ماهان شبکه ایرانیان

عناصر محوری اسلام و قیام حسین بن علی علیهما السلام

پیام عاشورای سالار شهیدان دو چیز است: یکی تحقیق علمی و دیگری تحقق عملی. جامعه ای می تواند حسینی باشد که در معارف دین محقق باشد نه مقلّد و در مسایل عملی متحقق باشد نه عقب افتاده

پیام عاشورای سالار شهیدان دو چیز است: یکی تحقیق علمی و دیگری تحقق عملی. جامعه ای می تواند حسینی باشد که در معارف دین محقق باشد نه مقلّد و در مسایل عملی متحقق باشد نه عقب افتاده. جریان عاشورا را از زیارت نامه های این ذوات قدسی می شود تشخیص داد، نه تنها در زیارت جامعه، بلکه در سایر زیارات این مضمون هست که «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ» و «مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»؛[1] ادب ما در پیشگاه این ذوات قدسی این است که من در مسایل علمی صاحب نظر هستم. آنچه را شما تحقیق کردید، من محققانه می پذیرم. آنچه را که شما ابطال کردید، من محققانه باطل می دانم، «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ» و «مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم ». این از نظر مسایل معرفتی. پرهیز از جهل علمی، اجتناب از تقلید، دوری گزیدن از عوامی و عوام فریبی، این وظیفه اصلی عاشوراییان است. به ما گفتند، بگویید: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ» و «مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»، آن که محقق نیست، شیعه حسینی نیست. این در بخش علم و سواد. در بخش عمل، تحقق لازم است: «حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکم»، «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکمْ»، این در یک زیارت یا دو زیارت نیست. آغاز و انجام، ابتدا و انتهای این ذوات قدسی این دو اصل است. شما در زیارت نامه وجود مبارک مسلم بن عقیل که اول شهید این دوده آلطه و یاسین است، همین حرف را می زنید، او اولین شهید عاشوراست. در پایان آن هم که زیارت سالار شهیدان است، همین حرف است، پس جامعه ای، جامعه حسینی است که هم در مسئله سواد، محققانه معارف را تحقیق کند و هم در مسئله عمل، متحققانه «إنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکم». این اصل اول.

مطلب دوم آن است که جریان کربلا تنها برای این نبود که سالار شهیدان مجبور به بیعت بود یا مختار در بیعت بود. تنها جان او در هدر بود و امثال آن نبود. امر دائر مدار اسلام بود و «لاغیر». سخن از اصل دین بود، سخن از شخص حضرت نبود. وجود مبارک امام سجاد را عرض کردند: «مَن غَلَب»؛ در این جنگجویی چه کسی پیروز شد؟ فرمود: ما، «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ»؛[2] اگر خواستی بفهمی در صحنه عاشورا چه کسی پیروز شد، هنگام اذان برو اذان و اقامه بگو! ببین نام چه کسی را می بری؟! ما رفتیم، این نام را زنده کردیم و برگشتیم. سخن از حسین و حسن نیست، سخن از قرآن و عترت است که عُصاره دین هستند و محور دین هستند. اموی با شخص حسن و حسین (عَلَیهِما آلَافُ التَّحِیةِ وَ الثَّنَاء) مخالف نبود. هم جناب ابوریحان بیرونی و هم ابوعبدالله سُلّمی و دیگر بزرگان قبل از هزار سال، اینها نقل کردند، وقتی معاویه بر حکومت مستقر شد، جنگ هایی که در مغرب زمین اتفاق می افتاد، در آن کشور عده ای بت پرست بودند. همین معاویه بت هایی که به غنیمت آورده بودند، این را مرصّع کرده بود، مزین کرده بود، از راه کشتی به هند فرستاد؛ به عنوان صادرات کشور اسلامی، شده بت فروش. این را با گران ترین قیمت به بت پرستان هند می فروخت،[3]همین معاویه! سخن از اسلام بود، نه سخن از حسن و حسین. وقتی یک حکیم، مورّخی، نام آوری؛ مثل ابوریحان بیرونی و ابوعبدالله سُلّمی، اینها می گویند، اموی آمده بت فروشی را ترسیم کرده است و به رسمیت شناخت. معاویه این بت ها را مرصّع می کرد، از راه کشتی به هند می فروخت؛ به عنوان صادرات کشور اسلامی. این سخن از شخص نبود، پس کربلا یعنی جنگ بین حق و باطل، خیر و شر، حُسن و قُبح، زشت و زیبا، عدل و ظلم. در سخنان نورانی سالار شهیدان هم همینطور بود که «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ الْحَقَّ لَا یعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ الْبَاطِلَ لَا یتَنَاهَی عَنْهُ»؛[4] زیر مجموعه این بحث های سنگین؛ آن وقت جریان شهادت خود حضرت و ذوات قدسی همراهان حضرت هم مطرح است. اصل جنگ سالار شهیدان با دستگاه اموی، جنگ اسلام و کفر بود؛ لذا امام سجاد فرمود، ما رفتیم، نام پیغمبر را زنده کردیم و برگشتیم و ما پیروز هستیم: «إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ». این مطلب دوم. پس کسی در عاشورا موفق است که عاشورایی باشد، در مسایل علمی محققانه سخن بگوید و در مسایل عملی متحققانه عمل بکند؛ هم بتواند بگوید: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ» و «مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُم»، هم بتواند بگوید: «سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکم». اما آنچه را که اینها به عنوان إحیای اسلام رفتند، اسلام چیست؟ وجود مبارک رسول گرامی(عَلَیهِ وَ عَلَی آلِه آلَافُ التَّحِیةِ وَ الثَّنَاء) فرمود: مکتب ها در عالم زیاد است؛ اما «الْإِسْلَامُ یعْلُو وَ لَا یعْلَی عَلَیه»؛[5] هیچ مکتبی همتای اسلامی نیست. این جمله خبری، گرچه وصف اسلام است؛ اما برای ما به داعی انشا القا شده است. این جمله های خبری که به داعی انشا القا می شود، بیش از خود جمله انشائیه مفید وجوب و ضرورت عمل است. «الْإِسْلَامُ یعْلُو وَ لَا یعْلَی عَلَیه»؛ یعنی بکوشید با بنان و بیانتان، اسلام را بالا بیاورید؛ یعنی بر شما واجب است اسلام را معرفی کنید، وقتی معرفی کردید، خودش بالاست. بر همه لازم است که او را در عالی ترین درجات مکتبی عرضه کنند. حسین بن علی این را به عنوان تکلیف تلقی کرده است، نه به عنوان یک وصف، به عنوان یک دستور: «الْإِسْلَامُ یعْلُو وَ لَا یعْلَی عَلَیه» و خود در این راه اقدام کرد؛ در سخنانش این بود، با سر بریده اینطور حرف زد، در کنار شهدا آن حرف را زد، در بحث های اسارت آن حرف را زد، در تشت آن حرف را زد. تلقی کرد که بر ما واجب است، اسلام را بالا نگه بداریم: «الْإِسْلَامُ یعْلُو وَ لَا یعْلَی عَلَیه».

اما راه اعتلای اسلام چیست؟ یکی از کلمات نورانی رسول گرامی (عَلَیهِ وَ عَلَی آلِه آلَافُ التَّحِیةِ وَ الثَّنَاء) این است که فرمود: «ثَلاثُ تَخرُقُ الْحُجُبَ وَ تَنْتَهِی إلَی مَا بَینَ یدَی اللهِ»؛ این مضمون یکی از سخنان نورانی آن حضرت است. فرق حدیث نبوی با احادیث نهجالبلاغه اینهاست که امیرمؤمنان(سَلامُ الله عَلَیه) به عنوان خطیب، خطبه های طولانی ده صفحه ای، بیست صفحه ای کمتر یا بیشتر القا می کند؛ اما وجود مبارک رسول گرامی به عنوان قانون اساسی جملهجمله می گوید. کسانی که با کلمات این دو ذات قدسی آشنا هستند، مستحضر هستند که آن خطبه های مبسوط علوی در کلام های نبوی بسیار کم است. فرمایشات نورانی رسول گرامی(عَلَیهِ وَ عَلَی آلِه آلَافُ التَّحِیةِ وَ الثَّنَاء) به منزله قانون اساسی است، جملهجمله القا می کند. فرمود سه چیز است که صدای او به عرش می رسد، به لقای الهی می رسد، جزء امور طیب و طاهر هستند، بعضی از امور را خدا قبول می کند، فرمود: ﴿إِلَیهِ یصْعَدُ الْکلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یرْفَعُه﴾؛[6]در این حدیث نورانی حضرت فرمود: «ثَلاثُ تَخرُقُ الْحُجُبَ وَ تَنْتَهِی إلَی مَا بَینَ یدَی اللهِ»؛ سه صداست که تا به عرش می رسد؛ یعنی خدا قبول می کند، توفیق می دهد. چه کسی بالا می برد؟ اینکه مثل دود و بخار نیست که بالا برود. این را یک بالابری لازم است و آن فیض الهی است. وقتی خدا قبول بکند: ﴿یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾،[7] او بالا می برد. فرمود سه چیز است که تا به لقای الهی بار می یابد، سه صداست: یکی «صَرِیرُ أَقْلامِ الْعُلَمَاءِ»؛ دو: «وَطْی أَقْدامِ الُْمجَاهِدینَ»؛ سه: «صَوْتُ مَغازِلِ الُْمحْصَناتِ»؛[8] فرمود: آنجا که یک محقق، وقتی بخواهد بگوید: «مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ» دست به قلم کرده، دارد معارف دین را می نگارد، صدای قلم این نویسنده به عرش می رسد؛ یعنی این را خدا قبول می کند، چون قبول کرد، بالا می برد، چون بالا برد، اثربخش است و می ماند. این صدای قلم اگر بالا می رود، می شود «الْإِسْلَامُ یعْلُو وَ لَا یعْلَی عَلَیه».

دوم: صدای کفش رزمندگان مدافع حرم و غیر حرم. این صدای کفش به عرش می رسد. در بخش هایی از سوره مبارکه «توبه» می خوانید، آنجایی که ﴿وَ لا یطَؤُنَ مَوْطِئاً یغیظُ الْکفَّار﴾، آنجایی که یک نیروی رزمنده و مجاهد «فی سبیل الله» پا می گذارد، اصل پاگذاشتنش، صدای کفش و پوتین و پای او، این صدا تمام این حجاب ها را خرق می کند و بالا می رود. این که در بخش های پایانی سوره مبارکه «توبه» آمده است که ﴿وَ لا یطَؤُنَ مَوْطِئاً یغیظُ الْکفَّار﴾[9]همین است. فرمود هر جا که یک رزمنده و مجاهد «فی سبیل الله» پا می گذارد، صدای پای او بالا می رود.

سوم: «صَوْتُ مَغازِلِ الُْمحْصَناتِ»، نه تنها کارخانه ها چرخش باید بگردد، در خانه ها خانم ها و زن ها که چرخ ها و دوک های بافندگی و ریسندگی داشتند، صدای چرخ دوک بافندگی و ریسندگی این به عرش می رسد. این یعنی چه؟ یعنی اگر کسی دانشگاهی و حوزوی شد، به حق عالم و محقق شد، این کشور را اسلامی می کند و اگر مرزدارانی بودند که نه بیگانه حمله می کردند و نه اجازه نفوذ به بیگانه را می دادند، اینها کشور را اسلامی می کردند و اگر کارگاه ها و کارخانه ها مرتّب در حال حرکت بود، هم تولید می شود هم اشتغال. بیکاری از بدترین چیزهاست، مزدوری در اسلام خیلی مکروه است،[10] برخی از نهی ها، نهیهایی است که حملش بر تنزیه، آسان نیست؛ فرمودند کسی مزدور دیگری نباشد، خود کار بکند؛ چرخ های کارخانه ها مرتب بگردد تا اقتصاد بشود مقاومتی. نه اقتصاد مقاومتی با بیگانه دوستی سازگار است نه با بیکاری سازگار است نه با توقع از دیگران. این چرخ اقتصاد اگر صدا دارد، این صدا را پیغمبر می گوید؛ مثل صدای قلم حوزویان است.

 پس سه اصل است که رسول گرامی آن را عناصر محوری اسلام حساب کرد و حسین بن علی برای او شهید شد: یکی داشتن حوزه ها و دانشگاه های قدر و قدرتمند؛ یکی رزمندگان مجاهد و سپاهی و بسیجی و ارتشی غیرتمند و غیور و یکی کارگاه های فعال برای تولید و اشتغال. فرمود صدای چرخ کارخانه ها را خدا می شنود؛ یعنی این عبادت است. ملتی که جیبش خالی است و کیفش خالی است، ما چون در فارسی آن لغت قوی و غنی عربی را نداریم، می گوییم گدا. درست است که فارسی زبان ماست، ما به او مِهر می ورزیم، عشق می ورزیم و نسبت به بزرگانی که این ادب پارسی شیرین را حفظ کردند، أرج می نهیم؛ اما فارسی کجا، عربی قرآنی کجا؟! ما وقتی ملتی جیبش خالی است، کیفش خالی است، می گوییم گدا. گدا که بار علمی ندارد؛ اما قرآن که نمی گوید گدا، قرآن می گوید فقیر. فقیر به معنی گدا نیست، این [بر وزن] فعیل به معنی مفعول است، قتیل به معنی مقتول است. فقیر یعنی ملتی که ستون فقراتش شکسته است و یلچری است، ملتی که جیبش خالی است، کیفش خالی است، این ویلچری است، این ملت مقاوم نیست، به دنبال اقتصاد مقاومتی می گردید؟! شما می خواهید ملت ویلچری را مقاوم کنید؟ می خواهید گدا را غنی کنید؟ این فارسی است؛ اما ملتی که فقیر است، گدا نیست. جیبش خالی است، او گدا نیست، او فقیر است. این فعیل به معنی مفعول است؛ یعنی ستون فقراتش شکسته است؛ یعنی زمینگیر است، این کتاب بوسیدنی نیست؟! مسکین هم به همین معناست، مسکین که به معنی گدا نیست. مسکین یعنی زمینگیر؛ یعنی قدرت حرکت ندارد. اصرار قرآن کریم این است که باید جیبتان پُر، کیفتان پُر باشد. روی پای خودتان بایستید، صدای چرخ بافندگی زن های خانه به عرش می رسد. این بیان نورانی حضرت است و زین العابدین فرمود: ما رفتیم این مکتب را زنده کردیم و برگشتیم. تعبیر نمکین و شیرین و لطیف دیگر قرآن کریم این است، فرمود: ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکمْ خَشْیةَ إِمْلاق[11]چقدر این کتاب شیرین است! چون در جاهلیت در سه مرتبه این بچه ها را می کشتند، اگر دختر بود، گاهی زنده به گور می کردند: ﴿أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾،[12]گاهی بچه ها را اعم از دختر و پسر می کشتند در اثر خوف فقر، گاهی هم در اثر سفاهت و بیخردی، قربانی بت ها می کردند. در سه مقطع بچه ها را می کشتند که هر سه مقطع را قرآن کریم نقل کرد؛ منتها ﴿أَمْ یدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾ شهرت پیدا کرده است. در سهجا بچه ها را قربانی می کردند؛ آنجا که برای فقر قربانی می کردند، تعبیر قرآن این است که ﴿وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکمْ خَشْیةَ إِمْلاق﴾. املاق، یعنی تملّق و چاپلوسی؛ یعنی ملتی که جیبش خالی است، کیفش خالی است، یک ملت املاقی است، ملت متملّق و ملت چاپلوس است، ملت آزاد نیست. اگر چرخ اقتصاد بگردد، این صدا را فرمود از همه موانع می گذرد، به عرش می رسد. آن تعبیرات نماز شب خوب است، دعا خوب است، توسل خوب است، آنها هم سرجایش محفوظ است؛ اما عناصر اصلی روضه خوانی این است که آدم در معارف علمی محقق، در مسایل عملی متحقق و بداند سه صداست که خدا می پذیرد: یکی بخش فرهنگ و علم و دانش حوزویان و دانشگاهیان، یکی بخش های رزمی نیروهای مجاهد، یکی هم اقتصاد.

بیان نورانی سالار شهیدان حسین بن علی بن ابیطالب (عَلَیهِ أَفْضَلُ صَلَوَاتِ الْمُصَلِّین) این است، فرمود: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیةِ اللَّهِ کانَ أَفْوَتَ لِمَا یرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یحْذَرُ»؛[13] فرمود، هر هدفی یک راه دارد، هر راهی انسان را به هر هدف نمی رساند، برای نیل به هر هدفی، از هر راه هم نمی شود کمک گرفت. اگر صراط مستقیم بود، هدف فضیلت و موفقیت است و اگر کجراهه بود، دوزخ است. چنین نیست که انسان با وسیله های حرام به مقصد صحیح برسد. هرگز هدف وسیله را توجیه نمی کند، این از بیانات نورانی سالار شهیدان است، فرمود: «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیةِ اللَّهِ کانَ أَفْوَتَ لِمَا یرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِی ءِ مَا یحْذَرُ»، هر کس بخواهد از راه حرام به جایی برسد، زودتر از دیگران می افتد. ممکن نیست حرام وسیله موفقیت باشد. هرگز هدف، وسیله را توجیه نمی کند، این بیان نورانی حضرت است. اگر ما اقتصاد مقاومتی را خواستیم از معبر بانک های ربوی بگذرانیم، این شدنی نیست. کسی وام بگیرد؛ وام ربوی، از بانک های ربوی از کانال و مسیر بانک ربوی بخواهد به اقتصاد مقاومتی برسد، این شدنی نیست، با وسیله حرام نیل به مقصد صحیح ممکن نیست؛ «مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیةِ اللَّهِ کانَ أَفْوَتَ لِمَا یرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یحْذَرُ». ذات أقدس الهی هم فرمود: ﴿یمْحَقُ﴾، این ﴿یمْحَقُ﴾ هم فعل مضارع است، مفید استمرار است، فرمود من به تدریج، کم کم، رفتهرفته، این را به محاق می برم: ﴿یمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾.[14]

بنابراین جریان عاشورا تنها شخص سید الشهدا نبود؛ اول کسی که از این دودمان این پیام را خوب تلقی کرد که «الْإِسْلَامُ یعْلُو وَ لَا یعْلَی عَلَیه»، همین ذوات قدسی بودند و خون دادند و اسلام را به دست ما رساندند. در شرق و غرب عالم، هر کسی مسلمان است، در کنار سفره حسین بن علی نشسته است؛ چه بداند، چه نداند. بیان نورانی امام سجاد این بود، ما رفتیم نام پیغمبر را زنده کردیم و برگشتیم.

مطلب دیگر اینکه این دیگر مربوط به مسایل حوزوی است که حوزویان و اصولیون اینها باید بیشتر توجه کنند و آن این است که فنّ شریف اصول، از فنون بسیار دلپذیر حوزه های علمی است. یکی از بحث های رسمی که در فنّ اصول هست، این که قطع حجت است، علم حجت است، حجیتش ذاتی است و اینهاست؛ اما در غیر خواص، خواص، البته این بحث را داشتند؛ ولی توده اصولیون آن که در حوزه ها هست، این کمبود هست که آیا علم غیب هم حجت فقهی هست یا نه؟ آیا امام که علم غیب دارد، باید برابر علم غیب خود عمل کند یا نه؟ اگر این مسئله عمیق اصولی در فنّ اصول رواج پیدا می کرد؛ یعنی مرحوم شیخ انصاری، مرحوم آخوند، سایر بزرگان(رِضْوَانِ اللَّهِ تَعَالَی عَلَیهم أجمَعین) این بحث را در اصول مطرح می کردند که آیا علم غیب هم سند فقهی هست یا نه؟ دیگر آن مشکلاتی که آیا حسین بن علی (سَلامُ الله عَلَیه) می دانست شهید می شود یا نمی دانست؟ اگر نمی دانست که مثلاً مشکل علمی دارد و اگر می دانست، چرا رفته که با این وضع کشته بشود؟ اگر این در خود اصول رسمی می شد و همگان می فهمیدند که علم غیب حکمش چیست؟ دیگر نه ما مشکل آن را داشتیم، نه تبعات آن را داشتیم که امیدواریم از این به بعد کسی اصول می نویسد، این بحث را مطرح کند که سهم علم غیب در احکام شرعی چیست؟!

مرحوم کاشف الغطاء، آقا شیخ جعفر، پسر بزرگشان آقا شیخ حسن، اینها از فقهای نام آور امامیه هستند، مرحوم صاحب جواهر در جواهر درباره آقا شیخ جعفر کاشف الغطاء تصریح می کند که من فقیهی به حدّت ذهن آقا شیخ حسن جعفر کاشف الغطاء ندیدم.[15] هم از نظر حدّت ذهن، احاطه بر مسایل، سلطان فقه بود این بزرگوار. «یجب و یحرم» از زیر دست او به آسانی می گذشت، فقیه نام آوری بود. ایشان در کتاب شریف کشف الغطاء آنجا این مسئله را مطرح می کند که آیا علم غیب، یک؛ قدرت غیب، دو؛ اینها تکلیف آور است یا نه؟ می فرماید، گاهی برای ضرورت که اصل دین در خطر باشد و مانند آن، ممکن است امامی از علم غیب استفاده کند، از قدرت غیبی استفاده کند، وگرنه دلیل شرعی نیست، حکم شرعی نیست، اگر امام به علم غیب بداند که حق با فلان شخص است، این برابر علم غیب نمی تواند در محکمه حکم صادر کند. آنجایی هم که می گویند قاضی به علم خود می تواند عمل بکند با حفظ شرایط، آن علم، علم عادی است.

برهان مسئله هم این است، می فرماید که خود پیغمبر (عَلَیهِ وَ عَلَی آلِه آلَافُ التَّحِیةِ وَ الثَّنَاء) بالصراحه ذکر کرد، با «إنما»: «إِنَّمَا أَقْضِی بَینَکمْ بِالْبَینَاتِ وَ الْأَیمَانِ»؛[16] یعنی من در محکمه قضا، با یمین و شاهد حکم صادر می کنم، با علم غیب حکم صادر نمی کنم، با «إنّما» هم بیان کردند؛ یعنی ما در محاکم قضایی فقط با شاهد و سوگند حکم صادر می کنیم. بعد هم در ذیل آن فرمود: اگر کسی قَسم دروغی یاد کرد یا شاهد کذب به حضور آورد، در محکمه من مالی را به استناد آن شهادت باطل یا قَسم باطل از دست من مالی را گرفت، مبادا بگوید من این مال را از دست خود پیغمبر گرفتم، «قِطْعَةً مِنَ النَّار»،[17] یک قطعه از آتش را دارد به همراه می برد، در قیامت باید پاسخگو باشد.

گاهی به علم غیب عمل می کردند که ضرورت ایجاد کند. گاهی به قدرت غیبی عمل می کردند که ضرورت ایجاد کند؛ ولی علم غیب سند فقهی نیست، قدرت غیبی سند فقهی نیست. این را مرحوم کاشف الغطاء ذکر می کند؛ اگر این یک مسئله رایج بود و طلبه های ما همانطوری که مسایل رسائل و مکاسب را می خواندند، این برای ایشان روشن بود، دیگر ما چنین کتابی بنام شهید جاوید نداشتیم، حوادث تلخی هم که به دنبال او بود، نداشتیم، برای ما مسلّم است، علم غیب دارند، قدرت غیبی دارد؛ ولی علم غیب سند فقهی نیست، قدرت غیبی سند فقهی نیست. حضرت می توانست از فرشتگانی که مدبرات امر هستند، مدد بگیرد؛ ولی سند فقهی نیست. این بیانات را مرحوم کاشف الغطاء در جلد دوم این کشف الغطاء چهارجلدی، صفحه 113 و صفحه 114 بالصراحه بیان می کند که احکام شرعی دائر مدار علم عادی است، علم غیب سند فقهی نیست، قدرت غیبی سند فقهی نیست، «و علی ذلک جرت احکامهم و قضایاهم إلا فی مقامات خاصه لجهات خاصه، فإنّهم یحکمون بالبینة و الیمین و إن علموا بالحقیقة من فیض ربّ العالمین»، آن گاه می فرماید در مسایل وجودی چرا، گاهی مثلاً کجا قبله است، کجا قبله نیست؟ ممکن است به علم غیب عمل بکنند؛ لذا در مسجدی که در محرابش امام معصوم نماز خوانده است، برای ما حجت است.

الآن هم مرتب سؤال می شود، آیا امام می دانست یا نمی دانست، اگر می دانست، چرا رفت؟ اگر نمی دانست با غیب سازگار نیست. بنابراین حداقل این بیان لطیف کشف الغطاء، مرحوم آقا شیخ جعفر باید در حوزه ها به صورت رسمی تا آن کتاب های کلامی حرف های اساسی را بزنند. سالار شهیدان، مثل کف دست می دانست که کجا شهید می شود، چه وقت شهید می شود، به دست چه کسی شهید می شود، همه جزییات را می دانست، الآن اگر این آیینه ای که دست شماست، اگر گَرد گرفت، این را با حوله پاک نمی کنید، این را دیگر با تحت حنک پاک نمی کنید، تحت حنک برای پاک کردن آیینه نیست، علم غیب برای این امور عادی نیست، آن برای معارف دیگر است، عرش چه خبر؟ فرشتگان چه خبر؟ آینده چه خبر؟ گذشته چه خبر؟ فرشته ها چه می گویند؟ آن برای آن عالم است.

بنابراین همانطوری که دو دو تا چهارتا، برای همه ما روشن است، حسین بن علی صریحاً دو دو تا چهارتا جایش را می دانست، قبرش را می دانست، «خُیرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ»؛[18]من قبرم را می دانم کجاست. وجود مبارک امیرمؤمنان (سَلامُ الله عَلَیه) بیست سال قبل از جریان کربلا، از جریان صفّین که برمی گشت به طرف کوفه، از اسب پیاده شد، با دستان مبارکش اشاره کرد، فرمود: «هَاهُنَا»، «هَاهُنَا»، مقداری این خاک را گرفت، بو کرد و دو رکعت نماز خوانده، عرض کردند یا امیرمؤمنان اینجا چه خبر است؟ فرمود: «مَصَارِعُ عُشَّاقٍ»؛[19] عاشقانی در این سرزمین می آرمند. این کلمه «عُشَّاقٍ»، در کلمات امیرمؤمنان بیست سال قبل از جریان کربلاست.

مرحوم کلینی (رِضْوَانِ اللَّهِ تَعالی عَلَیه) در همان جلد دوم کافی آنجا دارد که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا»؛[20] فاضل ترین مردم کسانی هستند که به عبادت عشق بورزند. این واژه عشق آن بالاها بود؛ منتها کسی دستش به بالا نرسید، این را پایین آوردند. همه ما موظف هستیم برای سید الشهدا بنالیم؛ چون جریان گریه کردن یک روایت و دو روایت و ده روایت و بیست روایت نیست، فضیلت است، عبادت است، حرفی در آن نیست؛ اما دو تا کار دیگر هم باید بکنیم؛ یک، عقل را به خدمت این اشک نیاوریم؛ دو، اشک را به خدمت این عقل ببریم، بشویم عاقل. عقل را معزول نکنیم؛ یک، اسیر نکنیم؛ دو. عاطفه بسیار چیز مقدسی است، این عاطفه را ببریم خدمت عقل. وقتی اشک ریختیم، بشویم حسینی. از این به بعد دیگر نه بیراهه برویم، نه راه کسی را ببندیم. این اشک که چیز خوبی است، این که عبادت است، در عبادت بودن او، در فضیلت او، در ثواب او که «مما لاریب فیه» است، این را بیکار نکنیم. نه این را قاهر بر عقل بکنیم که روضه خوانی ما، مداحی ما بی پشتوانه علمی باشد و نه این را بیکار کنیم، بگوییم کاری با عقل نداریم، روضه چه کاری به علم دارد؟ نه خیر!

در بخش های سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿مَثَلُ الَّذینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّه ﴾،[21] ﴿تَثْبیتاً﴾،[22] ﴿لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار﴾،[23]این یک خط بیشتر نیست. آخرش که مسئله بهشت است که مسئله کلامی است. ترتّب بهشت بر انفاق است که مسئله فقهی است که این یا واجب است یا مستحب، اگر به ما گفتند این کار ثواب دارد، می فهمیم یا واجب است یا مستحب؛ اما اول «و ما أدریک ما الأول» این یک مسئله حقوقی است، اخلاقی است؛ اخلاق آقایان! روضه خوانی نیست، اخلاق موعظه نیست، اخلاق از قوی ترین و غنی ترین بحث های علمی و زیر مجموعه فلسفه است، اخلاق چه کاری به روضه خوانی دارد؟ اخلاق چه کاری به موعظه دارد؟ ما تا سه جبهه را در درون خودمان نبینیم؛ جبهه شرق، جنگ داخلی است؛ جبهه غرب، جنگ داخلی است، یک جنگ بین المللی بین دو جبهه است. ما یک عقل نظری داریم که وهم و خیال دائماً با او در جنگ هستند که مغالطات سیزده گانه نتیجه این جنگ است، یک شهوت و غضب داریم که با عقل عملی در جنگ است، تمام این رذایل اخلاقی محصول این جنگ است.

 یک جنگ بین المللی داریم که بین عقل نظر و عقل عمل هست که اینها تصورش نظری است؛ چه رسد به تصدیقش. اینها آقایان مثل رسائل و مکاسب نیست که با هشت ـ ده سال درس خواندن حل بشود. شما وقتی می توانید معلم اخلاق باشید که این جامعه را در سه جبهه ببینید که در درون اینها جنگ است. اینکه دین می گوید: «جَاهِدُوا أَهْوَاءَکمْ کمَا تُجَاهِدُونَ أَعْدَاءَکم»،[24] این شوخی نیست، این تشبیه نیست، سه جبهه جنگ ما در درون داریم. این اقسام مغالطه جنگ وهم و خیال با عقل نظر است، تمام این جنگ های فسادهای اخلاقی و مالی و اقتصادی و امثال آن جنگ شهوت و غضب با عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»،[25]گاهی هم این دو جبهه با هم جنگ هستند. در بخش های وسیعی آمده که ما جنگ اکبر داریم و جنگ کبیر، جهاد اکبر داریم و جهاد کبیر؛ جهاد کبیر همین است که آدم آدم خوبی شود و بشود مقدس اردبیلی و بشود شیخ انصاری. جهاد اکبر آن است که بشود عباس بن علی. جهاد اکبر چیست؟ جهاد اکبر این نیست که او آدم خوبی باشد، جهاد اکبر این است که بین عقل نظر و عقل عمل فاتح باشد، بین فهمیدن و بین دیدن جنگ کند. عقل با برهان می گوید، من می خواهم بفهمم بهشت و جهنم است، بقیه سخت است. آن عقل عملی می گوید، فهمیدن که هنر نیست، دیدن هنر است، بهشت که هست، جهنم که هست، ببین! این خطبه نورانی حضرت امیر که دارد: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کمَنْ قَدْ رَآهَا»[26] همین است؛ لذا آن شخص جان داد. فرمود فهمیدن که هنر نیست، خیلی ها می فهمند بهشتی هست؛

خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان[27]

در آن قله جنگ که جهاد اکبر است، بین حکمت و عرفان جنگ است. آن می گوید من می خواهم ببینم، این جلد دوم اصول کافی است، حارثة حضور پیامبر آمده، حضرت صبح دید، چهره او خیلی زرد است، فرمود چرا زردچهره هستید حارث؟ «کیفَ أَنْت؟ », عرض کرد: «أَصْبَحْتُ مُؤْمِناً حَقّا»، من به یقین رسیدم. فرمود: «لِکلِّ شَی ءٍ حَقِیقَةٌ فَمَا حَقِیقَةُ قَوْلِک »؛ «کأَنِّی أَنْظُرُ إِلَی عَرْشِ رَبِّی»؛ عرش خدا را می بینم، بهشت را می بینم، در حضور پیغمبر گفت. حضرت هم فرمود: «عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان أَبْصَرْتَ فَاثْبُت»؛[28] «بارک الله»! اگر کسی به آنجا رسید، می شود عباس بن علی؛ می شود جهاد اکبر، می شود بهشت را دیدن. در شب عاشورا سالار شهیدان چه کار کرد؟ فرمود، بیایید بین دو انگشت من چه چیزی را ببینید؟ اینها همه شان بهشتی بودند، یقین داشتند که بهشتی هست، بهشت را دیدن.

خود هنر دان دیدن آتش عیان ٭٭٭ نی گپ دلّ علی النار الدخان

حکیم گپ می زند، می گوید به فلان دلیل بهشت حق است، به فلان دلیل جهنم حق است؛ این کار، کار آسانی است. آن جنگ بین فهم و دیدن، بین دیدن و یافتن، بین باور کردن و مشاهده کردن، آن جهاد اکبر است. جنگ بین نفْس و عقل، آدم خوب شدن و عادل شدن جهاد اوسط. وجود مبارک حضرت فرمود به اینکه این جهاد آن است این حکم آن است. آن مرحله، مرحله عشق است که در همین جلد دوم اصول کافی است که «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ»، اینها حالا شب عاشورا دیدند. حضرت که اول به اینها نشان نداد، بعد از اینکه اتمام حجت کرد، اینها گفتند، چندین بار بکشند ما را، زنده کنند، باز دست از تو برنمی داریم، حضرت فرمود آخر ببیند؛ آن دیگر شأن امام است.

غرض این است که چنانچه این راه ها باز شود؛ یعنی کسی فن اخلاق را می تواند به عهده بگیرد که کل این خود را یا جامعه را در سه جبهه ببیند؛ آن وقت اثبات این قوه برهان عقلی می خواهد، چرا ما چند تا قوه داریم؟ چرا اینها درگیر هستند؟ چرا این نفس که «فی وحدتها کل القوا» است، نمی تواند اینها را سامان بدهد؟ اینها کار است.

این جریان کاشف الغطاء همین است؛ یقیناً حسین بن علی می دانست و وجود مبارک امیرمؤمنان بیست سال قبل از کربلا آمده اینجا، وقتی حسین بن علی هم وارد این سرزمین شد، با دست اشاره کرد، فرمود: «هَاهُنَا»، «هَاهُنَا» همین جاست، همین جاست! هیچ تردیدی نداشت؛ منتها آن علم غیب سند فقهی نیست، آن قدرت غیبی سند فقهی نیست. با آن قدرت غیبی به تعبیر مرحوم کاشف الغطای بزرگ موظف نیستند عمل بکنند، وگرنه دیگر آن ﴿یقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ[29] نبود، اینها اُسوه نبودند برای ما، اگر اینها با علم غیب عمل می کردند با قدرت غیبی عمل می کردند که دیگر برای ما اُسوه نبودند.

بنابراین این ذوات قدسی کاملاً می دانست اصول هم ـ إِنشَاءَاللَّه ـ امیدواریم آن کمبود خود را جبران بکند؛ اما در شب تاسوعا که متعلق به وجود مبارک قمر بنی هاشم است، می دانید که اینها چهار تا برادر بودند و به وجود مبارک امّالبنین (سَلامُ الله عَلَیها) هم که امالبنین می گفتند برای این بود که مادر چهار پسر بود، بعد از آن جریان کربلا این در قبرستان بقیع، چهار قبر حفر کرد به نام چهارپسر و زن های مدینه هم به پای آن چهار قبر می رفتند و در سوگ و ماتم با امالمبنین همصدا می شدند و امالبنین مرثیه می خواند که دیگر مرا ام البنین نگویید، من وقتی امالبنین بودم که چهار پسر داشتم. قمر بنی هاشم (سَلامُ الله عَلَیه) وقتی دید اوضاع چنین است، آن سه تا برادر خود را تجهیز کرد، فرمود شما باید قبل از من بروید شربت شهادت را بنوشید! تا هم من مطمئن باشم، هم در این سوگ شرکت کنم، این سه برادر را قبلاً فرستاد. از وجود مبارک سالار شهیدان اجازه گرفت که اجازه بدهید من بروم! فرمود عباس! امیرمؤمنان پرچمدار پیغمبر بود، در یکی از جبهه های جنگ، دست راست علی بن ابیطالب آسیب دید، پرچم افتاد، عده ای پرچم را بلند کردند، وجود مبارک حضرت فرمود: «فَضَعُوهُ فِی یدِهِ الشِّمَال»؛[30]پرچم را بگذارید در دست چپ علی، دست چپ علی از دست راست شما بهتر است. علمدار منِ پیغمبر علی بن ابیطالب است. عباس! تو پرچمدار منی! ما که از جنگ و کشتن و شهادت هراسی نداریم؛ ولی من می خواهم تا آخرین لحظه با نظم بجنگم، «إِذَا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عَسْکرِی»،[31] وقتی پرچمدار شهید شود، بقیه نظمشان بهم می خورد، ما یک «میمنه» داریم، «میسره» داریم، غرب داریم، من می خواهم تا آخرین لحظه، با نظم نظامی جبهه بجنگیم، تو صبر کن! «إِذَا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عَسْکرِی».

 اما جریان اجازه گرفتن برای آب آوردن، مستحضر هستید، این قصه را هیچ کسی نشنیده است، وجود مبارک قمر بنی هاشم هم برای کسی نقل نکرد، از آن شریعه فرات که آمد هم که با کسی صحبت نکرد، چه کسی فهمیده که عباس بن علی وقتی دست برد وارد شریعه فرات شد. شریعه را مستحضر هستید، این جدول بزرگی از دجله در شمال شرقی کربلا می ریزد، به آن می گویند فرات، فرات یک نهر بزرگی است، از نهرهای بزرگ نمی شود آب گرفت، یک گوشه های مخصوصی که یک شیب نرم دارد، آن را به آن می گویند «مورد الشاربه»،[32] مورد شاربه را می گویند شریعه. شریعه فرات، یعنی جایی که یک شیب نرم دارد، یک؛ رفت و آمد آسان است، دو؛ تشنه ها می رفتند از آن شیب نرم کمک می گرفتند، آب میگرفتند، سیرآب می شدند، برمی گشتند. این را می گفتند شریعه. شریعه فرات، آن مورد شاربه است. آنجا را چند صد نفر تیرانداز نگهداری می کردند، وگرنه بقیه فرات که جای آب گرفتن نبود، نهر عظیمی بود، خطر هم داشت. مستحضر هستید که هر قافله وقتی کنار آب پیاده می شود، نزدیک آب چادر می زند؛ اما دستور ابن زیاد بود که «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَینِ»؛[33]یعنی او را نزدیک آب اجازه نده چادر بزنند، وگرنه حسین بن علی اگر اجازه می دادند، همان نزدیک فرات چادر می زد، فاصله ای نبود. «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَینِ»؛ یعنی نه پناهگاه مردمی، نه پناهگاه طبیعی. کنار تپه، زیر سایه درخت نباشد، نزدیک آب نباشد، در آفتاب سوزان باشد. این دستور رسمی ابن زیاد بود به حُر که «فَجَعْجِعْ»، «جعجعه»؛ یعنی این، «فَجَعْجِعْ بِالْحُسَینِ» خیلی فشار بیاور! حضرت می خواست نزدیک فرات، نزدیک رودخانه، اجازه ندادند، زیر سایه درخت چادر بزنند که اجازه ندادند، وسط آفتاب اجازه دادند، همینجا. آن شریعه، یعنی آن مقداری که «مورد الشاربه» بود، آنجا را چند صد نفر پاس می دادند که آب گرفته نشود؛ ولی وجود مبارک قمر بنی هاشم به هر وسیله ای بود، خود را به آب رساند، تا اینجا را همه دیدند؛ اما وقتی وارد شریعه فرات شد، دست زیر آب برد، خودش تشنه، عرق کرده، خواست مقداری آب بنوشد و آب ننوشید به یاد عطش حسین بن علی افتاد، این را چه کسی نقل کرد؟ غیر از وجود مبارک امام صادق که باخبر بود، چه کسی نقل کرد؟ نه حضرت برای کسی گفت، نه کسی حرفی زد، نه کسی آنجا بود تا بشنود. این را وجود مبارک امام صادق می گوید، وقتی قمر بنی هاشم وارد شریعه فرات شد، دست روی آب برد، «فَذَکرَ عَطَشَ الْحُسَین»؛[34] این می شود قمر بنی هاشم، وگرنه ما خبر یا روایت دیگری نداریم. نه حضرت بعد از بیرون آمدن، قدرتی داشت که با کسی حرف بزند، نه آنجا حرفی زد، نه اگر هم حرفی می زد، کسی آن را شنید. این فقط این علم غیب می خواهد؛ اینجا وجود مبارک امام صادق فرمود: «فَذَکرَ عَطَشَ الْحُسَین»، آمد بیرون. شما نمی دانم با شاهنامه جناب فردوسی آشنا باشید یا نه!؟ اینها کلاه خود را که می بستند، خیلی محکم می بستند، زیر گلو محکم. طرز کلاه خود بستن را ایشان مرتّب ذکر می کنند؛ چهطور می بستند، با کجا گره می زدند، با پشت گره می زدند، با جلو گره می زدند، که در فراز و فرود این کلاه خود نیفتد. الآن دیگر بین الحرمین و اینها آن وضع نیست، قبلاً سهجا برای قمر بنی هاشم زیارتگاه بود: یکجا آنجا بود که دست راست حضرت افتاد، آنجا یک اشعار عربی داشت و اشعار فارسی داشت، کتیبه ای داشت، می رفتند زیارت می کردند، آنجا نوشته بود، عربی آن که بود، فارسی نوشته بود:

افتاد دست راست خدایا ز پیکرم ٭ دست چپم بجاست اما هزار حیف که یکدست بیصداست[35]

این اشعار فارسی در همان کتیبه دست راست نوشته بود. چند قدم آن طرف تر یک کتیبه ای بود که زیارتگاه دست چپ حضرت بود؛

إنّ فی هذا المقام قطعت ٭٭٭ یسرة العباس بحر الکرمی

اینجا نوشته بود که دست چپ حضرت اینجا قطع شد. اینجا قبلاً می رفتند زیارتگاه، دست چپ حضرت بود. وقتی این دو دست قطع شد، تمام تلاش و کوشش این بود که حضرت این مشک را که به دندان گرفت به خیام حسینی برساند. امالبنین در مرثیه می گوید، به من گزارش دادند، عباس تو مشکی به دندان گرفت، مشک را به دوش حمل می کنند، دست پسرم چه شد که مجبور بشود مشک را به دندان بگیرد؟! این در مرثیه امالبنین هست، به من گفتند عباس تو مشکی به دندان گرفت؛ اما وقتی تیر به مشک آمد، دیگر حضرت نه راهی برای برگشت داشت، نه راهی برای حرب داشت. آنجا بود که تمام تلاش و کوشش که این تیر را بعد از مشک به سینه آمد یا به چشمان مطهر آمد، دربیاورد، در این فراز و فرود این کلاه خود می افتد؛ آن گاه عمودی در فرق مطهر قمر بنی هاشم. وقتی وجود مبارک حسین بن علی ابیطالب آمد، گفت: «الْآنَ انْکسَرَ ظَهْرِی»؛[36] نه تنها برای اینکه بدن را قطعه قطعه کردند، برای حضرت کسی نبود به کمک آنها، این بدن را به خیمه برساند، خواست به این بدن استقلال بدهد. نشانه اش هم این است که وجود مبارک امام سجاد که آمد، دستور داد همه بدن ها را کنار حائر حسینی، کنار بدن مطهر ابیعبدالله دفن کنند؛ اما با دو بدن یک کار ویژه کرد: یکی بدن سالار شهیدان بود که شخصاً به درون قبر رفت، یکی بدن مطهر قمر بنی هاشم بود، گفت اینجا باید قبر عموی من باشد، این یک استقلالی دارد، وگرنه دستور می داد، این بدن را هم بیاورند و همانطوری که وارد قبر حسین بن علی شد، وارد قبر قمر بنی هاشم هم شد، همان کاری که با پدرش کرد با عمو کرد و اگر به حضرت عرض می کردند شما به تنهایی چگونه این کار را می کنی، می فرمود: «إِنَّ مَعِی مَنْ یعِینُنِی»؛[37] با من کسانی هستند که مرا کمک کنند.

پی نوشت ها


[1] من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص614.

[2] الامالی(للطوسی)، ص677.

[3] تحقیق ماللهند، ص87؛ «...ذهب معاویه فی اصنام سقلیة لمّا فتحت فی سنة ثلاث و خمسین فی الصائفة و خُمل منها اصنام ذهب مکلَّلة مرصَّعة بالجواهر فبعث بها الی سند لتباع هناک من ملوکهم فانّه رأی بیعها قائمة أثمن الدینار دینارً و أعرض عن الآفة الأخیرة فی حکم الإبالة لا الدیانة».

[4] تحف العقول، ص245.

[5] من لا یحضره الفقیه، ج4، ص334.

[6] سوره فاطر، آیه10.

[7] سوره مائده، آیه27.

[8] الشهاب فی الحکم و الآداب، یحیی بن عشیره بحرانی،؛ج1، ص93.

[9] سوره توبه، آیه120.

[10] وسائل الشیعة، ج19، ص103.

[11] سوره اسرا، آیه31.

[12] سوره نحل، آیه59.

[13] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج 2، ص373.

[14] سوره بقره، آیه276.

[15] جواهر الکلام، ج13، ص35.

[16] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج 7، ص414.

[17] الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج 7، ص414.

[18] نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص86.

[19] بحار الأنوار (ط ـ بیروت)، ج 41، ص295.

[20] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص83.

[21] سوره بقره، آیه261.

[22] سوره بقره، آیه265.

[23] سوره بقره، آیه25.

[24] بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج 65، ص370.

[25] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج1، ص11.

[26] نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه193.

[27] مثنوی معنوی, دفتر ششم، بخش 83

[28] الکافی (ط ـ الإسلامیة)، ج2، ص54.

[29] سوره آلعمران، آیه21.

[30] مناقب آل أبی طالب علیهم السلام(لابن شهرآشوب)، ج 3، ص299.

[31] بحارالانوار، ج45، ص41.

[32] الجامع لأحکام القرآن، ج 16، ص163؛ «الشریعة فی اللغة: المذهب و الملة و یقال لمشرعة الماء و هی مورد الشاربة».

[33] الارشاد(مفید)، ج2, ص83.

[34] مفتاح الفلاح فی عمل الیوم و اللیلة من الواجبات و المستحبات (ط ـ القدیمة)، ص177.

[35] سروده ذهنی زاده.

[36] تسلیة المجالس و زینة المجالس(مقتل الحسین علیه السلام)، ج 2، ص310.

[37] معالی السبطین، ج2، ص38.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان