طرح مسئله
نگاهی گذرا به گـرایش های غالیانه به عنوان پدیده ای نکوهش آمیز در جهان اسلام حاکی از آن است که بیشتر این باورها از مـتن تشیع پدیدار گشت؛ امـری کـه سبب گمانه زنی علیه شیعیان شد و توانست سرزنش های رقیب را تا اندازه زیادی علیه نظرگاه امامیه تشدید کند. چه بسا بتوان آغاز چنین جریانی را به طور عمده در پی فتوحات و ورود افکار گوناگون به جامعه اسلامی پیوند زد؛ بـدین بیان که آمیخته شدن فرهنگ های نوپیدا و ناشناخته با برخی مفاهیم دینی سبب کج فهمی عده ای از مسلمانان نسبت به صالحان برجسته شیعی شد. این پدیده با فعالیت های زیادی توانست در دوره امام صادق (ع) با مشخصه های فـرقه ای بـارور شود. بدون شک چنین نظرگاه تندی می توانست باورهای تشیع و در رأس آن امامان شیعی (ع را مورد اتهام قرار دهد. به همین جهت امامان اثناعشری (ع) با درک موقعیت خاص آن دوره به سختی با غالیان برخورد کردند؛ تا جـایی کـه می توان گفت بدون شک نوع تقابل ائمه (ع) با غالیان شدیدتر از جریان نواصب (دشمنان اهل بیت (ع) شمرده می شود.
این نوشتار به دنبال آن است که چگونگی تقابل اهل بیت (ع) با جریان غالیان از آغاز نـزول وحـی تا دوره امام صادق (ع) یعنی عصری که غالیان توانستند باورهای خویش را به فرقه های منسجم تبدیل کنند، مورد بررسی قرار دهد، و ائمه متأخر از امام ششم را به نوشتاری دیگر موکول مـی کند. بـاید تـوجه داشت بیشترین مبارزه امامان اثـناعشری (ع بـا غـالیانی بوده که گرایش های افراطی از غلو داشتند؛ گروه هایی که تصور خداانگارنه از بشر ترسیم می کردند و گمانه های نامیرایی و خلقت عالم را به ایشان نسبت مـی دادند. امـا دامـنه این برخورد محدود به چنین گرایش های تندی نـمی شد؛ بـلکه ائمه (ع) با هر گرایش غالیانه در هر اندازه ای تقابل داشتند.[1]
علاوه بر مبارزه ای که امامان شیعه خود بانی آن بودند، عـالمان و مـتکلمان امـامی نیز آن را از نظرگاه خود دور نداشتند و به تبیین و معرفی گروه های مختلف غـالیان پرداختند؛ به طوری که از همان ابتدای غیبت امام دوازدهم (عج) این تقابل آشکار بود. اولین متکلم شیعه در دوره غیبت که بـه پدیـده غـلو نگاه ویژه دارد، حسن بن موسی نوبختی (326 ق) می باشد. وی در فِرق الشیعه ضـمن بـررسی شاخه های مختلف غالیان، عقاید منتسب به ایشان را نیز ذکر می کند. نوبختی به ذکر باورهای ایشان بـسنده و از هـرگونه نـقد بر ایشان اجتناب می کند. وی عقایدی همچون الوهیت، نبوت و نامیرایی ائمه (ع) را از شـاخصه های اصـلی عـقاید غالیان می داند.[2] الوهیت و نبوت نشان از آن دارد که غالیان، ائمه (ع) را فراتر از ابعاد بشری می دانستند. نوبختی گـرچه عـقایدی هـمچون غیبت، رجعت و مهدویت را نیز به ایـشان مـنتسب می داند، اما این باورها مورد تأکید اهل بیت (ع) و بر اساس آموزه های ایشان بوده و نظریه شـیعی مـحسوب مـی شود. نکته اینجاست که غالیان از این نظریه به نفع خود بهره می بردند و با تلفیقی مـیان بـاورهای غالیانه و آموزه های شیعی، نظریه های ناهمگونی ایجاد می کردند.[3]
از دیگر متکلمان شیعه که به ایـن پدیـده پرداخـته است، شیخ مفید (413 ق) می باشد. وی عقاید غالیان را در الوهیت، نامیرایی، علم غیب و قدیم بودن ارواح ائمه (ع) می داند. شیخ مـفید حـتی علاوه بر غالیانی که تصور خداانگارنه از بشر ترسیم می کردند، مفوضه را که گـرایش های مـعتدل تری از غـلو داشتند نیز در زمره غالیان می شمرد.[4]
از دیگر علمای شیعه که در بحث غلو به مصادیقی مانند الوهـیت، ربـوبیت، نـبوت و حلول برای ائمه پرداخته اند، متکلمانی همچون سید مرتضی (436 ق)،[5] علامه حلی (726 ق)[6] و خواجه نـصیرالدین طـوسی (673 ق)[7] می باشند. در همه این موارد الوهیت و خداانگاری انسان ها وجه مشترک باورهای غالیان شمرده شده است.
اما تـقابل اولیـای دین به عنوان متولیان آن با غالیان را می توان به گونه های مختلف تقسیم کـرد؛ بـه طوری که این تقابل در ابتدا با تبیین و روشنگری آغـاز مـی شود و سـرانجام با تکامل جریان های غالیانه شدت بیشتری مـی یابد.
الف) روشـنگری
بررسی تاریخ اندیشه ادیان و اقوام گذشته حاکی از آن است که پدیده نکوهش آمیز غلو زایـیده جـهان اسلام نبوده، بلکه ریشه در افـکار گـذشتگان داشته اسـت.6 بـه هـمین دلیل معرفی و تبیین جریان های انحرافی ازجـمله غـالیان با آغاز نزول وحی صورت پذیرفت تا مسلمانان را نسبت به چنین افـکاری آشـنا کند؛ به طوری که در آیات مختلف قرآن کـریم شاهد چنین روشنگری ای هـستیم. بـه عنوان نمونه در دو آیه شریفه 79 و80 سوره آل عـمران خـطر این پدیده چنین بیان شده است: ما کانَ لِبَشَر أنْ یُؤتِیَهُ اللّهُ الْکـِتابَ وَ الْحـُکْمَ وَ النـُّبُوَّةَ ثـُمَّ یَقُولَ لِلنّاس کـُونُوا عـِباداً لِی مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لکِنْ کُونُوا ربـّانِیِّینَ بما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ * وَ لا یَأ مُرَکُمْ أنْ تـَتَّخِذُوا الْمـَلائِکَةَ وَ النـَّبیِّینَ أرْباباً أیَأمُرُکُمْ بالْکُفْر بَعْدَ إذْ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ. هـیچ بـشری را نـسزد کـه خـداوند بـه او کتاب آسمانی و مقام نبوت دهد، سپس او به مردم بگوید در برابر خدا مرا بندگی کنید؛ بلکه او می گوید: به سبب این کتاب آسمانی را تعلیم داده اید و از آن روی که حقایق آن را گـرفته اید، انسان های ربانی باشید و نسزد به شما دستور دهد که فرشتگان و انبیا را پروردگار خویش گیرید. آیا شما را بعد از آنکه اسلام آورده اید به کفر دستور می دهد؟
در آیه دیگری خداوند متعال در جریان مسیح (ع) کـه عـده ای آن حضرت را خدای خود می دانستند، چنین می فرماید: لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إ نَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابن مَرْیَمَ.[8] آنان که گفتند خدا همان مسیح پسر مریم است، قطعاً کافر شدند.
در آیه شـریفه دیـگری در همین سوره نیز چنین می فرماید: قُلْ یا أهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبعُوا أهْواءَ قَوْم قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أضَلُّوا کـَثِیراً وَ ضـَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبیل. [9]بگو ای اهـل کـتاب! در دین خدا به ناحق غلو نکنید و از خواسته ها و هوس های مردمی که در گذشته گمراه شدند و مردم بسیاری را گمراه کردند و از راه راست گمراه گشتند، پیروی نکنید.
از آیات مـذکور چـند نکته فهمیده می شود:
1- وظـیفه شـاخص انبیای الهی آن است که توده مردم را متوجه پروردگار عالم کنند و نباید هیچ گونه ربوبیتی برای خود یا مخلوقی از جنس دیگر قائل شوند.
2- خداوند متعال با ذکر مثال هایی از تاریخ کهن بشری، درصـدد اسـت تا مسلمانان را از بدفرجامی کسانی که باور خداانگارنه از مخلوقین داشته اند، برحذر دارد. در عین حال تصرف بعضی مخلوقات از جنس ملائک یا بشر را در برخی امور به صورت محدود اجازه داده است؛ اما همگی آن را نیز به اذن خـداوند سـبحان می داند.
3- در ایـن آیات و همچنین آیات مشابه آن هیچ گونه حکم شرعی پیرامون چنین گروه هایی داده نشده، که این امر مـی تواند به دو جهت باشد: اولاً از آنجا که هنوز در این زمان فرقه ای شکل نـیافته بـود، بـیان احکام آن امری غیر ضروری می نمود؛ ثانیاً به طور معمول خداوند حکیم در بسیاری از امور بیان احکام را متوجه پیامبرش مـی کند و خـود به بیان آن نمی پردازد. به همین دلیل در این مرحله فقط به روشنگری پرداخته اسـت.
گـرایش های غـالیانه در دوره پیامبر اکرم (ص) به صورت محدود گزارش شده است. در چند مورد چنین گزارش هایی نقل شده است: شخصی بـه پیامبر اکرم (ص) عرض کرد: آیا به شما سجده نکنیم؟ حضرت فرمود: سزاوار نیست به غـیر از خدا برای کسی سـجده کـنید.[10]
در گزارش دیگری چنین آمده است که مردی یهود و مردی مسیحی به حضرت عرض کردند: «یا محمد (ص)، أ ترید ان نعبدک و نتخذک رباً فقال (ص) معاذ اللّه ان نعبد غیر اللّه و أن نأمر بغیر عبادة اللّه، فما بذلک بعثنی و لا بذلک أمـرنی؛ [11] آیا می خواهی تو را عبادت کنیم و پروردگار خویش قرار دهیم؟ حضرت فرمودند: پناه بر خدا، از اینکه غیر خداوند را عبادت کنیم و اینکه امر کنم کسی غیر از خدا را عبادت کنید؛ من برای چنین امری مـبعوث نـشده ام و خداوند به من چنین فرمانی نداده است.»
در روایتی دیگر چنین آمده است: قال ابوعبداللّه (ع): عن آبائه (ع قال، قال رسول اللّه (ص): لا ترفعونی فوق قدری فان اللّه اتخذنی عبداً قبل ان یتخذنی نبیاً.[12] مرا بـیش از حـد خودم بالا مبرید؛ چرا که خداوند مرا بنده خویش قرار داد، قبل از آنکه مرا به نبوت برگزیند.
با توجه به نقل های تاریخی می توان گفت گرایش های نکوهش آمیز غالیانه در دوره رسول خدا (ص) به صورت منسجم تـولد نـیافت، بلکه رگه های فکری آن در مسیحیان و یهودیان و حتی بت پرستان مجاور اسلام وجود داشته است. [13]بنابراین بیم آن می رفت که این افکار در برخی مسلمانان رسوخ کند. به همین دلیل روش رسول خدا (ص) در این زمینه تـبیین آیـات واردشـده در این بخش و پرهیز از ورود در باورهای ایـن چنینی بـوده اسـت. از آنجا که در آن زمان فرد یا گروه خاصی از غالیان وجود نداشته اند یا دست کم گزارش قابل اعتنایی در این زمینه در دست نیست، بیشتر روایـات پیـامبر اکرم (ص) در ایـن زمینه جنبه آگاه سازی، بیان شاخصه های غلو و معرفی خـود و اهـل بیت به عنوان بندگان خدا بوده است؛ به طوری که آن حضرت هرگونه خرافه گرایی را مردود مـی دانست و عموم مسلمین را به اندیشه ورزی دعوت می کرد. داستان وفات پسر پیامبر (ابراهیم) شاهدی بر این ادعاست. نقل شده هـنگام دفـن فـرزند پیامبر (ص)، خورشیدگرفتگی پدید آمد؛ عده ای از مسلمانان گمان کردند خورشید به خاطر مرگ فـرزند رسـول خدا (ص) دچار این پدیده شد. پیامبر اکرم (ص) به شدت این گمانه را رد کردند و خورشید و ماه را نشانه ای از نشانه های خداوند متعال دانـستند کـه بـا مرگ کسی دچار گرفتگی نمی شود.[14]
با گسترش فتوحات اسلامی، باورهای غالیانه وارد جـهان اسـلام شـد و عده ای را با خود همراه کرد. این دوره هم زمان با حکومت امیرمؤمنان (ع) می باشد و به نظر مـی رسد ویـژگی های شـخصیتی آن حضرت در زمان حکومتش زمینه را برای این امر فراهم کرد. در پاسخ این گمانه که چـرا قـبل از حکومت امام علی (ع) چنین گرایش هایی پیدا نشد، می توان گفت در دوره نزول وحی به خاطر هـشدار قـرآن کـریم و پیامبر اکرم (ص) و عدم ورود افکار بیگانه و همچنین شخصیت پیامبر اکرم (ص) که ویژگی های آن حضرت خود می توانسته هر شـخصی ازجـمله امام علی (ع) را تحت الشعاع خود قرار دهد، غلو زمینه ای برای رشد نیافت.[15] گرچه در زمـان رسـول خدا (ص) روایـت هایی از آن حضرت وجود داشت که خطر پدید آمدن گرایش های غالیانه درباره امیرمؤمنان (ع) را در دوره های بعدی گـوشزد مـی کرد؛ به عنوان نمونه رسول خدا (ص) علی (ع) را به مسیح تشبیه می کند و مردم را نیز بر سـه گـروه مـی داند: گروهی که او را از حد خود بالاتر می برند، گروهی که در حق او تقصیر می کنند و گروهی نیز از شیعیان حـقیقی وی شـمرده مـی شوند.[16]
روایتی دیگر حاکی از عدم معرفی کامل امیرمؤمنان (ع) برای مردم است؛ چرا که ایـن روایـت تأکید دارد معرفی حقیقی آن حضرت سبب پدید آمدن باورهای غالیانه خواهد شد.4[17]
در روایت دیگری از پیامبر (ص) چنین آمده: یـا عـلی (ع) یهلک فیک رجلان محبّ غال و مبغض قال.[18] ای علی! دو گروه درباره تو بـه هـلاکت می رسند: گروهی که در دوستی تو حد را خـواهند گـذراند و گـروهی نیز که در دشمنی تو از حد فراتر مـی روند (نـواصب).
بـدون تردید این دسته روایات پیش بینی دو جریان انحرافی در تاریخ اسلام بوده است؛ چنان که بـعدها در گـزارش های تاریخی دیده می شود، گروهی در دشـمنی اهـل بیت (ع) بـه خصوص امیرمؤمنان (ع) به حدی راه انـحراف را در پیـش گرفتند که دشمنی حـضرت را سـنتی زشت در مساجد خود قرار دادند، و گروهی نیز محبت افراطی به حضرت پیدا کردند. [19]
در زمـان خـلفا نیز به چند دلیل باورهای غـالیانه دربـاره امیرمؤمنان (ع) پدیـد نـیامد یـا حداقل از آن گزارشی نشده اسـت؛ ازجمله:
1- روش خلفا کنار گذاشتن امیرمؤمنان (ع) بود که هم در بُعد اقتصادی (غصب فدک) و هم در بُعد سـیاسی (غـصب خلافت) و فرهنگی صورت پذیرفت. بنابراین طـبیعی بـود بـا عـدم طـرح ایشان در حاکمیت، مـردم بـه خصوص کسانی که تازه به اسلام گرایش پیدا کرده بودند، آن حضرت را نمی شناختند، یا وی را همانند دیگر اصـحاب پیامبر (ص) مـی دانستند.
2- بـه طور عمده افرادی که با آن حضرت ارتـباط داشـتند، از صـحابه بـرجسته رسـول خدا (ص) هـمچون سلمان و ابوذر بوده اند. از آنجا که این دسته اصحاب ازجمله تربیت یافتگان مکتب نبوی بودند که خصوصیات پیامبر اکرم (ص) را از نزدیک دیده بودند، به همین دلیل آن دسته از ویژگی هایی که از امیرمؤمنان (ع) مـشاهده کرده بودند، بالاتر از آن را از پیامبر خدا (ص) دیده بودند. ازاین رو طبیعی بود که گرفتار چنین گرایش هایی نشوند. از طرفی این افراد به خاطر سعه وجودی خویش که تحت تأثیر اسلام تربیت یافته بودند، به هـیچ وجـه به سمت غلو و تعالیم انحرافی متمایل نمی شدند.
آنچه درباره گرایش های غالیانه نسبت به امیرمؤمنان (ع) نقل شده است، به دوره حکومت آن حضرت برمی گردد. گرچه گزارش زط ها[20] در تاریخ به جهت سندی قابل خدشه اسـت، امـا می توان محتوای آن را پذیرفت. در این گزارش امیرمؤمنان (ع) به سختی با آنها برخورد کرد. نکته شایان ذکر اینکه، حتی اگر صحت گزارش تردیدبرانگیز زط ها را بپذیریم، ایـن افـراد دارای یک باور فرقه ای همانند کـیسانیه[21] و خـطّابیه[22] نبودند، بلکه عده ای از افراد تحت تأثیر احساسات خویش چنین ادعایی را مطرح کردند و از این باور غلط خویش دست نکشیدند. آنچه مسلّم است اینکه با برخورد حـضرت ایـن جریان تداوم نیافت و از بـین رفـت.
گرایش های غالیانه در عصر امیرمؤمنان (ع) محدود به چند گزارش بود که بیان شد؛ اما غالیان در زمان های بعد با اینکه با آن حضرت هم زمان نبودند، در عین حال بیشترین گـرایش های غـالیانه را نسبت بـه وی پیدا کردند.
به عنوان نمونه وقتی امام رضا (ع) شنید بعضی افراد صفات خداوند رب العالمین را به حضرت علی (ع) نـسبت می دهند، بدنش لرزید و عرق از سر و رویش جریان پیدا کرد و سپس فـرمود: «مـنزه اسـت خداوند! منزه است خداوند از آنچه ظالمان و کافران درباره او می گویند. آیا علی (ع) خورنده ای در میان خورندگان، نوشنده ای در میان نـوشندگان، ازدواج کننده ای در میان ازدواج کنندگان و گوینده ای در میان گویندگان نبود؟ آیا او نبود که در مقابل پروردگار خود در حالی کـه خـاضع و ذلیـل بود، به نماز می ایستاد و به سوی او راز و نیاز می کرد؟ آیا کسی که این صفات را دارد، خداست؟»[23]
به هر ترتیب چـنین باوری در زمان امام علی (ع) مطرح نبوده، اما به جهات مختلف بعد از شهادت حـضرت خود را بازیافت و در انحای گـوناگون ادامـه پیدا کرد. آن حضرت در برخورد با غالیان ابتدا به تبیین و هشدار بسنده می کرد و در صورت عدم نتیجه با ایشان به شدت برخورد می نمود. در بعضی موارد نیز از غلات اظهار برائت می کرد؛ چنان که از حضرت نقل شـده: «اللهمّ انی بریء من الغلاة کبرآئة عیسی بن مریم من النصاری؛[24] خدایا! من بیزاری می جویم از غلات، مانند عیسی پسر مریم که از نصاری (غالی) برائت جست.»
تاریخ درباره گرایش های غالیانه نسبت بـه امـام حسن و امام حسین (علیهما السلام) نقل خاصی نداشته است. چه بسا هم زمانی زندگی آن دو امام با پدر خویش سبب این امر گشته است؛ چرا که مسلمانان تحت تأثیر پدر از توجه به آن دو امام غافل بودند. البته نباید از نظر دور داشـت بـعد از شهادت امیرمؤمنان (ع) جریان خلافت به دست دشمنان ایشان افتاد. در آن شرایط نیز آن دو امام به شدت محصور شدند؛ به طوری که بررسی تاریخ دست کم در سال های 40 تا 60 ق گویای این واقعیت است که کمترین نـقل گـزارش های تاریخی درباره زندگی اهل بیت (ع در همین زمان بوده است.
در این میان تنها گزارشی که رنگ غالیانه داشته به جریان شهادت امام حسین (ع) برمی گردد؛ چنان که یکی از اصحاب نقل می کند از امام رضـا (ع) پرسـیدم کـه گروهی می گویند حسین بن عـلی (ع) کـشته نـشد، بلکه شخصی به نام حنظلة بن سعد به جای آن حضرت کشته شد و امام حسین به آسمان ها عروج کرد، همان طور که عیسی بـن مـریم چـنین شد.[25] البته این سؤال با جواب قاطع امـام رضـا (ع) مواجه شد. این مورد نیز در عصر سیدالشهدا (ع) مطرح نبوده است. به همین دلیل گزارش خاصی درباره غلو نسبت به آن دو امام نقل نشده اسـت.
در دوره امام سجاد (ع) (ش. 94 ق) گرایش های غالیانه به صورت منسجم و فعال در قالب فرقه ای پایدار پدید نیامد؛ اما قیام مختار (67 ق) در آن دوره صـورت پذیـرفت کـه به هر دلیل سبب شدت گرفتن جریان های غالیانه شد. گرچه نـگارنده بـر این باور است که مختار از غالیان نبوده، اما جنبش او آغازی بر جریان های منسجم غالیانه در جهان اسـلام شـد؛ بـه طوری که کیسانیه سال ها پس از کشته شدن مختار و مرگ محمد حنفیه (81 ق) پدید آمد و خود را وابـسته بـه ایـشان می دانست. نگاهی به تاریخ کیسانیه نشان از رگه های فکری آن در زمان ابوهاشم (94 ق) فرزند محمد حنفیه دارد کـه ایـن زمـان تقریباً معاصر شهادت امام سجاد (ع) می باشد.[26]
در روایتی از امام سجاد (ع) در تبیین غلو چنین آمده اسـت: یـهودیان، عزیر را به اندازه ای دوست داشتند که شأن او را بسیار بالاتر از حد وی بردند؛ به همین سـبب عـزیر از آنـها نبود و ایشان نیز در کیش عزیر نبودند. مسیحیان حضرت عیسی (ع) را به اندازه ای دوست داشتند تا ایـنکه در حـق او گفتند آنچه که نباید می گفتند. برخی شیعیان ما به اندازه ای ما را دوست دارند تـا آنـکه مـی گویند در حق ما آنچه که یهود در حق عزیر و مسیحیان در حق عیسی گفتند؛ پس ایشان (غالیان) از ما نـیستند و مـا هم از آنها نیستیم.[27]
این دسته روایات صرفاً جهت تبیین غلو و انذار شـیعیان در ایـن جـهت می باشد و از آن حضرت (ع) روایتی که دلالت بر برخورد سخت داشته باشد، در دست نیست. این نیز بـدان جـهت بـود که جریان های غالیانه آشکارا تا دوره امام سجاد (ع) فعالیتی منسجم نداشتند. ازاین رو ائمـه (ع) بـه طور عمده روند ارشادی در پیش گرفتند؛ به طوری که سعی بر این بود پس از تبیین موضوع غلو، خود را بـه عنوان بـندگان خدا معرفی کنند.
ب) تقابل و برخورد
در این بخش چگونگی مبارزه امام باقر و امـام صـادق (علیهم السلام) با جریان های غالیانه مورد ارزیابی قرار مـی گیرد. بـه نظر مـی رسد روش تقابل این دو امام از ائمه قبل از خود جـدا مـی باشد؛ در ائمه پیشین عمده مبارزه بر محور ارشاد و تبیین بوده، اما از دوره امام بـاقر (ع) و بـه خصوص امام صادق (ع) علاوه بر ایـن شـیوه، معرفی و بـرخورد بـا غـالیان نیز آغاز شد.
در این مرحله غـالیان بـه اندیشه انسجام یافته با باورهای مشخص تغییر شکل داده بودند. در این دوره به طور معمول افراد مـحور غـلو نبودند، بلکه افکار جهت دهنده جـریان غـالیانه بوده است. طبیعی بود در این شرایط شیوه مبارزه امامان شیعی (ع) نیز تغییر مـی یابد.
در دوره امـام باقر (ع) فرقه های غالیان شروع بـه تـکثیر کـردند. حضرت در این زمـان صـرفاً به توصیف غالیان نـمی پردازد؛ بـلکه افراد غالی را معرفی کرده و به طرد کامل ایشان توسط شیعیان دستور می دهد. در این دروه غـالیان در حـال گذار از مراحل ابتدایی به سمت فـرقه های مـنسجم بوده اند. بـسیاری از ایـن فـرقه ها در این زمان نیمه منسجم و در عـصر امام صادق (ع) به طور کامل شکل یافتند. امام (ع) این خطر را پیش بینی و با ذکر نام این افـراد، ایـشان را لعن می کند. این شیوه در امامان پیـشین کـمتر دیـده مـی شد. در روایـتی چنین آمده اسـت: «لعـن اللّه بنان التَبَان، و انَ بنانا لعنهُ اللّهُ کان یکذب علی ابی، اشهد أن ابی علی بن الحسین کـان عـبداً صـالحاً.»[28] حضرت در این روایت با طرح نام بـرخی افـراد غـالی، فـرد مـورد نـظر را لعن می کند.
در روایتی دیگر از حضرت پرسیده می شود: حمزة بن عمار بربری[29] درباره شما چنین گمانه های غالیانه دارد. حضرت در جواب می فرمایند: دروغ گفت؛ لعنت خدا بر او! شیطان نمی تواند به صورت نـبی یا وصی نبی درآید.[30] در این روایت به تبیین ویژگی امام به عنوان وصی پرداخته می شود، که شیطان نمی تواند به صورت ایشان ظاهر شود و همچنین به سختی گوینده آن را نکوهش می کند. بنان در ادعـای عـجیب دیگری مدعی نبوت شد و حتی طی نامه ای امام باقر (ع) را به نبوت خویش دعوت کرد. نقل شده امام برای نشان دادن شدت کفر این ادعا به رساننده نامه که چنین گـرایش هایی داشـت دستور خوردن نامه را داد و وی نیز هلاک شد. این گزارش ها حاکی از به وجود آمدن گرایش های تند غالیانه است که امام نیز با تشخیص این امر بـه شدت بـا آن برخورد می کند.
همان طور که بـیان شـد، منازعات سیاسی در پایان دوره امویان به اوج خود رسید و این دولت را به خود مشغول کرد. در این دوره عباسیان توانستند با فعالیت های مخفیانه دولت بنی امیه را ساقط کنند. هـمین امـر سبب به وجود آمدن فـضای مـناسبی برای گرایش های گوناگون شد تا بتوانند به تقویت باورهای خود همت گمارند. نگاهی کوتاه به چگونگی رشد جریان های مختلف فکری ازجمله اعتزال، کلام، اهل حدیث و جریان های منحرف غالیانه در مدتی کـوتاه گـویای این مطلب است؛ گرچه تبلور باورهای اهل بیت (ع) نیز در همین زمان بوده است.
[مبارزه امام صادق (ع) با غالیان]
با آشکار شدن باورهای نکوهش آمیز غالیان و پدید آمدن فرقه هایی از ایشان، امـام صادق (ع) مبارزه خویش علیه ایشان را به گونه های مختلف ادامه دادند:
یـک. مـعرفی ویـژگی های گوناگون ائمه (ع)
همان طور که بیان شد، ائمه (ع) اهتمام داشتند در تقابل با جریان غالیان، ویژگی های خویش را بیان کـنند. در ایـن میان در دوره امام صادق (ع) به دلیل شکل گیری جریان های غالیانه، این تبیین به نحو آشکاری طرح شـده اسـت. در روایـتی چنین آمده که امام صادق (ع) به یکی از اصحاب خود به نام اسماعیل بن عبدالعزیز که افـکاری غالیانه داشت، فرمود: ای اسماعیل! برای من آبی در محل وضو بگذار تا وضـو بگیرم. وی با خود گـفت: مـن درباره او باورهای چنین و چنان داشتم (مثل اینکه او پروردگار، خالق و رازق است)؛ درحالی که او احتیاج به وضو گرفتن پیدا می کند. وقتی حضرت از محل وضو خارج شد، فرمود: ای اسماعیل! ساختمان را بیش از آنچه که ظرفیت دارد، بـالا نبرید که منهدم خواهد شد. ما را مخلوق قرار دهید و آنگاه هرچه می خواهید درباره ما بگویید.[31] این روایت گویای آن است که فرد مورد نظر گمان فرابشری نسبت به امام داشت، کـه بـا هشدار امام مواجه می شود. حضرت در انتهای روایت تصریح دارد که ما بشر و مخلوق هستیم و هر آنچه از فضائل باشد، انتسابش به ما جایز و بیشتر از آن روا نیست.
در روایتی دیگر حضرت بعد از معرفی غلات، خـود را چـنین معرفی می کند: قال (ع) نحن خُزّان علم اللّه و تراجمة وحی اللّه و نحن قوم معصومون، أمر اللّه بطاعتنا، و نهی عن معصیتنا، نحن الحجة البالغة علی من دون السماء و فوق الارض.[32] ما معدن علم خدا و عـالمان بـه وحی الهی و معصوم هستیم که خداوند متعال امر به اطاعت از ما و نهی از نافرمانی ما کرده است.
حضرت در روایتی دیگر ضمن برشمردن این ویژگی که ائمه نیز عبد خدا هـستند، هـرگونه اوصـاف خالقیت را از خود دور می کند. در روایتی نـیز چـنین آمـده: «ای صالح! [33]به خدا سوگند که ما بنده و مخلوق هستیم و پروردگاری داریم که او را عبادت می کنیم و اگر او را عبادت نکنیم، ما را عذاب خـواهد کـرد.»[34] ایـن روایت مفهوم عبد بودن ائمه هدی (ع) را نسبت بـه خـداوند متعال تبیین می کند.
حـضرت در روایـات دیـگری هرگونه ادعای نبوت نسبت به امامان شیعی (ع را مردود می داند و چـنین می فرماید: لعنت خدا بر کسی باد که بگوید ما پیامبر هستیم و نیز لعنت بر کسی باد که در ایـن مـطلب شـک کند.[35] چه بسا قبول نبوت برای ائمه سرانجام به اعتقاد به خـدا بـودن ایشان منجر می شد؛ چرا که قرآن به پایان نبوت تصریح داشته و رد چنین باوری می توانست به تدریج به هـمه بـاورهای قـرآنی از جمله اعتقاد به توحید و یگانگی خداوند سبحان منجر شود.
همچنین امام در رد عـلم غیب مـطلق و در جـواب یکی از یاران خود که گمان چنین علمی برای حضرت می کرد، این بیان را داشته اند: سـبحان الله! دسـت خـود را بر سر من بگذار (احساس خواهی کرد) که از شنیدن این سخن موی بر بـدنم راسـت شد. سپس فرمود: به خدا سوگند اینها که ما می گوییم جز روایت از رسـول خدا (ص) نـیست.[36]
امـام در جواب ابوبصیر (از اصحاب بزرگ خویش) که گفته بود غالیان می گویند شما عدد قطره های بـاران و سـتارگان و برگ های درختان و نیز وزن آنچه که در دریاست و عدد خاک ها را می دانید، چنین می فرماید: سبحان الله! سـبحان الله! نـه؛ به خدا سوگند اینها را جز خداوند نمی داند.[37]
همچنین حضرت در رد ادعای ابوالخطاب که مدعی بود امـام عـلم غیب می داند و آن را به وی نیز داده است، فرمود: به خداوندی که غیر از او خدایی نیست سـوگند کـه مـن علم غیب نمی دانم و خداوند در مصیبت مردگانم به من اجر ندهد و در حیات زندگانم به من برکت نـدهد اگـر چـنین مطلبی به او (ابوالخطاب) گفته باشم.[38]
امام همچنین در مردود دانستن گمانه ای که بـاور داشـتند امامان رزق بندگان را اندازه گیری می کنند، فرمود: به خداوند سوگند ارزاق ما را جز خدا تقدیر و اندازه گیری نمی کند و من خـود بـه غذایی برای خانواده ام احتیاج داشتم، سینه ام تنگ و فکرم مشغول شد، تا ایـنکه رزق آنـان را تأمین کردم و نفسی به راحتی کشیدم.[39]
این روایـت تـفویض را مـردود و امور را به دست خدای بزرگ می داند. گـرچه ایـن دسته از غالیان امـامان شیعی (ع را خدا نمی دانند، اما ایـن گونه بـاورها از شئون ربـوبی مـحسوب مـی شود. به همین دلیل امام به رد چـنین بـاوری اقدام می کند.
دو. معرفی غالیان
این اقدام از سوی امام صادق (ع) به دو روش صورت مـی گرفت:
1. مـشخص کردن مرزهای اعتقادی غالیان و معرفی بـرخی از آنها
باور به تـناسخ و تـشبیه[40] ازجمله ویژگی های غالیان شمرده مـی شد کـه می توانست سبب نفی قیامت و هرگونه بازخواست شود. به همین دلیل آن حضرت در رد تناسخ چـنین مـی فرمایند: «همه گروه ها گفته های آنان (اهـل تـناسخ) را زشـت شمردند و همه امـت ها آنـها را لعنت کردند. وقتی از آنـان دلیـل خواسته می شود، به بیراهه می روند. تورات گفته های آنان را تکذیب و قرآن ایشان را لعنت می کند. بـا ایـن حال آنان گمان می کنند که خـدایشان (بـه وسیله حلول و تـناسخ) از قـالبی بـه قالب دیگر منتقل مـی شود. آنها اعتقاد دارند که ارواح ازلی همان ها هستند که در آدم بودند و سپس به دیگران تا امروز از بـدنی بـه بدن دیگر منتقل شدند؛ درحالی که اگـر خـالق در صـورت مـخلوق درآیـد، پس چگونه استدلال مـی شود کـه یکی از آنها خالق و دیگری مخلوق است؟»[41]
امام صادق (ع) در نفی گمانه تشبیه و در جواب شخصی که برترین اعمال را از حـضرت سـؤال کـرده بود، فرمود: «توحیدک لربک؛ اینکه خدا را یـکی بـدانی.» هـمچنین حـضرت بـزرگ ترین گـناه را چنین می داند: «تشبیهک لخلقک؛ اینکه آفریننده خود را به مخلوقاتش تشبیه کنی.»[42]
امام صادق (ع) در روایت دیگری در مردود دانستن تشبیه این بیان را ذکر کرده اند: هرکس خداوند را به مخلوقاتش مـانند کند، مشرک است؛ زیرا خداوند سبحان به هیچ چیزی شبیه نمی باشد و هرچه در وهم انسان نسبت به خداوند وارد شود، خدا نیست.[43]
تناسخ در لغت از ریشه نسخ گرفته شده است. نسخ در لسان مـلل و نـحل نویسان آن است که روح از بدنی به بدن دیگر در همین جهان انتقال یابد. در حقیقت آن که او را مرده پنداشته ایم، نمرده؛ بلکه روح او به آسمان ها رفته است و پس از آن به انسان دیگری منتقل می شود. تشبیه در لغت یعنی هـمانند کـردن چیزی به چیز دیگر و در علم کلام عبارت است از خدا را همانند جسم محسوس پنداشتن. کسی که چنین عقایدی دارد، برای خدا جسم تصور می کند و مـعمولاً خـدا را همانند انسان می داند و می بیند. زمـان و مـکان داشتن خدا از مشخصه های این تفکر است و کسی را که چنین اعتقادی داشته باشد، مشبّه یا مجسمه می گویند. (صفری فروشانی، غالیان، کاوشی در جریان ها و برآیندها، ص 215 ـ 193)
در نقل دیگری از آن حضرت چنین آمده است: یکی از یاران امام صادق (ع) می گوید امام درحالی که ناراحت بود، نـزد مـا آمد و فرمود: همین چند لحظه پیش برای کاری از منزل خارج شدم؛ ناگاه یکی از سیاهیان مدینه نزدم آمد و گفت: لبیک جعفر بن محمد. من از بس ناراحت شدم، از همان جا بازگشتم. درحـالی که از آنـچه او درباره مـن گفته بود، ترسان و لرزان بودم. از آنچه آن سیاه گفته بود، برائت جستم. اگر عیسی (ع) نسبت به غلوی که نـصارا درباره او کرده بودند، ساکت نشسته بود، خدا حق داشت گوشش را کـر و چـمشش را کـور و زبانش را لال نماید تا بعد از آن سخن نگوید.[44]
در این بخش نیز حضرت (ع) از این عمل غالیان برآشفته است و ایـن دسـته از باورهای ایشان را به طور کامل طرد می کند. در روایت دیگری حضرت خطاب به شیعیان فـرمودند: «بـا غـلات نشست و برخاست نداشته باشید و با آنان هم غذا نشوید و دست دوستی به سوی آنها دراز نکنید.»[45] در این نـقل ها ممکن است بعضی روایات جهت معرفی غالیان همراه با لعن ایشان باشد و در بـعضی دیگر صرفاً جهت مـعرفی ایـشان باشد. امام صادق (ع) در تفسیر بعضی آیات ازجمله آیه «هَلْ أنَبِّئُکُمْ عَلی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ تَنَزَّلُ عَلی کُلِّ أفّاکٍ أثِیم » می فرماید: آنها هفت نفرند (مغیره، بیان، صائد، حمزة بن عماره بربری، حـارث، شامی و ابوالخطاب) که شیطان بر ایشان نازل می شود.[46] حضرت در این مرحله ضمن تبیین باور غالیان، افراد این دسته را هم معرفی می کند.
روایاتی از حضرت موجود است که ضمن معرفی ابوالخطاب، او را چنین مـورد لعـن قرار می دهد: «لعنت خدا و ملائک الهی و همه مردم بر ابوالخطاب. شهادت می دهم به خداوند متعال ابوالخطاب کافر فاسق و مشرک بود و او با فرعون در شدیدترین عذاب ها در روز و شب محشور می شود.»[47] این روایت گـویای فـسق و دروغ گویی ابوالخطاب است. همچنین محشور شدن ابوالخطاب با فرعون شاید به خاطر ویژگی خاص فرعون است که نوعی الوهیت برای خود قائل شده بود و باورهای ابوالخطاب با اندیشه انحرافی فـرعون هـم جنس بوده است. در روایت دیگری حضرت یاران ابوالخطاب را نیز مورد لعن قرار می دهد.[48] در نقل دیگری یکی از اصحاب امام می گوید: وقتی در کوفه پیروان ابوالخطاب «لبیک» (به جای لبیک در حج می گفتند لبیک جـعفر) گـفتند، مـن خدمت امام رسیدم و جریان را عـرض کـردم. امـام به سجده افتاد و شروع به گریه کرد و فـرمود: «مـصادف! اگـر عیسی (ع) ساکت می ماند بر آن چیزی که دربـاره او مـعتقد شدند، بر خدا لازم بود گوش و چشم او را کر و کور کند. من نیز اگر ساکت باشم نسبت به آنچه ابوالخطاب مـی گوید، بـر خـدا لازم است گوش و چشم مرا کر و کور کند.»[49] در این روایت حـضرت سکوت خویش را در برابر این جریان صحیح نمی داند و برخورد با این جریان را واجب می شمرد.
امام صادق (ع) در بیانی دیگر دربـاره پیـروان ابـوالخطاب که امام را خدای روی زمین می دانستند، فرمود: به خدا سوگند آن مقدار کـه ایـنها عظمت خدا را کوچک کردند، هیچ کس نکرد. به خدا قسم اگر من به آنچه اهل کوفه (طـرفداران ابـوالخطاب) دربـاره من می گویند اقرار کنم، زمین مرا در خود فرو خواهد برد. من جـز بـنده ای مـملوک که بر هیچ سود و زیانی قادر نیستم، نمی باشم.[50]
در نقل دیگری نیز حضرت با رد پیـروان ابـوالخطاب ضـمن لعن ایشان، مخاطب خود را به توبه دعوت می کند: «به آنها بگو وای بر شما! تـوبه کـنید که شما در حال حاضر کافر و مشرک هستید. »[51] حضرت که در ابتدای این روایت بـشار[52]را لعـنت فـرموده اند، مجدداً درباره وی روایتی به این مضمون ذکر کرده اند: «بشار! شیطان فرزند شیطان است کـه بـرای انحراف اصحاب من از آبی (دریا ) بیرون آمده است.»[53]
در روایت دیگری حضرت غلات را چنین لعن می کند: یا سدیر سـمعی و بـصری و شـعری و بشری و لحمی و دمی من هؤلاء براء بریء اللّه منهم و رسوله ما هؤلاء علی دینی و دین آبـائی و اللّه لا یـجمعنی و ایـاکم یوم القیامة الا و هو علیهم ساخط.[54] ای سدیر! گوشم، چشمم، مویم، محاسنم، گوشت و خـونم از ایـشان برائت می جوید، خداوند و رسولش از ایشان بیزارند. اینان بر دین من و دین پدارنم نیستند. به خدا قـسم مـا با ایشان در روز قیامت جمع نخواهیم شد مگر آنکه آنها به جهنم رفـته بـاشند. این دسته روایات به طور مطلق و همه جانبه غـلات را رد مـی کند.
در روایـتی نیز چنین آمده است: أدنی ما یـخرج بـه الرجل من الایمان ان یجلس الی غال فیستمع الی حدیثه و یصدقه علی قوله.[55] کمترین چـیزی کـه به وسیله آن انسان از ایمانش خارج مـی شود، آن اسـت که در مـجلس یـک غـالی بنشیند، سخنانش را گوش دهد و آنها را تـصدیق کـند.
در روایتی دیگر حضرت به مفضل چنین می فرماید: «ای مفضل! با آنها نشست و بـرخاست نـکنید و با آنها نخورید و نیاشامید و با آنـها مصافحه نکنید و به آنـها ارث ندهید. »[56] چه بسا علت اصلی ایـن نـوع برخورد، محاصره غلات و منزوی کردن ایشان بوده است. امام به یاران و شیعیان خـود سـفارش می کند در شناخت اهل بیت (ع) و معارف دیـنی، قـرآن و سـنت را معیار قرار دهـند؛ هـرآنچه بر آنها منطبق بـود، بـپذیرند و در غیر این صورت آن را رها کنند و همچنین فرموده اند: آن دسته از احادیثی را بپذیرید که موافق قـرآن و سـنت است.4 توصیه امام بدان دلیل بـود کـه غلات احـادیث را جـعل مـی کردند. به همین دلیل حـضرت درباره مغیرة بن سعید یکی از سران غلات چنین فرمودند: همانا وی که خدایش لعنت کند، احـادیث فـراوانی در کتب اصحاب پدرم گنجاند.[57]
همچنین حضرت دربـاره وی فـرمود: «خـداوند مـغیرة بن سعید و آن زن یـهودی را که با او رفت و آمد داشت، لعنت کند که از او سحر و شعبده می آموخت. مغیره بر پدرم دروغ بست، خـداوند ایـمانش را گـرفت. گروهی نیز بر من دروغ بسته اند، خداوند بـه آنـها حـرارت آهـن را بـچشاند.»[58]
حـضرت در روایتی دیگر هارون را که بر آن بزرگوار دروغ بسته بود و باور غالیانه نسبت به آن حضرت داشت، لعن کرد و فرمود: «خالقی به جز خدای یکتا نیست و شریکی ندارد. به مـا مرگ را می چشاند؛ کسی که هرگز نخواهد مرد، او آفریننده یکتاست. » یا مفضل لا تقاعدوهم و لا تؤاکلوهم و لا تشاربوهم و لا تصافهوهم و لا توارثوهم. (همان، ص 296، ح 55؛ کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 192 ـ 191) [59] در این شرایط امام علاوه بر معیار خداشناسی، توجه به قرآن و سنت قطعی را نیز پناهگاهی استوار برای شیعیان خود می داند که مـعیاری حـقیقی و غیر قابل خدشه تا روز قیامت برای شیعیان خواهد بود.
این نوع برخورد امامان شیعی (ع) حتی با دشمنان خود به این شدت و تا این اندازه گسترده نبوده است؛ چرا که غالیان علاوه بـر جـعل روایت و انتساب باورهای دروغین بـه امـام، سبب به وجود آمدن انحرافی در جامعه می شدند که جز با از بین رفتن ایشان مشکل حل نمی شود. امامان شیعی نیز با تشخیص این خطر به سختی بـا ایـشان مبارزه می کردند و حتی دسـتور بـه ریختن خونشان نیز می دادند.[60] نقل است که به امام صادق (ع) عرض شد بزیع یکی از سران غالیان گمان می کند که خودش پیامبر است. حضرت می فرماید: «اگر این مطلب را من از او می شنیدم، وی را می کشتم.»[61]
هـمچنین روایـاتی به ائمه هدی (ع) درباره غلو عبدالله بن سبأ منسوب است. البته در موهوم بودن این شخصیت بحث شده و احتمال جعل این روایات و انتساب آن به امامان شیعی در دورهای بعد داده می شود. به هـمین دلیـل از ذکر ایـن دسته روایات خودداری می کنیم. [62]
2. پرهیز اصحاب از باورهای اباحی گری غالیان به نام تشیع
یکی از ویژگی های آشکار غالیان، اباحی گری بـوده است. امام نیز با نفی هرگونه اباحی گری در پرتو شفاعت یا بـه بـهانه شـناخت امام، به بیان ویژگی شیعیان واقعی می پردازد. حضرت در روایتی در این زمینه با نفی اباحی گری غلات شیعیان، خـویش را چـنین معرفی می کند: انما شیعة جعفر بن محمد من عف بطنه و فرجه و اشتد جـهاده، و عـمل لخالقه و رجا ثوابه و خاف عقابه.[63] به درستی که شیعیان جعفر بن محمد کسانی هستند که عفت در خـوردن و شهوت دارند و تلاششان زیاد است و برای پروردگار خویش اعمال خود را انجام می دهند و امـید به ثواب دارند و از مـجازات الهـی نیز می ترسند. حضرت در این روایت آشکارا هر نوع فرار از شریعت را مردود می داند و همگان را به تقوای الهی سفارش و پیروان خویش را دارای چنین ویژگی هایی می داند.
همچنین در روایت دیگری چنین بیان شده: «غلوکننده به سوی مـا برمی گردد و ما او را قبول نمی کنیم؛ اما وقتی مقصر (کسی که در حق ما کوتاهی کرده) به سوی ما برمی گردد، او را می پذیریم؛ چراکه غالی عادت به ترک نماز و زکات و روزه و حج کرده است و نمی تواند عادتش را ترک کـند و او هرگز به طاعت خـداوند مـتعال بر نخواهد گشت. اما مقصر هرگاه شناخت، عمل می کند و اطاعت می نماید. »[64]
امام صادق (ع) در آخرین لحظات عمر خود مهم ترین سفارشی که به اطرافیان خویش کرد آن بود که کسی که نماز را سـبک بـشمارد، به شفاعت ما نائل نخواهد شد.[65] این روایت گویای این واقعیت تلخ است که غالیان به بهانه های مختلف واجبات خویش را ترک و شفاعت را بهانه ای برای اباحی گری خود می شمردند.
علاوه بـر مـوارد فـوق، در احادیث فراوانی امامان به هـر کـسی اجـازه نمی دادند که خود را شیعه اهل بیت معرفی کنند؛ بلکه برای شیعیان ویژگی هایی برمی شمرند که می توان به این موارد اشاره کرد: اطاعت کـامل از اعـمال و آثـار امامان شیعی، انجام واجبات و دوری از محرمات.[66]
در روایتی امام صـادق (ع) ضـمن معرفی غالیان، لزوم پرهیز و دوری از ایشان را به شیعیان جوان گوشزد می کند: احذروا علی شبابکم الغلاة لا یفسدوهم فان الغلاة شر خلق اللّه یـصغرون عـظمة اللّه و یـدّعون الربوبیة لعنه اللّه و اللّه ان الغلاة اشرّ مِن الهیود و النصاری و الذین اشرکوا.[67] جوانان خـویش را از هم نشینی با غلات برحذر دارید تا ایشان را فاسد نکنند. به درستی که غلات بدترین مخلوقات الهی می باشند. عظمت خـدا را کـوچک شـمرده اند و به خاطر دشمنی با خداوند، ادعای ربوبیت کرده اند. به خدا قسم غـلات شـرورتر از یهودیان، مسیحیان و کسانی که مشرک شده اند می باشند.
نتیجه
پس از فتوحات و ورود جریان های گوناگون ازجمله باورهای غیر توحیدی بـه جـهان اسـلام و آمیخته شدن تدریجی آن با برخی آموزه های خودبرداشتی عده ای از مسلمانان از گزاره های دینی، سـبب شـکل گیری بـاورهای غیر عقلایی غالیانه نسبت به اولیای دین شد. این جریان که در ابتدا به صورت گـروه های انـدک شـکل گرفت، در مدت کمتر از یک سده به فرقه های منسجم با باورها و کادر رهبری مشخص تـغیری شـکل داد.
با بررسی زندگی امامان شیعی این مهم فهمیده شد که ایشان در دوره ای کـه بـاورهای غـالیانه نتوانسته بود منسجم شـود، از شـیوه تبیین و هشدار در این زمینه استفاده می کردند؛ اما پس از مدتی که فرقه های غالیانه انسجام بـیشتری بـه بـاورهای خود دادند، اولیای دین نیز در شیوه مبارزاتی خود تغییر روش دادند؛ تا جایی که در برخی مـوارد حـتی دستور به قتل این افراد می دادند. این در صورتی بود که تاریخ دربـاره بـرخور ایـن چنینی ائمه اثناعشری (ع با دشمنان خود گزراش قابل توجهی ذکر نکرده است. به همین دلیل روش بـرخورد امـامان شـیعی با غالیان فقط منحصر در تقابل با آنها معنا پیدا می کند و هیچ گونه تـعاملی دیـده نمی شود.
منابع و مآخذ
1- قرآن کریم.
2- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر، دار الکتب العربی، بـی تا.
3- احـمدی کچایی، مجید، جریان شناسی غلو در کوفه تا نیمه قرن دوم هجری، قم، دانشگاه بـاقرالعلوم،1390.
4- اشـعری قمی، سعد بن عبدالله بن ابی خلف، المـقالات و الفـرق، تـصحیح محمدجواد مشکور، تهران، مرکز انتشارات علمی و فـرهنگی، چ 2، 1361.
5- انـصاری، عبدالواحد، مذاهب ابتدعتها السیاسة فی الاسلام، بیروت، مؤسسة الاعلمی، چ 1، 1973 م.
6- بدوی، عبدالرحمن، مذاهب اسـلامیّین، بـیروت، دار العلم للملایین، چ 1، 1973 م.
7- حلی، جمال الدین، کـشف الفـوائد فی شـرح قـواعد العـقاید، ترجمه و شرح فارسی ابوالحسن شعرانی، تـهران، کـتابفروشی اسلامیه، 1357.
8- دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1372.
9- صـفری فـروشانی، «غلو»، دانشنامه امام علی (ع)، زیرنظر عـلی اکبر رشاد، به اهتمام پژوهـشگاه فـرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، پژوهشگاه فـرهنگ و انـدیشه اسلامی، سازمان انتشارات، چ 2، 1382.
10- صفری فروشانی، نعمت الله، غالیان، کاوشی در جریان ها و برآیندها، مشهد، بنیاد پژوهـش های اسـلامی آستان قدس رضوی، 1378.
11- طوسی، خـواجه نـصیرالدین طـوسی، کشف المراد فـی شـرح تجرید الاعتقاد کشف الفـوائد فـی شرح قواعد العقاید شرح علامه حلی، تهران، مطبعة میرزا حسن، 1305 ق.
12- عسکری، سید مرتضی، عـبداللّه بـن سبأ و دیگر افسانه های تاریخی، ترجمه سـید احـمد فهری
تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی » بهار 1392، سال چهارم - شماره 10 (صفحه 114)
زنـجانی و عـطا مـحمد سردارنیا، قم، انتشارات دانـشکده اصول دین، چ 6، 1378.
13- علم الهدی، شریف مرتضی، الشافی فی الامامة، تحقیق سید عبدالزهراء الحسینی الخطیب و سید فـاضل مـیلانی، قم، مؤسسة الامام الصادق (ع)، 1410 ق.
14- غفاری، عـبدالرسول، رأیـ الشـیخ المـفید فـی مسألة الغلو، قـم، کـنگره جهانی هزاره شیخ مفید، 1413 ق.
15- کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفة الرجال المعروف برجال الکشی، تصحیح و تـعلیق سـید مـحمدباقر میرداماد استرآبادی، تحقیق سید مهدی رجایی، قـم، مـؤسسه آل البـیت (ع، 1404 ق.
16- ـــــــــــــــ، رجـال الکـشی (اخـتیار معرفة الرجال)، تصحیح حسن مصطفوی، مشهد، مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، 1409 ق.
17- کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تصحیح علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، ناشر دار الکتب الاسلامیه، چ 4، 1407 ق.
18- کمره ای، مـیرزا خلیل، آراء ائمة الشیعه فی الغلاة، تهران، چاپ افست حیدری، 1351.
19- مامقانی، عبدالله، مقیاس الهدایة فی علم الدرایة، تحقیق محمدرضا مامقانی، قم، مؤسسة آل البیت (ع لاحیاء التراث، چ 4، 1311 ق.
20- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفـاء، چ 2، 1403 ق.
21- نـجاشی، ابوالعباس احمد بن علی بن احمد عباس اسدی کوفی، رجال النجاشی، تحقیق سید موسی شبیری زنجانی، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چ 1، 1416 ق.
22- نوبختی، ابومحمد حسن بن موسی، فرق الشیعة، تعلیق سـید مـحمدصادق بحرالعلوم، نجف، مکتبة الحیدریة، چ 4، 1388 ق.
23- نوری، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، تصحیح مؤسسه آل البیت (ع، قم، مؤسسه آل البیت (ع، 1408 ق.
24- وداد القاضی، الکیسانیة فی التاریخ و الادب، بـیروت، دارالثـقافة، چ 1، 1974 م.
پ ینوشت ها
[1] ر.ک به: کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 247.
[2] نوبختی، فرق الشیعه، ص 51 ـ 24.
[3] اشعری، المقالات و الفرق، ص 27. وی بر این باور اسـت کـه این گروه گرچه معتقد بـه حـدوث ائمـه هستند، اما خـلق و رزق را به آنان نسبت مـی دهند و مـدعی هستند که خدا ابتدا ایشان را آفریده و سپس خلق عالم و اداره امور را به ایشان تفویض کـرده اسـت. (برای مطالعه بیشتر ر.ک به: غفاری، رأی الشـیخ المـفید فی مـسألة الغـلو، ج 2)
[4] عـلم الهدی، الشافی فی الامامه، ج 4، ص 117.
[5] حـلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 202.
[6] همو، کشف الفوائد فی شرح قواعد العقاید، ص 301 ـ 300.
[7] بدوی، مـذاهب الاسـلامیین، ج 2، ص 59.
[8] مائده (5): 72.
[9] مائده (5): 77.
[10] ر.ک به: مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 262؛ کمره ای، آراء ائمة الشیعه فی الغلاة، ص 4.
[11] مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 262.
[12] کمره ای، آراء ائمة الشیعه فی الغلاة، ص 4.
[13] کـشی، اخـتیار مـعرفة الرجال، ص 267.
[14] کلینی، اصول کافی، ج 3، ص 208؛ کمره ای، آراء ائمة الشیعه فی الغلاة، ص 3.
[15] صفری فروشانی، «غلو»، دانشنامه امـام عـلی (ع)، ج 3، ص 403.
[16] در بحارالانوار، ج 25، ص 284، ح 35، چنین آمـده اسـت: اگر نـمی ترسیدم دربـاره تـو بگویند آنچه که مسیحیان درباره عـیسی گـفتند، امروز درباره تو می گفتم چیزی که مگر آنکه مسلمان ها می گرفتند خاک کـفشت و بـاقیمانده آب وضویت را جهت استشفا؛ ولکن کفایت مـی کند تو را اینکه تو از مـن هـستی و من از تو.
[17] ابن ابی الحدید، شرح نـهج البلاغه، ج 5، ص 4.
[18] مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 265.
[19] ر.ک به: احمدی کچایی، جریان شناسی غلو در کوفه تا نیمه قرن دوم هجری، فصل سوم.
[20] طایفه ای از مردم هند کـه مـسلمان شده بودند. (دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج 9، ص 12861)
[21] پیروان محمد حنفیه. (نوبختی، فرق الشیعه، ص 23 ـ 22)
[22] پیروان ابوالخطاب یکی از سران غالیان. (همان، ص 75)
[23] مجلسی، بـحارالانوار، ج 25، ص 276، ح 20.
[24] کـمره ای، آراء ائمـة الشیعه فی الغلاة، ص 41.
[25] همان، ص 45.
[26] ر.ک به: وداد القاضی، الکـیسانیه فـی التاریخ و الادب.
[27] کمره ای، آراء ائمة الشیعه فی الغـلاة، ص 49.
[28] کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 31، رقم 541؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک به: کمره ای، آراء ائمة الشیعه فی الغلاة، ص 51.
[29] یکی از سران غالیان در عـصر امـام صادق (ع). (اشـعری، المقالات و الفرق، ص 135 )
[30] همان، ص 32؛ نوبختی، فرق الشیعه، ص 45.
[31] مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 279، ح 22.
[32] مامقانی، مقیاس الهدایه، ج 2، ص 413.
[33] وی از افرادی بود که گرایش های غالیانه داشت.
[34] کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 218.
[35] مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 296، ح 57.
[36] همان، ج 25، ص 293، ح 50.
[37] همان؛ کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 193.
[38] مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 193.
[39] هـمان، ص 208 ـ 207 و 301.
[40] غالیان بـر ایـن باور بودند که روح خـدا که خالق است، در آدم و دیگر پیامبران و نیز ائمه (ع) حلول کرده است.
[41] (مجلسی، بحارالانوار، ج 4، ص 321 ـ 320 )
[42] همان، ج 3، ص 278، ح 1.
[43] همان، ص 299، ح 30.
[44] همان، ج 25، ص 321.
[45] کشی، رجال کشی، ص 297، رقم 525.
[46] کمره ای، آراء ائمة شیعه فی الغلاة، ص 57.
[47] همان، ص 60.
[48] مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 289، ح 46.
[49] همان، ص 217.
[50] همان، ص 290؛ کشی، اختیار مـعرفة الرجـال، ص 194.
[51] مـجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 107.
[52] وی در عصر امام صادق و امام کاظم‘ زندگی می کرد و یکی از فرقه های غلات به او منسوب است. (اشـعری، المـقالات و الفرق، ص 60 ـ 59 )
[53] همان، ص 110.
[54] همان، ص 77.
[55] مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 270، ح 14.
[56] همو، رجال کشی، ص 224.
[57] همان.
[58] مـجلسی، بـحارالانوار، ج 25، ص 290.
[59] همان، ج 7، ص 215.
[60] کـشی، رجال کشی، ص 482، رقم 908.
[61] کمره ای، آراء ائمة الشیعه فی الغلاة، ص 123.
[62] کشی، اختیار معرفة الرجال، ص 306، رقم 552.
[63] برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک به: عسکری، عبدالله بن سبأ و دیگر افسانه های تاریخی، ج 3، ص 604.
[64] مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 265، ح 6.
[65] کلینی، اصول کافی، ج 3، ص 270.
[66] نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 257، ح 12921.
[67] مجلسی، بحارالانوار، ج 25، ص 265.