ماهان شبکه ایرانیان

بررسی اندیشه و آثار اقبال لاهوری به مناسبت صدوچهل‌ویکمین سال تولدش؛

رهبر انقلاب مرید کدام شاعر و فیلسوف بودند + عکس

دردانشکده‌ ادبیات دانشگاه تهران، کنگره‌ای برگزار ‌شد جهت بزرگداشت اقبال لاهوری و آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان سخنران افتتاحیه‌، این روز را یکی از پرهیجان‌ترین و خاطره‌انگیزترین روزهای زندگی خود می‌داند.

به گزارش مشرق، امروز در هر استان یا شهر و حتی روستای ایران سری بزنید، نام و نشانی از اقبال لاهوری می‌شود یافت. خیابان‌های زیادی در ایران به نام اقبال لاهوری هستند و مردم این کشور او را با عنوان علامه خطاب می‌کنند؛ اما کمتر شهروندی را می‌شود سراغ گرفت که با آثار و به‌ویژه اشعار او آشنا باشد. شاید بشود گفت به همان اندازه که نام او مشهور و شناخته شده است، آثار و اشعار و نوشته‌هایش در غربت به سر می‌برند.  محمد اقبال لاهوری در 18 آبان ماه 1256 هجری شمسی در یک خانواده متدین در شهر سیالکوت از توابع ایالت پنجاب پاکستان (هند آن زمان) به دنیا آمد. وی پس از اتمام دوره کالج، در رشته فلسفه دانشگاه لاهور ادامه تحصیل داد و با اتمام دوره فوق‌لیسانس از دانشگاه پنجاب با رتبه اول، عهده‌دار تدریس در رشته‌های تاریخ، فلسفه و علوم در همان دانشگاه شد.

او پس از مدتی جهت تکمیل تحصیلاتش راهی اروپا شد که این سفر علمی تاثیر زیادی بر افکارش به جای گذاشت. او در دانشگاه کمبریج، تحصیل فلسفه را ادامه داد و در آنجا با یکی از پیروان هگل به نام مک تاگارت، ملاقات معروفی داشت. همچنین اقبال در این دوره از فعالیتش، فرصت آشنایی با دو مستشرق مشهور، یعنی ادوارد براون و رینولد نیکلسون را پیدا کرد.  اقبال پس از کسب فارغ‌التحصیلی در رشته فلسفه اخلاق از دانشگاه کمبریج، راهی دانشگاه مونیخ آلمان شد و با ارائه پایان‌نامه خود تحت عنوان «سیری در فلسفه ایران» موفق به دریافت درجه دکتری شد. او مدتی نیز به جای توماس آرنولد در دانشگاه لندن، به تدریس زبان و ادبیات فارسی پرداخت.

اما شاید نقطه اوج در زندگی اقبال وقتی فرا رسید که وضعیت زندگی ناگوار مردم و اختلافات قومی و طبقاتی در جهان اسلام و عشق به آزادی، این فیلسوف و شاعر را به سوی حرکت‌های سیاسی سوق داد تا جایی که نهایت کنش‌های سیاسی او در آن زمان، پیشنهاد تشکیل دولت پاکستان در جلسه سالیانه حزب مسلم‌بیگ در الله‌آباد بود.

  فضای سیاسی اجتماعی هند در روزگار اقبال

اگر بخواهیم عظمت کار ویژه‌ای که اقبال انجام داد، بشناسیم و نقش بی‌بدیل او در ترویج زبان‌فارسی در شبه قاره را بررسی کنیم، باید شرایط آن زمان شبه‌قاره و به‌طور کلی منطقه غرب آسیا را مدنظر قرار دهیم. اقبال در برهه‌ای تاریخی کار خود را آغاز کرد که جهان اسلام، هم از نظر سیاسی مغلوب غرب شده بود و هم از جهات فرهنگی و فکری «هویت» و «شخصیت» خود را در مقابل غرب به تدریج فراموش می‌کرد. در جهان اسلام، از قرن نوزدهم میلادی نفوذ استعمار به سرعت افزایش یافت و امروز با ورق زدن تاریخ، به سختی می‌شود یک سرزمین اسلامی پیدا کرد که به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم زیر یوغ استعمار کهن یا استعمار نو قرار نگرفته باشد.   اما استعمار در کشورهای اسلامی با دو مانع بزرگ برخورد کرد؛ یکی اسلام، ایمان و تعهد اسلامی مردم و دیگری نفوذ روحانیون و علمای اسلام. بدین سان استعمارگران درصدد برآمدند که برای حفظ مستعمرات خودشان، امپریالیسم فرهنگی را گسترش دهند و با توسعه تفکر و اندیشه غربی و صدور مکاتب و ایدئولوژی‌های خود، مبانی اعتقادات اسلامی مردم را سست کنند.

اقبال در راس متفکرینی بود که به رویارویی با استعمار غرب پرداخت و به‌خصوص در وجهه عقیدتی و فرهنگی با جهادهای فکری و سیاسی پیگیرانه‌اش، نقشه‌های استعمارگران را نقش بر آب ساخت و یک نهضت بازگشت به خویشتن را در جهان اسلام آغاز کرد.

  اقبال تحت تاثیر سیدجمال

پیش از اقبال لاهوری، سیدجمال‌الدین اسدآبادی، پیشگام جریان اصلاح‌گری در جهان اسلام به حساب می‌آمد و اقبال هم او را به‌عنوان مرشد و استاد خود قلمداد می‌کند و در مثنوی جاویدنامه می‌سراید:

سیدالسادات مولانا جمال
زنده از گفتار او سنگ و سفال
گفت مشرق زین دو کس بهتر نزاد
ناخن‌شان عقده‌های ما گشاد

 نقش موثر جمال‌الدین اسدآبادی را از آن جهت می‌توان بررسی کرد که با افکار آتشین خود در همه رشته‌ها و تمامی مناطق جهان اسلام، رستاخیزی به وجود آورد که در روند اندیشیدن به این دست مسائل موثر بود و از این طریق جرقه‌ای برای شعله‌ور ساختن نبوغ‌های دیگر، از جمله محمد عبده، اقبال و حسن البنا زده شد. با این وجود سیدجمال به علت گستردگی دامنه فعالیتش، نتوانست کار فکری و ایدئولوژیک عمیقی را به‌جای گذارد.

در کلام و الهیات، کار سیدجمال را محمد عبده دنبال کرد، در صحنه سیاست اخوان‌المسلمین، مسلم‌لیگ و سازمان‌های دیگر ایده‌های او را پی گرفتند و در فلسفه و رویارویی روبنایی با استعمار فرهنگی و فکری هم اقبال مهم‌ترین نقش را عهده‌دارشد. اقبال کوشید تا از یک سو اسلام را به صورت یک ایدئولوژی زنده و همه‌جانبه معرفی کند و از سوی دیگر جمود فکری مسلمانان را بشکند و مکاتب و ایدئولوژی‌های شرق و غرب را شکست دهد.

در زمانی که اقبال دست به مجاهدت‌های فکری زد، در جهان اسلام، شبه‌روشنفکران خودباخته و عاملان استعمار غرب از هر طرف بر شرق اسلامی فشار آورده و حمله بزرگی را آغاز کرده بودند تا مسلمانان را دچار ازخودبیگانگی کنند. اقبال با نوشته‌ها و اشعارش، برای مهار کردن این جریان خطرناک، نقشی تاریخی بازی کرد. این روشنفکر غرب‌دیده و مسلط بر فکر و اندیشه غربیان، کسی بود که بیش از همه غرب و ارزش‌های آن را مورد حمله قرار داد و نقاط ضعفش را افشا کرد. او ارزش‌های اصیل اسلامی را مورد تاکید قرار داد و نسل جوان مسلمان را از نعمت اعتمادبه‌نفس مجدد برخوردار ساخت.

او از یک سو رهبری حزب مسلم‌لیگ را در دست گرفت و نقشی اساسی در تشکیل کشور پاکستان داشت و از سوی دیگر با شعرهای آتشین خود، روحیه انقلاب و مبارزه را میان جوانان ایجاد کرد. اقبال در شعرهای خود مسلمانان را دعوت می‌کند که «عقاب» و «شاهین»گونه باشند و نه کبوتر مانند که لقمه این و آن شوند.

او در دوران جنگ جهانی اول در جنبش خلیفه که جنبشی اسلامی بر ضد استعمار بریتانیا بود، عضویت داشت. وی با مولانا محمد علی و محمدعلی جناح همکاری نزدیک داشت و در سال 1920 در مجلس ملی هندوستان حضور پیدا کرد و اقبال در سال1930 به‌عنوان رئیس اتحادیه مسلمانان در الله‌آباد و سپس در سال 1932 در لاهور انتخاب شد.

  اقبال و شریعتی؛ تبیین تعهد در هنر

هر قدر که اقبال از فرهنگ ایران تاثیر پذیرفته بود، متفکران ایرانی هم از اقبال تاثیر گرفته‌اند. شاید مشهورترین شخصیت فکری که در ایران تحت تاثیر آرای اقبال لاهوری قرار داشت، دکتر علی شریعتی بود. شریعتی خودش از مهم‌ترین متفکرانی است که روی اندیشه چند نسل از مسلمانان تاثیر گذاشت و امروز پرشمارترین تیراژهای ترجمه از آثار معاصر ایرانی در مناطق مختلف آسیا، شاخ‌آفریقا و سایر کشورهای اسلامی، متعلق به اوست. دکتر شریعتی به‌رغم اینکه بلاغت ادبی بالایی در سخنوری و نثرنویسی داشت، برخلاف اقبال لاهوری چندان در سرودن شعر موفق نبود؛ او اما کتابی نوشته است به نام «اقبال و ما» که در آن می‌گوید چرا اشعار اقبال والا و ارزشمند است و با توجه به منظومات این پارسی‌سرای لاهوری، به تبیین هنر متعهد و نقش آن در تحولات جامعه اسلامی می‌پردازد. دکتر شریعتی در کتاب «ما و اقبال» درباره شعر اقبال می‌گوید:

«اقبال، یک شاعر است. شاید، این صفت، برای شخصیت جدی و عظیمی چون اقبال، سبک باشد، اما، وزن و ارج هر هنری، به وزن و ارج هنرمند مربوط است.»  و ادامه می‌دهد: «اقبال، نمونه‌ یک هنرمند مسئول و آگاه است.»

 شریعتی سپس در چند سطر بعد با تبیین چیستی هنر متعهد از دیدگاه خودش می‌گوید: «ادبیات متعهد، یعنی ادبیاتی که جبرا خود را در خدمت مردم قرار داده است تا او را در مبارزه‌اش علیه طبقه‌ استثمارگر و علیه جبهه‌ سرمایه‌داری و سلطه برژوازی، یاری کند. بنابراین، ادبیات متعهد در اروپا، قطعا ضدطبقاتی و ضدسرمایه‌داری است و همراه و همگام با طبقه‌ کارگر که برای رهایی و پیروزی‌ خود، می‌جنگد. اما در دنیای سوم و بالاخص، دنیای استعمار شده، قبل از هر چیز، ضد استعماری است.» دکتر شریعتی پس از این، اقبال را به‌عنوان نمونه یک هنرمند متعهد این‌گونه معرفی می‌کند: «اقبال، یک هنرمند و یک شاعر مسئول و متعهد زمان و جامعه‌ خویش است، اما این، بدان معنی نیست که سطح اندیشه و احساس و دامنه‌ خلق هنری و ادبی‌ خویش را، در چند شعار سطحی‌ سیاسی و روزنامه‌ای و بیانی‌ مبتذل، پایین آورد. مساله‌ تعهد هنری، در کار او، محدود به مسائل روزمره‌ سیاسی نیست بلکه یک تعهد وسیع و عمیق فکری و انسانی دارد که مساله‌ ضداستعماری بودن، یکی از لوازم جبری و قطعی‌ آن است.»

شریعتی در ادامه راجع‌به «بازگشت به خویشتن» و تبیین «اسرار خودی» اقبال می‌نویسد:

«اقبال، یک نابغه‌ متفکری است که پس از سیدجمال، نوید نهضت «بازگشت به خویش» را در میان این امت عظیم اسلامی داد. این بازگشت به خویش، نه بدان معنی است که اخیرا رواج یافته است و پس از آن غرب‌زدگی‌ میمون‌وار، باز، به این شرق‌زدگی و «خودزدگی» و جاهلیت‌گرایی‌ مهوع، بازگشته‌ایم. بازگشت به خویش، احیای سنت‌های بومی، محلی و بدوی و جمع‌آوری و تظاهر به خرافات قومی و سنت‌های پوسیده‌ انحرافی، متحجر و عقب‌مانده‌ ارتجاعی نیست. بله، ‌برون و شبیه‌خوانی و شلیته‌پوشی و مهره‌ خر آویزان کردن، و جل و توبره‌ الاغ به دیوار اتاق ‌پذیرایی نصب کردن و فیلم حسن کچل ساختن که خویشتن سنتی و احیای فرهنگ قومی و فولکوریک نیست، این هم، باز، تقلید مهوع و میمون‌وار از فرنگی‌ها و آمریکایی‌هاست.» این بخش از نوشته‌های شریعتی، در حقیقت نقدی به روبنای فرهنگی جریانی است که امروز با عنوان «ایرانشهری» مجددا به عرصه بازگشته و اتفاقا یکی از اصلی‌ترین دشمنانش را اقبال لاهوری می‌بیند. شریعتی به‌عنوان بزرگ‌ترین مفسر اقبال که اندیشه‌های او را گسترش هم داده بود، راجع‌به «بازگشتِ به خویش» در مقابل بازگشت به توهمات باستانی می‌نویسد: بازگشت به خویش، یعنی بازگشت به خویشتن اصیل انسانی و احیای ارزش‌های فرهنگی و فکری‌ سازنده و مترقی و آگاهی‌بخش خود ما.»

 اقبال از دیدگاه آیت‌الله خامنه‌ای

در دی ماه 1364 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، رئیس‌جمهور وقت ایران به پاکستان سفر کرد. از آنجا که این سفر نخستین حضور رئیس‌جمهور یک کشور خارجی بعد از لغو حکومت نظامی در پاکستان بود، اهمیت بالایی برای دولت و مردم این کشور داشت. گذشته از دستاوردهای دیپلماتیک، آنچه در این سفر باعث حیرت همگان شد، استقبال بی‌نظیر مردم پاکستان از آیت‌الله خامنه‌ای بود. هاشم طالب‌زاده، مسئول خبرنگاران حوزه دولت در نهاد ریاست‌جمهوری هم راجع‌به این استقبال بی‌نظیر می‌گوید: «در جریان سفر پاکستان، وقتی آقا وارد شهر لاهور شدند همه ما جا خوردیم؛ حتی خود ضیاالحق (رئیس‌جمهور پاکستان) که در آن سفر ایشان را همراهی می‌کرد. قرار بود آقا با همراهی رئیس‌جمهور پاکستان از فرودگاه این شهر به مزار اقبال لاهوری بروند و حدود یک‌ربع برای طی این مسیر پیش‌بینی شده بود، اما طی کردن این مسیر چهار ساعت طول کشید.»

شاید به همین دلیل بود که رژیم نظامی ژنرال ضیاالحق، از آن پس تدریس زبان فارسی در تمامی مدارس دولتی این کشور را که تا کلاس هشتم ادامه داشت، لغو کرد و خواست که از گسترش نفوذ ایران در کشور پاکستان جلوگیری کند.
کمتر از دو ماه پس از حضور آیت‌الله خامنه‌ای بر مزار اقبال لاهوری، در دانشکده‌ ادبیات دانشگاه تهران، کنگره‌ای برگزار ‌شد جهت بزرگداشت اقبال لاهوری و آیت‌الله خامنه‌ای به‌عنوان سخنران افتتاحیه‌، این روز را یکی از پرهیجان‌ترین و خاطره‌انگیزترین روزهای زندگی خود می‌داند. ایشان، سخنان خود را این‌گونه آغاز می‌کند: «خواهش می‌کنم اجازه بدهید صمیمانه و مثل کسی که سال‌ها مرید اقبال بوده و در ذهن خود با اقبال زیسته است در اینجا حرف بزنم.»
چرا اقبال به ایران نیامد؟

مردم ما که نخستین مخاطب جهانی اقبال بودند، متاسفانه خیلی دیر با اقبال آشنا شدند. وضعیت خاص کشور ما به‌ویژه سلطه سیاست‌های منحوس استعمار همزمان با آخرین سال‌های زندگی اقبال در کشور محبوب او، موجب شد که اقبال هرگز ایران را نبیند.  این شاعر بزرگ فارسی‌گوی که بیشترین شعرش را نه به زبان مادری که به فارسی گفته است، هرگز در فضای محبوب و مطلوب خود، ایران قرار نگرفت و به ایران نیامد بلکه همان سیاست‌هایی که اقبال عمری با آنها مبارزه می‌کرد، نگذاشتند که ایده اقبال و راه اقبال و درس اقبال، به گوش مردم ایران که آماده‌ترین برای شنیدن آن پیام بودند، برسد و پاسخ این سوال که چرا اقبال به ایران نیامد را من دارم.

سال 1857 انگلیس‌ها در هندوستان آخرین ضربه را به دولت اسلامی و حاکمیت اسلام در شبه‌قاره وارد کردند... . یعنی حکومت اسلامی و حکومت مسلمین را که دوران ضعف خود را می‌گذراند، از بین بردند. تنها مانع بر سر راه استعمار در شبه‌قاره هندوستان، وجود حکومت مسلمین بود که [انگلیس‌ها] در طول زمان توانسته بودند اینجا و آنجا را ضعیف کنند و سرداران شجاع و رجال بزرگش را از بین ببرند تا اینکه پایه‌ها و ریشه‌های عمیق تمدن اسلامی را در هند ضعیف کنند، سپس به‌یک‌باره این درخت تناور و کهنسالی را که دیگر ریشه‌ زیاد و محافظی هم نداشت و تنها مانده بود، یک‌باره قلع و قمع کردند و هند را جزء امپراتوری بریتانیا به حساب آوردند.

سال 1857 انگلیسی‌ها می‌دانستند در هند، کسانی که با آنها مبارزه می‌کنند، مسلمان‌ها هستند و این را آزموده بودند.

در کشور ما سیاست‌هایی حاکم بود که اقبال را به هیچ عنوان نمی‌توانست تحمل کند، لذا از او به ایران دعوت نشد و زمینه برای آموزش در این کشور فراهم نگردید و کتاب‌های او سال‌های متمادی در ایران انتشار نیافت. اقبال از شخصیت‌های برجسته تاریخ اسلام است و شخصیت او چنان عمیق و متعالی است که نمی‌توان تنها بر یکی از خصوصیت‌های او و ابعاد زندگی‌اش تکیه کرد و او را در آن بعد و آن خصوصیات ستود.

اقبال شاعر بزرگ فارسی

اگر ما فقط اکتفا کنیم به اینکه بگوییم اقبال یک فیلسوف است و یک عالم است، حق او را ادا نکرده‌ایم زیرا ابعاد دیگر زندگی اقبال آنقدر درخشنده است که چنانچه بگوییم اقبال یک فیلسوف یا یک عالم یا یک شاعر است اقبال را کوچک کرده‌ایم؛ البته اقبال بی‌شک یک شاعر بزرگ است و از بزرگان شعر به حساب می‌آید.  شما اگر اشعار کسانی را ببینید که فارس نبودند ولی فارسی گفتند و آنها را با شعر اقبال مقایسه کنید، آن‌وقت عظمت اقبال برای‌تان آشکار خواهد شد.  بعضی از مضامین اقبال را که او در یک بیت گنجانده است اگر انسان بخواهد با زبان نثر بیان کند، نمی‌تواند و مدتی باید زحمت بکشیم تا یک بیت را -که او به آسانی بیان کرده است- به فارسی و به نثر -که زبان خودمان هم هست- دربیاوریم و بیان کنیم.

اقبال اشتیاق به مردم ایران را اظهار می‌کند و می‌گوید:
چون چراغ لاله‌سوزم در خیابان شما
اِی جوانان عجم جان من و جان شما
و در آخر می‌گوید:
می‌رسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده‌ام از روزن دیوار زندان شما

که مزید حرفی است که قبلا عرض کردم در سبب نیامدن اقبال به ایران؛ اینجا را زندان می‌داند و خطاب به زندانیان حرف می‌زند.  شعر اردوی اقبال را متخصصان زبان و ادبیات اردو می‌گویند بهترین شعر اردوست. شعرهای فارسی اقبال هم به نظر من از معجزات شعر است. این در حالی است که اقبال محاوره فارسی نمی‌دانست و در خانه خود با دوستان خود اردو یا انگلیسی حرف می‌زد.

«جمهوری اسلامی» آرمان اقبال لاهوری

امروز «جمهوری اسلامی» یعنی آرمان اقبال در کشور ما تحقق پیدا کرده است. اقبال از بی‌هویتی شخصیت انسانی و اسلامی مردم رنج می‌برد و ذلت روحی و نومیدی جوامع اسلامی را به چشم بزرگ‌ترین خطر می‌نگریست و لذا با همه‌ توان وسیع خود به ریشه‌کن کردن این علف هرز در خون و ذات انسان -به‌خصوص مسلمان- شرقی، همت گماشته بود. امروز اگر زنده بود، می‌توانست ملتی را ببیند که روی پای خود و سیراب از سرمایه‌های ارزشمند اسلامی خود و متکی به خویش و بی‌اعتنا به زیورهای فریبنده‌ غربی و نظام ارزشی غرب، قدرتمندانه زندگی می‌کند و هدف می‌آفریند و با حرکت در راه آن هدف‌ها عاشقانه می‌تازد و خود را درون چهاردیواری قومیت و ناسیونالیسم و وطن‌پرستی زندانی نمی‌کند. بنده خوشحالم که بحمدالله ما آرزوی اقبال را در محیط خود برآورده می‌بینیم. امروز خیلی از پیام‌های اقبال متعلق به ماست و برخی نیز ازآن دنیایی است که هنوز به راه ما وارد نشده‌اند و پیامی را که ما درک کردیم، درک نکرده‌اند.  پیام خودی اقبال را، ملت ما در میدان عمل و در عالم تحقق زنده کرد و لذا ملت ما احتیاج ندارد که او را توصیه به خودی کنند. ما مردم ایران امروز، کاملا احساس می‌کنیم که روی پای خود هستیم اما ملت‌های مسلمان احتیاج به درک این خودی دارند، مخصوصا شخصیت‌های مسلمان، اعم از شخصیت‌های سیاسی و شخصیت‌های فرهنگی. آنها احتیاج دارند [که] پیام اقبال را بگیرند و بدانند که اسلام در خود و در ذات خود و در هویت خود، غنی‌ترین مایه‌های اداره‌ جوامع انسانی را دارد و محتاج دیگران نیست.

ما نمی‌گوییم در را به روی فرهنگ‌های دیگر ببندیم و آنها را جذب نکنیم. بله! ما باید جذب کنیم، اما مثل یک کالبد زنده‌ای که عنصر لازم برای خودش را جذب می‌کند و نه مثل آن پیکر بی‌هوش و مردهایی که هرچه را می‌خواهند در آن تزریق می‌کنند.  جا دارد که ما اقبال را به معنای حقیقی کلمه ستاره‌ بلند شرق بنامیم؛ و به‌هرحال امیدواریم که ما بتوانیم حق اقبال را بشناسیم.

*فرهیختگان

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان