به گزارش خبرنگار مهر، نشست تخصصی «جهان نو به نو در سپهر اندیشه مولانا» به مناسبت روز بزرگداشت مولانا جلال الدین بلخی، عصر یکشنبه هشتم مهر 1397 با سخنرانی حسن بلخاری قهی، شهرام پازوکی و حمیدرضا توکلی در فرهنگستان هنر برگزار شد.
حسن بلخاری قهی، رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در این نشست رد موضوع «جهان نو به نو در اندیشه مولانا» سخنرانی کرد. وی در بخشی از سخنان خود گفت: نظریه جهان نو یا نو شدن متوالی جان و جهان یا خلق اعیان عالم در همه ابعاد، و نفس انسان در بعد اکمل، برای حضرت مولانا نیست. مولانا تعبیر عاشقانهای از نو شدن در جان و جهان دارد که ردپای آن را در آرا شیخ اکبر محیالدین بن عربی باید پی گرفت و پیش از آرا ابن عربی نیز نظریه فیض فلوطین بحث نو شدن را مطرح کرده است و اگر بخواهیم بیشتر کنکاش کنیم به تفکر آرا «هراکلیتوس» میرسیم.
وی افزود: در عالم، تجلیات مختلف وجود دارد و این تجلیات به نو شدن مکرر جان و جهان تفسیر شده است. نو شدن در اندیشه مولانا را به نحوی متاثر یا مشابه نظریه اتصال الهی ابن عربی میدانم. در جلد نخست «فتوحات مکیه» باب 24 معارف عنوانی به نام «التوسع الهی او فکرت الخلق الجدید». به عبارتی در پیش از نظریه خلق جدید، توسع الهی را به کار برده، یعنی برای حضرت ذات و به تبع آن اسما و صفات هیچ حدی نمیتوان متصور شد. ذات دارای توسع است و این وسعت بهگونهای است که حد و نهایت ندارد.
بلخاری قهی ادامه داد: خواص جهان ناسوت همان خواص جهان ملکوت است. در جهان ماده نوشدنهای متوالی رخ میدهد. ما در این قلمرو با اعراض روبهرو هستیم. اگر ما در قلمرو ناسوت از جمله اعراضیم و اعراض بهگونهای هسند که در دو زمان متفاوت نمیتوانند باقی باشند، نتیجه این است که ما همزمان هم میمیریم و هم زنده میشویم، چرا که نو شدن ما و تکرار این نوشتن در حقیقت با نوشدن جهان مساوی است، چرا که نسبت ذاتی میان انسان و جهان در حکمت ما وجود دارد. بنابراین هم در جان این نوشدنهای متوالی وجود دارد و هم در جهان.
این عضو هیات علمی دانشگاه تهران در ادامه با اشاره به این نکته که ابنعربی به نظریه خلق اعتقادی ندارد، گفت: ابنعربی معتقد نیست که از عدم چیزی بهنام وجود خلق میشود، بلکه خلق را معادل ظهور میداند. بنابراین ما از جمله اعراضیم و اعراض نمیتوانند در دو زمان وجود داشته باشند، اما ما هستیم و این هستن محصول مردم و حیات مداوم است، اما ما وقوف به این احیا و اماته نداریم. مولانا میفرماید: «هر نفس نو میشود دنیا و ما*بیخبر از نو شدن اندر بقا» و «عمر همچون جوی نو نو میرسد* مستمری مینماید در جسد».
نو شدن مرگ و حیات پیدرپی است
بلخاری در بخش دیگری از سخنان خود به عدم وقوف انسانها به حیات و ممات پیدرپی اشاره کرد و گفت: نظریه نو شدن جان و جهان بیانگر این است که نفس ما و باقی اجزای هستی دائم میمیرند و دائم زنده میشوند، اما همه به این روند وقوف کامل ندارند. ابنعربی در «فتوحات مکیه» و همچنین در فص 12 از «فصوص الحکم» به بیان این قاعده میپردازد که بسیار شبیه به عقاید مولاناست. سوال اینجاست که آیا مولانا نظریه ابنعربی را بازتاب داده است یا اینکه بر بنیاد توارد به کشف خودش رسیده؟ مولانا در سال 604 در بلخ به دنیا آمد. در این سال ابنعربی 44 سالگی خود را پشت سر میگذاشت. در این دوران او شر و شور «ترجمان الاشواق» و همچنین ماجرای حضورش در مکه را پشتسر گذشاته و در قلمرو خلق اندیشههای عرفانی خودش است.
وی افزود: در سال 638 که ابنعربی فوت میکند، مولانا 34 ساله است و مقام شیخوخیت پدرش را دارد و در حوزههای مختلف علوم اسلامی خبره است. احتمال دارد مولانا پیشتر در سفرهایی به دمشق رفته و در جلسات درس ابنعربی حضور پیدا کرده باشد. به طور کل میتوان احتمال این دیدار را پیش از آشنایی مولوی با شمس محتمل دانست، اما بعد از دیدن شمس قطعا این ارتباط به چند دلیل مطلقا منتفی است. نخست اینکه مراد مطلق و خداوندگار حضرت مولانا شمس است و مولانا نسبت به شمس همان حس ارادتی را دارد که به پروردگار دارد. این مراد اما ابنعربی را در اطاعت نمیداند. شمس در مقالات بیپروا درباره ابنعربی سخن گفته و بیان میکند که هرچند مردی شگفت بود، اما اهل شرع نبود.
نویسنده کتاب «هندسه خیال و زیبایی» اضافه کرد: شمسالدین احمد افلاکی در کتاب «مناقب العارفین» نوشته که روزی از مولانا درباره مقلد یا محقق بودن صدرالدین قونوی پرسیده است. قونوی چکیده ابنعربی است که با مولوی رابطه خوبی داشت و اتفاقا پس از درگذشت مولانا او بود که بر پیکرش نماز گذارد. مولانا در جواب قسم میخورد که صدرالدین قونوی مقلد است و این در صورتی است که خود در «فیه ما فیه» تشریح میکند که رستگاران محققاند نه مقلد. به عبارتی مولوی کسانی را که در تقلید صرف از ابنعربی هستند، رستگار نمیداند. مولانا در مواردی به نقد فتوحات مکیه هم نشسته است.
بلخاری در پایان گفت: بنابراین نظریه حیات و ممات مکرر از خود مولاناست. ما از دیدگاه این شاعر و حکیم هر لحظه در تولد و مرگ هستیم و خوشا به حال آنانکه به این امر یعنی نفس و هستی خود آگاهی دارند.
تحلیل ارادت مولانا به شمس
شهرام پازوکی دیگر سخنران این نشست بود که در موضوع «مساله ارادت مولانا به شمس» برای حاضران سخنرانی کرد. وی در بخشی از سخنان خود گفت: در موضوع این نشست تخصی میتوان به طرح این پرسشها نیز پرداخت: «مولانا در چه جایی از جهان نو به معنای مدرن ایستاده است؟» و «چگونه میتوان در جهان مدرن مولانا را درک کرد؟».
وی افزود: در عالم مدرن هم در مفهوم «ارادت» تشکیک شده و هم اینکه تفاسیر متعددی از آن ارائه شده است. درباره «سر» و «مساله» مولانا با شمس نیز نظرها و خوانشهای مختلفی ارائه شده است. «آن سرّی هست اینجا بس نهان* که سوی خضری شود موسی روان» سرّ به اقتضای ماهیش قابل حل نیست و فقط میتوان در افسونش غوطهور شد. درباره رابطه شمس و مولانا در عالم مدرن نظرهای مختلفی ابراز شده است، گروهی آن را عین حماقت و از موانع پیشرفت در جامعه نو میدانند، گروهی آن را به رابطه همجنسگرایی تفسیر کرده و برای اثباتش به طنزهای بیپروا در مثنوی استناد میکنند.
پازوکی ادامه داد: رابطه شمس و مولانا هرچند در عرفان و تصوف «سرّ» است، اما امر غریب و تازهای نیست، بلکه از آن به ارادت زیاد تعبیر میشود. مرید و مراد بازی در تفکر اسلامی وجود دارد و کسانی که عمق این ارتباط را نمیفهمند آن را بازی کودکانه میپندارند. این ارادت در جهان نو به نو مولانا مصداق ازلی و ابدی است، مولانایی که اعتقاد دارد، ایمان باید نو به نو شود. ارادت یک حقیقت معنوی و از ارکان سلوک اسلامی است. هر سالکی در طریقت به استاد خود این ارادت را دارد و به صد زبان هم بیان میکند.
این عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در ادامه با اشاره به این نکته که وجود مربی و مرشد در سلوک ضرورت دارد، گفت: مساله «ارادت» فصل مشترک اصول عرفانی در همه ادیان است. در قرآن کریم ما دو اصلاح متابعت و اطاعت را داریم. در قرآن نیز پاداش متابعت و محبت خداوند بهشت و جهنم نیست. در پیروی از احکام بحث بر سر دعوت به اطاعت است، اما مساله ارادت مولانا به شمس از نوع متابعت است که ریشه در قرآن دارد. این ارادت رابطه عاشقانه با خود به همراه دارد.
پازوکی همچنین با اشاره به این نکته که شمس تبریزی متابعت را به دو قسمت «متابعت در صورت» و «متابعت در معنی» تقسیم میکند، ادامه داد: مهمترین مثال قرآنی در این موضوع داستان موسی و خضر است که در آن ارادت و متابعت به زیبایی تصویر شده و شمس نیز مکررا به آن اشاره میکند. سه کاری که خضر در آن داستان میکند خلاف شرع و عقل است، اما در اینجا مساله احکام اهمیتی ندارد، بلکه مهم آموزش متابعت به موسی است. بنابراین مساله شمس و با مولانا را میتوان به آیات قرآن استناد کرد. شهید آیتالله مطهری و دکتر علی شریعتی این مساله ارادت را بسیار عالی شرح کردهاند.
پازوکی در پایان گفت: کسانی رابطه شمس با مولانا را درنمییابند که تعریفشان از انسان وجوب ارادت را برنمیتابد. این طیف به انسان به عنوان روحی با مبدا الهی اعتقادی ندارند.
زیبایی شناسی ملال
حمیدرضا توکلی، عضو هیات علمی دانشگاه سمنان دیگر سخنران این نشست بود که در موضوع «مولانا و ادراک زیبایی شناختی» برای حاضران صحبت کرد. توکلی بحث خود را درباره نحوه مواجهه با آثار هنری آغاز کرد و گفت: وقتی شما با یک اثر هنری روبهرو میشوید در کنار فهم وارد قلمرو دیگری به نام ذوق نیز میشوید. در میراث معنوی ما عطار نیشابوری بهگونهای متوجه این تمایز مواجهه هنری بوده است.
وی افزود: عطار در جایی میگوید: «داند از جان مرد موسیقیشناس*لحن موسیقی خلقت را سپاس». سپاس کردن تعبیری است شگفت و متفاوت که ذوق و التذاذ را نیز به همراه خود دارد. سپاس کردن بر متمایز بودن ادراک هنری اشاره میکند. در تعابیر عرفا شکر یعنی فهمیدن و شکر در مقابل ظلم قرار میگیرد.
توکلی ادامه داد: در صفحه نخست مثنوی بیتی وجود دارد که دشوارترین بیت و در عین حال بسیار غافلگیرکننده است: «هر که جز ماهی ز آبش سیر شد* هر که بیروزی است روزش دیر شد» یعنی هرکسی که دلسیر است، بیروزی است. مولانا در اینجا روی ملال دست میگذارد. در تمثیلهای مولانا واژگانی چون دریا، ماهی، موج، کفت و... بسامد بالایی دارند. دریا به عنوان تمثیلی از عالم غیب به کار میرود. در 500 بیت بعدتر از «نینامه» در مثنوی با این بیت مواجه میشویم: «نیست یکرنگی کزو خیزد ملال*بل مثال ماهی و آب زلال». یکرنگی در اینجا نماد وحدت است که در آن تضادی نیست.
نویسنده کتاب «بوطیقای روایت در مثنوی» همچنین با اشاره به این نکته که «ماهی» در کلام مولانا تصویر مثبتی دارد، گفت: ماهی در تفکر مولانا رمز عارف سالک است. او بر این نکته تاکید دارد که همه چیز ماهی آب است و عارف واصل به این معنا باید از همه چیز خودش عبور کرده باشد. مولانا میگوید که دریا یکرنگ است و تنوعی در آن نیست. این دریا برای ما سبکباران ساحلها، ملالانگیز است، اما برای ماهی ملالانگیز نیست. بنابراین کسانی میتوانند با مثنوی همراه شوند که مانند ماهی باشند.
وی مواجهه زیباییشناختی مولوی با پدیدهها را نیز اینگونه شرح داد: مولانا در تبیین زیبایی و ادراک زیباشناسی میگوید که وقتی ما با یک قلمرو زیبایی همراه شویم، اگر به آن قلمرو رسیده و بتوانیم آن را مانند عطار سپاس گوییم، این قلمرو را نو به نو میبینیم و اگر نتوانیم آن را سپاس گوییم، ملالانگیزی آن را حس خواهیم کرد. مولانا با استفاده از همین نکته تجربه معنوی برای اهل غیر، را ملال انگیز میداند.