مقدمه
اندیشه منحرف بسان اندیشه صحیح و ناب، ممکن است قرن ها و حتی از ابتدا تا پایان حیات آدمی همراه قافله بشریت باشد، البته این مسئله ناشی از اصالت این نوع تفکر نیست، بلکه ریشه در حقیقت هستی آدمی دارد؛ حقیقتی که متشکل از دو ساحت جسم و روح است که یکی میل به عالم ماده و حیوانیت دارد و دیگری همتش متوجه عالم روحانیت و ملکوت است. افکار آلوده، زاییده طبیعت حیوانی انسان است و ازاین رو همواره همراه وی هست تا زمانی که از بند طبیعت آزاد شود و به عالم روحانیت که حقیقت غایی آدمی است، وارد شود.
از منحرف ترین اندیشه ها در عالم اسلام، تفکر خوارج است؛ همان گروهی که وقتی قطع شدن ریشه آنها به علی (ع) مژده داده شد، حضرت درباره آنان فرمود: «ابدا، به خدایی که جان من به کف اوست، این ها نطفه هایی هستند در پشت مردان و قرارگاه زنان. هرگاه از بین بروند، عده ای دیگر ظهور می کنند تا این که سرانجام کار، سارقان مسلح و رهزنان غارتگر خواهند شد» (کلینی، بی تا، ج2، ص597)؛ چراکه تفکر برای همیشه باقی می ماند، هرچند که اسم و عنوانش تغییر پیدا کند (جوادی آملی، 1384، ص310).
خوارج صدر اسلام اگرچه منقرض شده اند، اما تاریخچه ای آموزنده و عبرت انگیز دارند. افکارشان در میان دیگر مسلمانان ریشه دوانیده و در نتیجه، در تمام طول این چهارده قرن، با اینکه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است، تفکرشان در کالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت برای پیشرفت اسلام و مسلمانان به شمار می رود (مطهری، بی تا، ج16، ص293).
امروز بعد از گذشت قرن ها از فروپاشی این فرقه[1]انحرافی، هنوز هم افکار آنان را گروهی دیگر با قرائتی کم و بیش متفاوت مطرح می کنند و از همین جا راز فرموده امیر المؤمنین(ع) آشکار می شود که باید مراقب و البته منتظر بود که آن اندیشه های پوسیده، بار دیگر کجا جامه نو به تن می کنند. در این میان، می بینیم که سلفی های تکفیری و نیز وهابیت امروز، در ساحت اندیشه و میدان عمل، آشکارا همان عقل ستیزی و افراطی گری خوارج را در ذهن مجسم می کنند. البته وهابیون، این تشابه را انکار می کنند و در برخی از مواضع، از مخالفان آن ها هستند،[2]اما این انکار زبانی، از واقعیت مطرح شده نمی کاهد.
کتب مختلف که درباره وهابیت نوشته شده است، کم و بیش به این تشابه اشاره کرده اند و مقالاتی نیز در این باب نگاشته اند. با وجود این، به نظر می رسد خلأهای پژوهشی محسوسی در این زمینه وجود دارد. ازاین رو، در این نوشتار تلاش می شود با بازنگری عقاید و عملکرد دو گروه یاد شده، با مطالعه کتابخانه ای و با رویکردی تحلیلی- تطبیقی، ضمن بیان مشابهت ها، تفاوت های موجود نیز بررسی شود تا از این رهگذر اثری جامع تر فراهم آید.
1- تاریخچه خوارج
در سال های 36–37 ق در خلال جنگ صفّین، اختلافی در سپاه امام علی (ع) رخ داد که موجب رویارویی برخی صحابه با حضرت شد. سپاه معاویه که در آستانه شکست قرار داشت، قرآن ها را بر سر نیزه ها بالا بردند و با این کار، افراد سبک مغزی را که از قرآن جز پوستة آن را درنیافته بودند، به مقابله با قرآن ناطق یعنی امیر مؤمنان علی (ع) برانگیختند. آنان ابتدا حضرت را وادار به پذیرش حکمیت کردند و سپس او را به نقض آن فراخواندند و سرانجام، در مقابل مخالفت امام برای نقض پیمان، بنای شورش و طغیان نهادند (شهرستانی، 1364، ج1، ص132و133؛ بغدادی، 1408ق، ص56-62؛ سبحانی، بی تا، ج5، ص61-66).
هرچند در آغاز به نظر می رسید که این گروه، تنها فرقه ای سیاسی- نظامی هستند، در ادامه به یک فرقه اعتقادی- مذهبی تبدیل شدند. دلیل تحول آن ها نیز این بود که آنها سعی کردند عقاید و اعمال خود را با دین توجیه کنند (برنجکار، 1391، ص17و18). این گروه خود را «شُراة» به معنی فروشندگان می خواندند، چراکه مدعی بودند جان خویش را برای پاداش اخروی می فروشند و فدا می کنند (مشکور، 1372، ص36). این نام، برگرفته از آیه ﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه... ﴾ (بقره: 207) است، اما مخالفان، آنها را بیشتر با نام «خوارج» می خواندند. ازاین رو، مقصود از خوارج، فرقه ای اسلامی است که بر امام علی(ع) در جنگ صفین خروج کردند و در اصطلاح، به کسی اطلاق می شود که بر امامی که مردم بر آن اتفاق کرده اند، خروج کند (جرجانی، 1413ق، ص108؛ مهیار، 1375، ص376؛ صلیبا، 1366، ص329). این فرقه را محکمه، حروریه و مارقین نیز خوانده اند، ولی آنان فقط نام «شراه» را بر خود می پذیرند (پژوهشکده تحقیقات اسلامی، 1386، ص239؛ اشعری، 1400ق، ص128 ). امام علی(ع) خوارج را با واژه «مارق» توصیف کرده است. مروق عبارت از پرتاب تیر و خروج آن از کمان است؛ چراکه خوارج در آغاز در جاده حق بودند و سپس از حق دور شدند (بحرانی، 1417ق، ج1، ص528؛ طبرسی، 1381، ج1، ص229و230؛ ابن اثیر جزری، 1367، ج4، ص320 ).
در جریان شناسی خوارج باید به این نکته توجه داشت که گرچه شکل گیری این فرقه، به واقعه صفین باز می گردد، اما این بدان معنا نیست که افراد خوارج، تمام یا حتی بیشتر شاخصه های تدین را دارا بودند و به یکباره از راه صواب منحرف شدند؛ زیرا هیچ انحرافی بی مقدمه شکل نمی گیرد. برای نمونه، یکی از سردمداران خوارج به نام حرقوص بن زهیر (ذی الثدیه) در زمان حیات پیامبر اکرم (ص) حضرت را که نماد اخلاق و عدالت بود، در تقسیم غنایم به عدالت سفارش کرد و سبب برانگیختن خشم حضرت شد (مجلسی، 1404ق، ج 22، ص 38). این مطلب در شکل گیری فرقه وهابیت آشکارا دیده می شود.
2- تاریخچه وهابیت
وجه نامگذاری وهابیت، به اسم پایه گذار این فرقه یعنی محمد بن عبدالوهاب نجدی باز می گردد، اما در تکوین اندیشه محمد بن عبدالوهاب اشخاص دیگری که قرن ها پیش از او می زیسته اند، مؤثر بودند که برخی از آنان ابومحمد بَربَهاری، عبدالله بن محمد عُکبَری و مهمتر از همه شیخ الاسلام وهابیون، ابن تیمیه و شاگرد وی ابن قیّم جَوزیه است (فقیهی، 1366، ص17و18).
با نگاهی کوتاه به عقاید بَربَهاری، رئیس حنبلیان بغداد، در می یابیم که بسیاری از عقاید وی، هسته افکار ابن تیمیه و سپس محمد بن عبدالوهاب را تشکیل داده است. او آرای مخصوصی داشت و با هرکس که با افکار و عقاید وی مخالف بود، به شدت برخورد و یاران خود را وادار می کرد که با سختی با مخالفان رفتار کنند و به غارت اموال و ترساندن آنان بپردازند. یکی از کارهای بَربَهاری این بود که نوحه گری و مرثیه خوانی بر امام حسین (ع) و زیارت مرقد مطهر آن حضرت را منع می کرد و به کشتن نوحه گران دستور داد (همان، ص21و22).
مهمترین شخصیت اثرگذار بر اندیشه های محمد بن عبدالوهاب، ابن تیمیه است، به گونه ای که وی بدون آن که خود خواسته باشد، عملا پیشرو علمای وهابی شده است. ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم حرّانی، معروف به ابن تیمیه، از علمای حنبلی در قرن هفتم و هشتم هجری است. وی یهودی تبار و از خانواده ای است که دو تن از فقهای معروف حنبلی، یعنی عموی وی فخرالدین و پدربزرگ وی مجدالدین از آن برخاسته اند. چون او عقاید و آرای مخالفِ معتقدات فرقه های اسلامی داشت، علمای دیگر نیز با او مخالفت کردند، تا جایی که مدتی در زندان بود. عقاید وی بعد از چند قرن، اساس معتقدات وهابیون را تشکیل داد. موافقان ابن تیمیه معتقدند که وی در علوم، متبحر بوده و در قرآن و اخبار، دانش و تخصص داشته و توجه و احترام امرا و پادشاهان را به خود جلب می کرده است. ازاین رو، دیگر علما بر وی حسد برده و او را به داشتن عقاید فاسد و کفرآمیز متهم کرده اند، اما مخالفان ابن تیمیه می گویند که وی سخنانی برخلاف اجماع مسلمانان اظهار داشته است (مسجدجامعی، 1380، ص10) تا آنجا که برخی از بزرگ ترین علمای اهل سنّت به بدعت گذار بودن ابن تیمیه، به عنوان پیشوای وهابیون شهادت داده اند و ابن بطوطه، ابن حجر هیثمی، تقی الدین سبکی و پسرش عبد الوهاب سبکی، عزّالدین ابن جامع، ابو حیان ظاهری و شیخ صفی الدین هندی برخی از آنان هستند (حلبی، 1376، ص29).
آیین وهابیت را محمد بن عبدالوهاب پایه گذاری کرد. او در سال 1115 ه. ق در شهر عُیَینه در صحرای دورافتاده نجد، صحرایی که مردمان خشن، بیابانگرد و دور از تمدن داشت، چشم به جهان گشود. پدر و برادرش دانشمندانی حنبلی و شایسته بودند. وی پس از فراگیری مقدمات علمی و آموزش فقه حنبلی نزد پدر، رهسپار خانه خدا شد و بعد از آن به مدینه رفت. مدتی نیز در بصره بود و سپس به نجد بازگشت. محمد بن عبدالوهاب از آغاز کودکی سخنانی نامتعارف درباره توحید، توسل، زیارت قبور و غیره به زبان می آورد. پس از سفر به مدینه و بصره و آشنایی با افکار و آرای ابن تیمیه، در اظهار عقاید خود راسخ تر شد. ازاین رو، وی را گسترش دهنده و مدافع و پیرو اندیشه های ابن تیمیه دانسته اند. عبدالوهاب در شهر درعیه با حاکم آن شهر، محمد بن سعود، هم پیمان شد و این همراهی به تشکیل حکومت سعودی انجامید. از پیوند این دو، زمینه های حکومت وهابی پی ریزی شد و از آن زمان تا به حال، آل سعود و آل شیخ با همیاری یکدیگر، حاکمیت سیاسی و مذهبی نجد و سپس حجاز را در دست گرفته اند (مسجدجامعی، 1380، ص19و20). البته وهابیون، مذهب وهابی را مذهب تازه ای نمی دانند، بلکه مدعی اند که آن، مذهبِ «سلف صالح» است و ازاین رو، خود را سلفیّه می نامند (ابن اثیر جزری، 1367، ج2، ص390). آنان از نظر فقهی، خود را منتسب به احمد بن حنبل، پیشوای حنابله، می دانند و به همین علت، به آنان حنابله نیز گفته می شود. البته باید توجه کرد که میان ادعای وهابیون مبنی بر جدید نبودن مذهبشان و این که از نظر ما این مذهب ها و فرقه ها به یک باره شکل نگرفته اند انطباقی وجود ندارد. از نظر ما این گروه یک فرقه ساختگی است که برخلاف ادعایشان، حتی به سنّت همان سلف صالح نیز پایبند نبوده اند.
وهابیون سلفی به گمان خویش، درصدد احیای سیره سلف صالح یعنی مسلمانان صدر اسلام اند و مدعی اند که باید مانند آنان اندیشه و عمل کرد؛ چراکه آنان نزدیک ترین اشخاص به نبی اکرم (ص) و ناقلان مطمئن و خدشه ناپذیر معرفت اسلامی اند که فهم حقیقی اسلام، منحصر در درک آنهاست و بنابراین، فهم سلف بر فهم خَلف در عصرهای بعدی برتری دارد (حلمی، 2005م، ص159). بنیاد تفکر سلفی گری، مبتنی بر این اندیشه است که قول و فعل و تقریر سَلف، خود به خود حتی بدون استناد به قرآن یا هر منبع دیگر، کاشف از حقیقت (سنّت یا آموزه های نبوی) است و حجّیت دارد، در حالی که به لحاظ علمی و تاریخی، اتفاق نظر سَلَف در فهم مسائل عقیدتی، محل تردید جدی است (سیدنژاد، 1390، ص154). ازاین رو، هر فکر و عملی که سلف با آن بیگانه باشد، در منطق آنان محکوم به بدعت و حتی کفر است.
آنچه در اینجا ارائه شده است، تاریخچة مختصر تشکیل دو فرقه خوارج سنتی و وهابیت، به عنوان یکی از شاخص ترین گروه های تکفیری است که می توان اندیشه آنان را آبشخور اصلی تمام جریان های تکفیری دانست. در این پژوهش، برآنیم که دو فرقi مزبور را با توجه به روح حاکم بر آنان مقایسه کنیم. بنابراین، دایره تحقیق، منحصر به خوارج صدر اسلام و وهابیت سنتی نیست و البته بر آرا و اعمال آن دو بیشتر تأکید شده است.
3- آرای اعتقادی خوارج و وهابیت
اینک به وجوه تشابه و تفاوت دیدگاه های خوارج و وهابیت پرداخته می شود.
1- 3- آرای مشترک
از جمله آرای مشترک خوارج و وهابیت؛ ظاهرگرایی در عرصه فهم قرآن، حکم به تکفیر غیر خود، بدعت در دین، مقید نبودن به هیچ قیود و شروط در امر به معروف و نهی از منکر، جهل و سطحی نگری، مقدس مآبی و جمود فکری، خشونت و کشتار مسلمانان است که با روش تحلیلی- تطبیقی به بررسی آن خواهیم پرداخت.
1- 1- 3- ظاهرگرایی در فهم قرآن
تاریخ اسلام بر اثر برداشت های متفاوت و اغلب متعارض از قرآن کریم، همواره شاهد درگیری مسلمانان بوده است. در ماجرای پیدایش خوارج نیز آنان به گمان این که ﴿إِنِ الْحُکمُ إِلَّا لِلَّه﴾ (انعام: 57) به معنای کافی بودن قرآن برای هدایت گری و نفی هرگونه داوری و حاکمیتی غیر از حاکمیت خداوند- هرچند در طول و تحت حاکمیت الهی است؛ بنای جدایی و دشمنی با امت و جانشین پیامبر(ص) را نهادند. در واقع نوع نگرش خوارج در برداشت از قرآن، نخستین عامل و البته یکی از مهم ترین عوامل گمراهی آنان است؛ زیرا آنان با سطحی نگری و کج اندیشی، به تفسیر قرآن پرداختند. مشکل اصلی آنها که بیشترشان قاری قرآن نیز بودند، نه در انکار قرآن، بلکه در کج فهمی آنها بود.
شیوه نادرست خوارج درباب فهم قرآن، با پای فشردن بر ظاهرگرایی و نفی تأویل آیات و اثرپذیری از اسرائیلیات در فهم قرآن که ریشه در افکار انحرافی یهود دارد، در اندیشه وهابیت به شدت بروز یافت. بدین ترتیب، وهابیون نیز بر مبنای همان ظاهرگرایی، هرگونه دعا، شفاعت، توسل و مددخواهی از غیر خداوند را در شمار شرک و کفر قرار دادند. وهابیان در این مسیر، پا از اسلاف حقیقی خویش یعنی خوارج، فراتر نهادند و با ظاهرگرایی و پیروی از حنابله، به منظور توجیه عقایدشان، حتی از ظواهر قرآن هم دست کشیدند و به سنّت پناه بردند (ر. ک: سبحانی، 1373، ج5، ص267-278). البته سنّت مورد نظر آنان، سنّت حقیقی نبوی (طبرسی، 1381، ج1، ص404) که هم سان و مترادف با حقیقت مصحف شریف است، بلکه سنّت منتسب به اسلافی بود که خود در بسیاری از موارد راه خطا رفته اند. از شواهد خطاکاری ایشان، اختلاف های فراوان، اعمال ضد و نقیض و رد و انکارهای آنان نسبت به یکدیگر است. این مسئله سبب شد که در عین شباهتِ شیوه کلی خوارج و وهابیت در برداشت از قرآن، بین این دو گروه اختلاف های مبنایی به وجود آید؛ مطلبی که در مسئله اعتقاد به رؤیت حسی خداوند از نظر وهابیت، خود را نمایان می سازد.
2- 1- 3- تکفیر دیگر مسلمانان
معنای ایمان و کفر و تمایز آن دو از یکدیگر، یکی از مسائل اختلافی مهمی است که بر سر آن نزاع شدیدی میان نحله های مختلف کلامی و پیروان مذاهب اسلامی صورت گرفته است. خوارج، ایمان را شامل تمامی طاعات اعم از واجب و مستحب می دانند (علامه حلی، 1390، ص595 ).
از نظر آنان گناهکار، کافر است (علوی عاملی، 1381، ج2، ص1175 و 1176؛ فخرالدین رازی، 1383، ص1130 ) و آیه ﴿َمنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یتَعَدَّ حُدُودَهُ یدْخلْهُ ناراً خالِداً فِیها﴾ (نساء: 14 )؛ «هر انسانی که خدا و رسول را نافرمانی کند و از حدود الهی تجاوز کند، خداوند او را وارد جهنم خواهد ساخت، در حالی که برای همیشه در جهنم خواهد ماند» را به عنوان شاهد ذکر می کردند. خوارج نه تنها صاحب گناه کبیره را کافر می دانستند، بلکه هرکس را که عبادتی را ترک کند، جزء کافران قلمداد می کردند. از نظر آنان واسطه ای میان کفر و ایمان وجود ندارد، بلکه هر عصیانی کفر و هر عاصی، کافر است. آنها در مسیر تکفیر حتی آیاتی را که ناظر به کفار و مشرکان بود، بر مسلمانان تطبیق می کردند (امین، [بی تا]، ص103 ).
وهابیون نیز همچون خوارج حکم به تکفیر غیر خود دادند. هر کس در قالبی غیر از آنچه آنان ترسیم کرده اند، بیاندیشد یا عمل کند، با هر میزان اعتقاد و عمل اسلامی، جزء کافران و حتی در مرتبه ای فروتر از مشرکان جاهلیت قرار می گیرد. تفاوت بین این دو نحله، در عقیده ای است که منجر به حکم تکفیر شده است. وهابیون براساس تفسیر خاص و البته نادرست خود از معنای توحید، ندای تکفیر غیر خود را سرداده اند. توحید که جوهره مسائل اسلامی است، مراتب چهارگانه توحید در ذات؛ توحید در خالقیت؛ توحید در تدبیر و توحید در عبادت را دارد. مرتبه توحید در عبادت، یکی از محل های جدّی و شاید اساسی ترین نزاع وهابیون با دیگر مسلمانان است. پیشوایان این فرقه با منحصر کردن معنای عبادت در معنای لغوی آن که مطلق خضوع و تذلل است، هرگونه مخالفت با آن قرائت را مخالف با توحید عبادی و به معنای شرک می دانند، درحالی که استعانت، خضوع و تذلل، آن گاه عبادت خوانده می شود که آن موجود را اله و رب انگاریم وگرنه تا زمانی که از چنین انگیزه ای سرچشمه نگیرد، عبادت دانسته نمی شود (ر. ک: سبحانی، 1391، ص53-63).
محمد بن عبدالوهاب، توحید را عبادت ویژه ای می داند که تنها محل نزاع میان پیامبران و مشرکان بوده است و طاغوت را به هر چیزی غیر از خدا که عبادت و پرستش شود، اطلاق می کند (ابن عبدالوهاب، [بی تا]، ص42 و 46 ). وی ابتدا توحید را چنین تفسیر می کند: «هر کس گواهی دهد که جز خداوند کسی شایسته پرستش نیست، یکتا و بی شریک است و حضرت محمد (ص) پیامبر اوست و نیز به حق بودن بهشت و دوزخ گواهی می دهد. اعمال چنین شخصی هر چه هست، خداوند متعال او را داخل بهشت می کند (همان، ص50). سپس تأکید دارد که اگر کسی به قرائت زبانی آنچه گفته شد بسنده کند، در مغالطه افتاده است (همان، ص53). در ادامه همان اثرش نیز با استناد به برخی از آیات و روایات، مصادیق فراوانی را که در نزد دیگر مسلمانان منافاتی با توحید ندارند، در شمار کفر و شرک معرفی می کند.
محمد بن عبدالوهاب «نذر» را عبادت می داند و از این رو نذر برای غیر خداوند را عبادت غیر او دانسته است و در نتیجه، چنین عبادتی را شرک می داند. پس به نظر او پناه خواستن و مدد جستن و دعا از غیر خداوند، همگی موجب شرک است. استغاثه به غیر خداوند، به عبادت کردن آنها تعبیر می شود و چنین کسی را با «اضلُّ الناس » خطاب می کنند (ر. ک: همان، ص102-108). همچنین، توسل به اعمال صالح برای دست یابی به اهداف دنیوی (ر. ک: همان، ص206-208) و سوگند به غیرخدا شرک است. وی سوگند راست بر غیر خداوند را بدتر از سوگند دروغ بر نام خدواند می داند (همان، ص226). پیش از عبدالوهاب نیز منبع تأمین کننده افکار وی ابن تیمیه، در «منهاج السّنه» اسباب تکفیر را عبارت از دعا و نماز نزد قبر، استغفار برای میت، اهدای عمل صالح به میت و... می داند (ابن تیمیه، 1417ق، ص400 و ک: همو، 1404ق، ص54).
عبارت یادشده گویای این مطلب است که شیوخ وهابیت، هرگونه رجوع به غیرخداوند را به معنای عبادت و در نتیجه، مترادف با کفر و شرک تلقی می کنند. به همین علت، حکم به تکفیر انجام دهندگان آن می کنند. با این تفسیر، همه مسلمانان، غیر از آنان در شمار کفار و مشرکان قرار می گیرند.
3- 1- 3- برداشت نادرست از اصل امر به معروف و نهی از منکر
امر به معروف و نهی از منکر از ضرورت های اسلام و مورد اجماع و اتفاق عموم مسلمانان است. اختلاف های موجود، بیشتر به حدود و شروط این امر مهم مربوط می شود، اما خوارج، امر به معروف و نهی از منکر را مشروط به هیچ مسئله ای نمی دانستند، بلکه به اعتقاد آنان در همه شرایط باید این دو فریضه صورت گیرد و برای امر به معروف و نهی از منکر باید با شمشیر وارد عمل شد (مطهری، بی تا، ج3، ص77؛ جمعی از نویسندگان، 1381، ص391). در اینکه داشتن بصیرت، در امر به معروف و نهی از منکر واجب است، همه گروه های اسلامی اتفاق نظر دارند، اما خوارج این شرط را نیز برنتافتند. در فقه خوارج، امر به معروف و نهی از منکر یک تعبد محض است؛ به همین سبب در امر به معروف و نهی از منکر، منکر منطق بودند (مطهری، بی تا، ج4، ص823 و ج 17، ص304). آنان در همان مسیری که حکم به تکفیر غیر خود دادند، امر به معروف و نهی از منکر را در قالبی جعلی و دور از اصالت اسلامی اش عرضه کردند تا در مسیر تکفیر مسلمانان، برای اقدام عملی علیه آنان نیز دستشان باز باشد؛ دستان بی قید و بندی که از هیچ جنایتی صرف نظر نکردند.
محمد بن عبدالوهاب، دانش و بصیرت دینی را امر ضروری در دعوت به سوی خداوند دانسته است (ابن عبدالوهاب، بی تا، ص69). اگرچه نظریه پرداز مکتب وهابیت به چنین شروطی قائل شده است، با این حال نه تنها کارنامه عملی این گروه، بلکه برخی از فتواهای اسلاف و اخلاف عبدالوهاب نیز نشان دهنده این واقعیت آشکار است که این گروه در باب امر به معروف و نهی از منکر نیز معتقد به رعایت هیچ اصول اسلامی و حتی انسانی نیست، چنان که ابن تیمیه ریختن خون شیعیان را مباح می داند (ر. ک: ابن تیمیه، 1417ق، ص71-72و122 ). اینان نه تنها از اسلام حقیقی فرسنگ ها فاصله دارند، بلکه با مسخ و نابودی فطرت الهی شان، با نام احیای دین و امر به معروف و نهی از منکر، مرتکب جنایت هایی می شوند که زبان از بیانش شرم دارد.
یکی از مسائلی که سبب اعتقاد این دو گروه به امر معروف و نهی از منکر، فارغ از هرگونه قید و شرطی شده است، نپذیرفتن حکم تقیه است. خوارج به شدت مخالف تقیه بودند و اهل تقیه را کافر و حتی منافق می دانستند (عمر ابونصر، 1949 م، ص181 و182). ابن تیمیه نیز شیعه را بابت حکم تقیه توبیخ کرده و مدعی شده است که استناد حکم تقیه به امام صادق(ع) از زبان شیعه، دروغ است. او تقیه را در تقابل و تضاد با تقوا می داند، چنانکه گفته است: «الرّافِضَةُ... یَکذِبُون عَلَی جَعفَرٍ الصّادِقِ (ع) أنَّهُ قالَ: اَلتَّقیَّةُ دینی و دینُ آبائی وَ قَد نَزَّهَ اللهُ أهلَ البَیتِ عَن ذلک و لم یحوجهم إلیه، فکانوا مِن أصدَقِ النَّاسِ وَ أعظَمِهِم إیماناً، فَدینُهُمُ التَّقوی لَا تَقِیَّةٌ» (ابن تیمیه، بی تا، ص72 ).
4- 1- 3- توجیه تکفیر دیگر مسلمانان با استناد بدعت به آنان
بدعت، در لغت به معنی عمل بی سابقه است و در واقع، به هر پدیده جدیدی که بدون سابقه حادث شود، «بدعت» اطلاق می کنند (نک: ابن منظور، 1414ق، ج8، ص6؛ حسینی، 1414ق، ج11، ص9). بدیهی است چنین پدیده ای، به واسطه روحیه نوآوری و نوخواهی و در مسیر پیشرفت بودن، امری نیکوست، در اصطلاح دین، بدعت معنایی کاملاً متفاوت با معنای لغوی آن دارد. تصرف در قانون الهی- خواه به صورت افزایش و خواه به صورت کاهش- بدعت نامیده می شود. این معنا مخالف با توحید در تشریع است که جزو گناهان کبیره خوانده می شود (ر.ک: مکارم شیرازی، 1386، ص116-121؛ سبحانی، 1391، ص80 -83؛ همو، 1425ق، ج5، ص 424-427 و ر. ک: همو، 1412ق، ص73 -122 ) و به همین علت، همه مسلمانان از آن تبری جسته اند. البته در میان اهل سنّت، سخن از بدعت خوب و بد به میان آمده و همین امر موجب شده که برخی از آنان در عمل، به دام بدعت بیافتند (سبحانی، 1391، ص90و91). مسئله مهم دیگر در این باره، این است که تعاریف همه گروه ها و فرقه های اسلامی از بدعت، یکسان نیست. ازاین رو، ممکن است گروهی بر عملی ببالند و عده ای دیگر همان عمل را بدعت بخوانند.
وهابیت، یکی از فرقه هایی است که معنایی متفاوت از بدعت، با آنچه نزد عموم مسلمانان است، مطرح می کند. این گروه با توجه به همان مبنایی که در باره عقیده به سَلَف صالح داشته، بدعت را معنا کرده اند. پیشوای عقاید سلفی- وهابی، یعنی ابن تیمیه، بر همان اساس، هر آنچه را بعد از سه قرن آغازین حیات اسلام پدید آمده باشد، به طور مطلق بدعت و ناپسند می داند و قول بدعت نیکو و ناپسند را در این مورد نمی پذیرد (ابن عبدالوهاب، بی تا، ص51 ). بنابر این دیدگاه خاص، بیشتر مسلمان از دیدگاه آنان در شمار بدعت گذاران خوانده می شوند، در حالی که از نظر ما سَلَف را معیار حق و باطل قرار دادن، مصداق بارز بدعت است (سبحانی، 1414ق، ص99).
در باب دیدگاه خوارج درباره بدعت، تعریف خاصی از آنان نیافتیم، اما در مجموع، گویا معنای مورد نظر وهابیون از بدعت، در نظر خوارج مطرح نبوده است. البته این مطلب، در حد یک فرضیه است و چه بسا تحقیقات بیشتر، نتیجه دیگری را نشان دهد. واقعیت مشترک میان خوارج و وهابیت، این است که این دو فرقه، در شمار بزرگ ترین بدعت گذاران و پیش قراولان این عرصه شوم هستند. بسیاری از احکام و فتاوای آنان با توجه به قرآن و روایات و براساس اجماع عام علمای اسلامی بدعت خوانده می شوند.
سلیمان بن عبدالوهاب در رساله ای در ردّ اندیشه های برادرش، محمد بن عبدالوهاب، از قول ابن قیّم نقل می کند: یکی از ویژگی های خوارج که سبب جدایی آنان از مسلمانان شد، این بود که از سنّت فاصله گرفت و آنچه را سنّت نیست، سنّت انگاشته اند. از این رو، سلیمان بن عبدالوهاب توصیه می کند که مسلمانان از این اصل غلط و به طور کلی از هر گونه بدعتی، بپرهیزند (ابن عبدالوهاب، بی تا، ص22). این ویژگی در وهابیان نیز وجود دارد.
باطل کردن حکم زنای محصنه، وجوب اقامه نماز برای زن حائض، حکم به مشرک بودن کسی که بر گناه صغیره مداومت کند، دارالحرب نامیدن دارالاسلام در صورتی که ساکنان آن مرتکب گناه کبیره شوند، برخی از بدعت هایی است که خوارج بعدی در دین مبین اسلام وارد کرده اند (ر. ک: اشعری، 1400ق، ص87؛ رضوانی، 1384، ج2، ص541).
همه آنچه وهابیون نیز در باب معنای توحید عبادی، حکم تکفیر مسلمانان، شرک بودن درخواست دعا و شفاعت نزد قبور، توسل، زیارت قبور و مانند آن مطرح می کنند، از مصادیق بارز بدعت است (ر. ک: سبحانی، 1380، ص138-185؛ همو، ص145-254؛ رضوانی، 1384، ص343 -354 ). با این حال، پیشوایان آنان در مواضعی، از حکم خود در باب پای بند بودن به سلف صالح، عدول و توجیهاتی اقامه کرده اند. برای مثال، ابن تیمیه در توجیه بکاربردن واژگانی مانند «رافضی» که در کتاب و سنّت اشاره ای به آنها نشده است، آن را از باب بیان تعریف دانسته و از این راه، درصدد رفع اتهام برآمده است: «و الکتاب و السّنه لیس فیها لفظ «ناصبة» و لا «مشبّهه» و لا «حشویه» بل و لا فیهما لفظ «رافضی»، فنحن اذا قلنا رافضة تذکره للتعریف لدخول أنواع مذمومة بالنص فیه، فنبقی علماً علی هؤلاء الجهلة الذین عدموا الصدق و التوفیق» (ابن تیمیه، 1417ق، ص122). بدین ترتیب، قول و فعل خوارج و وهابیت، پیوند ناگسستنی با بدعت دارد و در واقع شکل گیری آنان، خود مصداق بارز و اتَمّ از بدعت است.
2- 3- آراء مختلف
رؤیت حسی خداوند، عذاب قبر و شفاعت از جمله آراء متفاوت خوارج و وهابیت است که در ذیل به تحلیل آن پرداخته شده است.
1- 2- 3- رؤیت حسی خداوند
یکی از موارد مهم اختلافی میان دو فرقه خوارج و وهابیت، رؤیت حسی خداوند از دیدگاه وهابیون، بر پایه ظاهرگرایی در تفسیر آیات وحی است. خوارج معتقد بودند که خداوند را با چشم ظاهری، نه در دنیا و نه در آخرت نمی توان رؤیت کرد (اشعری، 1400ق، ص113). با این حال، ابن تیمیه به رؤیت حسی خداوند در قیامت معتقد است و این اندیشه را مطابق با قول سلف و ائمه می خواند و احادیث تأییدکننده این مطلب را متواتر می داند. وی حدیثی را نقل می کند که بر اساس آن، پیامبر (ص) فرموده است: «شما خداوند را در قیامت، همان طور که اشیا را می بینید، رؤیت خواهید کرد». قول وی در منهاج السُّنه این گونه آمده است: «قلنا: رؤیته فی الآخره بالأبصار فهو قول السّلف و الأئمة و تواترت به الأحادیث. ثمّ الجمهور القائلین بالرؤیة یقولون: یُرَی عیاناً مواجهة کما هو المعروف بالعقل، قال علیه السلام: انّکم سترون ربّکم عزوجل یومَ القیامة کما ترون الشمسَ، لا تضامون فی رؤیته» (ابن تیمیه، 1417 ق، ص162). این اختلاف، نشان می دهد که وهابیون در گرایش به ظاهرگرایی در فهم نص و بهره نگرفتن از عقل، در وضعیتی نابسامان تر از خوارج قرارگرفته و از این نظر، خوارج به نسبت وهابیون، در جایگاه تعقلی والاتری بوده اند.
2- 2- 3- عذاب قبر
یکی دیگر از موارد اختلافی میان خوارج و وهابیون، مسئله اعتقاد به عذاب قبر است. (نک: احمدی میانجی، بی تا، ص430). خوارج بر خلاف عموم مسلمانان، منکر عذاب قبر هستند و اعتقاد به این مطلب را که خداوند بندگانش را در قبر روزی می دهد، کفر می دانند (اشعری، 1400ق، ص127).
ابن قیم جوزی، شاگرد و مبلّغ افکار ابن تیمیه، در کتاب خود به نام الروح در باب عذاب قبر به تفصیل سخن گفته و وجود عذاب قبر را صحیح و احادیث را در این زمینه متواتر دانسته است. وی مذهب سلف را نیز معتقد به عذاب قبر و این که میت در داخل قبر، یا در نعمت و یا در عذاب است (ابن قیم جوزی، 1996م، ص82) می داند.
3- 2- 3- شفاعت
مراد از شفاعت در اصطلاح متکلمان، این است که رحمت و مغفرت الهی از طریق اولیا و بندگان برگزیدة او، شامل حال بندگان شود. آیات و روایات فراوانی، به وجود شفاعت، تصریح دارند (سبحانی، 1428ق، ص441). همه ملل اسلامی این اصل قطعی را با وجود اختلاف هایی پذیرفته اند (همو، 1391، ص283و284). در این میان، خوارج، منکر شفاعت هستند. آنان بر این پندارند که گنهکاران همواره در آتش دوزخ جاوید خواهند بود و برای اثبات گفته خود، به آیه (فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِینَ -مدثر: 48) استدلال می کنند (مجلسی، 1404ق، ج8، ص62 و63؛ ر. ک: جوادی آملی، 1387، ج5، ص149 و تفتازانی، 1409 ق، ص157-162)؛ زیرا ایشان گنهکاران را در شمار کافران می دانند و ازاین رو، آنان را همچون کافران می پندارند که شفاعت، آنان را سودی نمی دهد.
وهابیون برخلاف خوارج، اگرچه اصل شفاعت را پذیرفته اند، اما معتقدند که شفاعت را باید تنها از خداوند خواست و درخواست شفاعت از پیامبر(ص) از مصادیق شرک است. عبدالوهاب طلب شفاعت را از اقسام شرک در عبادت و شبیه عمل بت پرستان دانسته است که از خدایان دروغین خود شفاعت می خواستند (ابن عبدالوهاب، بی تا، ص125و126). آنان نه تنها درخواست شفاعت، بلکه هرگونه دعا و توسل و استغاثه به غیر خداوند را حتی اگر وجود مقدس پیامبر (ص) و اولیای الهی باشند، به شدت نهی کرده و این امور را از مصادیق شرک و کفر می دانسته اند (همان، ص105-108 و نک: فقیهی، 1366، ص151-155).
4- شاخصه های کارنامه عملی
به علت یکی بودن روح حاکم بر اندیشه خوارج و وهابیت، کارنامه عملی آن دو بسیار به هم شبیه است، به گونه ای که اختلاف محسوس و خاصی در این زمینه وجود ندارد. در اینجا به شباهت های مهم موجود در این باره پرداخته شده است.
1- 4- جهل، سطحی نگری و جمود فکری
یکی از بارزترین ویژگی های خوارج، جهالت و نادانی شان بود. آنان جاهلانی بودند که در افقی بسیار پست می اندیشیدند و اسلام و مسلمان بودن را در چهاردیواری اندیشه های محدود خود محصور کرده و بسان تمامی کوته نظران دیگر، مدعی بودند که همه بد می فهمند و یا هرگز نمی فهمند و همگان راه خطا می روند و اهل جهنم هستند. آنان تنگ نظری خود را به صورت یک عقیده دینی درمی آوردند، رحمت خدا را محدود می دانستند و او را همواره بر کرسی غضب می نشاندند. خدای مدنظر آنان منتظر بود که بنده اش دچار لغزشی شود تا او را به عذاب ابدی مبتلا کند (مطهری، بی تا، ج16، ص325). ازاین رو، امام صادق (ع) در وصف آنان فرمود: «آنان با جهالتشان خود را محدود کرده اند، در حالی که دین، گسترده تر از آن است که آنان تصور می کنند» (مجلسی، 1404ق، ج2، ص281). از مظاهر جهالت آنان، تفکیک نکردن میان ظاهر، یعنی خط و جلد قرآن با معنی قرآن بود. بر این اساس، فریب نیرنگ ساده معاویه و عمروعاص را خوردند (همان، ص323). از دیگر نشانه های نادانی و سطحی نگری خوارج، این بود که برای مثال، از خوردن خرمای افتاده در سر راهشان خودداری می کردند و کشتن خوک وحشی را در بیابان، فساد در زمین می پنداشتند، ولی کشتن صحابی پیامبر (ص) را که مخالف آنان می اندیشید، واجب می دانستند (امین، بی تا، ص97).
وهابیان قشری نیز که از دیگران نادان تر بوده اند، از یک سو رحمت فرستادن و ذکر گفتن را بدعت و حرام معرفی می کردند و برخی از علمای آنان، استفاده از وسایل امروزی همچون تلفن را حرام یا محل تردید می دانند و از سوی دیگر، مسلمانان را به بهانه این که از صاحبان شفاعت، طلب شفاعت می کنند و به اولیا توسل می جویند، کافر می خوانند و جان و مالشان را حلال می دانند (همان). البته باید دانست که وهابیون امروزی، اهل بحث و استدلال منطقی نیستند و بسیاری از مناظره ها و مباحث عقیدتی را بدعت و حرام می شمارند.
2- 4- مقدس مآبی و عبادت بدون بصیرت و تدبیر
خوارج، افرادی عبادت پیشه بودند که از سجده های طولانی، پیشانی هایشان پینه بسته بود و چون روی خاک های سخت و داغ، در مقابل معبود به خاک افتاده بودند، دست هایشان مانند پاهای شتر، سفت و محکم شده بود. آنان افرادی حق جو بودند، اما بر اثر جهالت، نتوانستند ملاک حق را دریابند و بدین سبب، دچار افراط و تفریط شدند (جمعی از نویسندگان، 13810، ص391). بیشتر خوارج قاری قرآن بودند، اما چون معنا و حقیقت آن را درک نمی کردند، در شمار دشمنان قرآن قرار گرفتند (ر.ک: موسوی کنتوری، 1366، ج3، ص221و22). خوارج مقدس نما شب نوزدهم رمضان را برای به شهادت رساندن میزان حق، حضرت علی (ع) انتخاب کردند؛ زیرا می خواستند این جنایت را که از نظر آنها عبادت بود، در شب عزیز و مبارکی انجام دهند (مطهری، بی تا، ج4، ص823 ). در این مردم، جهالت و عبادت همراه یکدیگر نبود، بلکه عبادتشان عین جهالت بود (همان، ج16، ص323).
این شاخصه در وهابیت نیز دیده می شود. آنان نماز را به موقع برپا می دارند و در عبادت، کوشا هستند و به پندار خودشان، جویای حق هستند، با این حال، از کشتن زنان و کودکان بی گناه ابایی ندارند (اسدزاده، 1386، ص323). عبادت هایی بی روح که قرین جهل و تعصب است و به همین علت، به جای رقت قلب، سنگدلی می آورد.
از مهم ترین آثار منفی این ویژگی خطرناک، این است که صاحبان آن، ابزاری در دست افراد سودجو می شوند؛ زیرا در نبود علم و معرفت، ایمان مؤمنان نادان، وسیله ای در دست منافقان زیرک است (مطهری، بی تا، ج2، ص37). امام علی(ع) این وضعیت را درباره خوارج، بسیار لطیف و عالی بیان کرده است: «همانا بدترین مردم هستید؛ تیرهایی در دست شیطانید که از وجود پلیدتان برای زدن نشانه خود استفاده می کند و به وسیله شما، مردم را در حیرت و گمراهی می افکند» (ابن ابی الحدید، 1378، ج8، ص112 ).
همان گونه که زمانی خوارج با جهالتشان فریب نیرنگ عمروعاص را خوردند و ایمانشان را در برابر دنیای معاویه باختند، وهابیت امروز نیز با هدایت دشمنان اسلام، عامل اجرای نقشه های شوم آنان در ایجاد تفرقه و ناامنی در سرزمین های اسلامی اند و بسان خنجری، از پشت بر قلب مسلمانان فرود می آیند. البته در چهارچوب خود اسلام نیز گاهی مبارزه با این افراد، به سبب ظاهر عبادت پیشه، کاری سخت است. بیشتر افرادی که از علم و بصیرت کافی بی بهره اند، حتی با دیدن برخی اعمال ناپسندشان، جرئت مخالفت و مبارزه با آنها را به گمان این که آنان عابدان درگاه عبودیت اند، به خود نمی دهند. در نتیجه، این افراد مانعی جدی بر سر راه مصلحان هستند و برای مبارزه با آنان، جسارت و ظرافت عالمانه خاصی لازم است.
3- 4- تمسک به تحریف معنایی قرآن و تحریف سنت
در لغت، تحریف شیء به این معناست که او را به یک سو و جهت میل دهند و تحریف کلام، این است که آن را بر یکی از دو احتمالی که ممکن است برای آن تصور شود، حمل کرد (راغب اصفهانی، 1383، ص 228). در اصطلاح، تحریف را به دو قسم لفظی و معنوی تقسیم کرده اند. مقصود از تحریف لفظی، تبدیل یا کاهش و افزایش الفاظ گوینده است که بر قرآن چنین تحریفی صورت نگرفته است. معنای تحریف معنوی، برداشت انحرافی و تفسیر و توجیه سخن، برخلاف مقصود گوینده است که باز در مورد قرآن چنین تحریفی انجام نشده است، ولی در مورد احادیث و هر سخن دیگری، هر دو تحریف رخ داده است. از دیرباز تا کنون همیشه در میان مسلمانان کسانی بوده و هستند که به تحریف معنوی قرآن و تحریف لفظی و معنوی روایات و کتب اهل علم اقدام کرده اند (جعفریان، 1382، ص11؛ نجارزادگان، 1384، ص17 و18 ).
جهل و مقدس مآبی، از عوامل محرّک تحریف کنندگان است. در واقع، جهل و تقدس، در اسلام باهم جمع نمی شوند و ازاین رو، جاهلان مقدس نما برای برون رفت از تناقض و توجیه برخی عقاید و اعمالشان، راهی جز تحریف حقیقت نمی یابند. بنابراین، خوارج که جامع این دو خصیصه بودند، ننگ تحریف را نیز به دوش خویش کشیدند. حضرت علی (ع) درباره تمایل خوارج به تحریف می فرماید: «شکایت می کنم به خدا، از مردمی که در جهالت و نادانی زندگی می کنند و در گمراهی می میرند؛ متاعی کم بهاتر از قرآن در میان آنها نیست، اگر حقایق آن گفته شود و متاعی گرانبهاتر از قرآن برای آنها نیست، اگر تحریف شود و حقایقش وارونه گردد» (ابن ابی الحدید، 1378، ج8، خطبه 17).
وهابیون نیز برای مقابله با مخالفان خود، تحریف معنایی قرآن و همچنین کتاب های حدیثی، تفسیری و تاریخی اهل سنّت را پیشة خود ساخته اند. آنان روایات و کلماتی را که بر ضدشان آمده، تحریف می کنند و آن گاه سفارش چاپ آنها را می دهند. محمد نوری دیرثوی آورده است که تحریف و حذف احادیث، از کارهای همیشگی وهابیون است. به عنوان نمونه، نعمان آلوسی، تفسیر پدرش شیخ محمود آلوسی به نام روح المعانی را تحریف کرد و مطالبی را که به ضرر وهابیون بود، حذف نمود. اگر این تحریف انجام نمی شد، تفسیر او را نمونه تفاسیر می خواندند. مثال دیگر اینکه در مغنی ابن قدامه حنبلی، بحث «استغاثه» را حذف کردند؛ زیرا استغاثه در نظر آنان، شرک معرفی می شود و همچنین، شرح صحیح مسلم را با حذف احادیثِ صفات، دوباره چاپ کردند (رضوانی، 1384، ج2، ص543). این موارد، برخی تحریف های لفظی است که اساس و ریشه اندیشه های آنان، پیوندی ناگسستنی با تحریف معنوی دارد.
4- 4- دشمنی با مسلمانان و رفاقت با کفار
خوارج، اهل کتاب را احترام می گذاشتند و مراقب بودند که به جان و اموال آنان تعرضی نشود، اما در برخورد با هر مسلمانی که هم عقیده با آنها نبودند، با او دشمنی می کردند و حتی از غارت اموال و ریختن خون آنان ابایی نداشتند. تاریخ مملو از جنایت های خوارج علیه مسلمانان است، اما از مبارزه آنها علیه کفار هیچ گزارشی ارائه نشده است.
این عمل آشکارا در وهابیون نیز دیده می شود. آنان مسلمانانی را که مسلک وهابیت را نپذیرفته اند، کافر و مشرک می خوانند، ولی نه تنها هیچ اقدام عملی علیه کفار نمی کنند، حتی غیر مستقیم و سرپوشیده با آنان در برخی از جنایت هایشان علیه مسلمانان، همراهی می کنند. حمله به عراق، طائف، مکه و مدینه و ویرانی قبرها و بارگاه های ائمه بقیع ((ع))، حمله به سوریه و مسقط (اسدعلی زاده، 1386، ص67-73)، هجوم بر قبیله های حجاز و قتل حجاج یمنی، حمله به شرق اردن (ر. ک: امین، بی تا، ص23-30)، تنها برخی از جنایت های این «اشداء علی المسلمین و رحماء علی الکفار» است. درواقع، این در نقطة مقابل فرمودة قرآن است که در وصف حضرت رسول اکرم6و همراهان حقیقی آن حضرت می فرماید: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشدَّاءُ علَی الْکفارِ رُحَماءُ بَینَهُم﴾ (فتح: 29). بدین ترتیب، برای ارزیابی این دو گروه انحرافی، می توان عملکرد آنان را با همین یک آیه شریفه سنجید تا به روشنی دید که میان آنان و حقیقت اسلام محمدی، تفاوت راه از کجا تا به کجاست.
بدون تردید، وهابیون امروزی که در چهره داعش، طالبان، جبهه النصره و... ظهور کرده اند، دشمن اصلی جهان اسلام یعنی صهیونیزم را رها کرده و حتی در پشت پرده، با آنان همدستی دارند و بلکه دست پرورده آنان هستند، اما به جان مسلمانان افتاده اند و نسل کشی می کنند و این، همان خواسته صهیونیزم است. آنان این گروه ها را به وجود آوردند تا سپری برای اسرائیل باشد و دشمن اصلی فراموش شود.
5- 4- خشونت و کشتار مسلمانان با عنوان جهاد اسلامی
سیره نبوی، حکایت از آن دارد که رسول خدا (ص) در تمام دوره سیزده سال حضور مبارکشان در مکه، به کسی اجازه جهاد و حتی دفاع نداد. مسلمانان در دوره مکه آموزش های لازم را دیدند و با روح اسلام آشنا شدند و با این اقدام ها فرهنگ اسلامی در اعماق روحشان نفوذ یافت. در نتیجه، پس از ورود به مدینه، هریک مبلّغی واقعی برای اسلام بودند. زمانی هم که به جهاد می رفتند، می دانستند برای چه هدف و ایده ای می جنگند (مطهری، بی تا، ج16، ص321). ازاین رو، در میدان نبرد و در برخورد با اسیران، با عدالت و عطوفت اسلامی را رعایت می کردند.
خوارج که مردمی جاهل و خشک مقدس بودند، بر اثر جهالت، حقایق را درک نمی کردند و تفسیر نادرستی از حقیقت دین داشتند. تاریخ نشان می دهد که بی رحمانه ترین جنگ ها، کشتارها و شکنجه ها را نادانان و خشک مقدس ها انجام داده اند (همان، ج19، ص618). امیر مؤمنان علی(ع) روحیه خوارج را چنین توصیف کرده است: «آنان مردانی خشن، بدون اندیشه عالی و احساسات لطیف، مردمی پست، برده صفت و اوباش هستند» (ابن ابی الحدید، 1378، خطبه 238).
خوارج که روح اسلام در آنها نفوذ نکرده بود، با دادن حکم تکفیر دیگر مسلمانان، فتوای جهاد را نیز بر آنان صادر کردند. به همین علت، از آن زمان، وارثان ابوجهل کمر به قتل مسلمان بستند و فاجعة برادرکشی و جنگ داخلی، دامان جهان اسلام را گرفته است و تاکنون ادامه دارد. خوارج اتفاق نظر داشتند که هر مسلمانی بر خلاف نظر آنها رفتار کند، کافر است و خون، زن و مال آنها برایشان حلال است، به همین سبب، بر ضد مسلمانان شورش کردند و هر مسلمانی را دیدند به قتل رساندند. یکی از آنها خباب بن ارت تمیمی بود که او را کشتند و شکم زن باردارش را دریدند (شرف الدین، 1383، ص161 ).
امروز نیز وارثان خوارج با همان اندیشه و مسلک، مسلمان کشی را پیشه خود کرده اند. حمله به مدینة النبی و شکستن صندوق قبر پیامبر(ص) و غارت آن، جهاد نکاح، حمله به کربلای معلا و ویران کردن گنبد حرم سیدالشهداء(ع)، قتل عام مردم طائف و بریدن سر طفلان شیرخواره و اشغال مکه معظمه (ر.ک: امین، بی تا، ص25 -30 )، تنها چند نمونه از خوی وحشی گری این فرقه است.
6- 4- جذب گروه های معاند و ناراضی
خوارج که شعارشان «لا حُکم إلّا اللّه» بود، خروج بر خلیفه، امام، و سلطان ظالم را واجب می دانستند. آنان به منظور پیشبرد اهداف خود، با ادعای دینداری و آزادی خواهی، گروه های زیادی را که از حکومت های زمان خود ناراضی بودند، خود جذب کردند. برای مثال، بربرها عصیان خود بر ضد خلفای اموی را با اصول خوارج، موافق یافتند و به آن فرقه و اصول اعتقادات آنان گرویدند (حلبی، 1376، ص100).
امروز وهابیون نیز مجمعی از گروه های ناراضی و افراطی در دورترین نقاط عالم اسلام است. آنان با شعار جهاد با کافران و مشرکان و وعده های مختلف دنیوی و اخروی، آموزه های انحرافی خود را به این افراد ارائه می دهند و در واقع، با دادن آموزش های نظامی و شبه نظامی، آنان را برای عملی کردن نقشه های شوم خود در تخریب سرزمین های مسلمانان و قتل آنان آماده می کنند. از یک سو ظاهر فریبنده اسلامی آنان و از سوی دیگر، امکانات مالی گسترده ای که سران مرتجع عرب به خصوص آل سعود و حتی مستکبران جهانی در اختیار آنان قرار داده اند، بستری مناسب برای جذب یادشده را فراهم کرده است (ر. ک: اسدعلی زاده، 1386، ص108-124). این مسئله، تهدید بزرگ وهابیت برای عالم اسلام است که هوشیاری و اقدامات لازم رهبران و امت اسلامی را می طلبد.
نتیجه گیری
روح خارجی گری که عبارت از تدین افراطی و همراه با جهالت و نادانی، بیگانگی با عقلانیت و قدرت نداشتن بر تجزیه و تحلیل، تنگ نظری، تکفیر غیر خود و خشونت افسارگسیخته است، جریانی تاریخ است که روزی با نام خوارج شهرت یافت و امروز در لباس وهابیت نمود یافته است و امکان دارد در آینده، با نامی دیگر سربرآورد. این نوشتار به منظور انذار دینداران برای آگاهی و فراهم آوردن تمهیدات لازم برای جلوگیری از گسترش این تفکر و آثار منفی آن است. به نظر می رسد مهم ترین راهکار در این زمینه، تقویت عقلانیت و اعتدال در عرصه دین باوری و دینداری است. در مقایسه تطبیقی دو فرقه خوارج و وهابیت، در کنار تفاوت های موجود میان آن دو مانند رؤیت حسی خداوند، عذاب قبر و شفاعت که می تواند افق های جدیدی پیش روی اهالی علم بگشاید، شباهت های فراوان آنان مانند ظاهرگرایی در عرصه فهم قرآن، حکم به تکفیر غیر خود، بدعت در دین، مقید نبودن به هیچ قیود و شروط در امر به معروف و نهی از منکر، جهل و سطحی نگری، مقدس مآبی و جمود فکری، خشونت و کشتار مسلمانان، دلالتی روشن بر وجود روح مشترک میان آنان است.
منابع و مآخذ
2- ابن ابی الحدید، ابوحامد عزالدین، شرح نهج البلاغه، قم: مکتبه آیت الله مرعشی، 1378-
3- ابن اثیر جرزی، عزالدین، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، قم: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1367-
4- ابن تیمیه، احمد، درءالتعارض العقل و النقل، ریاض: دارالعالم الکتب، 1971م.
5-، المنتقی من الاعتدلال فی نقض کلام اهل الرفض و الاعتزال (مختصر منهاج السنه)، ریاض: دارالعالم الکتب، 1417ق.
6-، کتاب الرد علی الاخنایی، ریاض: المرئاسه العامه الادارات البحوث العلمیه، 1404ق.
7-، مجموعه الفتوی، جمع و ترتیب عبدالرحمن بن محمد عبد القاسم، بی جا، بی تا.
8- ابن عبدالوهاب، محمد، کتاب التوحید، ریاض: التوعیه الاسلامیه فی الحج، بی تا.
9- ابن عبدالوهاب، سلیمان، الصواعق الالهیه فی الرد علی الوهابیه، بی جا: بی نا، بی تا.
10- ابن قیم جوزیه، محمد بن ابی بکر، الروح، بیروت: دارالفکر العربی، 1996م.
11- ابن منظور، جمال الدین ابوالفضل محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت: دارالفکر- دارصادر، 1414ق.
12- احمدی میانجی، مقالات، بی جا: بی نا، بی تا.
13- اسدعلی زاده، اکبر، چالش های فکری و سیاسی وهابیت، قم: انتشارات صدا و سیما، 1386-
14- اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلیین، آلمان: فرانس شتاینر، 1400ق.
16- امین، سیدمحسن، کشف الارتیاب فی اتباع محمد بن عبدالوهاب، دارالکتب الاسلامیه، بی تا.
17- بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ترجمه: مهدی مقدم، مشهد: مجمع البحوث الاسلامیه، 1417ق.
18- برنجکار، رضا، آشنایی با فرق و مذاهب اسلامی، قم: کتاب طه، 1391-
19- بغدادی، عبدالقادر، الفرق بین الفرق و بیان الفرقه الناجیه، بیروت: دارالجلیل- دارالآفاق، 1408ق.
20- پژوهشکده تحقیقات اسلامی، فرهنگ شیعه، قم: زمزم هدایت، 1386-
21- تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، قم: الشریف الرضی، 1409ق.
23- جرجانی، میرسیدشریف، التعریفات، تهران: ناصرخسرو، 1412ق.
24- جعفریان، رسول، افسانه تحریف قرآن، ترجمه محمود شریفی، تهران: امیرکبیر، 1382-
25- جمعی از نویسندگان، امامت پژوهی، مشهد: دانشگاه علوم اسلامی رضوی(ع)، 1381-
26- جوادی آملی، عبدالله، حماسه و عرفان، قم: اسراء، 1384-
27- ، معاد در قرآن، جلد 5، قم: اسراء، 1387-
28- حسینی واسطی زبیدی، سیدمرتضی، تاج العروس، بیروت: دارالفکر، 1414ق.
29- حلبی، علی اصغر، تاریخ علم کلام در ایران و جهان اسلام، چاپ دوم، تهران: اساطیر، 1376-
30. حلمی، مصطفی، قواعد المنهج السلفی فی الفکر الاسلامی، بیروت: دارالکتب العلمیه، 2005م.
32- حلی، حسن بن یوسف، مناهج الیقین فی اصول الدین، تحقیق محمدرضا انصاری قمی، قم: بوستان کتاب، 1390.
33- راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه غلامرضا خسروی حسینی، تهران: مرتضوی، 1383-
34- رضوانی، علی اصغر، سلفی گری (وهابیت) و پاسخ به شبهات، قم: مسجد مقدس جمکران، 1387-
35- ، شیعه شناسی و پاسخ به شبهات، تهران: مشعر، 1384-
36- سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، قم: مؤسسه نشر الاسلامی- مؤسسه الامام صادق(ع)، بی تا.
37- ، رسائل و مقالات، قم: مؤسسه الامام الصادق(ع)، 1425ق.
38- ، فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، قم: توحید، 1373-
39- ، فی ضلال التوحید، تهران: مشعر، 1412ق.
41- ، مرزهای توحید و شرک، ترجمه مهدی عزیزیان، تهران: مشعر، 1380.
41- ، محاضرات فی الالهیات، تلخیص علی ربانی گلپایگانی، قم: مؤسسه الامام الصادق(ع)، 1428ق.
42- ، وهابیت مبانی فکری و کارنامه عملی، قم: توحید، 1391-
43- سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1373-
44- شرف الدین، سیدعبدالحسین، اجتهاد در مقابل نص، ترجمه علی دوانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1383-
45- شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، قم: الشریف الرضی، 1364-
46- طبرسی، ابومنصور احمد بن علی، الاحتجاج علی اهل اللاج، ترجمه بهراد جعفری، تهران: اسلامیه، 1381-
47- صلیبا، جمیل، فرهنگ فلسفی، ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی، تهران: حکمت، 1366-
48- علوی عاملی، سیدمحمد، علاقه تجرید، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1381-
49- عمر ابونصر، الخوارج فی الاسلام، بی جا: بی نا، 1949م.
50. فخرالدین رازی، محمد بن عمر، چهارده رساله، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383-
51- فقیهی، علی اصغر، وهابیان، تهران: صبا، 1366-
54- کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ترجمه جواد مصطفوی، تهران: الاسلامیه، بی تا.
55- مشکور، محمدجواد، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد: آستان قدس رضوی، 1372-
56- مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعه لدرر اخبار ائمه الاطهار علیهم السلام، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1404ق.
57- مسجدجامعی، زهرا، نظری بر تاریخ وهابیت، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380.
58- مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم: صدرا، بی تا.
59- مکارم شیرازی، ناصر، وهابیت بر سر دو راهی، قم: موسسه امام علی بن ابی طالب(ع)، 1386-
60. مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی به فارسی، تهران: انتشارات اسلامی، 1375-
62- موسوی کنتوری، میر حامد حسین، عبقات الانوار فی اثبات امامه الامه الاطهار، اصفهان: کتابخانه امیرالمؤمنین، 1366-
63- نجارزادگان، فتح الله، تحریف ناپذیری قرآن، تهران: مشعر، 1384-
مقاله:
1- سیدنژاد، سیدباقر، «رویکردشناسی فلسفی و معرفتی جریان سلفی گری»، فلسفه دین، ش11، 1390، ص131- 160.
پی نوشت ها
[1] فرقه به یک گروه که از لحاظ اعتقادات هماهنگ باشند و معمولاً بر گروه های مذهبی اطلاق می شود (سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ج3، ص1411 ).
[2] برخی از وهابیان در درگیری های خود با یکدیگر، طرف مخاصم را خوارج می خوانند که این عنوان، نوعی ناسزا در میان آنان است. شیوع این مسئله در میان آنان، اعتراض علمایشان را برانگیخته است (نک: www. vahhayat. comi).