوژی حاکمیت صفوی یعنی دولت شیعه در برابر دولت سنی را به چالش میکشید. شاه جدید البته برای ایجاد آشتی و رفع اختلاف میان شیعه و سنی دلیل بسیار مهمی دیگری هم داشت. نادر با تکیه بر ارتش و جنگسالاری توانسته بود شاه ایران شود. ارتشی که به طور روزافزون از افاغنه، اکراد، ترکمنها، بلوچها و سایر اقوام سنیمذهب سرباز میگرفت و این افراد از سیاستهای مذهبی جدید استقبال میکردند.فارغ از چنین دیدگاه پراگماتیکی، نادر نسبت به رسوم مذهبی بیتفاوت بود او اگرچه دریافت پول از مردم توسط روحانیون را ممنوع کرد و دین دولتی شیعی را به سمت سنی سوق داد اما سیاست مذهبی او سختگیرانه نبود. نادر به کمک نظامیگری حکومت میکرد. او ارتشی قدرتمند داشت و خاطرجمع بود که میتواند با ارتش قدرتمندش به راحتی غالب باشد و مالیات لازم برای حفظ ارتش را از شهرنشینان بستاند.
این روال حکومتداری همانی بود که تیمور انجام داده بود. تیمور و سایر اعقاب مغولش نیز هنگامی که ضرورت ایجاب میکرد شهرها را ویران و غارت میکردند. با این حال در سال 1736 میلادی نادر دیگر تا سرحد امکان شهرنشینان را برای تامین هزینه ارتش تحت فشار گذاشته بود. نادر به مدد همین ارتش و با بهانهجویی تصمیم به اشغال هند برای تامین منابع مالی گرفت. اشغال هند و غارت دهلی نادر شاه را به شخصیتی جهانی بدل ساخت در کنار این فتح بینظیر، قتلعام بیدلیل دهها هزار شهروند دهلینو توسط نادر به دلیل عصبانیت از قتل100 سرباز ایرانی در تاریخ ثبت شد. در این زمان نادر که از رعایای خود خواسته بود او را به جای شاه، ولینعمت خطاب کنند، با شیوه جنگسالاری، حکومت مقتدری ایجاد کرده بود. او با غارت هندوستان رعایای خویش را تا سه سال از پرداخت مالیات معاف کرد. اما درست در زمانی که نادرشاه خودش را تثبیت کرده و ب پشتوانه مالی مناسبی برای حکومتش اندوخته بود نادرشاه میتوانست در مسیر آیندهای توام با پیشرفت برای رعایایش گام بردارد، بدگمانی به نزدیکان و قساوت قلب در او اوج گرفت. نادر در اوج بدگمانی به دیگران و به دنبال سوءقصدی نافرجام، فرزند و جانشین لایقش «رضاقلی»را که در زمان لشگرکشی نادر به خارج از ایران به خوبی کشور را اداره کرد بود در سال 1742 میلادی از دو چشم نابینا کرد. رضاقلی سیاست پدرش در جنگهای مداوم را به نقد کشیده بود و گفته بود «پدر من میخواهد تا انتهای جهان را فتح کند و به این دلیل او، ما و تمام ایران را سرکوب میکند و از جنگ در هیچجایی پرهیز نمیکند.»
اما با این همه رضاقلی قصدی برای ضربه زدن به پدرش نداشت و بیدلیل در آتش بدگمانی نادرشاه، کور شد. شاه سنگدل روز بعد، از این کرده پشیمان شد و در آتش ظن و بدگمانی به درباریان عدهای دیگر را اعدام یا کور کرد. سردار پرشوکت فاتح هند و احیاکننده مرزهای ایران اگرچه نابغهای نظامی بود اما استعداد نظامی او با دولتمردی و سیاستمداری پیوندی نداشت. نادر در سالهای پایانی زندگیاش، شورشهای شکل گرفته در استرآباد و شیراز را به بدترین شکل ممکن سرکوب کرد و مانند تیمورلنگ دستور داد تا برجهایی با ارتفاع 40 متر بنا شود و در طبقات آن سرهای بریده شده مخالفان نهاده شود. بیماری او در شک و تردید در وفاداری سرداران آنچنان ادامه یافت که سرانجام در سال 1747 دو سردار سپاهش او را شبانه در اردوی نظامی در قوچان کشتند. سرداران، سپس فرزندان نادر را نیز قتلعام کردند تا سلسله افشاریه با مرگ موسس آن به پایان رسد.
مرگ نادر دوباره ایران را در جنگ داخلی فرو برد و مرزها را آماج تجاوز بیگانه ساخت. تجربه نادر در بازسازی دولتی مقتدر و مرکزی در حکومت کوتاهش اگرچه موفق بود اما ریشهای در ایران ندواند. نبوغ نظامی او متضمن بقای ایران شد اما کشتارهای دستهجمعی، قساوتهای بیدلیل و برجهایی از سر انسانها بر افراشته در شیراز و گرگان دامان حکمران افسانهای ایرانیان در قرن 18 میلادی را لکه دار کرد. با این اگر فردی مانند نادر در اوایل قرن 18 میلادی در ایران نبود، کشور ما نیز تا سالهای طولانی در تقسیم همسایگانش باقی میماند.