مرگ و آنچه پس از آن اتفاق میافتد همیشه برای بشر سؤالی اساسی بوده است. با اینکه بیشتر ادیان و مذاهب از تداوم حیات پس از مرگ در جهانی دیگر خبر دادهاند اما بیشتر شواهد درمورد پدیده مردن و حوادث پس از آن به افسانهها، داستانها و حکایات واسطههای روحی (مدیومها) محدود بوده که این ادعاها معمولا در هالهای از ابهام و خیالپردازی قرار داشته و با دروغپردازی همراه بوده است. اما بهنظر میرسد که پیشرفتهای علمی در چند دهه گذشته، بهویژه در رشتههایی چون پزشکی و فرایند احیای بیماران رو به مرگ باعث گشایش روزنههایی به جهان ناشناختۀ پس از مرگ شده است. «تجربه نزدیک به مرگ» یکی از این روزنههاست که تکثر شواهد ارائهشده از طریق آن از جهان پس از مرگ، حتی توجه بسیاری از دانشمندان را نیز به خود جلب و آنان را وادار به تحقیق و پژوهش کرده است.
در این مقاله، با اشاره به چیستی این تجربه به بررسی پیامهای مشترکی که تجربهکنندگان نزدیک به مرگ در مورد زندگی، مرگ و پس از آن ارائه کردهاند میپردازیم. این پیامها شاید عصارهی حقایق تمام ادیان، مذاهب، فلسفهها و مسلکهای معنوی باشد که تا کنون ظهور کردهاند؛ به همین دلیل میتواند زندگی ما را بهطور بنیادی در جهت شادمانی، عظمت و سعادت حقیقی متحول کند.
دکتری که دنبال مردگانِ زنده بود
از هزاران سال قبل شواهدی از مرگ تقریبی یا همان تجربههای نزدیک به مرگ ( near death experience) وجود داشته است اما برای اولین بار در دههی شصت میلادی بود که با پیشرفتی که در علوم پزشکی و احیای بیماران رو به موت پیش آمد، گزارشهای روزافزونی از این تجربهها بهدست آمد. پزشکان معمولا این ادعاها را بخشی از توهمات و تخیلات بیماران تلقی میکردند و آنها را جدی نمیگرفتند. در این میان فیلسوفی به نام ریموند مودی تحتتأثیر این ادعاها قرار گرفت. علاقهی او به این موضوع باعث شد که به دانشکدهی پزشکی برود و به جمعآوری این ادعاها بپردازد. دکتر موری بیش از 150 مورد داستان، دربارهی تجارب پس از مرگ از بیماران مختلف شنید و آنها را در کتابی با نام «زندگی پس از زندگی» در سال 1972 منتشر کرد. این کتاب تاکنون میلیونها نسخه فروش داشته و باعث ایجاد رشتهی جدیدی در پزشکی به نام «پژوهشهای نزدیک به مرگ» شده است. حالا دیگر هیچ پزشک مطلع و آگاهی به بیمارش نمیگوید که ماجراهایی که در تجربه مرگ تقریبی داشته، صرفا رؤیا و توهم بوده است.
پس از انتشار کتاب دکتر مودی «تجربهی نزدیک به مرگ» به یکی از مباحث بسیار پرطرفدار در کشورهای مختلف جهان تبدیل شده است. بهطوری که امروزه مراکز مختلفی برای بررسی تجارب نزدیک به مرگ ایجاد و کتابهای بسیاری شامل پژوهشها یا تجارب افراد مختلف منتشر شده است. وبسایتهای مختلفی نیز برای جمعآوری و آرشیو گزارش تجربههای نزدیک به مرگ ایجاد شدهاند. بنیاد پژوهشی تجربه نزدیک مرگ بزرگترین وبسایت در این زمینه است که توسط دکتری جفری لانگ، متخصص تومورشناسی، راهاندازی شده که بیش از 4000 هزار تجربه نزدیک به مرگ را آرشیو کرده و به 23 زبان زنده دنیا، از جمله فارسی، دردسترس است. وبسایتی به زبان فارسی نیز با نام تجربههای نزدیک به مرگ برخی تجارب و گزارش و تحقیقات انجامشده در این زمینه را گردآوری کرده است. فیلم مستندی با نام «نزدیک مرگ» نیز از تجارب نزدیک به مرگ ایرانیان تهیه شده که در اینترنت وجود دارد.
عبور از دروازهی مرگ
«من مرده بودم ولی هنوز زنده بودم؛ بهجز نداشتن بدن. با خود فکر میکردم که گذر از مرگ به عالم دیگر بسیار پیوسته و آرام است. برایم روشن شد که مرگ نقطۀ مقابل زندگی نیست، بلکه ادامۀ آن است.» تجربهگر رومی
این تجربه معمولا برای افرادی رخ داده که بهدلیل سانحهای از قبیل تصادف، برقگرفتگی، غرق شدن، سقوط از ارتفاع و موارد مشابه دچار آسیب شدید جسمی شده و در شرایط رو به موت قرار گرفتهاند. تجربهکنندگان در این شرایط، ناگهان درمییابند که بیرون از بدن خود قرار دارند. آنها خود را درحالِ پرواز بر بالای جسم خود مییابند، درحالیکه از آنچه در آن محیط میگذرد با جزئیات کامل آگاهی دارند. آنها ناگهان احساس میکنند که در تونلی تاریک بهسرعت درحالِ حرکت هستند و بهمرور در انتهای تونل با روشنایی مواجه میشوند. معمولا شخص در انتهای تونل، نزدیکان درگذشتهی خود را در جسمی نورانی مشاهده میکند که به استقبال او آمدهاند. سپس آنها با راهنمایی روحانی مواجه میشوند که در مرورِ زندگی گذشته و ارزیابی آن به آنها کمک میکند. سپس آنها با این پیام مواجه میشوند که باید به زندگی زمینی خود بازگردند، اما تجربۀ شادمانی، آرامش و عشق نامشروط در آن سرزمین، باعث میشود که آنها معمولا در برابر این درخواست مقاومت کنند. در نهایت آنها دوباره از تونل تاریک عبور میکنند و خود را داخل جسمشان مییابند.
آیا حقیقت دارد؟
در این زمینه که آیا این تجارب حقیقی است و آیا از وجودی جهانی نورانی و بقای انسان پس از مرگ حکایت دارد یا نه، اختلافنظر وجود دارد. بسیاری از دانشمندان چنین تجاربی را به شرایط فیزیکی خاص بدن فرد رو به مرگ نسبت میدهند، اما برخی دیگر از دانشمندان این تجارب را واقعی میدانند. ازجملهی این دانشمندان میتوان به دکتر ایبن الکساندر، جراح برجستهی مغز و اعصاب، اشاره کرد که از نظر او این داستانها خیالپردازیای بیش نبودند تا اینکه بهطرز معجزهآسایی از یک بیماری نادر و پس از هفت روز متوالی کُما، ناگهان چشمان خود را گشود و از کما بیرون آمد. او در این مدت تجربهی نزدیک به مرگ را شخصا لمس کرده بود. پس از این تجربه او به حقیقتِ این تجارب ایمان آورد و تجربهی خود را در کتابش با عنوان بهشت برین حقیقت دارد، شرح داد.
کریس کارتر، دانشآموختهی فلسفه از دانشگاه آکسفورد، در کتاب علم و تجربهی نزدیک مرگ، به بررسی و ارزیابی شواهد مربوط به فرضیۀ بقای آگاهی پس از مرگ براساس تجربیات نزدیک به مرگ پرداخته است. او از این فرضیه دفاع میکند و سعی دارد با بررسی شواهد جدید و باستانی تجربیات نزدیک به مرگ از سراسر جهان، شامل چین، هند و جوامع قبیلهای مانند بومیان آمریکا و استفاده از نتایج حاصل از مطالعات علمی، مکانیک کوانتومی و تحقیقات مربوط به آگاهی، نشان دهد که چگونه آگاهی انسان پس از مرگ جسمانی او بقا دارد. اگر چنین باشد باید داستانهای تجربهکنندگان نزدیک به مرگ از آن جهان را جدی گرفت.
پیامهای حیاتی از آنسو
با توجه به ماهیت تجربهی نزدیک به مرگ که وجهی غیرمادی را در برمیگیرد، با اینکه شاید علم هرگز نتواند روشی برای بررسی روشمند و علمی آن ارائه و صحتوسقم آن را مشخص کند، اما اگر با آگاهی به محدودیتهای روش علمی و با نگاه گستردهتری به شواهد نگاه کنیم، از این همهی روایتهای مشابه و سازگار از جهانِ پس از مرگ شگفتزده میشویم. بهویژه آنچه که این تجربیات را ارزشمند میسازد، پیامهای مشترکی است که تجربهکنندگان نزدیک به مرگ از سراسر جهان و با باورها و فرهنگهای مختلف از آنسو آوردهاند. شاید شنیدن و عمل به این پیامها بتواند جهان ما را از طریق تحول و تعالی تکتک انسانها از بحرانهای کنونی نجات بدهد و باعث جهشی معنوی در تاریخ تکامل بشر شود.
زندگی معنایی دارد
یکی از مهمترین پیامهای تجربهکنندگان نزدیک مرگ این است که زندگی ما و جهان بهطور کلی براساس حسابوکتابی خلق شده و دارای معنا و هدفی است و این هدف «رشد و تکامل معنوی» است. یکی از تجربهکنندگان در این زمینه معتقد است که «همگی ما در راه و مسیر تکامل هستیم. تنها چیزی که بین ما تفاوت دارد مسیر و تجربهای است که برای خود انتخاب میکنیم و اینکه چقدر دربارۀ عشق یاد گرفتهایم. هیچ مسیری بهتر یا مهمتر از راه و مسیرهای دیگر نیست. نکتۀ مهم این است که قلبتان شما را به چه مسیری میخواند، که آن همان راهی است که برای شما طبیعی خواهد بود. هنگامی که آمادۀ قبول و دریافت آن باشیم، رشد، تکامل و صعود معنوی ما بهطور طبیعی اتفاق خواهد افتاد. برای این صعود معنوی نیازی به زور و فشارآوردن به خود یا بهدست آوردن یک مهارت خاص نیست. تکتک ما موجوداتی روحانی هستیم که درحالِ تجربۀ زندگی زمینی هستیم.»
«آنچه درک کردم این بود که من هرگز فانی نیستم و از ازل وجود داشتهام و تا ابد وجود خواهم داشت و محال است که نابود شوم… و من برای همیشه در امنیت و محافظت کامل بوده و خواهم بود.» تجربهگر جین اسمیت
تولد اختیاری و عهد ازلی
جالب است که براساس نظریات بسیاری از تجربهگران نزدیک به مرگ، ما (در قالب روح) به اراده و اختیار خود تصمیم میگیریم که برای رشد و تعالی معنوی بیشتر متولد شویم و به دنیای زمینی بیاییم. بتی جین ادی، یکی از تجربهگران و نویسندگان معروف درمورد تجربهی نزدیک به مرگ، مینویسد: «به من گفتند که ما زمینیها، همه بدون استثناء، بنابه میل و اراده و اشتیاق شخصی بوده که روی کرۀ زمین آمدهایم، و اینکه بهراستی، این خود ما بودیم که بسیاری از نقاط ضعف، شرایط و اوضاع دشوار و تحملناپذیر زندگیمان را برگزیدهایم تا به کمک آنها، امکان رشد و تکامل معنوی پیدا کنیم. ما قبل از آمدن بر روی زمین میدانستیم که لازم است مورد آزمایشهای دشوار و گوناگون قرار بگیریم تا بفهمیم که چگونه خواهیم توانست مأموریتمان را، که همانا محبتورزیدن به همنوعانمان است، بهنحو احسن به انجام برسانیم. ما همه جمعا، در طول اقامتمان در زمین، به همدیگر وابستهایم و با این هدف برین و مهم، وحدت یافتهایم: ما باید بیاموزیم چگونه به یکدیگر محبت کنیم و یکدیگر را دوست داشته باشیم.»
«من فهمیدم که هر کدام از ما با آزادیِ اراده، مسیر خود را برای پیشرفت انتخاب میکنیم و هیچ اتفاقی در زندگی ما بیهدف و تصادفی نیست. بهنوعی میتوان گفت که ما خود جهان خود را انتخاب میکنیم و آن را میسازیم.» تجربهگر ایمی
ما همه یکی هستیم
یکی از تجربهگران مینویسد: «من به هر عقیدهای که با نام مذهب منجر به تفرقه، نزاع و کشتن شود، با شکوتردید مینگرم، زیرا در حقیقت، همۀ ما یکی و جنبههایی از آن کُل واحد هستیم.» بسیاری از تجربهگران در مورد وسعت، شفافیت و حس اتحاد که نشان میدهد همه ما به همدیگر متصل هستیم، صحبت کردهاند. «پس از تجربهی نزدیک به مرگ، بهتدریج خودم را معنوی و جزئی آمیخته در یک کل بسیار بزرگتر میبینیم، که شامل تمام عالم هستی (هر آنچه که تا کنون وجود داشته یا در آینده وجود خواهد داشت) است که در آن همهچیز به یکدیگر متصل است. حالا درک میکنم که من در مرکز عالم هستی قرار گرفتهام و هر یک از ما علیرغم اینکه در مرکز این شبکه کیهانی قرار گرفتهایم، دیدگاه خاص خودمان را داریم و از طریق آن خودمان را ابراز میکنیم.»
یک کاشیکار 62 ساله که به هنگام سکتهی قلبی به تجربه حالت نزدیک به مرگ رسیده، میگوید: «آنچه آموختم این بود که ما همه جزئی از یک کل واحد و عظیم جهانی هستیم. اگر خیال میکنیم که میتوانیم شخص دیگری یا موجود زندۀ دیگری را بدون اینکه به خود صدمه وارد آوریم، آزار دهیم کاملا در اشتباهیم. ما به همهچیز متصلیم و اگر بکوشیم عشق و محبت خود را نثار آن وصلت کنیم، آدمهای خوشبختی خواهیم بود.»
«من آنجا فهمیدم که چرا ما باید در دنیا، جدایی از تمامیت و حقیقت خود را تجربه کنیم؛ برای اینکه بتوانیم از طریق زندگی دنیا تا حد ممکن بفهمیم و بهره ببریم و یاد بگیریم.» تجربهگر دیوید گوینز
جهان عشق است
آنیتا مورجانی، زنی هندی که تجربهاش را در کتاب کِی ز مردن کَم شدم شرح داده، مینویسد: «در دوران تجربهی نزدیک به مرگ، متوجه شدم که تمام عالم هستی از عشق بیقیدوشرط تشکیل شده و من هم نمادی از آن هستم. هر اتم، هر مولکول، هر کوارک از عشق ساخته شده است. پس من نمیتوانم چیزی غیر از آن باشم، زیرا این جوهر من و ماهیت همۀ عالم هستی است. حتی چیزهایی که منفی بهنظر میرسند، جزئی از طیف عشق نامتناهی و بیقیدوشرط هستند.»
«خدا عشق است و عشق خداست! کاملاً واضح و روشن بود که ماده و خمیر تمام جهان هستی فقط عشق است! عشق همان سرشتی است که تمامی جهان را به هم پیوند می دهد.» تجربهگر میرا سای
مایکل تالبوت در کتاب جهان هولوگرافیک معقتد است که: «موجودات و راهنمایان نورانی در جهان دیگر بارهاوبارها این پیام را تکرار میکنند که ما باید بیاموزیم که چگونه عشق و محبت خود را جایگزین خشم خود کنیم، بیاموزیم که بیشتر دوست بداریم، بیاموزیم که عفو کنیم و همه را بیقیدوشرط دوست بداریم و بیاموزیم که درعوض به ما نیز دوستی و محبت ابراز خواهد شد. ظاهرا این تنها معیار اخلاقی است که هستیهای نورانی از آن استفاده میکنند. چنین بهنظر میرسد که در ذهن موجودات نورانی، شفقت، فشارسنج لطف و مرحمت است و بارها دیده شده که وقتی تجربهگرِ حالتِ نزدیک به مرگ در مورد اینکه کاری که کرده خوب بوده یا بد مردد است، موجودات نورانی به سردرگمی او با این پرسش واکنش نشان میدهند که آیا این کار را از فرط عشق و محبت کرده است؟ آیا انگیزۀ او محبت بوده است؟
بههمینخاطر است که به ما در این جهان، هستی بخشیدهاند، که بیاموزیم عشق و محبت کلید اصلی است. راهنمایان روحانی در جهان دیگر از این واقعیت آگاه هستند که ارائه عشق نامشروط و محبت به همگان اقدام مشکلی است، اما آن موجودات نورانی ما را آگاه میسازند که این کار برای بقای زیستشناختی ما در کرهی زمین و رشد معنوی و روحانی ما بسیار حیاتی است.»
حتی کودکان نیز از قلمروی نزدیک به مرگ با پیام عشق که بر روح و فکر آنان حک شده باز میگردند. پسربچهای که پس از تصادف با ماشین، خودش را دید که دو نفر در ردایی بسیار سفید، او را به آن جهان هدایت میکنند، میگوید: «آنچه در آنجا آموختم این بود که مهمترین چیز در طول زندگی دوستداشتن است.»
«جهان عشق است و دیگر زرقسازی همه بازیست الا عشقبازی» نظامی
ارزشِ آموختن
تجربهگران حالت نزدیک به مرگ غالبا اظهار داشتهاند که هرگاه موقعیتی پیش میآمده که در آن دانش و آموزش مطرح بوده است، هستیهای نورانی خشنود بهنظر میرسیدند. به بعضیها بهوضوح توصیه شده که پس از بازگشت به بدن جسمانی خود به جستوجوی کسب دانش بروند؛ بهخصوص دانشی که مربوط به رشد و تحول خویشتن یا تقویت تواناییهای محبت و مساعدت به دیگران باشد. برخی دیگر به گفتههایی از این دست اشاره میکنند که «آموختن فرایندی دائمی است و پس از مرگ نیز ادامه دارد» یا «دانش و معرفت یکی از چیزهای انگشتشماری است که شما میتوانید پس از مرگتان با خود به جهان دیگر ببرید.»
خودتان باشید و بهدنبال شادمانی خود بروید
هر یک از ما موجودی منحصربهفرد و حامل هدیهای گرانبها و یگانه هستیم. مأموریت ما این است که این موهبت درونی را متجلی و به جهان هدیه کنیم. هر چیزی که به ما شور و شادمانی میدهد، نشانی از آن وجه یکتای ما را با خود دارد.
آنیتا موریجانی مینویسد: «اعتقاد راسخ دارم بهترین کاری که برای خود و دیگران میتوانم انجام دهم این است که آگاهانه خودم را بانشاط نگه دارم و هر کاری را که موجب خوشحالیام میشود، انجام دهم.»
کیفیت احساس ما نسبت به خودمان، بهترین وسیلۀ سنجش وضعیت زندگیمان است. هماهنگ کردن زندگیمان با آنچه واقعا هستیم، فقط در این خلاصه نمیشود که خودمان را به تکرار کردن افکار مثبت وادار کنیم. بلکه منظور این است، کارهایی را انجام دهیم که ما را خوشحال میکنند و شور و اشتیاقمان را بیدار میکنند و بهترین وجه ما را بروز میدهند و احساس خوبی در ما ایجاد میکنند. معنای دیگرش این است که خودمان را بیهیچ قیدوشرطی دوست بداریم. وقتی بتوانیم چنین احساسی داشته باشیم و به این شیوه عمل کنیم و تا این حد درمورد زندگی خوشبین و پرانرژی باشیم، معنیاش این است که با عظمت خودمان در ارتباط هستیم.
ما با عالم هستی یکی هستیم و هدفمان این است که خودِ باعظمتمان باقی بمانیم. دنیای بیرون تنها بازتابی است از آنچه در درون ما میگذرد. این به اختیار خود ماست که تا چه حد وسعت جهان و خود باعظمتمان را تجربه کنیم. اما این فرایند باید از درون به بیرون انجام شود نه برعکس. تنها راه جهانشمولی که من برای این کار میشناسم این است که خودتان را بدون هیچ قیدوشرطی دوست بدارید و از اینکه خودتان باشید واهمهای نداشته باشید. این مهمترین درسی بود که من از تجربۀ نزدیک به مرگ یاد گرفتم.»
منابع:
کی ز مردن کم شدم، آنیتا مورجانی، ترجمهی محمود دانایی، انتشارات صبح صادق، 1394
نور نجاتبخش، دانیون برینکلی، ترجمهی زیبا پرهام، نشر فرزان روز، 1374
بهشت برین حقیقت دارد، ایبن الکساندر، ترجمهی محمود دانایی، انتشارات صبح صادق، 1392
در آغوش نور، بتی جین ادی، ترجمهی فریده مهدوی دامغانی، نشر تیر، 1383
جهان هولوگرافیک، مایکل تالبوت، ترجمهی داریوش مهرجویی، نشر هرمس، 1385
علم و تجربه نزدیک به مرگ، کریس کارتر، ترجمهی فرهاد توحیدی، ناشر مترجم، 1394