ماهان شبکه ایرانیان

گوشه‌هایی از زندگی روح‌الله/۳

انتقاد همسران علمای قم به همسر امام خمینی/ چه کسی پاسخ این خون‌ها را خواهد داد؟

استقامت و جهاد امام خمینی (ره) در روزگاری که اغلب علمای آن روزگار با ایشان همراه نبودند، داستانی است که نشان می‌دهد ایشان مظلوم مقتدر بوده است.

سرویس سیاست مشرق - هدایت‌الله بهبودی نویسنده و محقق شناخته‌شده کشور بعد از کتاب "شرح اسم" که زندگینامه تحقیقی درباره رهبر انقلاب بود دست به نگارش زندگینامه امام‌خمیــنی (ره) بنــیان‌گذار جمـهوری اســلامی زده‌است. وی پنج سال گذشته را صرف نوشتن "الف لام خمینی" کرده و می‌گوید کتاب را طوری نوشته که شناخت کافی را نسبت به امام خمینی به مخاطب می‌دهد حتی آن مخاطبی که امام را درک نکرده باشد.

آنچه در ادامه می‌آید، گوشه‌هایی منتخب از کتاب الف لام خمینی است.

در همین رابطه بخوانید:

امام خمینی از کدام پیرمرد سیاسی تأثیر پذیرفت؟

اقدام جالب امام خمینی در انتشار نخستین بیانیه سیاسی

********

اقدامات امام در قضیه اصلاحات ارضی

با قطعی شدن تصویب اصول شش‌گانه از طریق مراجعه به آراء عمومی، آیت‌الله خمینی در نشستی با سرپرستان حوزه علمیه قم، زیر و بم اقدام قانون شکنانه شاه را برای حاضران بازگفت.

گفت که مسئله اخیر غیر از قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی است. گفت که حکومت می‌خواهد در این اقدام ما را در برابر مردم قرار دهد. «معتقد بود باید با تأمل قدم برداشت و باید برای استقامت در برابر پیامدهای آن آماده بود.»

بااینکه نقلی از پیشنهادهای آقای خمینی در دست نیست، اما می‌توان گمان برد که گفته‌های او نتوانست هم باوری لازم را پدید آورد. به همین دلیل تصمیم گرفته شد از دربار خواسته شود نماینده‌ای از طرف شاه به قم بیاید.[1]

فردای روز انتخابات / هفتم بهمن 1341، آغاز ماه مبارک رمضان بود. به پیشنهاد آیت‌الله خمینی و در اعتراض به همه‌پرسی غیرقانونی، نمازهای جماعت و سخنرانی‌های مساجد تعطیل گردید. این اقدام به «اعتصاب نماز جماعت» شهرت یافت، اما چند روزی بیشتر دوام نیافت. بنا بر یک گفته، آیت‌الله خوانساری این اعتصاب را شکست و نماز جماعت را در مسجد سید عزیز الله تهران اقامه کرد. آقای خمینی با این کار موافق نبود، اما برای حفظ هماهنگی و دوری از چنددستگی به پایان اعتصاب رضایت داد.[2]

اعلام عزای عمومی در عید نوروز 1342

نشست‌های هرازگاه رؤسای روحانی حوزه علمیه قم همچنان ادامه داشت. آیت‌الله خمینی شاید در آخرین گرد هم‌آیی سال 1341 بود که پیشنهاد تازه‌ای مطرح کرد.

گفت در اعتراض به تصویب‌نامه‌های غیرقانونی دولت و خطراتی که احکام اسلام را تهدید می‌کند، جشن عید نوروز پیش رو، تبدیل به سوگ شود. از گفت‌وگوها و استدلال‌های مطرح شده در رد یا پذیرش این پیشنهاد روایتی به جا نمانده، اما روشن است که بیشترشان نپذیرفتند.

آقای خمینی از مدتی پیش به این باور رسیده بود که در میان سران روحانی حوزه علمیه قم، تنها است و شریک راه ندارد.

[آقا روح‌الله] خود نوشته است: «تصمیمی که ما برای نوروز امسال گرفتیم به نظرم مؤثر و خوب است، لکن با اختلاف سلیقه باز برخورد کرده، انصافاً ما برای کوبیده شدن خوب هستیم.»

همسرش، بانو قدس ایران، نزدیک‌ترین شریک زندگی‌اش، از ماجرا باخبر بود. می‌شنید که همسران دیگر آقایان از مشی شوهرش انتقاد می‌کنند؛ و می‌دانست که این انتقاد، نه دیدگاه مستقل آنان، بلکه تابعی از نظر شوهرانشان است.

[بانو قدس ایران]: «زنان آقایانی که با من رفت و آمد داشتند، تقریباً همگی از روش آقا انتقاد می‌کردند. خانواده یکی از مراجع دائماً می‌گفت که جواب این خون‌ها را چه کسی می‌دهد؟ ... آن‌ها از مواضع شوهرانشان به عنوان حقایق علی الاطلاق طرفداری می‌کردند. زنان روحانیون آن زمان اکثراً بی‌سواد بودند یا سواد مختصری داشتند و اصولاً نمی‌دانستند استعمار و استثمار چه معنایی دارد تا چه برسد به این‌که بتوانند تحلیل کنند. پس اگر شوهرانشان موافق قیام آقا بودند، آن‌ها هم موافق بودند و اگر مخالف بودند، مخالف.»[3]

قدس ایران این‌ها را می‌شنید و از آن‌طرف واکنش شوهرش را نیز می‌دید.

[بانو قدس ایران]: «در آن زمان آقا ناله‌ها می‌کرد. شب‌ها بلندبلند می‌گریست و می‌گفت این آقایان قدرتشان را نمی‌شناسند و دارند با دستگاه کنار می‌آیند.»

برخی از این نا همراهی‌ها ناشی از خصلت‌های فردی بود؛ تاب آهنگ روزگار را که حاج‌آقا روح‌الله را بر کرسی توجه مردم می‌نشاند، نداشتند. بعضی نیز ریشه در اختلاف سلیقه، دیدگاه دیگرگون و نداشتن جسارت مبارزه داشت.

آقای خمینی برای نگه داشت حرمت بزرگان حوزه و تلاش جهت بازگرداندن هماهنگی و اتحاد، همچنان آراء و تصمیمات خود را با آقایان در میان می‌گذاشت، هرچند می‌دانست که از حمایت آنان برخوردار نخواهد شد.

این جمله از منبع دستگاه امنیتی، فاصله‌ای را که میان آیت‌الله خمینی با دیگران افتاده بود، به خوبی نشان می‌دهد: «در محافل روحانی گفته می‌شود که آیت‌الله خمینی اظهار داشته مبارزه علیه مقامات عالیه را ادامه خواهم داد و در این راه از زندان و تبعید نمی‌ترسم.»

آقای خمینی برای رساندن تصمیم اخیرش به دیگران، نامه‌ای نیز خطاب به روحانیان سراسر کشور نوشت و گفت: «این‌جانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه جلوس می‌کنم و به مردم اعلام خطر می‌نمایم و مقتضی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند.»

همچنین در نامه‌ای به واعظ متنفذ پایتخت/ محمد تقی فلسفی از او خواست که آقایان صاحب نام و مؤثر شهر را وادار به همراهی و انتشار اعلامیه در این موضوع کند.

مساعی آیت‌الله خمینی در بیرون از قم مؤثرتر واقع شد. در تهران غیر از پیام انفرادی آیت‌الله سید محمد بهبهانی، بقیه علماء اطلاعیه‌ای مشترک نوشتند که جامعه روحانیت تهران در این عید عزادار است؛ اما روحانیان تهران به این تأکید آقای خمینی توجه نکردند که این عزاداری نسبتی با تصادف دوم فروردین با شهادت امام جعفر صادق علیه‌السلام ندارد. او خواسته بود «اسم وفات حضرت صادق سلام‌الله‌علیه برده نشود و با صراحت نوشته شود برای صدماتی که در این سال به اسلام وارد شده است.» و گفته بود که «این عید را عزای ملی اعلام می‌کنیم نه به خاطر این‌که مصادف است با شهادت حضرت صادق سلام‌الله‌علیه؛ آن حضرت مقامش عالی و بلند است؛ ولادت و شهادتش موجب تحکیم و پیشرفت اسلام است؛ به قول سید بن طاووس علیه الرحمه برای شهادت امام صادق و امثال او باید جشن گرفت.» اطلاعیه‌های روحانیان تهران با اشاره به شهادت امام ششم تنظیم گردید.[4]

محکوم کردن حادثه فیضیه

در سیزدهم فروردین، یازده روز پس از تهاجم به مدرسه فیضیه، در پاسخ به تسلیت علمای تهران، ضمن ارائه گزارشی کوتاه از آنچه در این روزها بر سر روحانیان آمده، به استیضاح دولت اسدالله علم پرداخت.

تأمل آقای خمینی برای نوشتن این نامه که در واقع اطلاعیه‌ای پر از تعابیر گدازنده علیه دستگاه حکومتی بود، چه بسا انتظار بی فایده‌اش برای مشارکت دیگر علما در انتشار اطلاعیه‌ای مشترک بوده باشد.

او یکی از معتمدانش را نزد آقایان گلپایگانی و شریعتمداری فرستاد و از ایشان دعوت کرد اعلامیه‌ای با سه امضا در محکوم کردن اقدام دستگاه حکومتی نوشته، چاپ و توزیع شود.

[فرستاده آقا روح‌الله]: «من ابتدا به منزل آیت‌الله گلپایگانی رفتم ... بسیار ناراحت و حتی مریض شده بود ... دستور داده بود هیچ کس را به حضور ایشان نیاورند. سپس راهی منزل شریعتمداری شدم ... پیشنهاد آقا را به ایشان گفتم ... رد کرد و گفت این موضوع به صلاح نیست.»

این نگاشته باید توسط سید علی اصغر خویی، از علمای ساکن تهران، به دیگر روحانیان شهیر پایتخت رسانده می‌شد.

شروع نامه چنین بود: «بسم الله الرحمن الرحیم. انا لله و انا الیه راجعون. به وسیله حضرت حجت الاسلام حاج سید علی اصغر خویی – دامت افاضاته. خدمت ذی شرافت حضرات علمای اعلام و ححج اسلام تهران – دامت برکاتهم.»

انتخاب این روحانی کهنسال نمی‌توانست بی دلیل باشد. آیا عدم رضایت آیت‌الله خمینی از کنش‌های سیاسی علمای نامی تهران او را به چنین واکنشی واداشته بود؟[5]

آغاز درس‌ها و شروع نمازها پس از حادثه فیضیه

درس‌ها و نمازهای جماعت تعطیل شده در قم از بیستم فروردین از سر گرفته شد. در روزهای اعتراض که شهر قم زیر سلطه نظامیان و بگیر و ببند نیروهای انتظامی بود، مسجد اعظم، خالی از حلقه‌های درس به سر برد. مهم‌ترین مدرسان حوزه علمیه قم در اینجا تدریس می‌کردند. سید محمد حسن بروجردی، فرزند آیت‌الله بروجردی، یا از بیم تکرار رخ دادی مشابه آنچه در مدرسه فیضیه پیش آمد، یا به تهدید ماموران حکومتی گفت که «خوب است آقایان تعهدی بدهند که در مسجد اعظم صحبتی علیه رژیم به میان نیاورند، زیرا ترس از آن است که مسجد را نیز چون مدرسه فیضیه ویران کنند و در آن کشتار راه بیندازند.»

خواسته را به گوش آیت‌الله خمینی رساندند. او نیز از ادامه تدریس، بر خلاف دیگر آقایان، در مسجد اعظم خودداری کرد و مدرس خود را به صحن کوچک حرم حضرت معصومه علها السلام برد.

شاگردان آقای خمینی، اینک زیر آفتاب بهاری نه چندان گرم، شنوای درس خارج فقه استاد شدند. اینجا سقف نداشت. اینجا محل آمد و شد زائران بود. نه تنها چشم تازه واردان به این تجمع علمی غیر معمول جلب می‌شد، بلکه خیلی زود این جا به جایی پرسش‌هایی پدید آورد که نتیجه‌ای جز بدبینی به بازماندگان آیت‌الله بروجردی نداشت.

خبر به تهران هم رسید و همه گروه‌هایی که نسبت به وقایع شش ماه گذشته ذهنیتی داشتند، علیه دستگاه آقای بروجردی تهییج شدند. به اینجا که رسید، پیک پیر و پیشکار پیشین آیت‌الله بروجردی، حاج احمد، نزد آقای خمینی رفت و از او خواست برای حفظ حیثیت آن مرحوم، محل تدریس خود را به مسجد اعظم بازگرداند. گفته شده سید محمد حسن بروجردی هم در راه خانه آقای خمینی دیده شد و گویا از آنچه پیش آمده، پوزش خواست.

[و بالأخره] آیت‌الله خمینی محل درس خود را به مسجد اعظم بازگرداند.[6]

تغییر جهت وجوهات به سمت امام خمینی

تغییر جهت وجوهات شرعی از مسیرهای گذشته به سمت آقای خمینی از دیگر مواردی است که سندها به آن اشاره دارند: «در بازار تهران هیچ یک از تجار سهم امام را به آیت‌الله خوانساری نمی‌پردازند و به علت سکوت نامبرده در مقابل دولت، افکار عمومی از او حمایت نمی‌کند. اکنون کلیه بازرگانان سهم امام خود را برای آیت‌الله خمینی می‌فرستند و مخصوصاً برای تقویت روحیه او دو برابر سهم حقیقی امام را به قم ارسال می‌دارند.»[7]

وای بر علمای ساکت!

آخرین جلسه درسی آیت‌الله خمینی پیش از آمدن ماه محرم 1342، صبح روز 25 اردی بهشت / 21 ذی حجه در مسجد اعظم برگزار شد. او در این نوبت آخر نه به مبحث فقهی نماز مسافر، بلکه به مباحث سیاسی ماه‌های اخیر پرداخت.

برخی از شاگردان حاضر در جلسه که سال‌ها بعد با جملاتی کوتاه از آن یاد کردند، نوشته‌اند که استادشان در بخش‌هایی از سخنان خود، بسیار ناراحت بود و گاه بر دسته منبری که نشسته بود می‌کوبید [و می‌گفت:] «وای بر این مملکت! وای بر این هیات حاکمه! وای بر این دنیا! وای بر ما! وای بر علمای ساکت! وای بر این نجف ساکت، این قم ساکت، این تهران ساکت، این مشهد ساکت! این سکوت مرگبار اسباب این می‌شود که زیر چکمه اسرائیل و به دست همین بهاییان، این مملکت ما، این نوامیس ما، پایمال شود.»[8]

آرزویی دست نیافتنی

هشت ماه از شروع نهضت می‌گذشت. بررسی کنش‌های سران روحانی در این دوره می‌گوید که آیت‌الله خمینی توفیق تمامی در همراه کردن این گروه با دیدگاه‌های خود نداشته است. او از همان گام نخست به همبستگی سرآمدان جامعه روحانیت در ایران، بلکه در جهان تشیع، می‌اندیشید.

آقای خمینی تلاش فراوانی در این راه کرد؛ اما با وجود دوری از تک روی، حفظ اتحاد را به هر بهایی بر نمی‌تافت. اصرار او به برپایی نشست‌های مشترک و گرفتن تصمیمات یکسان، ابرام او به صدور اطلاعیه‌ها و اعلامیه‌هایی با امضای مشترک، تلاش او برای روشن کردن موقعیت مملکت و نزدیک کردن نگاه‌های سیاسی آنان به هم دست کم در شش ماهه دوم سال 1341 هرگز متوقف نشد.

 اما با گذشت زمان دریافت که آمال اتحاد او، چه بسا دست نیافتنی باشد. به تنهایی خود، در راه پیش رو اندیشید، اما از آن نهراسید.

لحن نگاشته‌های او از ابتدای سال 1342 تغییر کرد و بیشتر از ضمیر اول شخص مفرد بهره گرفت.

[آقا روح‌الله] «من اکنون قلب خود را برای سر نیزه‌های مأمورین شما حاضر کرده‌ام ... من مصمم هستم که از پا ننشینم تا دستگاه فاسد را به جای خود بنشانم ...» اخباری که از اقدامات و تصمیمات خود می‌داد با همین ضمیر بیان می‌گردید. [آقا روح‌الله] «تصمیم دارم مکاتیبی برای اهل منبر و وعاظ خوزستان و شیراز و لرستان و تبریز و یزد بنویسم و متکلمینی هم بفرستم. ماه محرم، مردم را مستبصر و روشن کنند.»

و بارها از آهنگ خود و تلویحاً تنهاییش نوشت. [آقا روح‌الله] «این‌جانب عازم هستم تا آنجا که ممکن است اقدام کنم و از هرچه پیشامد کند هراسی نکنم ... این‌جانب با تمام مشکلات و تهدیدات و تضییقات و اهانت‌ها عازم هستم به خواست خداوند متعال از پا ننشینم تا حصول مقصد نهایی.»

آنچه از قول او در اسناد آمده، حکایت از همین دارد. [آقا روح‌الله] «مقابل شخص شاه من هستم. اگر ایشان تصمیم دارند به دین اسلام لطمه وارد سازند، اول باید مرا از بین ببرند، نه این‌که افراد نظامی را در لباس دهقانان و کارگران به قم آورده و مانند بربرهای وحشی، روحانیون را مجروح سازند.»

او از اینکه روحانیان طراز یک ایران از توان خود در بسیج توده‌ها بهره نمی‌گرفتند، ناراحت بود. البته به همان اندازه که از رکود آنان درد می‌کشید، آن‌ها نیز خروش آقای خمینی را بر نمی‌تافتند. این فاصله از کجا ناشی می‌شد؟ گستره نگاه به دیروز، امروز و فردا و قدرت دیده بانی زمان/ شناخت ناموس زمان، همان مساحتی بود که میان بینش آیت‌الله خمینی و دیگران فاصله انداخته بود.

هر چند نا همراهی علمای بزرگ با آیت‌الله خمینی از یک رنگ نبود، کم داشت، پر داشت؛ اما توجه به مکاتبه‌اش با آیت‌الله خوانساری که می‌توان آن را واپسین تلاش برای همگرایی علمای بزرگ، پیش از بازداشت آقای خمینی یاد کرد، حکایت مستندی از تفاوت‌های بالا گفته تواند بود.

آیت‌الله خمینی در هفتم خرداد دو پیام شفاهی و کتبی به آقای سید احمد خوانساری فرستاد. چه کسی این پیام را برد؟ مأمور ویژه ساواک. دستگاه امنیتی در این زمان موفق شده بود مأمور مخفی خود را، رخ به رخ او بنشاند. مأمور ویژه پیام شفاهی را چنین نوشت: «به آقای خوانساری بگویید من می‌خواهم اعلامیه بنویسم. شما هم بایستی در این اعلامیه شریک باشید، یعنی باید آن را امضا کنید، زیرا اگر شما در این اعلامیه شرکت نکنید مردم و به خصوص دولت تصور می‌کند علما همه با هم مخالف هستند و از این موضوع برای پیشرفت مقاصد خود استفاده خواهند کرد. پس باید فکر اساسی بکنیم و همه با هم دست اتفاق بدهیم تا حساب این لا مذهب‌ها را برسیم. در غیر این صورت دین و ایمان ما در خطر است و راهی را که شاه و دولت در پیش دارند لطمه بزرگ و جبران ناپذیری را به دین اسلام خواهند زد؛ بنابراین باید با اتحاد و اتفاق جلوی این خطر بزرگ را گرفته و علیه آنها قیام کنید. ضمناً اگر هیچ یک از علما در این امر شرکت نمی‌کنند به من بگویید تا من بدانم در مورد مقابله با آنها چه بایستی بکنم.»

در حاشیه برخی سندها، نام این مأمور ویژه جعفر سلطانی نوشته شده است. سلطانی در ادامه، «مضمون نامه خمینی» را آورده است: «حضرت آیت‌الله خوانساری! شما که در مرکز هستید خانه نشین شده‌اید. اصلاً نه حرفی، نه اعلامیه‌ای، هیچ کار نمی‌کنید. شما که در تهران هستید مردم را دعوت به قرآن، یعنی وحدت و یگانگی نمی‌کنید؟ فایده‌اش چیست؟ شما باید مردم را دعوت به قیام کنید. شما باید مردم را به اتحاد دعوت کنید تا موقعی که می‌خواهیم دستور قیام بدهیم آنها آماده باشند تا ریشه شاه و دولت را از میان برداریم. چرا علمای تهران در مقابل این گرگ‌های درنده سکوت اختیار کرده‌اند؟ چرا در مقابل این لا مذهب‌ها که می‌خواهند دین ما را از دستمان بگیرند سکوت کرده‌اید؟ چرا در مقابل شاه مملکت که می‌خواهد روحانیت را از میان بردارد قیام نمی‌کنید؟ چرا در مقابل حکام سکوت می‌کنید؟ شما شنیده‌اید که حضرت علی خانه نشین شده بود، اما دستور این بوده که 25 سال خانه نشین بشود و بالاخره پس از این مدت پدر مخالفین را در آورده است؛ یعنی مردم دیدند حق با حضرت علی است، آن وقت در مقابل بی دین‌ها قیام کرده‌اند. حال ما چند سال صبر کرده‌ایم؟ در زمان پدرش هر کاری کرد هیچ کس حرفی نزد. گفته‌اند ببینیم آخر الامر چه می‌شود تا آنطور مرد. حالا پسرش دارد لطمه به دین می زند. باید هر طوری است حساب او را تصفیه کنیم. از امروز به بعد سکوت فایده ندارد. امروز دیگر روز سکوت نیست. امروز روزی است که باید در مقابل لا مذهب‌ها قیام کرد. اگر دلتان می‌خواهد مملکت اسلامی ما دین و آیین ما از بین برود به من بگویید.»

آنچه مسلم است در روزهای بعد، آیت‌الله خمینی، اعلامیه‌ای که بخواهد آن را به امضای آقای خوانساری برساند، ننوشت و یا به جهت بازداشت و زندانی شدن، نتوانست آن را بنگارد، اما مفاد پاسخی که سلطانی گرفت و آن را به آقای خمینی رساند، نشان از همان فاصله‌ای است که رهبر نهضت را در میان هم قطاران خود دست تنها می‌گذاشت.

[آیت‌الله خوانساری] «من وقت نامه نوشتن ندارم، ولی از قول من به خمینی بگویید ما در مقابل این وحشی‌ها چه بگوییم؟ اگر به امضای من کارها درست می‌شود، بسیار خوب! شما اعلامیه را بنویسید تا من امضا کنم؛ صد تا امضا کنم. منظور ما این است که بایستی با ملایمت و خواهش پیش برویم. به خمینی بگویید تاکنون این همه اعلامیه داده‌اید چکار کرده‌اید؟ جز اینکه مردم به جان آمده‌اند؟ وحشت زده شده‌اند؟ نه روز برایشان روز است، نه شب برایشان شب؛ فایده دیگری هم داشته است؟ پس بایستی یک فکر اساسی کرد و الا من هر طوری بگویید حرفی ندارم؛ و آنگاه نامه‌ای به مضمون زیر جهت خمینی نوشته است: حضرت آیت‌الله خمینی! نامه شما واصل، بنده هم به سهم خودم از فرمایشات شما اطاعت خواهم کرد. هر طوری که شما صلاح دانستید من حرفی ندارم، ولی موقع نوشتن اعلامیه مواظب باشید زننده نباشد که دولت بدتر بکند. با زبان ملایمت اعلامیه بنویسید. قدری نصیحت کنید که این عمل شما خلاف قرآن است. صلاح مملکت در این است که این قانون جدید را اجرا نکنید که مردم همگی ناراحت هستند. صلاح شاه در این است که این قانون‌هایی را که مخالف قرآن است عملی نکند. شاه بایستی علما را داشته باشد. مملکت بدون روحانیت نمی‌شود. اگر روحانیت نباشد کمونیست در مملکت ما که شیعه اثنی عشری است زیاد می‌شود. پس شاه و دولت تا می‌توانند بایستی نظم را رعایت کنند، نگذارند مملکت ما به دست بیگانگان بیفتد که بر ما حکومت کنند. این روحانیون بوده و هستند که در مقابل کمونیست‌ها سینه سپر می‌کردند و می‌کنند.»

سفارش‌های آیت‌الله خوانساری همگی پس از طرح تصویب نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی به کار گرفته شده بود: زبان ملایم، نصیحت و تذکرهای فراوان؛ اما هیات حاکمه در پاسخ به همه این‌ها، حادثه دوم فروردین 1342 را در مدرسه فیضیه رقم زد. آنچه آقای خمینی از بالا می‌دید، دیگران از پایین به آن نگاه می‌کردند. او در میان هم ردیفان خود طاق شده بود؛ اما سنت گام زدن در راه خدا و جد و جهد و جهاد در زنده نگاه داشتن قوانین آسمانی، زوج سیاسی تازه‌ای برای او آفریده بود: مردم.[9]

واکنش به دستگیری امام

آقایان خوانساری، گلپایگانی و شریعتمداری یک روز بعد از دستگیری در حمایت از آیت‌الله خمینی و محکوم کردن بازداشت او و تقبیح کشتار مردم معترض، اعلامیه منتشر کردند، اما همچون آقای مرعشی بر مرجعیت آیت‌الله خمینی تأکید نکردند. آقایان خویی و حکیم، اعلامیه دادند و ضمن حمله به حکومت شاه به عنوان عامل حوادث اخیر، اسم آقای خمینی را در اعلامیه‌های خود نبردند.

تأکید بر مرجعیت آیت‌الله خمینی زمانی بر زبان‌ها و اعلامیه‌ها جاری شد که وفاداران او بیمناک از خطری که جان مرادشان را تهدید می‌کرد، شروع به پرسش از این مسئله از مراجع وقت کردند.

«برای اینکه این‌ها نتوانند آقا را محاکمه کنند، با قوانین آن موقع چهار نفر از علما اجتهاد ایشان را گواهی کردند، بااینکه اجتهاد ایشان مسلم بود. به نظر بنده ایشان از همه اعلم بودند. در عین حال برای اینکه مدرکی هم باشد، چهار نفر نوشتند. در آن زمان من مخفی بودم. رفتم با آقای میلانی صحبت کردم. آقایان میلانی، نجفی، محمد تقی آملی و شریعتمداری امضا کردند؛ اما هر چه فشار آوردیم، آقای گلپایگانی و خوانساری امضا نکردند.»[10]


[1]. کتاب الف لام خمینی چاپ دوم ص 235

[2]. کتاب الف لام خمینی چاپ دوم ص 245.

[4]. کتاب الف لام خمینی چاپ دوم صص 254-251

[5]. کتاب الف لام خمینی چاپ دوم ص 270

[6]. کتاب الف لام خمینی چاپ دوم ص 281

[7]. کتاب الف لام خمینی چاپ دوم ص 290

[8]. کتاب الف لام خمینی چاپ دوم ص 295

[9]. کتاب الف لام خمینی چاپ دوم صص 309-305

[10]. کتاب الف لام خمینی چاپ دوم ص 335

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان