فرادیدl گلی ترقی پاریس و تهران را وطن خود میداند از هیچ کدام نمیتواند ببٌرد و از هر کدام روایت میکند چنان شیرین مینویسد که نمیتوانی کتاب را زمین بگذاری. او دختر خانوادهای ادیب است، به تازگی از او «بازگشت» منتشر شده که در آن میگوید «هر کدوم ما، بنده و شما یه حاجسیاحیم، سرگردونیم. زیر پامون خالیه. جامونو گرم کردیم. مثل این حاجسیاح بدبخت. میریم تا اون سر دنیا، اما ایرانو زیر عبامون قایم میکنیم و با خودمون میبریم.» بخشی از تجربیاتش را از همسایهها در فرانسه میخوانیم که برگرفته از کتاب «خاطرات پراکنده» است*.
فرانسویها درِ خانهشان را به آسانی باز نمیکنند. اول از همه، با چشم ذرهبینی که روی در نصب است، خوب نگاه میکنند تا بینند کی پشت در است. بعد میپرسند که با کی کار دارید و چی میخواهید.
وقتی که خوب مطمئن شدند، زنجیر در را از تو بار میکنند و بعد قتل اول را سپس قفل دوم را میگشایند و در این فرصت باز نگاه میکنند، و باز میپرسند و آخر سر با احتیاط لای در را باز میکنند و اگر سر زده به سراغشان رفته باشی که در جا عذرت را میخواهند و اگر کار مهمی در پیش باشد، همان جا دم در ترتیب آن را میدهند و قضیه خاتمه مییابد.
در خانه ما چفت و بیست و چشم ذره بینی ندارد. مثل باد، بدون پرسش، ذوق زده از آمدن مهمانی ناخوانده، آن را باز میکنیم و بچهها همه را به داخل خانه دعوت میکنند، حتی مادام گرگه را، و من فوری زیر قوری را روشن میکنم و با لبخند به استقبال کسی که در چهارچوب در ایستاده میروم.
دوست ندارم حرفهایم را توی راهرو بزنم، دلم میخواهد که بنشینیم و نفسی تازه کنیم و چایی بنوشیم و اگر هم گله و شکایتی داریم سر فرصت مطرح کنیم. خانم طبقه زیرین (مادام گُرگِه) وقت این کارها را ندارد. میآید بالا. در میزند. داد میکشد. میرود. خانم سرایدار هم مثل اوست؛ میآید. در میزند. بسته پستی را میدهد، میرود. مأمور اداره برق هم مثل آنهاست؛ میآید. در میزند. مینویسد. میرود. سلام و احوالپرسی رایج نیست.
همسایه مجاور زنی میانه سال است. بداخلاقی نمیکند. از ما شکایت ندارد. ولی بدبختی کنونی من زیر سر خانم طبقه پایین است. اگر جنگ نبود برمیگشتم. اگر ترس از بمب و موشک نبود یک روز هم بند نمیشدم. صدام حسین در آن سوی مرزهاست و مادام گرگه در یک قدمی نشسته است.
همسایه پایین نامهای رسمی و مفصل شبیه توبیخنامه اداره اجراییات برایمان فرستاده و هفت هشت دستور مهم صادر کرده است: اول اینکه باید بلافاصله کف چوبی اتاق را با فرش ضخیم بپوشانیم. از پوشیدن کفش و دمپایی چوبی حذر کنیم.
در بالکن ننشینیم. در حمام و آشپزخانه، چون لوله هواکش دارد و صداها را پخش میکند حرف نزنیم. صبح زود یا شب بعد از ساعت 9 حمام نکنیم یا سیفون مستراح را نکشیم.
در گنجه را به هم نکوبیم و هیچ صدای بلندی از خود در نیاوریم مثل خنده، عطسه، سکسکه. آخریم دستور که زیرش قلم قرمز کشیده است، تاکید میکند که کمتر در خانه باشیم و سعی کنیم تا میشود بیشتر وقت خود را در خارج بگذرانیم.
احوالات روزهای هفتهروزهای هفته هر کدام شکل و زنگ و بوی خودشان را دارند؛ شنبه بدترکیب و تلخ و موذی است و شبیه به دختر ترشیده توبا خانم است: دراز، لاغر، با چشمهای ریز بدجنس. یکشنبه ساده و خر است و برای خودش، الکی. آن وسط میچرخد. دوشنبه شکل آقای حشمتالممالک است: متین، موقر، با کت و شلوار خاکستری و عصا. سهشنبه خجالتی و آرام است و رنگش سبز روشن یا زرد لیمویی است. چهارشنبه خل است. چاق و چله و بگوبخند است. بوی عدس پلوی خوشمزه حسن آقا را میدهد.
پنجشنبه بهشت است و جمعه دو قسمت دارد: صبح تا ظهرش زنده و پر جنب و جوش است، مثل پدر پر از کار و ورزش و پول و سلامتی. رو به غروب، سنگین و دلگیر میشود، پر از دلهرههای پراکنده و غصههای بیدلیل و یکجور احساس گناه و درد دل از پرخوری ظهر (چلوکباب تا خرخره) و نوشتن مشقهای لعنتی و گوش دادن به دلیدلی غمانگیز آوازی که که از رادیو پخش میشود و دقیقهشماری برای برگشتن مادر از مهمانی و همه جا قهوهای تیره، حتی آسمان، درختها و هوا.
*خاطرات پراکنده، انتشارات نیلوفر. صفحات 48-49، 144-146