شناسه : ۱۵۸۹۷۵ - چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۷:۳۳
آیا تعالیم «ماکیاولی» شیطانی و منحرفانه است؟
مردمان عادی ماکیاولی را آموزگار شر دانسته و گاه او را ابلیس قلمداد نموده اند هر چند متخصصین می کوشند نشان دهند که ماکیاولی میهن پرستی بود که انچه در توان داشت در راه آزادی ایتالیا از چنگ بربران و اعتلای میهن خویش انجام میداد.
برترین ها - دکتر صادق صفارزاده*: از طنزهای روزگار است که متخصصین و پژوهشگران در مورد متفکری دچار خطا های چشمگیری میشوند که مردمان عادی از چنین خطاهایی مصونند. در واقع مردمان عادی ماکیاولی را آموزگار شر دانسته و گاه او را ابلیس قلمداد نموده اند هر چند متخصصین می کوشند نشان دهند که ماکیاولی میهن پرستی بود که انچه در توان داشت در راه آزادی ایتالیا از چنگ بربران و اعتلای میهن خویش انجام میداد.
تعارض میان این دو دیدگاه امروز به چنان مرتبه ای رسیده که اگر طرفدار این عقیده ی قدیمی که ماکیاولی آموزگار شر بوده باشیم نه تنها حیرت اطرافیان دانشمندمان را بر می انگیزیم بلکه ممکن است از سوی آنان به ریشخند نیز گرفته شویم. اما در چنین دقایقی میبایست پرسید که:حقیقتا چه صفتی برازنده ی آن کس است که اندرزهایی چنین هولناک به شهریارش میدهد که: شهریار می بایست خانواده حکامی را که قصد دارد قلمروشان را با اطمینان تصاحب کند از هستی ساقط کند،شهریار میبایست به جای تصرف مایملک رقبای خویش آنان را به قتل رساند چرا که آنان که اموالشان را از دست داده اند می توانند به انتقام بیاندیشند ولی انان که مرده اند نه.
انسان ها مرگ قتل پدرشان را زودتر فراموش میکنند تا از دست دادن ارثیه پدری. نه فضیلت، بلکه به کارگیری سنجیده فضیلت و شرارت است که به سعادت میانجامد؛ به کسی که میخواهید او را بکشید نگویید «اسلحهات را به من بده، میخواهم تو را بکشم». صرفا بگویید «اسلحهات را به من بده»، زیرا وقتی اسلحه در دست شماست، میتوانید خواسته خود را تحقق بخشید..از این دست تعالیم را در آثار ماکیاولی به وفور میتوان یافت لذا میتوان چنین گفت که کسی که میتواند چنین تعلیمات شرورانه ای عرضه کند خود انسان شروری است.
در اینجا اشاره به این نکته ضروری است که ماکیاولی نخستین کسی نبود که چنین تعالیمی را عرضه مینمود پیش از او کالیکلس و تراسیماخوس (شخصیت هایی در کتاب جمهور افلاطون) و سفیران آتنی در جزیره ملوس (جنگ های پلوپونزی توسیدید) چنین تعالیمی را بیان کرده بودند اما همه ی اینان این شیوه ی شرورانه ی سیاست را پشت درهای بسته و در غیاب عامه مردم بیان نموده بودند.اما ماکیاولی آموزه ای تباه کننده ای را آشکارا عرضه میکند که نویسندگان باستان آن را به صورت پوشیده و در لفافه ی بسیار بیان میکردند.ماکیاولی سخنانی را به نام خویش منتشر کرده که نویسندگان باستان آن سخنان را از دهان شخصیت های خود (و نه به نام خود) با ابراز انزجار بیان مینمودند. بنابراین ماکیاولی تنها کسی بود که این جسارت را داشت که در یک کتاب که نام او را به عنوان مولف بر آن نگاشته شده، تعلیمات شرورانه عرضه کند.
امروزه محققان به ما چنین می اموزند که ماکیاولی آموزگار شرارت نبود بلکه میهن پرستی پرشور یا جامعه پژوهی فرزانه یا هر دو بود. اما میهن پرست خواندن ماکیاولی گمراه کننده است .میهن پرستی او از نوعی خاص است:او بیش از آکه به سعادت روحش بیاندیشد در اندیشه ی رهایی سرزمین پدریش اش (ماکیاولی در نامه ای مشهور بیان میدارد که رستگاری میهنش را بیش از رستگاری روحش دوست میدارد) بود. به این ترتیب می توان گفت که میهن پرستی او دوضلع دارد،یعنی ،از یکسو تاملی در باره وضعیت سرزمین پدری و از سوی دیگر تاملی در باره ی روح است.جوهر اندیشه ی ماکیاولی نه فلورانسی و نه ایتالیایی بلکه جهانشمول وبرای همه زمان ها و مکان هاست.
اما حتی اگر ناگزیر باشیم که ماکیاولی را میهن پرست بدانیم مجبور نخواهیم شد که آموزگار شر بودن او را انکار کنیم.چراکه ماکیاولی میهن پرستی را خودخواهی جمعی می دانست.هر چند بی تفاوتی به حق و باطل اگر ناشی از عشق و سرسپردگی به کشور باشد نفرت انگیزتر ازآن زمان نیست که بی تفاوتی به حق و باطل ناشی از دلبستگی تمام و کمال به آسایش و رفاه شخصی باشد.اما دقیقا به همین سبب است که بی تفاوتی نوع اول بسیار جذاب تر و اغواکننده تر و در نتیجه خطرناک تر است. هر چند میهن پرستی گونه ای از عشق به خویشتن است، اما عشق به خویشتن در قیاس با عشق به چیزی که هم از آن خویشتن و هم«خیر» در مرتبه ی نازل تری قرار دارد.
توجیه اندرزهای هولناک ماکیاولی با توسل به میهن پرستی او به این معناست که در عین در نظر داشتن فضائل میهن پرستی، چیزی را که والاتر از میهن پرستی است ،چیزی که بر میهن پرستی لعاب تقدس می زند و در ضمن آن را محدود می سازد که به همه کاری دست نزند را نادیده بگیریم. در واقع اشاره به میهن پرستی ماکیاولی تنها ظاهر شر را بیرون می افکند و اما امری حقیقتا شرورانه را در پرده باقی می گذارد.
همچنان که در گذشته بسیاری بیان نموده اند ما نیز تعالیم ماکیاولی را غیراخلاقی و غیر دینی میدانیم.با شواهدی که محققان دردفاع از عقیده ی مخالف این ادعا ارائه نموده اند اشنا هستیم،اما تفسیر این محققین را اشتباه میدانیم.در اینجا تنها به یکی از از دلایل برای نپذیرفتن مدعای آنها بسنده میکنیم:ماکیاولی بر ماهیت سودمند دین تاکید داشت و به همین سبب این محققان قانع شده اند که ماکیاولی دوستدار دین بود.آنان ابدا به این مسئله توجهی ندارند که این تمجید ماکیاولی از دین تنها لعابی بر چیزی است که میتوان آن را بی تفاوتی تمام عیار وی نسبت به حقیقت دین دانست.
این محققان ازقضاوت ماکیاولی درباره دین و اخلاقیات تفسیر نادرستی دارند،چراکه شاگردان اویند. آنان ماهیت شر افکار ماکیاولی را نمی بیند زیرا خود وارثان سنت ماکیاولیستی هستند.ماهیت حقیقی تفکر ماکیاولی را جز با رها ساختن خویش از تاثیر او نمی توان دریافت.به عبارت بهتر،برای رعایت انصاف در حق ماکیاولی باید در نقطه ی پیشامدرن ایستاده و با نگاهی به افق آینده، یک ماکیاولی شگفت انگیز و غریب را ببینیم که از نقطه ی پیشامدرن میگسلد. این ماکیاولی ای جدید است و به حق نقطه ی آغاز مدرنیته دانسته شده. لذا نباید در نقطه ای امروزین ایستاد و به گذشته، به ماکیاولی نظر کرد. چرا که این ماکیاولی کهنه گشته و درواقع جزئی از خود ماست.
به طور خلاصه معتقدیم که برداشت ساده و نه دم دستی از آرای ماکیاولی بسیار برتر از دیدگاه های رایج امروزی کسانی چون ویرولی، اسکینر و پوکاک است. با بازگشت به نقطه ی عزیمت بحث میبایست گفت که:حتی اگر بپذیریم که تعالیم ماکیاولی شیطانی است و یا بدتر،او خود شیطان است باید این نکته ی الاهیاتی را در خاطر داشته باشم که شیطان نیز فرشته ای است که گمراه گشته است.
*صادق صفارزاده، دکترای علوم سیاسی گرایش «اندیشه سیاسی» از دانشگاه علامه