بصیرت امام صادق و حیله های عباسیان

فساد فراگیر بنی امیه، مخالفان زیادی را به وجود آورد

بصیرت امام صادق و حیله های عباسیان

تزویر و تدبیر

فساد فراگیر بنی امیه، مخالفان زیادی را به وجود آورد. حسّ انزجار و تنفر نسبت به بنی امیه، به خصوص از زمان حادثۀ کربلا و شهادت امام حسین در میان اقشار مردم، اعمّ از عرب و ایرانی شدت یافت و به دنبال آن قیامهایی صورت گرفت، ستم آنان و کارگزارانشان در نواحی گوناگون، خیزش علیه خلفای بنی امیه را وارد مرحله ای جدّی ساخت و مردم بین موضوع اسلام و دستگاه خلافت اموی، تفکیک قائل گردیدند.[1]

فشار سیاسی و اختناق امویان متوجه تمام هاشمیان بود و در این باره علوی و عباسی تفاوتی نمی کردند؛ چنان که «عبدالله بن عباس» که به دانشمند امت معروف بود، در مجلس معاویه مورد تحقیر و دشنام قرار گرفت و معاویه با صراحت به وی گفت: از شما بنی هاشم در دل من ناراحتی است و سزاوارم که از خاندانتان انتقام بگیرم.[2]

«ولید بن عبدالملک» علی، فرزند عبدالله بن عباس را تازیانه زد و وی را وارونه بر شتری سوار کرد و منادی فریاد می زد: «این فرد، دروغگوست.»

ابراهیم عباسی نیز توسط امویان در چاهی افکنده شد و خفه گردید؛ [3] از این رو عباسیان درصدد فرصتی بودند تا بتوانند امویان را از میان بردارند.

ناگفته نماند که آغازگر حرکت عباسیان علیه امویان، علویان بودند. بدین ترتیب که «ابو هاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه» که از چهره های برجستۀ علویان بود، بعد از آنکه متوجه شد «هشام بن عبدالملک» تصمیم به قتل وی گرفته است، هستۀ مرکزی مبلّغان و داعیان علیه امویان را تشکیل داد و افرادی از خاندان بنی عباس را به هنگام مرگ خود از اقدامات پنهانی خویش علیه امویان مطلع ساخت.

«محمد بن علی بن عبدالله بن عباس» که فردی کارآزموده و باهوش بود، بعد از مرگ ابو هاشم موفق گردید بر مبلّغان تسلّط یابد و آنان را به رهبریِ «معاویة بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب» در اطراف پراکنده سازد و خود را در معرض خلافت قرار دهد. بعد از مرگ او، فرزند بزرگش «ابراهیم امام» راه پدر را دنبال کرد و به صورت پنهانی مبلّغانی را به نقاط مختلف فرستاد که برادرانش «سفاح» و «منصور» او را در این امر یاری می کردند.

ارزیابی عباسیان از اوضاع این بود که انگیزه های دینی و اعتقادی مردم و شایسته دانستن خاندان رسالت برای رهبری جامعۀ اسلامی، اساسی ترین عامل در تحرّک و خیزش مردم علیه جنایات و ستم‏های بنی امیه است؛ گرایش عمومی انقلابیون به این خاندان باعظمت و برخورداری از محبوبیّت و موقعیت اجتماعی و تکیه کردن آنان در مبارزات خود بر شعار «الرضا من آل محمد» و پذیرش زمامداری فردی از اهل بیت رسول خدا که مورد رضایت و پسند همگان باشد، مؤید این نگرش است. داعیان و مروّجان عباسی که مخفیانه جریانها را تعقیب می کردند، با استفاده از این فضای مهیّا شده و نیز نسبتی که با عباس، عموی پیامبر اکرم داشتند، به تحریک احساسات مردم به نفع خویش پرداختند.

انتخاب خراسان به عنوان کانونی برای این دعوت بر همین مبنا بود؛ برای این دعوت بر همین مبنا بود؛ زیرا ارادتمندان اهل بیت در حجاز اندک بودند، کوفیان و اهل بصره نیز به دلیل پیمان شکنی‏ها و خیانت‏هایی که بر اهل بیت پیامبر همچون امیرمؤمنان، امام حسن و امام حسین (ع) و افرادی از این خاندان، روا داشته بودند، مورد اعتماد نبودند. مردم شام نیز هوادار عثمان و بنی امیه بودند. بنابراین، هیچ جایی بهتر و مناسب تر از خراسان وجود نداشت؛ زیرا مردم آن، یکپارچه دوستدار اهل بیت بودند. با توجه به ارزیابی یاد شده، «ابراهیم امام»، مبلّغان و داعیان خود را به سوی این قلمرو، روانه داشت و با نوشتن نامه های فراوان برای سران و چهره های بانفوذ این دیار، زمینه را برای سرنگونی رژیم اموی و روی کار آمدن عباسیان فراهم ساخت.[4]

بنابراین عباسیان از وصیت «ابوهاشم علوی» بهره جستند و در سال 100 ق دعوت خویش را بر پایه هایی استوار و سامان یافته شروع کردند؛ در حالی که برخی از رهبران علوی، بی آنکه راه‏های پیروزی را برای جنبش خود هموار کرده باشند، به قیام خود ادامه دادند و همین عامل به شکست جنبشهایی چون قیام «زید بن علی»، خروش پسرش «یحیی» و جنبش «عبدالله بن عبد الملک بن جعفر بن ابی طالب» انجامید.[5]

«علویان» باور داشتند که وقتی عباسیان بدون نام بردن از کسی به زمامداری فرد مورد رضایت از آل محمد دعوت می کردند، نیرنگی بیش نمی باشد؛ زیرا عباسیان خود به تنهایی، زمام خلافت را به دست گرفتند و دیگران را کنار زدند، هم چنان که از وصیت ابو هاشم، راهی را برگزیدند که آنان را به قدرت برساند؛ از همین رو به همان شکل که با امویان مبارزه می کردند، ایستادگی در برابر عباسیان را نیز آغاز نمودند. [6]

بنی عباس در آغاز ادعا می کردند هدفشان، سرنگونی دولت فاسد بنی امیه است و می کوشیدند غرض اصلی خود را که دور کردن علویان از حکومت بود مخفی سازند؛ حتی در خراسان اعلام کردند برای خونخواهی فرزند آل فاطمه (س) قیام کرده ایم؛ زیرا می خواستند از حمایت شیعیان بهره مند گردند و بنی عباس بر اثر فداکاری‏های شیعیان و علویان اوج گرفتند و مقام خود را استوار ساختند، نه تنها آنان را کنار زدند و در حقشان بی اعتنایی نمودند؛ بلکه نهایت قساوت قلب و ستم را درباره آنها آشکار ساختند.[7]

استاد شهید آیت الله مطهری یادآور گردیده است: پسران عبدالله (ابراهیم، سفاح و ابو جعفر) که انصافاً هر سه نفر نابغه بودند، مخفیانه مبلغینی تربیت می کردند و یک تشکیلات محرمانه ای به وجود آوردند و خودشان در حجاز، عراق و شام مخفی بودند و این جریانها را رهبری می کردند و نمایندگان آنان در اطراف و اکناف، بیش از همه در خراسان، مردم را به شورش علیه امویان دعوت می کردند؛ ولی شخص جانشین را مشخص نمی کردند؛ سخنان عده ای که خواسته اند به قیام خراسان، رنگ ایرانی و ملّی بدهند و بگویند مردم بر حسب تعصبهای قومی و ملّی، این خیزش‏ها را ترتیب دادند، دور از حقیقت است. مردم از بنی امیه ناراضی بودند؛ چون از اسلام فاصله گرفته بودند و در این راستا تمام شعارهای آنان اسلامی بود، هیچ مدرکی و سندی نشان نمی دهد که اهل خراسان می خواسته اند از زیر بار اسلام شانه خالی کنند؛ بلکه آنان با دستگاه خلافت برای دفاع از ارزشهای دینی مبارزه کردند و در اولین روز در سال 129 ق در مرو که قیام خود را ظاهر ساختند، روز عید فطر را برای شروع این حرکت برگزیدند و آیه قرآن درباره جهاد بر روی پرچم آنان دیده می شد. بنی عباس با تشکیلات محرمانه ای این خیزش را اداره و به نفع خود مصادره کردند و در رهبری، انحراف به وجود آوردند. [8]

گردش در گرایش

یکی از داعیان بنی عباس «ابوسلمه خلال» متوفای 132 ق و مشهور به «وزیر آل محمد» بود. ابراهیم امام، دوبار ابوسلمه را برای رسیدگی به امور شیعیان خراسان مأمور کرد که در مرتبه دوم، ابو مسلم نیز برای معرفی به نقبای دعوت عباسی با وی همراه بود. با فرار ابو العباس سفاح و منصور عباسی به کوفه، در پی دستگیری ابراهیم امام در آبادی حمیمه، ابوسلمه ایشان را در خانه «ولید بن سعد» وابسته به بنی هاشم فرود آورد و خود عهده دار خدمت آنان گردید. در این هنگام بود که ابوسلمه بر آن شد تا از دعوت عباسیان برگردد و یکی از علویان را به خلافت بردارد[9] و در واقع، زمامداری را به فرزندان حضرت علی بازگرداند. برخی منابع نیز خاطر نشان ساخته اند که اگرچه ابوسلمه با جدّیت و اهتمام فراوان دست به کار دعوت عباسیان شد؛ ولی چون انگیزه ها و اهداف آنان را نیک آزمود و مشخص گردید آنها می خواهند قدرت طلبی و خلافکاری امویان را ادامه دهند، از ایشان اعراض نمود و به آل ابی طالب گرایید. [10]

انتخاب ابومسلم خراسانی به فرماندهی انقلاب در خراسان از عوامل چرخش ابوسلمه در ارادت به عباسیان بود. اختلاف و دشمنی بین ابومسلم و ابوسلمه خلال، از نامۀ وی به ابوالعباس سفّاح آشکار می گردد که در بخشی از آن آمده است: «خداوند ریختن خون او را بر تو روا داشته است؛ زیرا پیمان خویش را شکسته و رفتار خود را دگرگون ساخته و راهی دیگر پیش گرفته است.» اما ابوالعباس این توصیه را نپذیرفت و گفت: «مرا نشاید که دولتم را با کشتن مردی از هوادارانم آغاز کنم؛ به ویژه کسی مثل ابو سلمه که خود، بنیان گذار این دعوت است و خود را در معرض خطرها قرار داده و جان و مال خویش را بذل کرده و خیر رهبر خویش را خواسته و با دشمن به پیکار برخاسته است.»

حتی منصور عباسی نیز ابو العباس را به کشتن ابوسلمه سفارش کرد که وی نپذیرفت. همگی سفاح را نصیحت کردند که حداقل خود را از نقشه ها و نیرنگ‏های او در امان نگه دارد؛ ولی او پاسخ داد: هرگز این گونه نمی باشد؛ زیرا شب و روز، پنهان و آشکار، در تنهایی و با جماعت از او احساس ایمنی می کنم. [11] هنگامی که ابوسلمه، سفاح و منصور را پنهان کرد و کار آن دو را از چشم رهبران دعوت و شیعیان پوشیده داشت، احتمال داشت ابو سلمه از بیعت وی امتناع کند؛ به همین سبب وقتی در آغاز آمدن سفاح به کوفه، ابوسلمه به دیدارش رفت، ابوالعباس سفاح از هوادارانش خواست هوشیار باشند و در صورت خودداری ابوسلمه از بیعت، وی را بکشند؛ اما ابوسلمه پندارهای ابوالعباس را عقیم گذاشت و با عنوان خلافت به وی سلام کرد. [12] ابو العباس از تمایل ابوسلمه به علویان آگاه بود؛ ولی ترجیح داد در برابر این رفتار، خاموشی اختیار کند؛ زیرا ایام آشفته و ناپایداری را پشت سر می نهاد و دولت اموی، هنوز پابرجا بود و «مروان بن محمد» فرمانروایی می کرد.

بعد از آنکه بیعت برای ابوالعباس مسلّم گردید و از گرایشهای ابوسلمه اطمینان یافت، صلاح دید از اردوگاه خود بیرون کوفه به «هاشمیه» کوچ کند و در کاخ امارت مسکن گزیند. او تا قبل از کوچ به هاشمیه، این تصمیم را از ابوسلمه پنهان می داشت، تا زمانی که ابوسلمه خود به این خواست پی برد. [13]

دعوت از علویان

ابو سلمه، شرایط را برای گرایش جدّی و فعال به سوی علویان مناسب دید و در این هنگام، سه نامه، خطاب به سه تن از بزرگان و رهبران علوی نگاشت که عبارت بودند از: «امام صادق» «عبدالله محض»، فرزند حسن مثنی و نوادۀ امام حسن مجتبی، و «عمر اشرف» فرزند امام زین العابدین. او در هر نامه هر کدام از این نامداران علوی را فرا خواند که به سویش رهسپار گردند تا حکومت را به سویشان جلب کند و بکوشد از مردم خراسان برایشان بیعت بگیرد. وی نامه های سه گانه را به پیکی امین از شیعیان خالص علویان داد و به او توصیه کرد که اول به محضر امام صادق برود، اگر پذیرفت، دو نامه دیگر را از میان ببرد و اگر نپذیرفت، نزد عبدالله محض برود و با پذیرش دعوت از سوی وی، نامۀ سوم را نابود کند و در صورت عدم قبول وی، به سوی فرزند امام سجّاد برود.

پیک که «محمد بن عبد الرحمن» نام داشت، به مدینه رفت و با صادق آل محمد دیدار کرد و نامۀ ابوسلمه را تقدیم امام صادق کرد. امام فرمود: مرا با ابوسلمه که هوادار دیگران است، چه کار؟ فرستادۀ ویژه گفت: لطفاً نامه را بخوانید! حضرت به خادم خویش فرمود تا چراغ را نزدیک تر آورد، آن گاه آن را در آتش افکند و سوزانید. پیک پرسید: جواب نامه چه می شود؟ امام فرمود: پاسخش همین بود که مشاهده کردی و تأکید نمود سَرور خود را از آنچه دیدی با خبر ساز. سپس از باب تمثیل یک بیت شعر از «کمیت بن زید» را بر سر زبان آورد که ترجمه اش چنین است: «ای کسی که آتشی را برمی افروزی که دیگران از حرارت و نور آن بهره ببرند و ای فراهم آورنده هیزم که بر روی طناب دیگران می خواهی هیزم فراهم آوری.»[14]

وقتی پیک از ناحیۀ امام صادق ناامید گردید، به سوی خانۀ عبدالله محض رفت و نامه را به وی تقدیم کرد. هنگامی که عبدالله از محتوای نامه مطلع گشت، خوشحال شد و بر آن بوسه زد و سوار بر مرکبی گردید و بی درنگ به محضر امام صادق شتافت. حضرت به تکریم وی که بزرگ خاندان حسنی بود، پرداخت و او را احترام فراوان کرد و با وجود آنکه می دانست ماجرا از چه قرار است، فرمود: گویا خبر تازه ای داری! عبدالله پاسخ داد: تازه ای که قابل وصف نمی باشد، این نامۀ ابوسلمه است که برایم فرستاده که در آن نوشته: تمام شیعیان در خراسان آماده اند برای اینکه امر خلافت و ولایت به ما اختصاص یابد و از من خواسته است این امر را بپذیرم؟!

حضرت پاسخ داد: از چه زمانی اهل خراسان پیرو تو بوده اند؟ آیا ابومسلم را تو به این قلمرو فرستاده و به وی دستور داده ای به عنوان شعار، جامۀ سیاه بر تن کنند؟ آیا کسانی که می گویی از خراسان به عراق آمده اند و نزد ابوسلمه رفته اند، تو به دنبالشان فرستاده بودی و یا مقدمات آوردنشان را فراهم کرده بودی؟ و آیا یکی از آنان را می شناسی؟ با آنکه سخنان امام از شناخت کامل فضای سیاسی – اجتماعی آن دوره حکایت داشت؛ اما عبدالله محض را قانع نساخت و گفت: مردم می خواهند از پسرم محمد پیروی کنند؛ زیرا او مهدی موعود این امت است؟! امام فرمود: به خدا سوگند! فرزند تو (محمد نفس زکیه) مهدی این امّت نمی باشد و اگر قیام کند، کشته می شود. عبدالله سخت ناراحت شد و پاسخ جسارت آمیزی داد و گفت: اظهارات شما بدان ماند که خودتان در این کار نظری دارید و می خواهید ما را از این فرصت محروم کنید! امام فرمود: خداوند متعال گواه است که من از باب خیراندیشی و نصیحت، این نکات را گفتم و خوبی را برای هر مسلمانی خواهانم. چگونه تو را از آن دریغ دارم؟ ای عبدالله این آرزوهای باطل را از خودت دور کن و بدان که دولت آینده از آن بنی عباس خواهد بود. نامه ای که ابوسلمه برای تو فرستاده، خطاب به من هم نوشته بود و پیک او، قبل از تو نزد من آمد؛ ولی شیفتۀ وعده اش نشدم و قبل از آنکه متن آن را بخوانم، آن را سوزاندم. به دنبال این گفتگو که از موضع امام ششم در برابر پیشنهاد ابو سلمه پرده برمی داشت، عبدالله با ناراحتی منزل امام صادق را ترک گفت. [15]

فرستادۀ ابوسلمه به سوی سومین شخصیت علوی که عمر، فرزند زین العابدین بود، رفت و نامه را تسلیم وی کرد. او نیز آن را نپذیرفت و گفت: با صاحب نامه آشنایی ندارم تا بتوانم پاسخش را بدهم. [16] هنگامی که پرچم‏های پیروزی به اهتزاز درآمد و نشانه های فتح آشکار گردید، ابوسلمه برای بار دوم نامه ای خطاب به امام صادق نوشت و در آن نوشت: هفتاد هزار سلحشور در رکاب ما آمادۀ نبرد و دفاعند، اکنون شما موضع خود را روشن کنید. امام به تقاضایش جواب رد داد. [17] «حضرمی» گزارش نموده است: من و ابان بن تغلب به محضر صادق آل محمد رسیدیم و این هنگامی بود که پرچم‏های سیاه را در خراسان برافراشته بودند، عرض کردیم: اوضاع را چگونه ارزیابی می کنید؟ امام فرمودند: «در خانه های خود آرام باشید، هر وقت دیدید ما گرد فردی اجتماع کرده ایم، با سلاح به سویمان بشتابید.» و در بیان دیگری فرمودند: «سکوت اختیار کنید و از منازل خویش بیرون نیایید؛ زیرا هنوز وقت حکومت راستین مورد نظر شما فرا نرسیده است.»[18]

امام صادق با آن بصیرت علمی و روشن بینی متصل به غیب و الهام، به خوبی متوجه بود که این افراد به منظور رسیدن به جاه و منصب شعار حمایت از اهل بیت را مطرح می کنند تا اقشار گوناگون جامعۀ اسلامی به خصوص شیعیان را به سوی خود جلب کنند.

ابوسلمه خلال در صدد بود با برگزیدن خلیفه ای علوی، صرفاً یک مقام ظاهری و تشریفاتی را به وی اختصاص دهد و تصمیم گیرنده و قدرت اصلی نظامی و سیاسی، خودش باشد.[19]امام به خوبی می دانست که ابوسلمه به امامت و رهبری از نسل رسول اکرم اعتقادی ندارد و طراح اصلی این حرکتهای سیاسی، عباسیان هستند و هدف آنان چیزی جز رسیدن به آرزوهای شخصی در زمینه حکمرانی و سلطه گری نمی باشد و وقتی قدرت خود را تقویت کنند، فعالان و مبلّغان خود را از میان بر می دارند و هر مانعی را که بر سر راه امیال و هوسهای ایشان باشد، نابود می کنند. امثال ابوسلمه و ابومسلم، آلت دست بودند و برای فضایل و ارزشهای دینی و اعتقادی، ارزشی قائل نبودند، در واقع از موضع یک فرد معتقد به مکتب، به عرصه نیامده بودند و در کارنامه آنان رشک ورزی، کینه توزی، انتقام جویی هوس آلود، جاه طلبی و خشونتهای افراطی قابل مشاهده بود که مسلمانان متعهد و شیعیان نیکوخصال، آنها را تأیید نمی کردند. [20]

در واقع ابوسلمه، مردی سیاسی بود، نه شیعۀ حامی اهل بیت؛ و به عللی، سیاست او دربارۀ بنی عباس دگرگون شده و در پی آن بود که فردی را برای خلافت بیابد که از خاندان پیامبر باشد، مردم او را بپذیرند و از آل عباس نباشد. وی با نامه نگاری خواست تیرش به هر کجا اصابت کرد، از آن بهره برداری کند؛ بنابراین در کارش دیانت، اخلاص و انگیزۀ سالم دیده نمی شود. او می خواست کسی را ابزار قرار دهد و نتایج این تلاش‏ها نیز غیر قابل پیش بینی بود؛ چرا که هنوز جواب نامه ها نیامده بود که خود کاتب و دعوت کننده (ابوسلمه) از میان رفت و غائله به نفع بنی عباس خاتمه یافت؛ بنابراین نه او صلاحیت اخلاقی و معنوی داشت و نه از نظر نظامی سیاسی و اجتماعی، شرایط، مهیا بود؛ از این روی امام صادق از طرح او استقبال نکرد و شرایط را به گونه ای ارزیابی کرد که بعدها عین آن اتفاق افتاد. [21]

ابوالعباس با وجود کینه ای که از ابوسلمه در دل داشت، وی را به وزارت خود برگزید و به «وزیر آل محمد» ملقّب ساخت؛ اما همواره در صدد بود تا او را فرو گیرد و چون از داعی دیگر؛ یعنی خود ابو مسلم بیمناک بود «ابو جعفر منصور» را با نامه ای نزد وی فرستاد و قضایا را برای ابو مسلم بازگفت. ابو مسلم با شنیدن این خبر «مرار بن انس» را برای کشتن ابوسلمه فرستاد. در یکی از شبها که ابوسلمه از پیش خلیفه به خانۀ خویش می رفت، مرار و هم دستانش که بر سر راه او کمین کرده بودند، وی را کشتند و بعد از مرگش چنین ندا دادند که خوارج، ابوسلمه را به قتل رسانیده اند. سپس سفّاح برایش عزاداری برپا کرد و در سوگ او گریست. شهرتش به خلّال (سرکه فروش) به دلیل قرار گرفتن خانه اش در محلۀ سرکه فروشان کوفه و رفت و آمدش با آنان بود. [22]

چون علویان از آن چنان توان و یاران فراوان و آماده فداکاری برخوردار نبودند که راه دستیابی به خلافت را هموار سازند چاره ای نداشتند جز اینکه استقامت پیشه کنند تا شرایط مطلوب پدید آید؛ آن گاه قیام کنند و به طلب خلافت برآیند. با این وصف، علویان، پیشنهادهای ابوسلمه را دربارۀ چتر حمایتی او قبول نکردند و او به دلیل همین موضع جدید، جان خود را از دست داد. [23]

پی ‏نوشت ها

[1] سیری در سیره ائمه اطهار، مرتضی مطهری، صدرا، تهران، چاپ اول، 1367 ش، ص 118-117-

[2] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیه، قاهره، 1378 ق، ج 2، ص 15 و 105-

[3] وفیات الاعیان، ابن خلّکان، تحقیق: احساس عباس، منشورات الرضی، قم، چاپ دوم، 1364 ش؛ شیعه در تاریخ، محمد حسین زین عاملی، ترجمه محمد رضا عطایی، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ اول، 1370 ش، ص 220-

[4] البدایه و النهایه، ابن کثیر شامی، دار المعارف، بیروت، 1977 م، ج 1، ص 56-

[5] مبارزات شیعیان در دوره نخست خلافت عباسیان، سمیره مختار اللیثی، ترجمه و پژوهش: سید کاظم طباطبایی، به نشر، مشهد، چاپ دوم، 1387 ش، ص 80.

[6] همان، ص 88 و 108-

[7] شیعه و زمامداران خودسر، محمد جواد مغنیه، انتشارات شهید گمنام، بی جا، بی تا، ص 158-159-

[8] سیری در‌ سیره ائمه اطهار‏(علیهم السلام)، ص‏121-122.

[9] اخبار الطوال، دینوری، دار الکتب عربی، بیروت، بی‏تا، ص 356.

[10] تاریخ الامم والملوک‌، محمد‌ بن‌ جـریر طـبری، دار التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1967م، ج‏11‌، ص‏‌4616-4618.

[11] مروج الذهب‌، مسعودی‌، دارالهـجرة‌، قـم، چـاپ دوم، 1409‌ق، ج‏2، ص‏275.

[12] تاریخ الامم والملوک، طبری، دارالتراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1967م، ج‏11‌، ص‏‌4651 و 4654.

[13] مبارزات شـیعیان در دورهـ‌ نخست‌ خلافت‌ عباسیان‌، ص‏‌112.

[14] اَیا موقـداً ناراً لـغیـرک ضــؤهــا   -   و یـا حـاطباً فـی غـیر حـبلک تحطـب

[15] مروج الذهـب، مسعودی، ج‏2، ص‏‌259‌.

[16] تـاریخ الفـخری، ابن‏طقطقی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، چاپ دوم، 1360ش، ص‏‌138‌.

[17] بحار الانوار، علامه محمد‌ باقر مجلسی، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403 ق، ج‏47، ص‏132.

[18] همان، ج‏52، صـ‏139.

[19] طـبیعة الدعـوة العباسیة، عمر فاروق، دار الاشاره، بیروت، 1389‏ق، ص‏126‌.

[20] سیره‌ پیشوایان، مهدی پیشوایی، مؤسسه امـام صـادق(، قـم، چاپ دوم، 1374ش، ص387.

[21] سیری در سیره ائمـه اطـهار، ص 130-131.

[22] مروج الذهب، ج 2، ص 275؛ وفیات الاعیان، ج 1، ص 163؛ دائرة المـعارف تـشیع، زیـر نظر بهاء الدیـن خـرمشاهی، کامران خانی و حاج‌ سـید‌ جـواد صدر ، نشر سعید محلی، تهران 1383‏ش، ج‏1، ص‏489.

[23] تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، تـرجمه ابـوالقاسم ‏پاینده، بدرقه جاودان، تهران، چاپ دوّم، 1386‏ش، ص 468 ، 471‌ و 490‌.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان