روزنامه همدلی - رضا نامجو: بهمن ماه 1394، روزی ویژه بود برای پرویز پرستویی، چهارمین سیمرغ بلورینش را گرفت، رکورددار شد در جشنواره فیلم فجر، جایزه اش را اما تقدیم کرد به پنج تنِ بازیگری سینمای ایران، پنج ستاره تکرار نشدنی؛ عزت الله انتظامی، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز، جمشید مشایخی و داود رشیدی.
دمِ عید رفت به دیدارشان، رسمِ شاگردی را به جا آورد، کمتر از 6 ماه بعد یک ستون از عمارتِ سینما کم شد، داود رشیدی در روز پنجم شهریور ماه 1395 چشمانش را برای همیشه بست، چند روز پیش هم «عزت خان» رفت پیش «مفتش شش انگشتی»، حالا کشاورز مانده با مشایخی و نصیریان، در جمع شان تنها «بزرگ آقا دیوان سالار» سرِ پاست و دو تنِ دیگر دیوِ پیری زمین گیرشان کرده.
پنج بزرگِ سینما در مجموعه های بسیاری همبازی شدند و خوش درخشیدند، سرآمدشان «هزاردستان» اثر ماندگار مرحوم علی حاتمی است، رفاقت شان دیرینه بود و عمق داشت، غم پرواز رفیقان، انگار گردِ پیری را پررنگ تر پاشید به چهره هایی که مانده اند. جمشید مشایخی به تازگی از بیمارستان مرخص شده و به خانه برگشته، هنوز نفسِ گرمش در خانه می پیچد، داغِ «عزت خان» اما قلبِ زخمی اش از رفتنِ «آقا داود» را مچاله تر کرده.
هنوز حواسش جمع است، حتی در 83 سالگی، یادش نرفته سالمرگ رفیقش را. دو سال گذشته از نبودِ داود رشیدی؛ ستاره ای که روزهای آخر، جغد نحسِ فراموشی، از یادش برد خاطراتِ رشک برانگیزش را. جمشید مشایخی دلتنگ اوست، دلش میتپد برای دوباره دیدنش. از روزهای بی بازگشتی میگوید که سینمای ایران، ستون های استواری داشت.
زنگ صدای دوست در گوشش زنده است، دهه ها پیش بازی در نخستین نمایش به کارگردانی داود رشیدی را نیمه کاره گذاشت اما بعدها شدند یارِ غار و در فیلمها و سریالهای متعددی در کنار هم قرار گرفتند. با جمشید مشایخی به گفت و گو نشستیم تا برایمان از داود رشیدی بگوید، از فراز و فرودهای روزگارِ رفاقت و غمِ بی پایانِ هجران:
آقای مشایخی، زندهیاد داود رشیدی از دوستان شما بود و با هم تجربه همکاری در آثار ماندگاری را داشتید. با این توضیح که در روزهای اخیر غم زیادی بابت درگذشت اهالی هنر بر دلها نشسته، شاید بازگویی خاطرات از زبان شما بتواند نسل جوان را بیشاز پیش با جایگاه هنری بزرگانی چون داود رشیدی آشناتر کند. کمی از سالهای جوانی که با هم سپری کردید برای مان بگویید...
قبل از هر چیز میخواهم به دوستداران فرهنگ و هنر این سرزمین به ویژه خانواده محترم رشیدی و همچنین خانواده گرامی انتظامی دوباره تسلیت بگویم. همان طور که گفتید دوستی من با داود به سالها قبل یعنی سال 39 که از فرانسه به ایران بازگشت و در اداره هنرهای دراماتیک استخدام شد، باز میگردد. داود، معلمی بود که جریان نویی از تئاتر را به ایران آورد. دست روی اجرای کارهایی گذاشته بود که پیش از او حتی نامش هم به گوش ما نخورده بود. جالب اینجاست که مردم او را به عنوان بازیگر نامداری میشناسند، در حالی که داود بخش زیادی از عمرش را روی ترجمه و کارگردانی تئاتر گذاشته بود. وقتی تازه به ایران آمده بود، با ذوق و علاقه فعالیت درزمینه تئاتر را در ایران از سر گرفت. او میخواست نمایشنامه ایوانف را روی صحنه ببرد و بازی در نقش ایوانف را به من پیشنهاد کرد. من هم تمرین در این نمایش را که اثر چخوف بود، آغاز کردم اما پس از چند جلسه از بازی در آن کار، انصراف دادم. داود به عنوان کسی که هم تحصیلات دبیرستانش را در خارج از ایران گذرانده بود و هم تحصیلات دانشگاهیاش را، در تئاتر ایران تاثیرگذار بود. او فارغالتحصیل رشته کارگردانی و بازیگری تئاتر از کنسرواتوار ژنو بود و لیسانس حقوق سیاسی را از دانشگاه ژنو دریافت کرده بود. در همان سالها بود که با تئاتر نوین اروپا آشنا شد. تا پیش از او، تئاتر ایران چهرههای بسیار مطرحی داشت اما حضور رشیدی به عنوان یکی از نخستین دانش آموختگان رشته تئاتر در خارج از کشور، تغییرات مهمی در هنر نمایش ایران، ایجاد کرد.
چه اتفاقی افتاد که از همکاری در نمایش ایوانف، صرفنظر کردید؟
در آن زمان منتقدان خیلی حساسیت داشتند و من می ترسیدم کار آنطور که باید از آب درنیاید. راستش را بخواهید در آن زمان، چخوف را نمیشناختم و باید مدتی مطالعه میکردم تا او را بشناسم. همین مسئله باعث شد پیشنهاد بازی در آن کار را قبول نکنم.
این اتفاق باعث ایجاد سوءتفاهم و خدشه در دوستی شما با آقای رشیدی نشد؟
در ابتدا داود گمان میکرد من را تحریک کرده اند تا در کار او بازی نکنم اما بعدا این سوءتفاهم رفع شد. «میخواهید با من بازی کنید» نوشته مارسل آشار، نمایشنامه کمدی بود که داود تصمیم گرفت پس از ایوانف روی صحنه ببرد. در تمرین آن نمایش هم به پرویز کاردان گفته بود یک نقش در این کار هست که به جمشید می خورد ولی من فکر میکنم او بازی در آن را قبول نکند چون یک جمله بیشتر ندارد و نقش آدمی است که یک سیرک دارد. او بازی در نقش ایوانف را که نقش اول بود، بازی نکرد حالا چطور ممکن است نقش یک جملهای را بپذیرد؟ برخلاف پیش بینی های داود من بازی در آن نقش را قبول کردم.
واکنش آقای رشیدی پس از پذیرش آن نقش تک جملهای از سوی شما چه بود؟
آمد و مرا بوسید. پس از اینکه نقش را پذیرفتم، فهمید که خیلی او را دوست دارم. بعد از آن در کارهای تلویزیونی مثل «عشقی دن پرلیم پلن با بلیزه در باغچهاش» که نوشته فدریکو گارسیا لورکا بود، برایش بازی کردم. پس از آن در چند نمایش صحنه ای همچون «مستاجر» با نمایشنامهای از پرویز کاردان، «آنتیگون» اثر ژان آنوی به کارگردانی او بازی کردم. جالب اینکه در سه کار «هزاردستان»، «کمالالملک» و «خانه عنکبوت» هم با یکدیگر بازی کردیم.
این همکاریها در رابطه شما با هم چه اثری گذاشت؟
خیلی بیشتر با هم رفیق شدیم. داود خوش خلق و شوخ طبع بود. شاید همین مهربانی در وجود او بود که وقتی شنیدم دچار آلزایمر شده است، بیشاز اندازه غمگین شدم. احتمالا مردم اغلب بازیهای او را به یاد دارند اما متاسفانه از کارگردانیهایش در تئاتر اثر ثبت شده ای در دست نیست.
چرا؟
در آن دوره نمی شد از تئاترها فیلم بگیرند و ضبط به این اندازه گسترده نبود.
امروز که آن خاطرات را دوباره به یاد میآورید، چه حسی دارید؟
ممکن است در ابتدا بگوییم بعد از فوتش این حرفها بیفایده است اما من فکر می کنم ما وظیفه داریم این افتخارات را بر زبان آوریم و اگر نگوییم، بی معرفتی کردهایم. در این بین نمی شود فراموش کرد که رسم زندگی همین است. این اتفاقات تلخ برای ما درسهای مهمی دارد. آدم ها روزی خواهند مُرد و همیشه زنده نیستند. خوب است آدم کارهایی در زمان حیات انجام دهد که وقتی از میان رفت، بگویند خدا رحمتش کند. داود رشیدی این طور کار کرد. می دانم خانم احترام برومند، داود را عاشقانه دوست می داشت و وقتی بیمار شد، برایش خیلی زحمت کشید. از خدا می خواهم که بتواند این غم جان فرسا را تحمل کند چون غمِ فراق هیچ وقت کهنه نمی شود.
هر چند ممکن است این سوال شما را غمگینتر کند اما مردم دوست دارند که بدانند وقتی خبر درگذشت داود رشیدی را شنیدید، چه واکنشی از خود نشان دادید؟
حالم خیلی بد شد. فوت داود به شدت مرا متاثر کرد. هنوز هم باور نمی کنم از بین ما رفته است. هنوز شوکه ام. همیشه او را استاد خودم می دیدم. کاش قبل از مرگ به فکر هم باشیم. شاید عدهای بگویند که این جمله بارها و بارها گفته شده اما روال معمول سخن گفتن از آدم ها بعد از مرگ آنها است. البته نمی توان گفت که همه بزرگان و استادان هنر ایران را از یاد برده اند. من که خاک پای مردم هستم و همیشه این را گفته ام اما یکی از جوانان مدتی قبل میخواست فیلمی بسازد و من، داود رشیدی و علی نصیریان را هم برای بازی در این فیلم در نظر گرفته بود. به من گفت که این تصمیم را دارد. میدانستم حال داود چندان خوب نیست اما به احترام برومند تلفن کردم و گفتم. خانم برومند گفت با توجه به وضعیت جسمی داود، او قادر به انجام کار نیست. هر چند خودم از وضع جسمانیاش باخبر بودم اما با شنیدن این جمله تحت تاثیر قرار گرفتم و دلم گرفت. هر کسی باید در کارش عاشق باشد. اگر عاشق باشد و فوت و فن کارش را بداند موفق خواهد شد. داود عاشق مردم بود. مرد با محبتی بود و کارش را به خوبی می شناخت.
چرا و چگونه باید دستاوردهای بزرگانی چون شما، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز و زنده یادان عزت الله انتظامی و داود رشیدی را حفظ کنیم؟
من کوچک مردم ایران هستم اما هنرمندانی مثل داود رشیدی حدود 40 سال برای پیشبرد تئاتر و در کل هنر این سرزمین کار کرده اند. به نظر من باید این زحمات و اقدامات به نسل جوان معرفی شود تا بدانند نسل گذشته هم تلاش های زیادی کرده و مرارت های زیادی را به جان خریده است. البته جوانان فعال در عرصه هنر ایران در این سال ها هم با استعداد و خوشذوق هستند. آنها برای عشق بازی شان به سالن کوچک هم اکتفا می کنند. این عزیزان در سالنی که 6٠ تا ٧٠ نفر بیشتر ظرفیت ندارد، کار میکنند، عرق میریزند و زحمت میکشند اما عشقشان هنر است چون باور دارند هنرنمایی برای همین جمعیت محدود هم ارزش دارد. بچههای تئاتری خودخواه و مغرور نیستند، به دنبال شهرت نمیگردند و خدمت از راه هنر، هدفی است که دنبال میکنند. ما نباید از یاد ببریم که فرزندان بزرگانی چون حضرت حافظ، عطار، مولانا، سعدی، ابوالقاسم فردوسی و ... هستیم. این هنرمندان و بزرگان باید معلمان ما باشند. فرقی هم نمیکند مربوط به چه دورهای هستند. من افتخار میکنم که شاگردی این معلمها را بکنم. انتظار فعالان در عرصه هنری هم همین است که جوانان امروز علاوه بر حفظ دستاوردهای آنها، جلوتر و پیش تر بروند. این یعنی تکامل و زمانی اتفاق میافتد که فرزندان ما از ما جلوتر باشند. تحقق این هدف باعث افتخار من است.
اما بسیاری از جوانانی که کارهای هنری بزرگان و نسل طلایی عرصه نمایش ایران را دیدهاند، معتقدند هرچند در برخی شهرهایی چون تهران امکانات در مقایسه با دوران شما بیشتر شده اما هم به لحاظ کیفی و هم از نظر کمی اوضاع در مناطق مختلف ایران در مقایسه با گذشته، چندان به سامان نیست و همین عامل باعث ناامیدی عدهای از ادامه دادن این راه میشود...
در پاسخ به این پرسش در ابتدا از جوانان عزیز ایران یک درخواست دارم و از آنها میخواهم که هیچگاه ناامید نشوند و با درس خواندن و تلاش به راه ادامه دهند تا بتوانند روزی به آرزوی شان برسند. از سوی دیگر استادانی مثل داود رشیدی هم سختیها و تلاشهای زیادی را به جان خریدند تا توانستند به مرکز توجه و علاقه مردم بدل شوند. اما این ادعا درست است که جمعیت تهران در مقایسه با چند سال قبل، چندین برابر شده است. در این شرایط، در بعضی از شهرهای ایران حتی سالن سینما هم وجود ندارد، چه برسد به سالن تئاتر. در همه مناطق ایران بچههای بااستعدادی حضور دارند اما وقتی امکانات تا این اندازه پایین است، باید چه کنند؟ باید برای جوانان مستعد و علاقهمند امکاناتی فراهم شود تا بتوانند به آرزویشان برسند. نمیشود بگوییم همه باید به تهران بیایند. تهران در چند سال اخیر تبدیل به یک کشور شده و دیگر، شهر نیست. دل من برای این جوانان میسوزد. همیشه با خودم میگویم که من در ایران، میلیونها نوه دارم که همه آنها تهران نیستند. چه کسی به ما درجه و اعتبار داده است؟ مردم! بنابراین باید برای همه آنها ارزش قائل باشیم.
شما، استاد رشیدی و تعداد دیگری از بزرگان عرصه هنر در میان مردم با نام نسل طلایی هنر نمایش در ایران شناخته میشوید. با این توضیح و با توجه به دوستی عمیقی که با زندهیاد رشیدی داشتید، آیا او درباره مواجهه و رویارویی با علاقهمندان خاطرهای برای تان گفته بودند؟
داود به مردم علاقه زیادی داشت و همیشه میگفت که مردم ما را به این جایگاه رساندهاند. او عشقی ا که مردم به هنر و هنرمندان دارند بالاتر از هر چیزی میدانست و متواضعانه نزد مردم حضور پیدا میکرد. حتی یک بار برایم تعریف کرده بود که در سالن ورزشی یکی از شهرستانها با هجوم جمعیت علاقهمند مواجه شده بود و آن قدر تعداد علاقهمندان در آن سالن زیاد بود که خود او زیر دست و پا رفته بود. اما واکنشی جز تواضع و فروتنی در مقابل مردم نداشت. زیر دست و پا رفته بود اما میدانست چرا؟ چون مردم دوستش داشتند. همیشه میگفت که هنرمندان جوان ما باید قدر این مخاطبان را بدانند. با آنها بدخلقی نکنند و به خاطر تشویقها و ابراز محبتها با کسی تندی نکنند. چون ما هر چه داریم از این مردم داریم.
شما، آقای نصیریان، آقای کشاورز، زنده یاد رشیدی و زنده یاد انتظامی با اینکه به عنوان پیشکسوت در عرصه هنر ممکن است گاهی به لحاظ بدنی خسته شوید اما همیشه در حضور مردم خندیدهاید و در اصطلاح خم به ابرو نیاوردهاید. با این توضیح، بسیاری از مخاطبان میدانند که زنده یاد رشیدی در سالهای پایانی عمرشان از بیماریهایی رنج میبردند و کمتر در جامعه حاضر میشدند ولی کسی خاطره تلخی از ایشان در یاد ندارد...
بله. کاملا درست است. برخوردهای استادانی که نام بردید همه برای ما درس است. کاش همه ما به این درس ها توجه کنیم. میدانید چرا؟ چون هنرمند برای جامعه الگو است. بنابراین فعالان در عرصه هنر باید انسان باشند. این ماجرا را قبلا هم گفته ام اما دوباره تکرار می کنم. امروز وقتی در بازی فوتبال یک تیم پیروز می شوند، اعضای آن تیم یکدیگر را بغل میکنند و میبوسند. در حالی که کار درست آن است که بروند و اعضای تیم شکست خورده را در آغوش بگیرند و از آن ها دلجویی کنند.