ماهان شبکه ایرانیان

عاشق شدن با فارسی

سفر با خارجی‌های فارسی‌بلد

دختر و پسری با زبان فارسی عاشق می‌شوند و کودکی با لالاییِ فارسی می‌خوابد. هرکس به زبانی حرف می‌زند اما این‌جا زبانِ مشترک‌ فارسی است. با زبان فارسی سفر می‌کنند و به دل تاریخ و طبیعت می‌روند. از ملیت‌های مختلف با شکل‌ها و مذهب‌های متفاوت هستند اما آن‌چه آن‌ها را به ایران رسانده زبان فارسی است.

سفر با خارجی‌های فارسی‌بلد

چراغ‌ها یکی یکی روشن می‌شوند. ساختمان شماره 17 خیابان پانزدهم شرقی ولنجک امروز از همسایه‌هایش سحرخیزتر است. ساعت 5 صبح و در تاریکی هوا مسافران در حیاط جمع می‌شوند؛ مسافرانی از کشورهای ترکیه، آلبانی، روسیه، صربستان، اوگاندا، کنیا، بنگلادش، گرجستان،  ازبکستان، تونس، عراق، سوریه و ارمنستان، که وجه اشتراک‌شان زبان فارسی است. این‌ها فارسی را یاد گرفته‌اند و حالا به ایران آمده‌اند تا در دوره تربیت مدرس و دانش‌افزایی زبان فارسی بنیاد سعدی شرکت کنند. در این دوره در کنار کلاس‌های‌شان از جاهای دیدنی تهران دیدن کرده‌اند و حالا به همراه چند نفر از استادان‌شان راهی استان سمنان می‌شوند با تمدنی هفت‌هزارساله تا از برخی جاذبه‌های آن دیدن کنند.

با دو اتوبوس راهی سفر می‌شویم و نخستین توقف در یک معدن نمک در گرمسار است. در نزدیکی معدن، سنگ‌های نمک خودنمایی می‌کنند و زیر آفتاب داغ تابستان می‌درخشند. از هرم گرما به خنکای دلچسب داخل غار نمک می‌رسیم. مسافران مشغول عکس گرفتن می‌شوند و می‌توانند از سنگ‌های نمک به یادگار بردارند.

در مسیر سفر هر از گاهی با فارسی‌آموزانی که حالا به مرحله تدریس رسیده‌اند هم‌صحبت می‌شوم. در راه برگشت تا اتوبوس با سِیحان حرف می‌زنم که فارسی را خیلی خوب صحبت می‌کند. از ترکیه و نزدیکی دریاچه وان آمده. کُرد است و برای پایان‌نامه‌اش روی تصحیحی از «مثنوی» مولانا که در ترکیه انجام شده کار می‌کند.  می‌گوید آن‌جا منابع به قدر کافی هست و در این زمینه مشکلی ندارد.

در ادامه مسیر در یک مجتمع گردشگری صبحانه می‌خوریم و انجیر نوبرانه. ادامه راه ما را به سمنان می‌رساند. مسجد امام، بازار و مسجد جامع. در بازار گرمابه‌ای است که به موزه تبدیل شده. ظروف سفالی و زیورآلات و ... . اما جالب‌تر از همه زنی است چهارهزارساله که از کاوش‌های تپه حصار دامغان به این‌جا رسیده. به حالت جنینی خوابیده و جمجمه جنینش هنوز در شکمش است.  در 18سالگی در حال زایمان از دنیا رفته. راهنما می‌گوید احتمالا بچه از پا داشته به دنیا می‌آمده که هر دو سر زا رفته‌اند. زن چهارهزارساله با ظرفی در کنارش به خاک سپرده شده‌ است. در بازار به دیگر مسجد مهم سمنان می‌رویم. در حیاط مسجد جامع هستیم که صدای اذان طنین‌انداز می‌شود. نگاهم به سیحان و دوستش می‌افتد که در حوض وسط حیاط وضو می‌گیرند و در مسجد به‌جامانده از دوران قاجاریه به نماز می‌ایستند.     

شهر گرم است و در انتظار جایی خنک وارد رستوران می‌شویم. اما برق رفته. چند دقیقه‌ای در رستوران به سختی و گرما می‌گذرد تا با پخش شدن موسیقی متوجه آمدن برق می‌شویم. غذا لوبیاپلوست، البته به سبک لوبیا پلو شیرازی که سبز است و با لوبیا چشم‌بلبلی و شوید درست می‌شود. غذا همراه با گوشت، تکه‌ای سیب‌زمینی آب‌پز با پوست و برشی از بادمجان است. بعد از ناهار، مقصد بعدی «چشمه علی» دامغان است با عمارتی قاجاری. عصر می‌رسیم. اطراف چشمه خانواده‌ها زیرانداز انداخته و نشسته‌اند. بچه‌ها هم در آب مشغول آب‌تنی هستند. ساعتی را در آن‌جا می‌گذرانیم و راه می‌افتیم.

دو همسفر دیگر اِلتون و لِدیو از کشور آلبانی هستند؛ جایی که تا چند دهه پیش زبان فارسی در آن‌جا رواج داشت. پرشر و شورترین همسفران هستند. هفت سال در ایران زندگی کرده‌اند و در دانشگاه تهران ادیان و عرفان خوانده‌اند. فارسی را خیلی خوب حرف می‌زنند و با ظرافت‌هایش آشنا هستند. جابه‌جا از اصطلاح‌ها و ضرب‌المثل‌ها استفاده می‌کنند و در شوخی و کل کل هم کم نمی‌آورند. در ایران با هم بوده‌اند و در ادامه راه زبان فارسی هم با هم هستند. از خاطرات خوابگاه کوی دانشگاه تعریف می‌کنند، از دوره‌ای که در قزوین گذرانده‌اند و ... .   التون بعد از خواندن ترجمه‌ای از سعدی به زبان فارسی علاقه‌مند می‌شود. او که یک پسر دارد از ترجمه «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» مهدی آذریزدی به زبان آلبانیایی می‌گوید که با استقبال مواجه شده است.

به سمت شاهرود حرکت می‌کنیم که از زیستگاه‌های آخرین بازمانده‌های یوزپلنگ ایرانی است. مقصد روستای «کلاته خیج» است. خسته به روستا می‌رسیم و اقامتگاه بوم‌گردی. اسپند دود کرده‌اند. روی زیراندازهایی که در حیاط انداخته‌اند می‌نشینیم و شربت خاک‌شیر و آبلیمو کمی حال‌مان را جا می‌آورد. کمی بعد سفره‌های شام پهن می‌شود؛ آش گوجه، آش ماست، کشک و بادمجان و کتلت به همراه ماست و سبزی و خیارشور و گوجه. بعد از شام صدای آواز و زخمه ساز در دل شب طنین‌انداز می‌شود؛ شبی که ماهش کامل است. نیمه‌های شب و برای خواب هر چند نفر به یک اتاق می‌رویم؛ تا صبح که باز سفره‌ها در حیاط پهن می‌شود با کره و پنیر محلی و مربای خانگی توت‌فرنگی و زردآلو. خانه روستایی را با تصویر زیبایش، عطر کاهگل و طعم‌های به‌یادماندنی‌ به خاطر می‌سپاریم. اما مقصد بعدی «جنگل ابر» است. از روز داغ تابستان می‌رسیم به خنکای جنگل و رقص ابرها. ابرها این‌جا خیلی دیدنی‌ترند. با چای آویشن و کلوچه شاهرود پذیرایی می‌شویم و بعد عکس پشت عکس. همه دل‌شان می‌خواهد خودشان را در منظره‌های این طبیعت ثبت کنند؛ طبیعتی که در دلش پلنگ و خرس قهوه‌ای و گرگ و ... دارد و انواع گونه‌های گیاهی را.  

با کینس هم‌صحبت می‌شوم که از کنیا آمده. به جز فارسی چند زبان آفریقایی می‌داند و انگلیسی و فرانسه. اول می‌خواسته عربی بخواند اما چون یاد گرفتن زبان فارسی رایگان بوده، ترجیح داده فارسی بخواند. فارسی را در رایزنی فرهنگی ایران در کشورش یاد گرفته و حالا تدریس می‌کند.

عصر سری هم به خرقان و بسطام می‌زنیم و از آرامگاه ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی دیدن می‌کنیم، دو عارف نام‌دار ایرانی. بایزید هموست که می‌گوید: به صحرا شدم، عشق باریده بود و زمین تر شده بود. چنان‌که پا به برف فرو شود، به عشق فرو شدم.

این دوره دانش‌افزایی هم برای بعضی‌ها با اتفاق‌های عاشقانه همراه است؛ پسری از یک کشور با دختری از کشوری دیگر دل‌بسته هم ‌شده‌اند و بچه‌ها می‌گویند شاید با هم ازدواج کنند. در بین مدرسان خارجی زبان فارسی یک زن و شوهر هم هستند؛ ملک و امید اهل ترکیه. هر دو در دانشگاه آنکارا ادبیات فارسی‌ خوانده‌اند و مشغول نوشتن پایان‌نامه دکترای‌شان هستند. ملک می‌خواهد «شعر کودک ایران» را بررسی کند و موضوع پایان‌نامه امید «آموزش زبان فارسی به غیرفارسی‌زبانان» است. در این سفر پسر یک سال و چندماهه‌شان همراه‌شان نیست؛ دوغور (به معنای شرق) که با نوای لالایی فارسی می‌خوابد. متن لالایی‌ها را از یوتیوب پیدا می‌کنند و دوغور با آن‌ها خوابش می‌برد.

هوا دیگر تاریک شده و باید به سمت تهران برگردیم. در اتوبوس گوشم به ترانه‌هایی است که فارسی‌آموزان به زبان‌های خودشان و یا فارسی می‌خوانند و صدای خنده‌ها و قهقهه‌ها، اما حواسم از ماه پرت نمی‌شود؛ ماه کاملی که هنوز همراه‌مان است. طولانی‌ترین ماه‌گرفتگی قرن را از پنجره اتوبوس تماشا می‌کنم. ماه در سایه زمین می‌رود. مسافران خسته‌اند اما بعضی‌های‌شان تا نزدیکی‌های تهران شب‌زنده‌دار؛ تا این‌که بالاخره همه یکی یکی به خواب می‌روند و تا برسیم چرتی می‌زنند. قرار می‌شود کلاس‌های فردای‌شان دیرتر شروع شود تا وقتی برای خواب و استراحت داشته باشند. از اتوبوس‌ها پیاده می‌شوند و چراغ‌های ساختمان شماره 17 در دل شب روشن می‌شود.

ساره دستاران – ایسنا

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان