زیر پایش خدا غزل می ریخت غزلی را که از ازل می ریخت، آن امامی که تا سحر دیشب روی لب های من غزل می ریخت آن که در جیب کودکان یتیم قمر و زهره و زحل می ریخت، آن کریمی که در پیاله ی دست هر چه می ریخت لم یزل می ریخت، از هر آن کوچه ای که رد می شد حسن یوسف در آن محل می ریخت، شتر سرخ را به خون غلتاند لرزه بر لشکر جمل می ریخت، آن امامی که روز عاشورا از لب قا ...