پیامبر (ص) و زمامدار بحرین مُنذِر بن ساوی

پادشاهی بحرین کشوری است جزیره ای در خلیج فارس که ۷۷۸ کیلومتر مربع وسعت دارد. پایتخت آن منامه و زبان رسمی آن عربی است. بحرین به پنج استان بخش شده و تا ۳ ژوئیه ۲۰۰۲ دارای ۱۴ شهر بوده است.

سرزمین بحرین[1]

پادشاهی بحرین کشوری است جزیره ای در خلیج فارس که 778 کیلومتر مربع وسعت دارد. پایتخت آن منامه و زبان رسمی آن عربی است. بحرین به پنج استان بخش شده و تا 3 ژوئیه 2002 دارای 14 شهر بوده است.

این کشور از 33 جزیره شکل یافته که بیشتر آن ها از دشت های بیابانی تشکیل می شوند و بلندترین نقطه آن تنها 122 متر بلندا دارد. بحرین آب وهوایی خشک با زمستان هایی معتدل و تابستان هایی بسیار گرم و رطوبتی دارد. نفت و گاز طبیعی و ماهی و مروارید از منابع طبیعی این کشور است اما کاهش ذخیره نفتی باعث شده تا بحرین در سال های اخیر به سمت فرآوری و تصفیه نفت حرکت کرده و به یکی از مراکز بانکی بین المللی تبدیل شود. شیخ حمد بن عیسی آل خلیفه از سال 1999 قدرت را در این کشور در اختیار دارد و در سال 2002 کشور را به یک پادشاهی مشروطه تبدیل کرده و عنوان خود را از «امیر» به پادشاه تغییر داد. بر اساس برآورد سال 2017 جمعیت بحرین 1٫493 میلیون که بخش کمی از آنان شهروندان خارجی هستند.

تاثیر ایران بر بحرین

بحرین پیش از زمان ساسانیان در قلمرو ایران بود. از سال 1522 تا 1602 بحرین مدتی در اشغال پرتغالی ها قرارگرفت. در سال 1602 میلادی، پس از اخراج پرتغالی ها توسط شاه عباس از خلیج فارس، دوباره حاکمیت ایران بر آن (به جز دوره های کوتاهی از حملهٔ عمانی ها) تا سال 1783 میلادی ادامه پیدا کرد. در گذشته به منطقه ساحلی جنوب خلیج فارس حد فاصل بصره تا بحرین امروزی بحرین گفته می شد (که شامل منطقهٔ اَحسا، در عربستان، نیز بود).

استقلال بحرین

بحرین از سال 1783م تحت حکومت آل خلیفه قرار گرفته است، در حالی که حکومت قاجار و پهلوی آن را بخشی از ایران می دانست. بحرین از سال 1820 میلادی تحت سرپرستی کشور بریتانیا درآمد. در سال 1927 ایران در شکوائیه ای رسمی به بریتانیا نسبت به قرارداد این کشور با سلطان نجد و حجاز (که پس از مدتی به عربستان سعودی تبدیل شد) اعتراض کرد. چون در بخشی از این پیمان، از «. . . تعهد به حفظ روابط دوستانه و صلح آمیز با سرزمین های کویت و بحرین. . . » یاد شده بود. اما انگلیسی ها امیر بحرین را حاکمی مستقل و جزیره و اهالی آن را تحت الحمایه دولت بریتانیا دانستند و مدعی شدند که ادعای حاکمیت ایران بر بحرین بر هیچ مبنای معتبری استوار نیست. ادعاهای ایران بر بحرین در سال های بعد نیز ادامه یافت.

در حالی که موضع انگلستان در حمایت از استقلال بحرین با استقبال کشورهای عربی مواجه شده بود، دولت شوروی اعلان حاکمیت ایران بر بحرین را مورد تأیید رسمی قرار داد. در سال 1968 با تصمیم انگلیسی ها به خروج نیروهای خود از منطقه شرق سوئز و خلیج فارس بحث بر سر وضعیت بحرین دوباره به اوج رسید. پیشنهاد انگلیسی ها تشکیل فدراسیونی از قطر و بحرین و هفت امیرنشین حاشیه خلیج فارس بود که با مخالفت شدید ایران روبرو شد. در 4 ژانویه 1969 شاه ایران در نشستی خبری در دهلی نو موضع معتدل تری اتخاذ کرده و از حق اهالی بومی برای تعیین سرنوشت خود از طریق یک همه پرسی سخن گفت؛ «. . . چنانچه مردم بحرین علاقه مند به الحاق به کشور من نباشند، ایران ادعای ارضی خود را نسبت به این جزیره پس خواهد گرفت…»، اما شیخ عیسی حاکم بحرین که می ترسید چنین رفراندومی باعث ایجاد دشمنی و تنش بین ایرانی ها و اعراب منطقه شود پیشنهاد شاه را رد کرده و پاسخ تهدیدآمیزی را از شاه دریافت کرد که در آن آمده بود ایران نه تنها استقلال بحرین را به رسمیت نمی شناسد بلکه در صورت عضویت آن در سازمان ملل از این سازمان خارج خواهد شد.

پس از چندین ماه مذاکرات محرمانه ایران در 9 مارس 1970 (اسفند 1349) با درخواست از دبیرکل سازمان ملل برای اعمال مساعی جمیله به منظور تشخیص خواست واقعی مردم بحرین پیشقدم شد. ایران اعلام کرده بود نظر نمایندگان سازمان ملل را در صورتی که با تأیید شورای امنیت سازمان ملل همراه باشد خواهد پذیرفت. بریتانیا نیز از پیشنهاد استقبال کرده و اوتانت دبیرکل سازمان ملل هیئتی را به ریاست ویتوریا گیچاردی را مأمور انجام این کار کرد. هیئت سازمان ملل ادعا کرد که پس از گفتگو با طیف گسترده ای از مقامات مذهبی و مدنی و مردم عادی اعلام کرد که تقریباً تمام مردم بحرین خواهان یک حکومت کاملاً مستقل هستند و اکثریت بزرگی از آن ها آن را یک کشور عربی می دانند. این تصمیم در شورای امنیت تأیید شده و بحرین استقلال خود را در 14 اوت 1971 اعلام کرد و ایران نیز اولین کشوری بود که آن را به رسمیت شناخت.

در بحرین، برای نظرخواهی از مردم برای استقلال به جای همه پرسی تنها به یک نظرسنجی بسنده شد. حسنین هیکل (محمد هیکل) می گوید: ملک فیصل پادشاه عربستان در آن زمان رهبری مذاکرات کشورهای عربی با ایران را در این باره برعهده گرفته بود، در آن زمان کشورهای عربی خواستار آن شدند تا بحرین که در آن زمان 70 درصد جمعیتش را شیعیان تشکیل می دادند، به یک کشور عربی تبدیل شود و در مقابل این سه جزیره را که اکنون امارات متحده عربی مدعی مالکیت آن است به ایران واگذار شود. این نویسنده سرشناس عربی افزود: حاکمان عرب در آن تاریخ به دنبال مقابله با توازن شیعی و عربی بودند و هرگز به فکر مالکیت جزایر سه گانه تنب کوچک و تنب بزرگ و ابوموسی نبودند

مساحت بحرین

بحرین 706 کیلومتر مربع مساحت دارد. از هفتصد کیلومتر مربع مساحت این کشور نزدیک به چهارصد کیلومترمربع آن بیابانی است.

بحرین به «جزیره یک میلیون نخل» نیز شهرت داشته است. بحرین شامل سه شهر یا به عبارت بهتر سه جزیره اصلی منامه و محرق و ستره است و منامه یعنی بزرگ ترین این جزایر پایتخت آن به شمار می آید. در بحرین روستاهایی هم هست که در فاصله های نزدیک به یکدیگر قرار دارند.

به دلیل وسعت کم بحرین مسولان این کشور کوچک اقدام به پر کردن دریا و افزایش وسعت سرزمین خود کرده اند و با ساخت وسازهای هدفمند پیشرفت قابل توجهی داشته اند.

استان ها

کشور بحرین 5 استان دارد که عبارت اند از: عاصمه (استان پایتخت)، جنوبیه، شمالیه، وسطی و محرق.

جزایر حوار متعلق به بحرین که در نزدیکی قطر واقع شده اند بخشی از استان جنوبیه هستند.

قبیله های بحرین در زمان پیامبر[2]

بحرین همیشه جزء لاینفک ایران ما بود و به فرمان پادشاهان ایران امور اداره می شد. در عصر پیامبر اسلام ریاست و حکومت بحرین از طرف پادشاه ایران به «منذر بن ساوی» تفویض شده بود و مرکز حکومتی آن «هجر» بود. غیر از منذر بن ساوی، کسان دیگری هم از رؤسای بحرین بودند که پیامبر به ایشان نامه فرستاد، مثل «هلال بحرینی» و «مرزبان بحرین» و «زردتشی های هجر» که همه عجم بودند فقط یک عده اعراب از طایفه «عبدالقیس» و «بَکر بن وائِل» و «تَمیم» بودند که در اثر تحولات به بحرین آمده و در آن جا سکونت کردند، و عده ای هم «یهودی» در آنجا اقامت داشتند. جمع کثیری از مورخان، مانند طبری، ابن اثیر، حلبی و صاحب کتاب «السیرة النبویة» احمد زینی دحلان تصریح کرده اند که نامه ای که پیامبر اکرم ابتدا به زمامدار بحرین نوشته در دست نیست، آن چه که موجود است، نامه ای است که به عنوان پاسخ از نامه منذر بن ساوی نوشته شده است. مؤلف کتاب هم در هیچ یک از مدارک و منابع که مورد استفاده بود و از صد جلد تجاوز می کرد، آن نامه را نیافت تا اینکه در سال 1376 هجری به زیارت قبر مطهر علی بن موسی الرضا (علیه آلاف التحیِّةِ و الثناء) شرفیاب شده و در کتاب «اعلام السائلین» تألیف شمس الدین محمد بن طولون را از کتابخانه رضویه به دست آورد و خوشبختانه متن اولین نامۀ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به زمامدار بحرین در آن کتاب درج بود، بعید نیست که شمس الدین این نامه را هم، از کتب ابن عباس به دست آورده باشد، چنان که چندین نامه به عنوان «وُجِدَ فی کُتُبِ ابنِ عَبّاس بَعدَ مَوتِهِ» در آن کتاب ذکر کرده است. اینک متن نامۀ پیامبر به زمامدار بحرین منذر بن ساوی که پیش از فتح مکه نوشته شده است:

نامه پیامبر به منذر بن ساوی

بِسمِ اللهِ الرَّحمَن الرَّحیمِ «مِن مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ إِلَی المُنذِرِ بنِ سَاوی، سَلَامٌ عَلَیکَ فَإنّی أَحمَدُ إلَیکَ اللهَ الَّذی لَا إلَهَ إلّا هُوَ وَ أَشهَدُ أَن لا إلَهَ إلّا هُوَ. أَمَّا بَعدُ فَإنّی أدعُوکَ إلَی الإسلَامِ فَأَسلِم تَسلَم، وَ أسلِم یَجعَل لَکَ اللهُ مَا تَحتَ یَدَیکَ، وَ اعلَم أَنَّ دینی سَیَظهَرُ إلَی مُنتَهَی الخُفِّ و الحَافِرِ». محمد رسول الله[3]«نامه ای است از فرستاده خداوند، به سوی منذر بن ساوی. سلام بر تو باد. همانا من می فرستم به سوی تو حمد خداوندی را که جز او معبودی سزاوار پرستش نیست و گواهی می دهم که خدایی به جز او نیست و من تو را به اسلام دعوت می کنم. پس اسلام را بپذیر و سلامتی خود را به دست آور و مسلمان شو، تا خداوند مُلک تو را در دستت برقرار دارد  و بدان که دین و آیین من تا آن جا که نهایت سیر شتران و اسبان است، پدیدار می شود».

نامه رسان پیامبر و نطقش در حضور منذر

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نامه را به خاتم شریف مزیّن ساخت، شخصی به نام علاء بن حضرمی که مردی عاقل و گویندۀ کامل بود، حاضر شد. نامه را به سوی بحرین برده، پیام پیامبر اسلام را به منذر بن ساوی زمامدار بحرین ابلاغ نماید. پیامبر اکرم سفیر خود را فرمان داد که در رساندن نامه و ابلاغ پیام به مردم بحرین از راه نیک و روش پسندیده بیرون نشود و گفت: اگر زمامدار بحرین دعوت مرا اجابت کرد، پس در آن مکان توقف نما و از ثروتمندان و توانگران صدقات و زکات بگیر  و در میان مستمندان تقسیم کن. سپس امر فرمود دستوری در خصوص صدقات و زکات طلا و نقره و مواشی تنظیم شد و به وی سپرد.

علاء نامه را بگرفت. از مدینه پایتخت و مرکز اسلامی بیرون شد و خود را به بحرین رسانید. حضور منذر بن ساوی که از طرف امپراتور ایران بر مردم بحرین حکومت داشت، برفت و پیام پیامبر اسلام را ابلاغ کرد و نامه گرامی آن حضرت را به وی داد. علاء حضرمی مطالب سودمندی در حضور زمامدار بحرین بیان کرد و نطق مهیّجی ایراد نمود. به قدری در گفتارش متانت به خرج داد که در دل او اثر شایان و نیکو بخشید. مطالب خود را چنان منطقی و با برهان ادا کرد، که جای هیچ گونه اعتراض و ایرادی باقی نماند. طبق سفارش قرآن «وَ ادعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِکمَةِ وَ المَوعِظَةِ الحَسَنَةِ»،[4] دعوت خود را با حکمت و نصیحت خوب توأم ساخت. نخست زمامدار بحرین را به بزرگی ستود و مرام زردشت را که زمامدار بحرین بر آن کیش بود، از راه دلیل نکوهش کرد و سپس او را به عظمت اسلام و پیامبر خاتم رهبری نمود. قضاوت و حکومت را در این موضوع به عقل و خرد واگذاشت و چنین گفت: «یا مُنذِرُ إنَّکَ عَظِیمُ العَقلِ فی الدُّنیَا، فَلَا تصغرن[5] عَنِ الآخِرَةِ إنَّ هَذِهِ المَجُوسِیَّةَ شَرُّ دینٍ، یُنکَحُ فیها ما یُستَحیَی مِن نِکَاحِهِ، وَ یَأکُلُونَ مَا یُتَکَرَّهُ مِن أَکلِهِ، وَ تَعبُدُون فی الدُّنیا ناراً، تَأکُلُکُم یَومَ القِیَامَةِ؛[6]ای منذر (زمامدار بحرین) همانا تو را در امور زندگی دنیا و استانداری، عقل و بزرگی است این دین مجوسیت و مرام ازدواج با زنانی که عقل و خرد از زناشویی با آنان (چون خواهر) شرم دارد رواست و نیز پیروان مجوس مأکولاتی دارند که طبع سالم از آن نفرت کند، و شما در دنیا آتشی را می پرستید که در آخرت همه شما را خوراک خویش خواهد ساخت» و آن گاه گفت: «لَستَ بِعَدِیمِ عَقلٍ فَانظُر هَل یَنبَغی لِمَن لا یَکذِبُ فی الدُّنیَا أن لا نُصَدِّقَهُ، وَ لِمَن لا یَخُونُ أن لا نَأتَمِنَهُ، وَ لِمَن لا یُخلِفُ أن لا نَثِقَ بِهِ، فَإن کانَ هذا هکذا، فَهذا هُوَ النَّبیُّ الأُمِّیُّ الذی وَاللهِ لا یَستَطیعُ ذُو عَقلٍ أن یَقُولَ لَیتَ ما أَمَرَ بِهِ نَهَی عَنهُ أو مَا نَهَی عَنهُ أَمَرَ بِهِ».

در این قسمت از گفتارش استدلال خوبی کرد؛ نخست، یک موضوع کلی را که خرد هرگز دروغی نگفته، او را در گفتار و بیانش صادق ندانیم و در هیچ کاری خیانت نمی کند امینش نشماریم و خلف وعده ای نمی نماید اطمینان به وی نداشته باشیم؟ پس هرگاه این مطلب چنین باشد، این شخص هم که ما را به سوی توحید دعوت می کند همان پیامبر امی است. در مرتبه دوم احکام و تعلیمات دینی پیامبر را برای او شرح داد و آن را مطابق فطرت و عقل سالم معرفی کرد که اصلا با گذر زمان و تکامل ایام و تحولات جهان تزلزل و سستی نپذیرد و عاقلان جهان نتوانند به جای آن قانونی وضع کنند، پس گفت: سوگند به پروردگار جهان هرگز صاحب عقل و خردی از نظر قضاوت و حکومت عقل و خرد قدرت ندارد بگوید: کاش آنچه را که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) امر به آن نموده، از آن بازمی داشت  و آنچه را که از آن بازداشته، واجب می کرد. سپس شعار اسلامی را بدون ترس ادا کرد و رسمیت دین اسلام را اعلام نمود و گفت: «أَشهَدُ أنَّ مَا دَعا إلَیهِ حَقٌّ  وَ أنَّهُ لا إلَهَ إلّا اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ»[7]و به این جملات نطق خود را خاتمه داد.

اظهارات منذر درباره دین اسلام

منذر بن ساوی زمامدار بحرین بیانات و گفتار قاصد پیامبر اسلام را کاملا استماع کرد و لختی درباره دین اسلام و قانون قرآن به فکر و اندیشه فرورفت. از تعصب و نخوت ریاست نیز خود را تهی ساخت. در نتیجه، دین جدید اسلام را برای دنیا و دین مردم بهترین و جامع ترین ادیان و قوانین تشخیص داد، سعادت و سیادت دو جهانی را در زیر عدالت و احسان که منطق قرآن است دریافت و با این کلمات به قاصد پاسخ گفت: «قَد نَظَرتُ فی هَذَا الذی فی یَدی، فَوَجَدتُهُ لِلدُّنیا دُونَ الآخِرَةِ فَرَأَیتُ فی دینِکُم فَرَأَیتُهُ لِلآخِرَةِ وَ الدُّنیا فَمَا یَمنَعُنی مِن قَبُولِ دینٍ فیهِ أَمنِیَّةُ الحَیَوةِ وَ رَاحَةُ المَوتِ، وَ لَقَد عَجِبتُ أَمسِ مِمَّن یَقبَلُهُ وَ عَجِبتُ الیَومَ مِمَّن یَرُدُّهُ؛ همانا من در این دین و مرامی که به دستم هست (یعنی آیین زردشت) نظر کردم، پس آن را برای دنیای مردم مفید یافتم نه برای آخرت  و نیز در دین شما (دین اسلام) اندیشه کردم، پس آن را قانونی جامع مصالح دنیا و آخرت دیدم. بنابر این برای من چه مانع است دینی را که امنیت اجتماعی و راحتی مرگ در آن است بپذیرم. پیش از این از افکار مردمانی که به دین اسلام می گرویدند تعجب می کردم، ولی اکنون شگفت دارم از آنانی که از قانون قرآن و پیروی دین اسلام اعراض نموده، آن را رد می کنند»! و سفیر پیامبر را مورد اکرام و نوازش قرار داد.

مسلمان شدن منذر و اعراب بحرین

منذر بن ساوی پس از قرائت نامه رسول خدا محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) و استماع بیانات جذاب و مؤثر علاء حضرمی به پیامبر اسلام عقیده مند شد، نبوت و رسالت آن حضرت را تصدیق کرد. در این موضوع از دربار ایران هم کسب تکلیف ننمود و آشکارا تبعیت و پیروی خود را از پیامبر اسلام اعلام کرد و مکتوب شریف آن حضرت را بر مردم بحرین قرائت نمود، ایشان را از دعوت پیامبر محترم با خبر ساخت و مردم تا حدی حسن استقبال نشان دادند و جمعی دین اسلام را پذیرفتند. سکنه بحرین را دو دسته مختلف تشکیل داده بود: دسته ای مجوسی ها و یهودیان ایرانی بودند که دین اسلام را پذیرفتند؛ دستۀ دیگر، اعراب بودند که به طور کلی اعراب بحرین[8]مسلمان شدند. به همین سبب طبعا اختلاف و هرج و مرجی در بحرین پدید آمد، ولی زمامدار عاقل بحرین برای برقرار ساختن امنیت داخلی به پیامبر نامه نوشت و در ضمن آن کسب تکلیف کرد که حکومت فعلی بحرین چه وظیفه ای دارد. آیا در این موقع از طرف پادشاهان ایران اقداماتی راجع به بحرین که از ایران جدا شد به عمل آمده است؟ نگارنده چیزی راجع به این موضوع نیافت، گویا هرج و مرج داخل ایران، دبار ایران را مشغول کرده بوده که اصلا بحرین و غیر آن به یاد نمی افتاده است. و اما متن پاسخ زمامدار بحرین:

پاسخ زمامدار بحرین به نامه پیامبر

«أمّا بَعدُ یَا رَسولَ اللهِ، فإنّی قَرَأتُ کِتَابَکَ عَلَی أهلِ البَحرَینِ، فَمِنهُم مَن أَحَبَّ الإسلامَ و مِنهُم مَن کَرِهَهُ، وَ بأَرضی مَجُوسٌ وَ یَهُودٌ، فأَحدِث لی فی ذلک أَمرَکَ»[9]«اما بعد ای رسول خدا! پس همانا من نامۀ شما را بر اهل بحرین خواندم؛ پس برخی از آنان اسلام را پسندیدند و برخی دیگر از آن کراهت داشتند و در سرزمین من مسیحی و یهودی وجود دارد. پس فرمان خود را در این موضوع بر من ابلاغ کن».

پاسخ پیامبر به مکتوب منذر

چون نامه به پیامبر اسلام رسید فوری امر کرد پاسخی نوشته شد و زمامدار بحرین را هم بر حکومت خود برقرار فرمود و به او دستور داد که هرکس از مردم بحرین مسلمان شده است، هرچه داشته در دست خود نگهدارد و مالک است. مجوسی ها و یهودیان اگر مسلمان نشدند، از آنان جزیه بگیرید و در این نامه از زمامدار بحرین تا حدی تفقّد و دلجویی هم فرموده است. اینک متن پاسخ پیامبر به مکتب زمامدار بحرین:

«بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ «مِن مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ إلی المُنذِرِ بنِ ساوی. سَلَامٌ عَلَیکَ. فإنی أَحمَدُ إلَیکَ اللهَ الّذی لا إلَهَ هُوَ وَ أشهَدُ أَن لا إلَهَ إلّا اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ؛ أمّا بَعدُ فإنّی أذکُرُکَ اللهَ فإنَّهُ مَن یَنصَح فإنَّما یَنصَحُ لِنَفسِهِ، وَ إنَّهُ مَن یُطِع رُسُلی وَ یَتَّبِع أَمرَهُم فَقَد أَطاعَنی، وَ مَن نَصَحَ لَهُم فَقَد نَصَحَ لی، وَ إنَّ رُسُلی قَد أَثنَوا عَلَیکَ، و إنّی قَد شَفَّعتُکَ فی قَومِکَ، فَاترُک لِلمُسلِمینَ مَا أسلَمُوا عَلَیهِ، وَ عَفَوتَ عَن أَهلِ الذُّنُوبِ فَاقبَل مِنهُم ذلک وَ إنَّکَ مَهما تَصلَحُ فَلَن نَعزِلَکَ عَن عَمَلِکَ، وَ مَن أَقَامَ عَلَی یَهودِیَّتِهِ أو مَجُوسِیَّتِهِ فَعَلیهِ الجِزیَةُ»[10]

«به نام خداوند بخشاینده مهربان، نامه ای است از محمد فرستاده خداوند به سوی منذر بن ساوی (زمامدار بحرین). درود باد بر تو. همانا می فرستم به سوی تو سپاس خداوندی را که جز او مستحق پرستش نیست و گواهی می دهم که معبودی نیست مگر خداوند جهان و محمد بنده و فرستادۀ اوست  و پس از این، همانا خدای قادر و بزرگ را به یاد تو می آورم. هرکس خیرخواه و بی دغل باشد، همانا برای نفع خود اقدام کرده و نصیحت خویشتن را خواسته است  و هرکس فرستادگان مرا اطاعت کند و از فرمان ایشان پیروی کند، همانا مرا اطاعت کرده است  و هرکس خیرخواه آنان باشد، خیرخواه من است. فرستادگانم همانا تو را مدح نیک نمودند و من هم شفاعت تو را درباره قومت قبول کردم. واگذار برای مسلمانان هرآنچه  را که بر او اسلام آورده اند (یعنی هر چیزی که در حال اسلام از مال و زمین و عقار دارا بودند، همه را در دست آنان و تصرف ایشان باقی گذار) و من از مردم طاغی و معصیت کار و نافرمان هم گذشتم؛ بر گناهان سابق مؤاخذه نخواهند شد و تو هم از ایشان این موضوع را بپذیر (و بر گذشته ها آنان را مؤاخذه مکن) مادامی که تو یک حاکم صالح و نیکوکار باشی، هرگز تو را از شغل و عملت معزول نخواهم کرد  و هرکس از جماعت یهود و زردشت بر کیش و آیین خود باقی ماند، بر اوست که جزیه دهد».

بلاذری در «فتوح البلدان» (صفحۀ 11) پاسخ پیامبر اکرم را به اختلاف ذکر کرده گرچه ممکن است که متعدد باشد، ولی درهرحال متن پاسخ مطابق نقل بلاذری این است: «مِن مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ إلی المُنذِرِ بنِ ساوی. سَلَامٌ أَنتَ. فإنّی أَحمَدُ إلَیکَ اللهَ الّذی لا إلَهَ إلّا هُوَ. فإنَّ کِتَابَکَ قَد جَائَنی وَ سَمِعتُ مَا فیهِ. فَمَن صَلّی صَلَوتَنا وَ استَقبَلَ قِبلَتَنا وَ أَکَلَ ذَبِیحَتَنَا فَهُوَ المُسلِمُ وَ مَن أَبی ذلکَ فَعَلَیهِ الجِزیَةُ»[11]

پیامبر و دیگر رؤسای بحرین

نامه به هلال بحرینی

زعامت بحرین با منذر بن ساوی بود رؤسا تابع وی بودند، مهم ترین آنان بعد از منذر، هلال بحرینی بود که معاون منذر بن ساوی محسوب می شد، و در امور مهم و عزل و نصب اشخاص حکمش نافذ بود، به طوری که او را صاحب بحرین می نامیدند و دیگر مرزبان بحرین بود. هلال بعد از مسلمان شدن منذر بن ساوی چندان رغبتی به قبول دین اسلام نداشت و با دیگران که مسلمان شده بودند، مراوده نمی کرد و به همین جهت پیامبر اکرم نامه ای مختصر برای او فرستاده و او را به سوی توحید و شرکت در جماعت و اجتماع مسلمانان ترغیب فرمود. «سَلَامٌ أنتَ فإنّی أَحمَدُ إلَیکَ اللهَ الّذی لا ألَهَ إلّا هُوَ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ أَدعُوکَ إلَی اللهِ وَحدَهُ وَ تُؤمِنُ بِاللهِ وَ تَدخُلُ فی الجَماعَةِ، فإنّهُ خَیرٌ لَکَ وَ السّلَامُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الهُدَی»[12]

نامه به مرزبان بحرینی

«اسیحب بن عبدالله» مرزبان بحرین بود که پس از مسلمان شدن نامه ای توسط «اقرع» به حضور پیامبر فرستاد و درباره نزدیکان خود شفاعت نمود، چنان که از پاسخ پیامبر پیدا است، در این نامه نوشته و تذکر داده بود که چیزی به عنوان هدیه از من بخواهید تا با افتخار تقدیم نمایم. چون نامه مرزبان به پیامبر رسید، جواب ملاطفت آمیز ذیل را مرقوم فرمود:

«إنّهُ قَد جَائَنی الأقرَعُ بِکِتَابِکَ وَ شَفَاعَتِکَ لِقَومِکَ وَ إنّی قَد شَفَّعتُکَ وَ صَدَّقتُ رَسُولَکَ الإَقرَعَ بِکِتَابِکَ وَ شَفَاعَتِکَ فَأبشِر فیما سَأَلتَنی وَ طَلَبتَنی بِالّذی تُحِبُّ وَ لَکِنّی نَظَرتُ أن أُعَلِّمَهُ وَ تَلقانی فإن تَجِئنَا أُکرِمکَ وَ إن تَقعُد أُکرِمکَ. أمّا بَعدُ فإنی لا أستَهدی أَحَداً فَإن تُهدِ إلَیَّ أُقبِل هَدِیَّتَکَ، وَ قَد حَمِدَ عُمّالی مَکانَکَ وَ أُوصیکَ بأَحسَنِ الّذی أَنتَ عَلَیهِ مِنَ الصَّلَوةِ وَ الزَّکَوةِ وَ قَرَابَةِ المُؤمِنینَ وَ إنّی قَد سَمَّیتُ قَومَکَ بَنی عَبدِاللهِ فَمُرهُم بِالصَّلَوةِ وَ بأَحسَنِ العَمَلِ وَ أَبشِر. وَ السَّلامُ عَلَیکَ وَ عَلَی قَومِکَ المُؤمِنینَ»[13]

«همانا اقرع نامه و شفاعت تو را برای قومت به من آورد و من هم شفاعت تو را قبول کردم و فرستادۀ تو اقرع را در خصوص نامه و شفاعت تو تصدیق کردم. بشارت باد تو را در آن چیزی که از من سؤال کرده و طلب نموده ای، به آن طوری که تو خود آن را دوست داری. لکن من نظر داشتم آن ها را بدانم و تو هم مرا ملاقات نمایی. پس اگر به سوی ما بیایی، تو را اِکرام کنم و اگر هم تقاعُد کنی و نیایی، باز مورد اکرام من قرار خواهی گرفت و پس از این من از کسی طلب هدیه نمی کنم ولی اگر تو هدیه بفرستی، هدیۀ تو را می پذیرم. عُمّال و نمایندگان من مقام تو را حمد گفته، تمجید نمودند و سفارش می کنم تو را به بهترین چیزی که بر آن هستی؛ از نماز و زکات و قرابت و نزدیکی مؤمنین، همانا قوم تو را بنی عبدالله نام نهادم پس آنان را به نماز و به نیکوترین اعمال فرمان کن و بشارت باد تو را و درود بر تو و بر قوم تو که مؤمن هستند».

هیأت اعزامی بحرین به مدینه و گفتگوهایشان با پیامبر

پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از اطلاع از مسلمان شدن زمامدار بحرین و جمعی دیگر از سکنه آن، نامه ای به زمامدار بحرین نوشت و بیست نفر از رجال و رؤسای بحرین را به مدینه طلب فرمود. پس هیأتی به ریاست «عبدالله بن عوف اشج» از طایفه عبدالقیس در سال هشتم هجری به مدینه عزیمت نمودند، چون به مدینه رسیدند پیامبر را از ورود ایشان خبر دادند و گفتند: یا رسول الله ایشان هیأت عبدالقیس می باشند، وقتی که آن جماعت نزدیک پیامبر رسیدند، بعضی می دویدند و بعضی هَروَله کُنان و بعضی عادی راه می رفتند، تا این که حضور پیامبر شرفیاب شدند و بر روی دست و پای حضرت افتاده، دست مبارکش را بوسیدند. ولی رئیس هیأت توقف کرد و بار و راحله و اثاث خود را منظم ساخت. آن گاه، دو لباس سفید پوشید و با نهایت ادب و وقار به طرف پیامبر قدم برداشت، چون خدمت پیامبر رسید دست او را گرفت و بوسید. پیامبر اکرم این هیأت را در خانۀ رَمله دختر حارث که برای واردشوندگان مهیّا شده بود، منزل داد و پذیرایی کامل از آنان به عمل آورد و در حق ایشان دعا کرد و فرمود: «مَرحَباً بِهِم. نِعمَ القَومُ عَبدُالقَیسِ؛ أَتَونی لَا یَسَأُونی مَالاً؛ هُم خَیرُ أَهلِ المَشرِقِ».

رئیس هیأت بحرین اگر چه از نظر عقل و خرد بزرگ و لکن در ظاهر مردی کوتاه قد و کوچک بود، موقعی که نزد پیامبر رسید همه اصحاب متوجه او شدند، مخصوصا اعراب که هیکل های قوی و بلند داشتند با نظر تعجب به وی نگاه می کردند، عبدالله به فراست مطلب را دریافت. در مقابل تعجبِ ایشان گفت: انسان موجودی نیست که از پوست و گوشت آن توان استفاده نمود، بلکه نیازمندی به انسان به دو عضو کوچک (زبان و دل) اوست. بعضی گفته اند خود پیامبر اسلام در مقابل تعجب مردم فرمود: «إنَّمَا یُحتاجُ مِنَ الرَّجُلِ إلَی أَصغَرَیهِ قَلبِهِ وَ لِسَانِهِ» و با این بیان عبدالله را خشنود ساخت. پیامبر اسلام به عبدالله رئیس هیأت بحرین فرمود: عبدالله! در تو دو صفت و خصلتی است که خداوند تو را دوست دارد؛ یکی، حِلم و دیگر تأنّی. عبدالله عرض کرد: یا رسول الله آن دو صفت اکتسابی است و یا جِبِلّی و فِطری من می باشد؟ پیامبر فرمود: بلکه ذاتی و فطری تو است. عبدالله از این بشارت، خشنود شد و گفت: «اَلحَمدُ للهِ الذی جَبَلَنی عَلَی مَا یُحِبُّ اللهُ وَ رَسُولُهُ».

هیأت بحرین ده روز در مدینه اقامت نمودند و در این مدت سؤالاتی دربارۀ مسایل دینی از پیامبر اکرم می نمودند، روزی عبدالله گفت: یا رسول الله میان ما و شما جمعی از مشرکان هستند، و ما را جز در ایام ماه های حرام تشرف حضور اقدس نبوی ممکن و میسر نیست، تقاضای ما این است که ما را موعظه نیکویی فرمایی که اگر به آن عمل کنیم، مستحق و سزاوار بهشت آییم و نیز دیگران را که در سرزمین ما به سر می برند به سوی آن دعوت کنیم: پیامبر اسلام فرمود: شما را به چهار چیز امر می کنم، و نیز از چهار چیز بازمی دارم: «آمُرُکُم بِالإیمَانِ بِاللهِ أَ تَدرُونَ مَا الإیمَانُ بِاللهِ؟ شَهَادَةُ أن لا إلَهَ إلّا اللهُ وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ؛ و إقَامُ الصَّلوةِ، وَ إیتَاءِ الزَّکَاةِ وَ صَومِ رَمَضَانَ، وَ أن تُعطُوا مِنَ المَغنَمِ الخُمسَ وَ أَنهَاکُم عَن أَربَعٍ عَنِ الدَّبَاءِ وَ الحَنتَمِ وَ النَّقیرِ وَ المُزَفِّتِ؛ امر می کنم شما را به ایمان به خداوند، آیا می دانید ایمان به خدا چیست؟ ایمان عبارت است از شهادت به وحدانیت پروردگار و گواهی به رسالت محمد  و برپاداشتن نماز و دادن زکات و روزه داشتن در ماه رمضان و نیز امر می کنم شما را که از غنایم پنج یک آن را بدهید و بازمی دارم شما را از چهار چیز از دباء و حنتم و نفیر و مزفت»[14]سپس فرمود: مردمان دیگری که در محیط شما هستند، آنان را از این دستورات آگاه سازید و همچنین فرزندانی را که بعد از این به دنیا می آیند. پیامبر اسلام وقتی که مردم بحرین را از شرب مسکرات منع فرمود، هیأت بحرین گفت: یا رسول الله محیط ما طوری است که اگر نبیذ نیاشامیم، شکم های ما بزرگ می شود. ما را اذن دهید که از آن بنوشیم. پیامبر فرمود: اگر به اندازه این (اشاره به کف دست خود فرمود) یا زیادتر اجازه دهم، هرگاه یکی از شما مست شود هرآینه از جای خود برخیزد و با شمشیر پسر عم خود را مجروح سازد و تا قیامت اَعرَج ماند! [لَنگ و لوک راه برود][15] از این فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همۀ حضار خنده کردند. چون یک نفر جوان از ایشان در بین راه شراب خورد و در حال مستی پسر عموی خود را با شمشیر مجروح ساخته بود و آن شخص مجروح نیز در مجلس پیامبر (ص) حضور داشت و هرچه می کوشید که با لباس زخم پای خود را مستور دارد، نمی توانست و منظور پیامبر اسلام هم همان قضیه بود. به هرحال تقاضای هیأت بحرین دربارۀ شرب مسکرات پذیرفته نشد[16]هیأت بحرین در مدت توقف در مدینه از پیامبر اسلام عجایبی شنیدند که عقیده ایشان را به دین اسلام قوی تر ساخت که از جمله اشاره به قضیه مستی آن جوان بود و دیگر خبر دادن از اوضاع محیط بحرین است که بیش از هر چیز موجب شگفت و تعجب قرار گرفت. یک نفر از ایشان گفت: یا رسول الله! اگر من در وسط هجر که حکومت نشین بحرین است، متولد شده بودم و زندگانی داشتم بهتر از شما خصوصیات آن مکان و اقسام خرما و نخل های آن را نمی توانستم شرح دهم، گواهی می دهم که تو فرستادۀ خداوندی. بِلادی را که ندیده ای، از تمام خصوصیات داخلی آن مستحضر و باخبری. پیامبر اسلام فرمود: پروردگار، مرا از زمین شما آگاه و باخبر ساخت. آنگاه به همه جایزه داد و به رئیس هیأت بیش از دیگران بخشش نمود.

دیدار و گفتگوی جارود نصرانی با پیامبر

هنگامی که هیأت بحرین عازم مدینه بودند شخصی از اهل بحرین به نام جارود که مردی نصرانی بود، تصمیم گرفت که خود شخصا به مدینه رفته، گفتگویی با پیامبر اسلام انجام دهد و در ضمن، تحقیقی از حقانیت دین اسلام بنماید و از نزدیک، ناظر و شاهد رفتار و کردار پیامبر باشد. از جریان کار و طرز اقدامات جارود پیدا است که مردی خردمند و دارای فکری باز و رأی روشنی بوده و برای کشف حقیقت و صدق دعوی رسالت پیامبر اسلام راه عاقلانه ای پیموده، البته مردان آزموده و پخته در هر کار مهم و تحولات اجتماعی و دینی باید چنین باشند دنبال هر صدایی ندویده، هر سرابی را حقیقت نپندارند، بلکه هر مسلک و مرامی را اول به عقل و خرد بسنجند و از رهبران آن نیز جستجو کنند تا باطل از حقیقت ممتاز آید، به همین علت از جانب پروردگار برای انبیاء علایم و آیات است که صدق دعوی رسالت ایشان را برای طالب حقیقت آشکار سازد و آنان را به راستی و عدالت معرفی نماید و هیچ پیامبری بدون نشانه و بینه ای مبعوث نگشته: «لَقَد أرسَلنا رُسُلَنا بِالبیّناتِ و أَنزلنا معهُم الکتابَ و المیزانَ لِیَقومَ الناسُ بِالقسطِ»[17]به هرحال، جارود بحرینی به یکی از دوستان خود «سلمة بن عیاض ازدی» گفت: در تهامه کسی پیدا شده که دعوی رسالت و پیمبری کند. آیا مایلی تا با هم به سوی او رویم از دین و آیین وی تفحص کنیم؟ اگر دین او را از کیش و مرام خود بهتر و نیکوتر یافتیم از دستوراتش پیروی کنیم؟ و من امیدوارم که آن مرد همان پیامبری باشد که «عیسی بن مریم»  به آمدن وی بشارت داده است و مردم در انتظار او به سر می برند، ولی باید هر کدام سه موضوع را در خاطر بگیریم تا در موقع ملاقات از او پرسش کنیم، اما باید یکدیگر را از مکنون خاطر خود مطلع نسازیم (این جمله یک احتیاط بیشتری بود که جارود رعایت نمود). چنانچه بدون اظهار ما، اگر آن موضوعات را بیان کرد و ما را از ضمایر و منویات خود خبر داد، قطعا او پیامبر و مبعوث به حق است، سلمة بن عیاض پیشنهاد جارود را پذیرفت و رأی وی را نیکو دانست و هر دو به قصد مدینه، بحرین را ترک گفتند و چون در حضور پیامبر اسلام شرفیاب شدند، جارود این دو بیت را خواند و آن حضرت را پیامبر خطاب نمود:

یَا نَبِیَّ الهُدَی أَتاکَ رِجَالاً قَطَعَت فَدفَداً وَ آلاً فَآلاً؛ نَتَّقی وَقعَ شَرٍّ یَومَ عَبُوسٍ أوجل القَلبَ ثُمَّ هَالا»[18] جارود از پیامبر اسلام سؤالاتی کرد: اول از آیین و برنامه دینی حضرت محمد (ص) پرسید و گفت: «یا محمدُ بِمَ بَعَثَکَ رَبُّکَ؟» یعنی: «به چه چیز پروردگارت تو را مبعوث فرموده؟» پیامبر اکرم قسمتی از اصول و عقاید اسلام و دستورات مهم آن را بیان کرد و فرمود: «بِشهادةِ أن لا إلهَ إلَّا اللهُ وَ أنّی عبدُ اللهِ وَ رسولُهُ و البرائةِ مِن کُلِّ نِدٍّ وَ دینٍ یُعبَدُ مِن دُون اللهِ وَ بإقامِ الصّلوةِ لِوقتِها و إیتاءٍ لِحَقِّها وَ صَومِ رَمَضَانَ و حجِّ البیتِ مَن استطاعَ إلیه سبیلَهُ بِغَیرِ إلحادٍ».

جارود نسبت به تعالیم دین اسلام نتوانست ایرادی کند زیرا آن چه را که رسول اکرم بیان فرمود، به طور اجمال مورد تصدیق و دعوت انبیای گذشته بود و خوبی آن ها را عقل و خرد نیز گواهی داشت و جای اعتراض نبود، به همین دلیل سؤال دیگری نمود و گفت: یا محمد، اگر تو پیامبر و رسول خدایی، از موضوعات و مسائلی که در موقع حرکت از بحرین به خاطر سپرده ایم ما را خبر ده، پیامبر اسلام از مکنون خاطر جارود و رفیقش سلمه خبر داد و به کلی راه عذر را بر آن ها مسدود کرد و فرمود: ای جارود، اما تو در خاطر گرفتی از سه موضوع پرسش کنی: اول، خون زمان جاهلیت. دوم، از سوگند و قسم های آن عصر. سوم، از بهترین صدقه و برترین عطیّه. اما خون های زمان جاهلیت به کلی برداشته شده و مُلغَی گشت. اما پیمان و قسم های عصر جاهلیت (که به وسیلۀ آن مردم خود را ملزم بر امری می ساختند) آن هم پس از اسلام بی اثر و بی نتیجه می باشد. اما نیکوترین صدقه آن است که شخصی به برادر دینی خود مرکب سواری دهد و یا گوسفند شیردهی بخشد که صبح و شام او را به شیر خود بهره مند سازد.

پس از آن به سلمة بن عیاض فرمود که ای سمله! تو نیز در خاطر گرفتی سه موضوع را از من بپرسی: اول از عبادت و پرستش بتان، دوم از روز سباسب[19]سوم از عقل هجین. اما پرستش اصنام و بت ها. پروردگار من دربارۀ آن ها نازل فرموده: «إنَّکُم و ما تَعبُدُونَ مِن دونِ اللهِ حَصبُ جهنمَ»[20]یعنی: «همانا شما و آنچه از اصنام پرستش می کنید هیزم جهنم خواهید بود». اما روز سباسب، پس پروردگار در عوض آن روز شبی در میان امت من قرار داده که عبادت در آن از عبادت هزار ماه در غیر آن برتر است و آن شب را در دهه آخر ماه رمضان المبارک طلب کنید و آن شب نورانی و شب بخشش و آمرزش است و بادی در آن شب نوزد و خورشید چون طلوع کند شعاع هر روز را ندارد. و اما عقل هجین: «فإنَّ المؤمنینَ إخوةٌ تَکافَؤُ دِمائَهُم یُجیرُ أقصاهُم عَلَی أدناهُم. أکرمهُم عندَ اللهِ أتقَیهُم»[21]پیامبر اسلام به همین جملات اختلاف نژادی را الغاء فرمود ملاک برتری را پاکی و درستکاری دانست، جارود چون این مطالب را از پیامبر بزرگوار اسلام شنید و اخبار آن حضرت را مطابق ضمایر خود یافت و دیگر جای عذری برای او باقی نماند؛ بنا بر تصمیم و تعهدی که هنگام حرکت از بحرین اتخاذ کرده بود، مسلمان شدن را بر خود لازم دانست و به اتفاق رفیقان خود طریق اسلام در پیش گرفت و گفت: «أشهدُ أن لا إله إلّا اللهُ وحدهُ لا شریک له و أنکَ عبدُه و رسولُه». آن گاه عرضه داشت: یا محمد من بر دین نصاری بودم و برای دین تو دست از آن برمی دارم، آیا دین مرا ضمانت می کنی؟ پیامبر فرمود: من ضامنم که خداوند تو را به سوی دینی هدایت فرمود که از دین و آیین سابقت بهتر است. جارود از پیامبر اسلام اجازه خواست از شترهای رمیده در بیابان برای سواری استفاده کند، ولی پیامبر اسلام (ص) اذن نداد و فرمود: آن ها شعله های آتش جهنم اند. این هیأت پس از ده روز اقامت، مدینه را ترک گفت و به بحرین مراجعت نمود[22]بنابر مشهور، جارود در زمان عمر در جنگ با ایرانیان کشته شد و اشعاری از او در مدح پیامبر نقل شده: شَهِدتُ بِأَنَّ اللهَ حَقٌّ وَ سَامَحَت بَناتُ فُؤادی بِالشَّهادةِ و انهَض فأَبلِغ رسولَ الله عنّی رِسالةً بأنّی حنیفٌ حیثُ کنتُ مِن الأرض فإن لَم یَکُن داری بِیَثرِبَ فیکُم فإنّی لکُم عندَ الإقامةِ و الخفضِ و أَجعَلُ نَفسی دُونَ کُلِّ مُلِمَّةٍ لَکُم جُنَّةً مِن دُونِ عِرضِکُم عِرضی»[23]

نامه به عبدالقیس بحرینی

پس از مراجعت هیأت بحرین پیامبر اسلام نامه ای به عنوان امان، به یکی از رؤسای بحرین اکبر بن عبدالقیس نوشت، و از این نامه طرز رفتار پیامبر اسلام با مردمانی که داخل در دین اسلام می شدند و یا معاهده و پیمانی داشتند تا حدی روشن می شود.

اما متن نامه: «مِن محمدٍ رسولِ اللهِ إلی الأکبرِ بنِ عبدِ القَیسِ أنهم آمِنونَ بأمانِ اللهِ و أمانِ رسولِه علی ما أَحدَثوا فی الجاهلیةِ مِن القحمِ، و علیهمُ الوفاءُ بما عاهَدوا، و لَهم أن لا یُحبَسُوا عَن طریقِ المِیرَةِ و لا یُمنَعُوا صوبَ القَطرِ و لا یُحَرَّمُوا حَرِیمَ الثِّمارِ عندَ بلوغهِ، و العَلاءُ بنُ حضرمی أمینُ رسولِ اللهِ عَلَی بَرِّها و بحرِها و حاضِرِها و سَرایاها و ما خرجَ منها و أهلُ البَحرَینِ خُفَراؤُهُ مِنَ الضَّیمِ، و أَعوانُهُ عَلَی الظَّالِم، و أنصارُهُ فی المَلَاحِمِ، علیهِم بذلک عهدُ اللهِ و میثاقُهُ، لا یُبَدِّلُوا قَولاً و لا یُرِیدُوا فُرقَةً، و لَهم جُندُ المسلمینَ الشرکةُ فی الفَیء، و العدلُ فی الحُکمِ، و القَصدُ فی السِّیرةِ حُکمٌ لا تبدیلَ لهُ فی الفَریقَینِ کِلَیهِمَا و اللهُ و رسولُه یَشهَدُ عَلَیهِم»[24]

«نامه ای است از محمد فرستاده خداوند به سوی اکبر بن عبد قیس. همانا آنان (طایفه عبد قیس) ایمن اند به امان خدا و رسول او؛ از مؤاخذه و کیفر اَعمال و گناهانی که در زمان جاهلیت از ایشان صادر شده؛ و بر آنان است وفاداری به آنچه که عهد و پیمان بسته اند و برای آنان است که از تجارت و صادرات و واردات و همچنین آب هایی که از باران تهیه شده، ممنوع نگردند، و از حریم میوه ها در موقع رسیدنشان محروم نشوند. علاء بن حضرمی امین و نماینده رسول خدا است و بر تمام قسمت های بحرین بر صحرا و دریا و تمام طبقات مردم حاضر و مسافر (کشوری و لشکری) و بر هر چیز که مربوط به بحرین است و اهل بحرین حامیان محمد اند از ظلم و ستم  و اَعوان اویند بر ظالم و ستمگر  و یاوران او هستند در حوادث و فتنه ها  و عهد و پیمان خدایی نسبت به این امور بر ذمه آنان ثابت است. نباید (مردم بحرین و طایفۀ عبدالقیس) گفتاری را تبدیل نمایند، و تفرقه و اختلافی را اراده کنند، و برای ایشان است که سپاهیان اسلام در غنیمت آنان را شریک سازند (اگر در جنگی شرکت نمودند) در میان ایشان به عدالت حکومت کنند، اعتدال را در رفتار با ایشان از دست ندهند، این حکمی است که دربارۀ طرفین تغییر و تبدیل ندارد و بر این مطلب خدا و رسولش گواهی و شهادت می دهند».

نامه به اهل هجر[25]

عده ای از گماشتگان پادشاهان ایران در هجر سکونت داشتند، پیامبر اکرم شخصی را نزد آنان فرستاد و آن ها را به دین اسلام دعوت نمود، ولی ایشان نپذیرفتند و حاضر شدند جزیه دهند و نامه ای به تمام اهل هجر نوشت از ایشان تفقد و دلجویی نمود و در ضمن ایشان را موعظه فرمود. متن نامه مطابق نقل بلاذری این است:

بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ «مِن مُحَمَّدٍ النَّبیِّ إلی أَهلِ هجرٍ. سَلَامٌ أَنتُم. فَإنّی أحمَدُ إلَیکُمُ اللهَ، الّذی لا إلهَ إلّا هُو. أمّا بَعدُ فإنّی أُوصیکُم بِاللهِ وَ بأنفُسِکُم، ألَّا تَضِلُّوا بَعدَ إذ هُدِیتُم، و لا تَغوُوا بَعدَ إذ رَشَدتُم، أَمّا بَعدُ فَقَد أتانی الَّذی صَنَعتُم، وَ إنَّهُ مَن یُحسِن مِنکُم فَلَا یُحمَل عَلَیهِ ذَنبُ المُسِیءِ فَإذا جَائَکُم أُمَرائی فأطیعُوهُم و انصُرُوهُم عَلَی أمرِ اللهِ و فی سبیلِهِ، فإنّهُ مَن یَعمَل مِنکُم عَمَلاً صَالِحاً فَلَن یَضِلَّ عندَ اللهِ و عِندی، و أَمّا بَعدُ فَقَد جَائَنی وَفدُکُم، فَلَم آتِ إلَیهِم إلّا مَا سَرَّهُم [ا]وَ إنّی لَو جَهَدتُ حَقّی فیکُم کُلَّهُ، أَخرَجتُکُم مِن هجرٍ. فَشَفَعتُ عَلَی غائِبِکُم و أفضَلتُ عَلَی شَاهِدِکُم فَاذکُرُوا نِعمَةَ اللهِ عَلَیکُم»[26]

«نامه ای است از محمد پیامبر به سوی مردم هجر، سالم باشید همانا من می فرستم به سوی شما حمد خدای آن چنانی را که نیست مستحق پرستش مگر خود او. من شما را سفارش می کنم به خدا و حفظ جان خودتان و این که بعد از آن که هدایت یافتید، گمراه نشوید و پس از پیدا کردن رشد، راه جهالت نروید. به تحقیق به من رسید آن چه را که عمل نمودید و هرکس از شما نیکی کند گناه معصیت کار بر او بار نمی شود. زمانی که امرای من نزد شما آمدند، آنان را اطاعت نمایید و یاری کنید ایشان را بر کارهای الهی و در راه خداوند زیرا هرکس از شما عمل صالح انجام دهد، نزد خداوند و من عملش گم نمی شود، و بعد هیأت شما نزد من آمدند و دربارۀ ایشان انجام ندادم مگر چیزی که ایشان را خرسند ساخت و اگر من تمام حق خودم را استیفا می کردم، هر آینه همه شما را از هجر بیرون می ساختم و لکن دربارۀ غایبان شما شفاعت را پذیرفتم و بر حاضرینتان تفضل فرمودم. پس نعمت های الهی را (که در این موضوع نصیب شما شده) به یاد آورید».

رفتار پیامبر با زردشتیان بحرین

پیامبر اکرم (ص) نسبت به زردشتی های بحرین سخت گیری نکرد، آنان را بین اسلام و دادن جزیه مخیّر فرمود و این مختصر عبارت را دربارۀ ایشان نوشت: «لَهُم مَا لَنَا وَ عَلَیهِم مَا عَلَینَا وَ مَن أَبَی فَعَلَیهِ الجِزیَةُ فی غَیرِ أَکلٍ لِذَبَائِحِهِم وَ لَا نِکَاحٍ لِنِسَائِهِم؛[27]برای آنان است آنچه که برای ما است  و بر ایشان است آن چه که بر ما است [اگر مسلمان شوند] و هرکس اِبا کند، بر اوست که جِزیه دهد و باید ذبیحۀ آنان خورده نشود و با زنان آنان ازدواج انجام نگیرد».

مطابق نقل بلاذری به زردشتیان بدین گونه نامه نوشته شد: «أَمّا بَعدُ فإنَّکُم إن أَقَمتُمُ الصَّلَوةَ وَ آتَیتُمُ الزَّکَوةَ وَ نَصَحتُم للهِ وَ رَسولِهِ وَ آتَیتُم عُشرَ النَّخلِ وَ نِصفَ عُشرِ الحَبِّ وَ لَم تُمَجِّسُوا أَولادَکُم فَلَکُم مَا أَسلَمتُم عَلَیهِ، غَیرَ أَنَّ بَیتَ النَّارِ للهِ وَ رَسُولِهِ وَ إن أَبَیتُم، فَعَلَیکُمُ الجِزیَةُ»[28]«همانا اگر شما اقامه نماز کنید و زکات دهید و عقیده مند به خدا و رسولش (یا خیرخواه خدا و رسولش) شوید و دَه یک از عواید خرما و نصف عُشر از گندم را بدهید و اولادهای خودتان را مجوسی تربیت ننمایید، پس برای شما است هر آنچه که بر آن مسلمان شده اید مگر آتشکده و اموالی که در آن است؛ آن، مخصوص به خدا و رسول او است و اگر اِبا کردید از انجام این اعمال، بر شما است که جزیه دهید».

زردشتی ها از مسلمان شدن اِبا کردند، ولی حاضر شدند هر نفری -غیر از زنان و اطفال- سالی یک دینار جزیه بدهند و علا نمایندۀ پیامبر «صلح نامه ای» تنظیم نمود و از مسلمانان زکات و از غیر مسلمانان جزیه می گرفت. گاهی وارد خانه ای می شد و از بعضی زکات می گرفت از بعضی دیگر از افراد آن خانه که مسلمان نبود، جزیه مطالبه می کرد.

عزیمت ابوهریره و قُدامه به بحرین برای آوردن خراج

پیامبر اکرم ابوهریره و قدامه را به بحرین اعزام فرمود تا زکات و خراج جمع شده را به مدینه حمل کنند و این نامه مختصر را به حاکم بحرین مُنذِر بن ساوی نوشت که در فرستادن خراج و مالیات و زکات تعجیل کند: «أَمّا بَعدُ، فإنّی بَعَثتُ إلَیکَ قُدامَةَ و أبا هُرَیرَةَ. فَادفَع إلَیهِمَا مَا اجتَمَعَ عِندَکَ وَ السَّلَامُ». نامۀ مختصر دیگری به علا نوشت که او نیز در فرستادن صدقات و زکات تعجیل نماید: «فَإنّی قَد بَعَثتُ إلَی المُنذِرِ بنِ ساوی مَن یَقبِضُ مِنهُ مَا اجتَمَعَ عِندَهُ مِنَ الجِزیَةِ، فَعَجِّلهُ بِهَا وَ ابعَث مَعَهُمَا مَا اجتَمَعَ عِندَکَ مِنَ الصَّدَقَةِ وَ العُشُورِ»[29]

مهمترین خراج و بیت المالی که در زمان حیات پیامبر اکرم (ص) از بلاد اسلامی به مدینه فرستاده شد، بیت المال و خراجی بود که بحرینی ها پرداختند و پیش از آن، آن اندازه مال از هیچ کجا به دست مسلمانان نرسید. از «صحیح» بخاری و غیر آن نقل شده که بعد از آن نیز آن اندازه به مدینه از متصرفات اسلامی خراجی نیامد. موقعی که خراج بحرین را به مدینه آوردند، بالغ بر صدهزار دینار بود، همه را میان مسجد ریختند. پیامبر اسلام به قصد نماز به مسجد وارد شد، اصلا توجهی به آن مال نکرد. پس از نماز نزد آن مال تشریف برد و نشست. از مستمندان هر کسی را می دید از آن مال به او می داد.[30] «عباس» عموی پیامبر  وارد شد و عرض کرد: یا رسول الله (ص)! من در جنگ بدر فِداء دادم و از مال خودم عقیل را از اسارت آزاد کردم. پیامبر فرمود: بردار. عباس مبلغ زیادی از آن در میان لباسی ریخت، خواست حمل کند از سنگینی نتوانست بردارد و گفت: یا رسول الله! فرمان دهید کسی آن را بردارد. حضرت فرمود: نه خودت بردار. ناچار مقداری از آن را ریخت و بقیه را که می توانست حمل کند، برداشت و به دوش کشید. از مسجد خارج شد و می گفت: «إنَّمَا أَخَذتُ مَا وَعَدَ اللهُ؛ فَقَد أَنجَزَ». پیامبر به دنبال او نظر می کرد و از حرص او تعجب داشت.

فوت منذر بن ساوی زمامدار بحرین

زمامدار بحرین از زمان مسلمان شدنش تا آخر عمر بر دین اسلام باقی بود و در قضیۀ ارتداد اهل بحرین (چنان که خواهد آمد) مردانه مبارزه نمود، ولی بعد از رحلت پیامبر اکرم طولی نکشید که از دنیا رفت. گویند: عمروعاص در آن هنگام در عمان بود، از طرف ابوبکر به سوی بحرین مأموریت یافت و موقعی به بحرین رسید که منذر در حال نزع و احتضار بود. زمامدار بحرین از عمروعاص پرسید: پیامبر اسلام برای میت از اموالش چه مقدار قرار داده؟ عمرو گفت: ثُلث اموال را برای شخص میت تعیین فرموده که به هر مصرفی خواست، برساند. منذر گفت: در این ثلث، تو چه صلاح می دانی؟ گفت: خواهی بین نزدیکان و خویشان خود تقسیم کن و خواهی وقف و صدقۀ جاریه نما. منذر بن ساوی وقف کردن را نپسندید گفت: خوش ندارم مال خود را نسبت به بعضی حرام و بعضی حلال کنم و ثلث اموالش را میان نزدیکان خود تقسیم کرد و از دنیا رفت.[31]

علاء حضرمی سفیر پیامبر در بحرین

علاء حضرمی اسمش «عبدالله» و مردی مستجاب الدعوة بود و کراماتی از او نقل شده، در سال چهاردهم هجری وفات کرده است. از زمانی که به بحرین نامه برد، در آن جا مشغول گرفتن جزیه و زکات بود و با منذر بن ساوی در اداره کردن امور بحرین شرکت داشت. مادامی که پیامبر زنده بود معزول نگشت، ولی پس از رحلت پیامبر (ص) چندین بار عزل و نصب شد. زمانی ابوبکر او را معزول ساخت، لکن مردم بحرین جدا مراجعت او را از ابوبکر درخواست نمودند، بالاخره باز به حکومت بحرین منصوب شد. در زمان عمر معزول و به جای او ابوهریره نصب گردید، ولی طول نکشید که ابوهریره در بیت المال مسلمین خیانت نمود، ثروت زیادی در چند سال معدود به دست آورد و عمر بن خطاب که فوق العاده مراقب افعال فرمانداران و استانداران بود، ابوهریره را به مرکز طلبید، تمام اموال او را گرفت و گفت: ای دشمن خدا و کتاب خدا! تو مال مسلمانان را دزدیده ای. (مؤلف گوید: نوع اخبار اهل سنت از همین ابوهریره است). عمر بن خطاب او را دشمن خدا و کتاب خدا معرفی کرد و تصریح کرد که مال مسلمانان را سرقت کرده است بنابراین، چگونه می توان به روایات این مرد خائن اعتماد کرد.[32]

ارتداد مردم بحرین

بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) مردم بحرین همه مرتد شده از اسلام برگشتند، مگر یک دهی به نام حواثا که مردم آن جا بر اسلامیت خود باقی ماندند و در محاصرۀ سختی از طرف مرتدین قرار گرفتند تا این که از طرف ابوبکر لشکری برای سرکوبی مرتدّین به بحرین رفت و بالاخره مرتدین شکست خوردند و دوباره اسلام به بحرین برگشت.

پی نوشت

[1] برگرفته از «دانشنامه آزاد»

[2] برگرفته از از کتاب «محمد و زمامداران، احمد صابری همدانی»

[3] اعلام السائلین، ص 8

[4] سوره نحل، آیه 125

[5] فی بعض النُّسَخ: تقصرنّ

[6] سیره حلبی، ج 3، ص 284

[7] همان.

[8] کامل التواریخ، ج 2، ص 147

[9] سیره حلبی، ج 3، ص 284 / جمهرة رسائل العرب، ج 1، ص 43

[10] اعلام السائلین، ص 9 / جمهره، ج 1، ص 2 / صبح الاعشی، ج 6، ص 367 / سیره حلبی، ج 2، ص 284

[11] صبح الاعشی، ج 6، ص 376، خراج ابویوسف، ص 156 / اسدالغابة، ج 4، ص 417 / الاصابه، ج 3، ص 429

[12] طبقات، ج 1، ص 257

[13] طبقات، ج 1، ص 275

[14] دباء کدو را گویند، نقیر، حنتم، مزفت ظرف هایی بوده که نبیذ در آن عمل می آوردند، ولی آن ظرف ها اثر مخصوص داشت که نبیذ را شراب می کرد.

[15] أعرج: من کان فی رجله إصابة أو علة ، فهو یمشی ویمیل جسده من جهة أکثر من الأخرى ، جمع : عرج وعرجان ، مؤنث عرجاء

[16] سیره حلبی، ج 3، ص 251

[17] سوره حدید، آیه 25

[18] فی البِحار: «یَا نَبِیَّ الْهُدَی أَتَتْکَ رجالا [رِجَالٌ] - قَطَعَتْ فَدْفَداً وَ آلًا فَآلاً؛ جَابَتِ الْبِیدَ وَ الْمَهَامِهَ حَتَّی- غَالَهَا مِنْ طَوَی السُّرَی مَا غَالا؛  أَنْبَأَ الْأَوَّلُونَ بِاسْمِکَ فِینَا- وَ بِأَسْمَاءٍ بَعْدَهُ تَتَتَالَی

(قطعت فدفدا و أفرت جبالا. تنالت الأمور او الخیل: تلا بعضها بعضا، یقال: جاءت الخیل تنالیا أی متتابعه.)

[19] سباسب روزهای عید نصاری را گویند.

[20] سوره انبیاء، آیه 98

[21] هجین شخصی را گویند که از طرف مادر پست باشد؛ مراد در این جا دیه اوست.

[22] سیره حلبی، ج 2، ص 249

[23] الاصابة، ج 1، ص 218

[24] همان.

[25] اَحساء جایگزین شهر باستانی «هجر» است

[26] فتوح البلدان، ص 91

[27] همان.

[28] فتوح البلدان، ص 89

[29] طبقات، ج 1، ص 276

[30] فتوح البلدان، ص 92

[31] طبری، ج 2، ص 20

[32] برای مزید اطلاع به کتاب ابوهریره رجوع شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان