مقدمه، ضـرورت و اهمیت
عاشورای حسینی، سرمشقی پایا و مانا و اسوه ای پویا و راهنما برای سالکان طریق حق است و هیچ عصر و نسلی نیست که در طلب «سراج و منهاج» باشد و بدان نیازمند نباشد.
اصحاب پاکباز، مخلص و فداکار حسینی بخشی از هـویت فـرهنگی و وجودی این نهضت عظیم و انسان سازند و شناخت یاران بایسته و شایسته اباعبدالله از چند جهت لازم است .
١. بازشناسی دقیق و عمیق یاران ما را با ابعاد و اضلاع نهضت حسینی آشناتر خواهد ساخت. اصولا شناخت کربلا و عاشورا بدون صـحابه شـناسی حسینی، ناقص و ناتمام خواهد بود.
٢. انسان هماره نیازمند اسؤە حسنه است و امام عاشورا خود را اسوه نامید. فلکم فیّ اسوة (فرهنگ جامع سخنان امام حسین، ١٣٨١: ٤٠٥) و اسوه بودن عاشورا، ایجاب مـیکند کـه سازه های آن - از جمله اصحاب - را بشناسیم .
٣. شناخت اصحاب عاشورا ما را با گم گوشه ها آشنا و در زدودن برخی ابهامهای آن، یاری خواهد کرد. بسیاری از حقایق کربلا و عاشورا بدون شناخت اصحاب، دست نایافتنی خواهد بود.
راهـهای شـناخت اصـحاب امام حسین
شناخت شهدا و اصـحاب امـام حـسین - به ویژه ابعاد شخصیتی، سلوک و رفتار و فضایل آنان از چند طریق ممکن است:
١. توصیفی که از اصحاب در کلام امام حسین می توان یافت.
٢. رفـتار و گـفتار آنـان در موقعیت های گوناگون - از لحظۀ همراهی تا شهادت - تـرجمان و آیینـۀ شأن و جایگاه و منزلت آنان است.
٣. سخنانی که از دشمنان دربارٔە آنها مطرح شده است.
٤. گزارشهای تاریخی و اقوال بزرگان دربارٔە فـضایل و خـصایل آنـان اگر در ستایش و توصیف صحابۀ حسینی تنها همین سخن مولا و راهـبرشان - حسین بن علی - به جای مانده بود، کافی بود تا شوکت و شکوه و رفعت آنان را دریابیم. امام سجاد مـی فـرماید: شـب عاشورا به خیمۀ پدرم نزدیک شدم تا سخنانش را بهتر بشنوم. امام خـطاب بـه یارانش فرمود:
فانی لا اعلم اصحابا اوفی (اولی) و لا خیرا من اصحابی. (الارشاد مفید: ١٣: ٢٣١) در این توصیف اصحاب، وفادارترین (برترین ) و بهترین اصحاب معرفی شـدهاند. جـز این، حـضرت دربارٔە برخی از یاران نیز پیش از شهادت یا در لحظۀ شهادت سخنانی دارد که مقام و منزلت آنان را آشـکار و مـشخص مـی سازد.
پیش از وقوع عاشورا، امیر مؤمنان علی نیز دو بار - رفتن به صفین و بازگشت - از کـربلا عـبور مـیکند که در این سفر امام حسین و برخی که بعدها در کربلای ٦١ حضور داشتند، حضرت را همراهی میکردند، عـلی هـمین که به کربلا رسید به رویداد عظیمی که در آن رخ می دهد اشاره کرد و فرمود:
واهـا لک یاتـربة لیحـشرن منک قوم یدخلون الجنة بغیر حساب (سلونی قبل ان تفقدونی: ١٣٧٣: ج ٢، ٣٧٩)
ای خاک! از تو قومی برمی خیزند کـه بـی حساب وارد بهشت می شوند.
ستودنهایی از این دست در کلام دیگر بزرگان و گزارشگران کربلا، حتی گـزارشگران سـپاه دشـمن مانند حمیدبن مسلم و هلال بن نافع می توان یافت که در جای خود خواهد آمد.
برخی از فـضایل و مـکارم یاران حسینی
سرفراز و پیروز آزمون های دشوار
انسان به تعبیر قرآن، هماره در مـعرض آزمـون و ابـتلاست. جریان ابتلای الهی که در قرآن ٣٩ با واژگانی چون تمحیص، اختبار، امتحان، فتنه و ابتلا شناسانده مـی شـود، جـریانی مستمر و همیشگی است. در آغاز سورٔە عنکبوت آمده است:
احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لایفـتنون؛
آیا مـردم گمان میکنند رها شده اند و همین که بگویند ایمان آورده ایم، آزمایش نمی شوند؟
تنها کسانی در این آزمون پیروز می شـوند کـه با پشتوانۀ معرفت و محبت و تهذیب و تزکیه، از سنگلاخها و خطرگاهها عبور کنند؟ آنان که ربـنا الله گـفته و استقامت و شکیب پیشه سازند:
ان الذین قالوا ربنا الله ثـم استقاموا تتنزل عـلهم المـلائکه...؛(فصلت / ٣)
چنین کسانی در خوف، جوع، نقص امـوال و انـفس و ثمرات و در بأساء و ضراء (همه صحنه های سخت و دشوار)، استوار خواهند ماند و سربلند و پیروز از مـیدان آزمـون بیرون خواهند آمد.
حضرت ابـاعبدالله الحـسین، در راه مکه بـه عـراق (کـربلا)، رمز و راز شکست در آزمونهای الهی را بیان کـرد و فـرمود:
الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون؛ (فـرهنگ جـامع سخنان امام حسین ، ١٣٧٩: ٣٩٩)
مردم بندگان دنیایند و دین تنها بـازیچۀ زبانهایشان، دین را تا آن گاه خـواهانند کـه معاش و دنیایشان فراخ و مهیا بـاشد و هـرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دینداران اندک می شوند.
پس بازماندگان در آزمون، دنیاپرستان و خودمدارانند. آنـان کـه در گفتار دین را زیبا باز می گـویند و در هـنگام نـیاز به رفتار دین مـدارانه، نـاگهان از صحنه غایب می شـوند و «دین» را بـه دنیا می فروشند.
امام حسین، در توصیف یاران خویش، آنان را پیروزمند میدان آزمون می شناساند و حـتی مـی فرماید بر سرشان فریاد کشیدم و از خـود رانـدم (بیعتم را بـرداشتم) امـا آنـان مرا نکردند.
نافع بـن هلال - یار جوان اباعبدالله - می گوید: در شب عاشورا، امام از خیمه ها دور شد، وقتی او را دیدم، انگیزٔە دور شدن از خـیمه هـا را پرسیدم و گفتم: یابن رسول الله، نزدیک شـدن شـما بـه لشـکرگاه دشـمن در این هنگام شب مـرا نـگران و هراسان ساخته است . امام فرمود: آمده ام تا پستی و بلندی اطراف خیمه ها را بررسی کنم تا مـبادا دشـمن از آنـجا مخفیانه دست به حمله بزند. آن گاه دسـتم را گـرفت و فـرمود: هـی والله ! وعـد لا خلف فیه، امشب ، همان شب میعاد است. شب موعود! شبی که در آن هیچ خلافی نیست! بعد امام، رشته کوههایی را که در پرتو مهتاب دیده می شد به من نشان داد و فـرمود: الا تسلک بین هذین الجبلین فری جوف اللیل و تنجو نفسک؛ ای نافع سر آن نداری که در این شب تاریک به این رشته کوهها پناهنده شوی و جان به در بری و خود را برهانی؟
نافع می گوید: به پای امام افـتادم و گـفتم: مادرم سوگوارم شود، من این شمشیر را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خریدهام، به خدا سوگند هرگز از تو جدا نمی شوم تا آن که این شمشیر کند و شکسته و این اسب خـسته و نـاتوان شود.
پس از این گفت وگو امام به خیمۀ خواهرش زینب بازگشت، من در بیرون خیمه نگاهبانی میکردم؛ شنیدم که زینب کبری به برادر گفت: برادر! آیا یارانـت را آزمـودهای و به شکیب و پایداریشان اطمنیان داری کـه فـردا ما را میان دشمن رها نکنند و در لحظه های خطر از تو دست برندارند؟ امام در پاسخ خواهر فرمود: اما والله لقد نهرتهم و بلوتهم و لیس فیهم الا الاشوس الاقعس یستأنسون بالمنیه دونـی اسـتیناس الطفل الی محالب (بلبن) امـه، آری بـه خدا سوگند بر سرشان فریاد کشیدم و از خویش راندم و آنان را آزمودم و جز دلاوران مرگ ناهراس و صخره های ستبر و استوار کوهستان نیافتم. آنان چنان به مرگ شیفته و عاشق اند که کودکان شیرخوار به سینۀ مـادر. (مـقتل مقرم، ١٣٩٢ ق: ٢٦٢ و فرهنگ جامع سخنان امام حسین: ١٣٧٩: ٤٥٧)
یاران امام، آزمونهای گوناگونی را پیروزمندانه پشت سر نهادند؛ از آن جمله بود:
- محاصرٔە کامل نظامی بدون توازن و تعادل نظامی
- تشنگی و گرسنگی شدید (سه روز دسترسی به آب بسیار مـشکل و دشـوار شد)
- تـهدید به کشتن زن و فرزند و ویران کردن خانه و قطع حقوق بیت المال
- تحقیر و تمسخر و استهزا (جنگ روانی)
- مرگ و کشته شـدن قطعی در بی رحمانه ترین شکل ممکن
صحابۀ پاکباز حسینی بی هـراس از این آزمـونها، بـی هیچ تزلزل و سستی ایستادند و فوز و فلاح حاصل این ایستادگی و استواریشان شد.
نکتۀ قابل توجه آن است که این آزمـون تـنها در کربلا و شب عاشورا نبود، در هر منزلی و با هر رخدادی امام، یاران را می آزمود تا نـاصافها و نـاخالص هـا و سست رایان سرخویش گیرند و بازگردند و کربلایی زلال و خالص و پاک رقم بخورد.
آزمون امام هم فردی و هم گـروهی بود. وقتی خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی و عبدالله بن یقطر و قیس بـن مسهر صیداوی می رسـد، هـمه از جمله فرزندان عقیل - برادران مسلم - را به رفتن می خواند. وقتی خبر اسارت فرزند بشر بن عمرو می رسد، امام بلافاصله بشر را می خواند و بهای آزاد کردن فرزند را آماده میکند و از او می خواهد کـه برود و فرزندش را رهایی بخشد. در ذی حسم - یکی از منازل راه - و در عذیب الهجانات - منزل دیگر - راه گشود و دعوت به رفتن کرد و به گفتۀ امام سجاد ، در هر منزلی قصة یحیی و شهادت او را باز گفت تا هرکس تزلزل و تـردیدی دارد بـرود و کربلا زلال و پاک و بی آلایش بماند. (اربعین الحسینیه، ١٣٧٩ ش: ٢٢٢).
اما در همۀ این ابتلائات پیش از نبرد و ابتلائات و آزمونهای سخت ساعات نبرد، چون تشنگی، زخم، دیدن شهادت یاران و تمسخر و هلهله و شادمانی دشمنان، کوچک ترین تزلزل و فتوری در رفتار یاران دیده نـشد و هـمگان «فائز» آزمونهای بزرگترین آزمونگاه تاریخ شدند.
معرفت و بصیرت مدار
فهم عمیق و شناخت همه سونگرانۀ حق، تردیدها، تزلزلها، حیرتها و وسوسه ها را فرو می شکند و انسان را در گذار از عقبه ها و دامچاله هـا، تـوان و استواری می بخشد.
یاران حسین، می دانستند چرا آمده اند، با که آمده اند، چه باید بکنند و فرجام این راه چه می شود. آنان خداشناس، خودشناس، راهشناس، امام شناس، دشمن شناس و بیراهه شناس بودند و بـا هـمین «شـناخت» در محاصره و عطش و شمشیر و تیر مـاندند و بـر آرمـان و ایمان خویش پای فشردند.
در شب عاشورا وقتی امام فردای تیغ و تیر و مرگ را ترسیم کرد و همه را به رفتن خواند، جانهای بصیر و روشن، یکـدل و هـمراه و هـمزبان گفتند: انا علی نیاتنا و بصائرنا (آینه داران آفـتاب، ١٣٨٧، ج١: ٦٥). و همین بصیرت و روشن نگری و تلفیق نیت (انگیزٔە قوی) و بصیرت (ژرف بینی)، آنان را در هولناک ترین لحظه ها و صحنه ها نگاه داشـت.
امـیر مـؤمنان علی، کاراترین سلاح در هنگامۀ هجوم شیطان را بصیرت می داند:
الا و ان الشـیطان قد جمع حزبه و استجلب خیله و رجله و ان معی لبصیرتی؛
(نهج البلاغه ، ١٣٨٠: ١٤)
آگاه باشید که شیطان سواره و پیادهاش را فرا خوانده و تاختن آغـاز کـرده امـا بصیرت من با من است (همین شیطان را در هم خواهد شکست).
حـضرت، در خـطبۀ ١٥٠ نهج البلاغه انسانها را به دو گروه تقسیم میکند؛ گروهی که شمشیرشان بر بصیرتشان حکومت میکند: حملوا اسـیافهم عـلی بـصائرهم، یعنی وقتی شمشیر (نماد و قدرت ) در دست دارند، چشم بر «حقیقت» می بـندند و خـودبین و اکـنوننگر و بی تدبیر و بی رحم می شوند و گروه دوم آنان که شمشیر (قدرت و موقعیت)، تدبیرشان را نـمی شـکند و بـر آن پرده نمی افکند: حملوا بصائرهم علی اسیافهم
(همان: ١٤٦ ).
نکتۀ مهم این است که اگـر این مـعرفت و بصیرت نباشد، هرچند شخص عابد، زاهد، قاری قرآن و شب زنده دار باشد، همچون خـوارج بـازیچه و ابـزار دست بیدادگران و سیاست بازان خواهد شد و فرجام او همان خواهد شد که پیامبر پیش بـینی کـرده بود:
یخرج فیکم قوم تحقرون صلاتکم مع صلاتهم وصیامکم مع صیامهم واعمالکم مـع اعـمالهم یقـرؤون القرآن ولایجاوز حناجرهم یمرقون من الدین مروق السهم من الرمیه؛ (صحیح بخاری ، ٢٠٠٨: ٥٩١ )
در میان شما گروهی پدیدار میآیند کـه نـماز و روزٔە خود را در برابر نماز و روزٔە آنان و اعمالتان را در مقابل اعمال آنها ناچیز و اندک می شـمارید؛ قـرآن مـی خوانند و این خواندن از حد گلویشان فراتر نمی رود و همچون تیری که از کمان برون آید، از دین بیرون می روند.
آنـان کـه در مـقابل حسین صف آرایی کردند اهل نماز و قرآن بودند؛ هم زمان در اردوگاه عمر سـعد صـدای اذان برمی خاست و حتی ادعای شمر در هنگام برپایی نماز ظهر عاشورا - خطاب به حبیب بن مظاهر این بـود کـه نماز شما پذیرفته نیست نماز ما مقبول است!
این آموزٔە بزرگ عاشوراست کـه دین مـداری باید بر محور فهم و معرفت و بصیرت ژرف بـاشد و صـرف عـبادت، بدون شناخت اینکه در کدام جبهه و با چـه کـسی هستی ارجمند و ستودنی نیست.
وقتی امیر مؤمنان علی، سفیر خود ابن عباس را بـرای مـذاکره با خوارج فرستاد، ابن عـباس شـگفت زده از عبادت و سـاده زیستی و سـلوک آنـان - این گونه نزد علی گزارش داد:
لهم جـباه قـرحة لطول السجود و اید کثفنات الابل و علیهم قمص مرحضة و هم مشمرون؛ (العقد الفرید، ١٤٠٨ ق، ج ٢: ١٣٥)
سجده های طولانی، پیشـانی هـایشان را پینه بسته کرده و دست هایشان چـون زانوی شتران از کثرت سـجده و بـر خاک افتادن، چین خورده اسـت؛ لبـاسهایشان کهنه و ساده و رنگ باخته است. آنان را در اجرای خواسته هایشان مصمم و کمربسته یافتم.
فـقدان مـعرفت و بصیرت که نتیجه بی مـطالعگی، فـقر تـأمل و همه سونگری و ره آورد تـکیه محض بر احساسات و عـواطف و ظـواهر است، جز بازی در میدان دشمن و مصادرٔە خویش به نفع ستم، نتیجه ای ندارد.
عزت مند و ذلت ناپذیر
از آموزه های مهم دینی، پرهیز از زبـونی و ذلت و حـفظ عزت و کـرامت انـسانی اسـت.
انسان مؤمن عزت مـند است:
ولله العزه ولرسوله وللمؤمنین؛ (منافقون/ ٨) عزت از آن خدا، رسول و مؤمنان است .
امام عاشورا فرمود:
الا و ان الدعـی بن الدعـی قد رکزنی بین الاٍنتین بین السلة والذلة و ما اخذ الدنیة ابـی الله ذلک و رسـوله و جـدود طابت وطـهرت؛ (بحارالانوار، ١٤٠٤ ق، ج ٤٥: ٩)
آگاه بـاشید نـاپاک دامن فرزند ناپاک دامن مرا میان دو امر مخیر کرده است. میان شمشیر (مرگ) و ذلت؛ آری ذلت از ما دور است. خـداوند و پیامـبر او و دامـن های پاک و مطهری که ما را پرورده اند هرگز چـنین نـمی پذیرنـد و گـردن نـمی نـهند.
معلوم است که باورمندان و صحابۀ چنین امامی که عارفانه و عاشقانه او را همراه شدند هرگز تن به ذلت و خواری نخواهند سپرد.
خاستگاه ذلت پذیری، دنیاطلبی است؛ آرزومندان و آزمندان دنیا به سبب اسـارت در زنجیر هواها و خواسته ها، ارج و آبروی خویش را به سادگی زیر پا خواهند گذاشت و به بهای رسیدن به آرزوها و تمنیات، زیستن پست و ذلیلانه را گردن می نهند. امیر مؤمنان علی سرچشمۀ ذلت و حقارت نفس را نفاق و دورویی درونـی مـی داند:
نفاق المرء من ذل یجده فی نفسه. (غررالحکم و دررالحکم، ١٤٠٧ ش: ٢٩٨)
انسان ذلیل و خودخوارکرده دچار چند ویژگی خواهد شد:
١. خطرناک و شرور خواهد شد. امام هادی می فرماید:
من هانت علیه نفسه فلا تأمن شـره؛ (اصـول کافی، ١٣٨٨، ج ٢: ٣١٢)
آنکه خود را خوار و ذلیل بداند (بسازد) از شرش ایمن مباش. همان گونه که بندگان زر و تشنگان قدرت و ثروت در کربلا از هیچ زشتی و پلیدی پروا نداشتند.
٢. به او امید خیر و رحـم و مـحبت نمی توان داشت. امیر مـؤمنان عـلی می فرماید:
من هانت علیه نفسه فلاترج خیره؛ (غررالحکم و دررالحکم، ١٤٠٧ ش، ج ٣: ٢٣٧ )
از جان تاریک از ذلت و خواری، نوری نمی تراود و خیری نمی جوشد. ٤٥ یاران وفادار و جان نثار اباعبدالله بـارها در مـعرض تطمیع و تهدید دشمن بـودند امـا هرگز تن به رفاه و عافیت زیر سایه خواری و ذلت نسپردند. آنان عزیز و سربلند، رها از کشش ها و جاذبه های فریبناک، به استقبال تیغ و تیر و زخم و عطش و طعنه و تمسخر رفتند اما عزت خویش را پاس داشـتند. آنـان شاگردان امامی بودند که در منزل شراف، وقتی حربن یزید ریاحی راه بر امام بست و به شمشیر و جنگ تهدید کرد امام فرمود:
لیس شأنی من یخاف الموت، ما اهون الموت علی سبیل العز و احیاء الحق، لیس الموت فی سبیل العز الا حیاه خـالده ولیسـت الحیاة مـع الذل الا الموت الذی لاحیاة معه.
افبالموت تخوفنی؟ هیهات طاش سهمک وخاب ظنک ! لست اخاف الموت، ان نفسی لاکبرمن ذلک وهمتی لاعلی مـن ان احمل الضیم خوفا من الموت وهل تقدرون علی اکثرمن قتلی مرحبا بالقتل فی سـبیل الله ولکنکم لاتـقدرون علی هدم مجدی و محوعزی وشرفی ، اذا لاابالی بالقتل؛ (احقاق الحق و ازهاق الباطل، بی تا، ج ١١: ٦٠١)
شأن و جایگاه من، شأن و جایگاه هراسزدگان از مـرگ نـیست. مرگ در راه رسیدن به عزت و احیای حق چه قدر آسان و دلپذیر است ! مرگ در راه عزت، جـز جـاودانگی و زیسـتن با ذلت، جز مرگی تهی از زندگی نیست. آیا از مرگم می ترسانی؟ تیر در کمان خطا نهاده ای و گمان تـباه و ناروا برده ای . من آن نیستم که از مرگ بهراسم. منش من فراتر و همت من والاتـر از آن است که تـرس از مـرگ، شانه هایم را به تحمل بار ستم بکشاند. آیا تو جز مرگ و کشتن من کار دیگری می توانی؟ درود و آفرین بر مرگ در راه خدا باد. زنده باد مرگ عاشقانه! شما قادر به نابودی شوکت و عـظمت و شرف و عزت من نیستید. پس همین است که پروای کشته شدنم نیست .
به تعبیر امام صادق یاران حسینی باور داشتند که :
ان الله فوض الی المؤمن اموره کلها ولم یفوض الیه ان یکون ذلیلا؛(بحارالانوار، ١٤٠٤ ق، ج ١٥: ٦٣)
خداوند همۀ امور را به مؤمن وانـهاده امـا اجازه خوار شدن و ذلت به او نداده است.
شعار یاران حسین این سخن مولایشان بود که موت فی عز خیر من حیاه فی ذل (مناقب ابن شهرآشوب: ج٤: ٦٨).
عزت طلبی و ذلت ناپذیری یاوران حسینی ، ره آورد اقتدای آنـان بـه مولای عزیز و خواری ناپذیرشان اباعبدالله بود و درسی که از سلوک و سیرت وی آموخته بودند؛ چرا که از امام عاشورا آموخته بودند که شمشیر بپذیرند و ذلت هرگز. آنان به پاس همین ویژگی بر قله عـزت و عـظمت نشسته اند و هیچ کس نیست که با مطالعۀ سیرت عزیزانه ی شان، زبان به ستایش و تمجید آنان نگشاید.
آزادگی و رهایی (حریت)
بال و پربسته ها هرگز شکوه و شوکت پرواز و عظمت آسـمان را ادراک نـمیکنند. آنـچه پای رفتن و بال پرواز انسان را می بـندد، اسـارت داشـته ها و خواسته هاست . آنکه دارد و دلبستۀ داشته هاست اگر تهدیدش کنند که می گیرند چه بسا ارادهاش سست و زانوان حرکتش بلرزد و آنـکه مـی خـواهد و در بند خواهش خویش است به اندک «تطمیعی» از ارزشـها و اصـالت ها فاصله می گیرد و در دام تبهکاران می افتد.
حقیقت آزادگی، رهایی از دو چیز است: آرزومندی (طول امل) و آزمندی (حرص)، اسیران آرزومـندی بـه تـعبیر امیرمؤمنان فریب خوردگانند؛
اکذب الامل ولاتثق به، فانه غرور و صاحبه مـغرور.(ترجمه و شرح غررالحکم،1379: 102)
آرزومندی را دروغ بدان و به آن تکیه مکن که به راستی آرزو، فریب است و آرزومند بدان، فریب خورده است و آزمـندان (حـریصان)، بـدبخت و ناجوانمرد! الحرص علامه الاشقیاء (همان، ٢٣١)
آزمندی نشانۀ بدبختان است و الحرص یزری بـالمروه (هـمان)
حرص و آزمندی پای جوانمردی را سست میکند. آنکه خود را از این دو می رهاند و تنها در مدار پیوستگی با حق قرار مـی گـیرد، آزاده اسـت. آزادگان چاپلوسی و تملق نمی شناسند. عزت و ارزش انسانی خویش را برای دنیا به مـعامله نـمی گـذارند و به اسارت تطمیع و تهدید درنمی آیند. پاداش چنین کسانی به قول مولای آزادگان - علی - اکرام و احـترام اسـت.
لیس للاحـرار جزاء الا الاکرام. (همان: ٢٢٩)
یاران حسینی، رستگان از همۀ تعلقات و دلبستگی ها بودند. ایمان تابناکی که در جانشان بود آنـها را از تـاریکی طمع و حرص و بخل و امل رهانده بود. حاصل ایمان استوار، همان گونه که قـرآن اشـاره دارد رهـایی از «خوف و حزن» است؛ لاخوف علیهم و لاهم یحزنون (بقره / ٣٨، ٦٢، ١١٢، ٢٦٢، ٢٧٤، ٢٧٧ بقره و...)
هرکس خوف از دست دادن نداشته بـاشد و حـزن از دست رفته ها، خودگذشتگی می تواند، خوف، محصول نگرانی های انسان برای «از دسـت دادن در آینـده» است و حزن، اندوهناکی انسان به سبب از دست دادنها در گذشته؛ خوف متوجه آینده است و حزن مـتوجه گـذشته (آینه داران آفتاب، ١٣٨٧: ١٣).
صحابۀ پاکباز عاشورا با این که در خطر قتل فرزند، هـتک حـرمت هـمسر و ویران شدن خانه به سبب همراهی با اباعبدالله بودند اما غم و دلواپسی نداشتند و گرچه دائم در معرض دعـوت و وسـوسۀ پول و پسـت و مقام بودند، هرگز از امام نگسستند.
عبدالله بن عمیر کلبی - جوان تازه ازدواج کـرده - پیش چـشم مادر و همسر می جنگد و رها و آزاد از همۀ دلبستگی هایی که هر تازه دامادی می تواند داشته بـاشد عـاشقانه جان می بازد. عمروبن جناده نوجوانی که پدرش در تیرباران صبح به شهادت رسـیده اسـت، بی هراس از میدان و رزمگاهی که جز تـیر و تـیغ و تـمسخر ندارد می جنگد و هنگامی که سر او را بـه سـمت مادرش پرتاب میکنند سر را به میدان پرتاب میکند و فریاد میزند ما چیزی را کـه در راه خـدا دادهایم پس نمی گیریم (انساب الاشراف، ١٣٧٩ ق ٣٦٠: ١٩٣) این هـا نـمونه هایی از رهـایی و آزادگـی یاران و هـمراهان حسین است.
امام حسین، در آغاز خـروج از مـکه و رفتن به سمت عراق فرمود:
من کان فینا باذلامهجته موطنا علی لقاء الله نفسه فـلیرحل مـعنا فانی راحل مصبحا ان شاء الله؛ (اللهوف علی قـتلی الطفوف، ١٣٢١: ٥٣)
هرکس آماده اسـت در راه مـا از خون خویش بگذرد و جانش را در راه لقـای تـقدیم کند مهیای حرکت باشد که من فردا صبح انشاءالله حرکت خواهم کرد.
مـعلوم اسـت که لبیک گویان به این دعـوت، وارسـتگان از جـان و جهان بودند وگـرنه هـمسفر و هم رکاب مولایشان نـمی شـدند. نقطۀ مقابل یاران امام، سپاه عمر سعد است که پاگیر قدرت، ثروت، شهرت و شهوت هـستند و بـا این که می دانند امام فرزند پیامـبر اسـت و بسیاری از آنـان روایات پیامـبر در سـتایش اباعبدالله را می دانند امـا به روی او شمشیر میکشند و از هیچ قساوت و جنایتی رویگردان نیستند.
کانون رحمت و شدت (ولایت و برائت)
نمی توان مـؤمن و مـسلمان بود و نسبت به دین باوران و دین یاوران، رحمت و مـحبت و مـودت و نـسبت بـه زشـت کاران و دین ستیزان، غـضب و نـفرت و برائت نداشت.
یکی از محوری تردین آموزهها در زیارتنامه ها همین موضع گیری مشخص و روشن است؛ سلام و لعـنت، سـلم و حـرب و قرب و برائت، در زیارتنامه ها؛ یعنی، تعیین این کـه بـا چـه کـس بـاشیم و از چـه کسی بگسلیم و فاصله بگیریم. در زیارت امام حسین در نیمه رجب می خوانیم:
انی اتقرب الی الله بزیارتکم و بمحبتکم و ابرء الی الله من اعدائکم؛ (مفاتیح الجنان، 1340: 422)
من با زیارت و محبت شما به بارگاه الهی تـقرب می یابم و با همین محبت از همین دشمنان نفرت و بیزاری می طلبم .
در قرآن کریم نیز وقتی دوستان و همراهان پیامبر معرفی می شوند، بارزترین ویژگی آنان اشداء علی الکفار رحماء بینهم (فـتح / ٢٧) شـناسانده می شود؛ یعنی، شدت و رحمت در حد متعادل در رفتار آنان نسبت به دشمن و دوست تجلی دارد.
این فضیلت به همۀ ما می آموزاند که نمی توان هم با ستمگران بود و هم با دادگـران؛ نـمی شود دل، هم محبت گاه پاکان باشد و هم پلیدان؛ همچنان که برخی با همین انگاره، سلوک با هر دو را جایز و حتی افتخار می دانند! به دیگـر زبـان می گویند چنان باید زنـدگی کـرد که کافر و مسلمان، خوب و بد، هر دو با شما بجوشند و حتی پس از مرگ هر دو تو را از خود بدانند!
چنین نگاه و نگرهای با روح دین همساز نیست و هر کس چـنین بـاشد خلل و نقص در باور و عـقیدهاش راه یافـته است.
کمال الدین ولایتنا والبرائه من عدونا؛(بحارالانوار: ١٤٠٣ ق ، ج ٢٧: ٥٨)
کمال دین پذیرش ولایت ما و دوری و برائت از دشمنان ماست .
امام صادق نفرت و بیزاری از دشمنان را نشانۀ صداقت در محبت می داند و می فرماید:
هیهات کذب من ادعی محبتنا ولم یتبرأ من عدونا؛(ادب فـنای مـقربان، ١٣٨١: ٦٢)
دروغ می گوید آنکه ادعای دوستی ما دارد و از دشمنان ما دوری نمی گزیند.
کربلا، جلوه گاه محبت و عشق ورزی به ساحت ربوبی و کینه و خشم و بیزاری از حق ستیزان و تبهکاران است؛ یاران حسینی عاشقانه به امام مـی نـگرند و صادقانه و عـالمانه چشم در چشم او دارند تا چه خواهد و چه فرماید و هنگام که به دشمن می رسند چنان شعله ور از نـفرت و خشم اند که کوچک ترین تردید و تزلزلی در ستیز با آنان نـمی یابـند. در رجـز صحابه حسینی نمونه های فراوان از این رحمت و شدت و تولا و تبری می یابیم.
حجاج بن مسروق جعفی - مؤذن کـربلا - هـنگام اذن گرفتن از امام برای نبرد در رجز خویش خطاب به امام و دشمن می گوید:
فـدتک نـفسی هـادیا مهدیا
الیوم القی جدک النبیا
ثم اباک ذا الندی علیا
ذاک الذی نعرفه الوصیا
و الحسن الخیر التقی الوفیا
و ذا الجـناحین الفتی الکمیا
و اسدالله الشهید الحیا
(رجال طوسی ، ١٤١٥: ٧٣ و ارشاد مفید، ١٤١٣ ق، ج١: ٧٨) هستی ام فدای تو بـاد یا حسین! جان ناچیز مـن تـقدیم تو ای مولا! ای هدایت گر هدایت شده، امروز جدت پیامبر، پدرت علی بخشنده و جانشین شایسته پیامبر و برادرت حسن را که در وفا و تقوا برترین است و جعفر طیار و حمزه - شهید جاودانه - زیارت خواهم کرد.
ابوثمامه صـائدی که پیش از کربلا نیز از مجاهدان شجاع و سوارکار جبهۀ امیرالمؤمنین علی در تمام نبردها بود در رجز خویش با مطلع:
عزاء لآل المصطفی و بناته
علی حبس خیرالناس سبط محمد
(مناقب ابن شهر آشوب، ١٤٠٥، ٤: ١٠٥)
رحمت خود نـسبت بـه خاندان پیامبر به ویژه اباعبدالله الحسین و خانواده اش را باز می گوید و نفرت خود را از پلشتی و زشتی رفتار دشمنان بیان میکند.
در سخنان و رجزهای دیگر صحابه حتی نوجوانانی چون عمرو بن جناده و قاسم بن الحـسن نـیز در بلیغ ترین شیوه این ولایت و برائت را می توان یافت.
اخلاص در بینش و منش
اخلاص، یکتایی در گفتار و رفتار است، اخلاص در نیت و انگیزه، اخلاص در سخن و خلوص و صفا و پاکی در رفتار از دیگر ویژگی های یاران حسینی اسـت.
آنـانکه برای خدا خالص می شوند؛ یعنی ، از شائبه ها، خودخواهی ها، ریاکاری ها، تعلقات و هر آن چه غیر خداست رهایی می یابند؛ اولین دستاورد اخلاصشان، رهایی از اغوای شیطانی است. شیطان خود در نـص صـریح قـرآن می گوید:
قال فبعزتک لاغـوینهم اجـمعین الاعـبادک مهم المخلصین؛ (سوره ص/ ٨٢، ٨٣)
خدایا به عزتت سوگند همگان را اغوا و گمراه میکنم جز بندگان مخلص تو را.
اخلاص، خلاص گاه انسان است. عـلی مـی فـرماید: فی الاخلاص یکون الخلاص؛ اخلاص، رهایی است. آنـکه اخـلاص دارد، بند از پا گسسته است، بال و پر پرواز دارد و رفتن او در اسارت زنجیرهای هوا و هوس و دلبستگی ها نیست. خاستگاه اخلاص، علم و یقین است .
سبب الاخـلاص الیقـین، ثـمرة العلم، اخلاص العمل؛ (منتخب میزان الحکمه، ١٣٨٧، ج ١: ٤٠٢)
در کربلا و عاشورا، یاران خالصانه سخن می گـویند، خالصانه عبادت میکنند، خالصانه می جنگند و خالصانه به شهادت می رسند.
آنان که ناخالص بودند و هزار رشتۀ پیدا و پنـهان بـه دسـت و پای ارادهشان بسته بود رفتند، یکی همچون عبیدالله بن حر جعفی مـوقعیتش را بـهانه کرد و همراه نشد، یکی دیگر - هرثمه بن ابی مسلم - مهر فرزندی را بهانه کرد و دیگران چون عـمروبن قـیس مـشرقی و طرماح بن عدی اموال و امانات و تجارت را محمل و عذر رفتن و همراه نشدن کـردند و از فـوز و تـوفیق همراهی بازماندند.
اما یاران مخلص، از زن و فرزند و خانه و خانمان و مقام و جان گذشتند و هیچ ناخالصی در خویش نـگذاشتند تـا پاک و رسـته و رها در میدان عاشورا جانفشانی کنند.
عابس بن ابی شبیب شاکری، حتی لباس رزم بیرون افـکند تـا نهایت رهایی را نمایش دهد. تشنه ترین مجاهد میدان - ابوالفضل العباس - آب فرو نهاد و داغ نـوشیدن بـر دل آب گـذاشت؛ دریا بکشد منت رودی هیهات! و قاسم - شهدنوش عاشورا - همۀ شیرینی ها و حلاوتها را در شهادت جست وجو کـرد. بـریر بن خضیر همدانی - سیدالقراء کربلا - در آخرین لحظه های میدان رفتن در بیانی خالصانه این گـونه بـا امـام خویش سخن گفت:
و الله یابن رسول الله لقد من الله بک علینا ان نقاتل بین یدیک تقطع فیک اعضائنا حـتی یکـون جدک یوم القیامه بین یدینا شفیعا؛(سفینة البحار، ١٤١٤ ق، ج ١: ٢٦٦) به خدا سوگند ای فرزند پیامبر، خـداوند بـر مـا منت گذاشت که پیش روی تو توفیق جهاد بیابیم و قطعه قطعه شویم و شفاعت جدت پیامبر را در قیامت فـراچنگ آوریم.
اخـلاص، جـان کربلاست و یاوران عاشورا خالص ترین صحابه ای هستند که تاریخ به خویش دیده است و این تـوصیفی بـود که امام عاشورا نیز در عاشورا بدان اشاره کرده است.
منابع
قرآن کریم.
التـمیمی الامـدی، عبدالواحد. (١٤٠٧ق). غررالحکم ودررالکلم. بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات.
البخاری، محمد ابـن اسـماعیل . (٢٠٠٨م). صحیح البخاری. حسان عبدالمنان. الاردن: بیت الافکار الدولیه.
اشـراقی، حـاج مـیرزا محمد. (١٣٧٩ش). اربعین الحسینیه . چاپ دوم. تهران: انتشارات اسـوه.
انـدلسی، ابن عبدر به. (١٤٠٨ق). العقد الفرید، بیروت.
بلاذری، احمد بن یحیی. (١٣٧٩ق). انساب الاشارف. بـیروت: دارالتـعارف.
حکیمی، محمد رضا. (١٣٧٣ش). سلونی قـبل ان تفقدونی. تـهران: مـکتبه الصـدر.
ری شهری، محمد محمدی. (١٣٨٧ش). منتخب میزان الحـکمه . قـم : دارالحدیث.
سنگری، محمدرضا. (١٣٨٧).آینه داران آفتاب. چاپ دوم. تهران: شرکت چاپ و نشر بین المـلل .
شـوشتری، قاضی نورالله. (بی تا). احقاق الحـق و ازهاق الباطل. ج١١. قـم: مـکتبه المرعشی النجمی .
شهرآشوب، ابو جـعفر مـحمد ابن علی. (١٤٠٥). مناقب آل ابی طالب . بیروت: دارالاضواء.
طاووس، سید بن. (١٣٢١ش). اللهوف علی قـتلی الطـفوف. تهران: جهان.
علی، امام. (١٣٨٠). نـهج البـلاغه. ترجمه سیدجعفر شـهیدی. چـاپ بیستم. تهران: شرکت انـتشارات عـلمی و فرهنگی .
قمی، شیخ عباس. (١٤١٤ق). سفینه البحار. قم: دارالاسوه.
محلاتی، رسول. (١٣٧٨). غررالحکم و دررالکلم . چـاپ دوم. تـهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
مفید، شـیخ. (بـی تا). الارشـاد. قـم : مـکتبه بصیرتی .
مقرم، عبدالرزاق. (١٣٩٢ش). مـقتل مقرت. نجف: مطبعه آداب.
مویدی، علی. (١٣٨١). فرهنگ جامع سخنان امام حسین . چاپ چهارم. قم: نـشر مـعروف و مشرقین.