به گزارش مشرق، پرونده پنجمین مرکز تجاری بزرگ جهان و اولین در خاورمیانه، البته با بزرگترین پرونده تخلفات در کمیسیون ماده 100 که رییس کمیته معماری شورای شهر، بهمن سال گذشته آن را دارای مسائل پیچیده و چندلایه دانسته بود، در نهایت به جریمه 500 میلیارد تومانی خاتمه یافته که نقدا هم پرداخت شد؛ پروژهای پرابهام و پرجنجال در اطراف سرمایهگذار قدرتمندش که در طول 5سال ساخت برای 20 هزار نفر و پس از بهرهبرداری کامل برای حدود 100 هزار نفر به طور مستقیم و غیرمستقیم اشتغال ایجاد کرده و خواهد کرد؛ اما شاید بشود از همه اینها عبور کرد اگر ارزشهای هنری یا لااقل کارکردهای فرهنگی مجموعه بهرهبرداریشده، راضیکننده باشد. ساعت حدود 11 صبح است که برای ارضای این کنجکاوی وارد محدوده «ایرانمال» میشوم.
راههای ناهمواری که با اسپلیتهای بتنی مدام تنگ و گشاد میشوند؛ اتاقکهای پیشساخته و آلونکهای سیمانی برای استقرار کارگران و مهندسان. کلاً رنگ محوطه، خاکستری و سیمانی است و معلوم است که برای افتتاح عجله داشتهاند. گلکاریهای ورودی شمالی میخواهد خلاف این مساله را به رخ بکشد اما به محض ورود، غلبه کمی تعداد کارگران به تعداد بازدیدکنندگان فرضیه قبلی را تأیید میکند.
بوی چاپ از میان بوی مصالح و خاک، چشم را روی بنرهای بزرگ روی نمای داخلی ساختمان میکشد. اغلب مغازهها حتی پیمانکار و اطلاعات ساخت هم ندارند. میخواهم راهی تماشای بخشهای دیدنی شوم که گرافیک محیطی ضعیف و ناکارآمد، مانعم میشود. میپرسم. به باغ دیدار هدایتم میکنند. محوطهای با ورودی مجلل یک کافه با گلاسهای معکوس آویزان و یک آبشار مصنوعی که آب آبشارهای طبیعی تصاویر تلویزیون را میریزد روی گرانیتهای مشکی برشخورده منتهی به کافه تا یک رودخانه به طول حدود 30 متر محصور با نخلهای کناری را تداعی کند. دارم به بیربطی وجه تسمیه «دیدار» فکر میکنم که نگاهم به «تیمچه حاجعلیاکبر» میافتد. اسمش سادگی و ثروت را باهم منتقل میکند اما رسمش مجللتر است؛ با چراغهای لاله پرتعداد که جای آویزان شدن از سقف انگار لوسترهای زمینیاند!
سقف چوبی و ارسی و گچبریهای سفید و کرم اسلیمی میخواهد تزئینات معماری سنتی بومی را القا کند و خب توضیحات تابلوی معرف ورودی هم تلاش میکند به سه زبان فارسی و انگلیسی و عربی بگوید که طراحی تیمچه براساس پلان سنتی اما با تغییراتی رو به جلوست. پلان چلیپا با سه جلوخان شمالی و شرقی و جنوبی که براساس «درونگرایی» مختص معماری ایرانی طراحی شدهاند. «درونگرایی» وسط این همه جلوهفروشی؟! کارکردش حتماً دیگر القای حیا و تواضع در سازه نیست بلکه جلوه دادن و نمایش این حیاست؛ گویی یک موقعی ساختمانها حیا میکردهاند و به درون میاندیشیدهاند. الان اندیشیدن به درون را فقط به تماشا میگذارند. البته مثلاً تیمچه بزرگ قم، با بزرگترین طاقضربی ایران که استاد حسن قمی آن را طراحی کرده، بنای به مراتب مجللتر و زیباتری است؛ اما بانی آن، حاج سیدمحمود طباطباییقمی با سرمایهگذاری شخصی آن را ساخته است. راستی سرمایهگذار اینجا کیست؟
تیمچه شامل چند سراست؛ سرای زمرد یعنی سرای فرشهای زیبا و لوکسی که با اغلب یک میلیون و 300 هزار گره در مترمربع بافته شدهاند. سرای عقیق یعنی محل فروش مبلمان و دکور منبت و سنگ و فلز؛ عکسبرداری ممنوع است، قیمتها را نزدهاند و یک قلم میز عسلی کوچک را که میپرسم 65 میلیون تومان را با تشر پاسخ میگیرم. سرای الماس برای فروش آجیل و خشکبار که پسته 250 هزار تومانی آن توی چشم میزند. سرای فیروزه، جامهای نقره و طلاکاری را میفروشد که برای یک فرهنگی اهل شعر از همه جذابتر است؛ روی قدحهای بزرگ، اشعار خیام نوشته شده و از حافظ هم فقط آنهایی که به می نوشی و دمغنیمت دانستن اشاره دارند. از سرای ابریشم هم فقط یک قلم روسری ساده چاپ دستی را میپرسم که قیمت 750 هزار تومانیاش هر خریداری را ناامید میکند.
وقت نماز شده و صدای موسیقی قطع میشود اما صدای اذان نمیآید. در فکر بیتی هستم که زیر یکی از مقرنسهای تیمچه دیدهام که صدای انگلیسی آسانسور، بیرونم میکشد. راهی مسجد پرحاشیه ایرانمال هستم؛ جایی که آیتالله صدیقی حاضر به افتتاح آن نشد اما سردر بخش بانوان مسجد مزین به آیه «لمسجد اسس علی التقوی» است… خب جماعت برقرار است و دستکم برخلاف سایر مساجد، بخش بانوان پله نمیخورد. سر نماز حواسم به فرش خوشنقش اما درشتبافی است که بسیار نرمتر از هر فرش دیگری، زیر دست و پای آدم بالا و پایین میرود و نوارهای ساده سبزی که خط مهرها را مشخص میکنند. معلوم است به ایدهای برای این مسأله فکر نکردهاند و فرشهای جانمازی هم حتماً تجمل این مسجد را به مخاطره میانداخته است. بخش بانوان یک پنجضلعی است که سهگوش روبهرویی جهت قبله را مشخص میکند. نه محرابی، نه کاشی فیروزهای! پرتاب میشوم به مسجد امام اصفهان؛ شاهکاری که ورودیاش را معمار بنا، زیر طاق کاشیکاریشده، چنان میچرخاند که مسجد به جهت قبله قرار بگیرد درحالی که محور میدان امام با قبله حدود 40 درجه اختلاف زاویه دارد.
مشتاقم نظر امام جماعت را درباره حواشی این مسجد بدانم. از دری که برای متصل کردن خانم و آقا باز شده نگاه میکنم مکبر جوانی با لباس مشکی و آبی کارگری ایستاده و سرشانههایش خاکی است. این بار سعی میکنم بیشتر روی نمازم تمرکز کنم اما همان یک جمله هم منحرف میشود: «خدایا نظرت درباره این مسجد چیه؟» ناگهان یاد «لئا» ی «رهش» میافتم؛ یاد امیرخانی. چه پازل پیچیدهای است؛ طرفدار توسعه و سرمایهداری؛ نگران تهران؛ نظر او درباره اینجا لابد به خاطر شهرداری وقت منفی است و لابد به خاطر شکلی از تجلی سرمایهداری و توسعه مثبت؛ اما کدام شکل؟ اگر درهای چوبی و فرش را درز بگیریم، ترکیب سفید و فیروزهای گچبریها، بیشتر شبیه تزئینات معماری کشورهای عربی است. لابد برای آن سلیقه ساخته شده است. نماز، تمام میشود و در مرکز بخش آقایان مسجد، یعنی یک هشتضلعی که روی چهار ستون بزرگ قرار گرفته با امام جماعت صحبت میکنم. معتقد است که نمیشود به این بهانه که فقرا چطور زندگی میکنند پروژههایی را که نمایش میراث هنری و فرهنگی ایرانی است، معطل گذاشت چون اولاً همیشه فقیر هست، ثانیاً بانیان ایرانمال حواسشان به فقرا بوده است و ثالثاً اگر قرار بود همه اینطور فکر کنند مسجد امام اصفهان هم ساخته نمیشد. دوباره سؤال از سرمایهگذار و منابع مالی به ذهنم هجوم میآورد. او اضافه میکند که به هم خوردن افتتاحیه و عدم حضور آقای صدیقی هم محصول فشار رسانهها و جنجالها بوده است.
سفرم را با کتابخانه پی میگیرم. برخلاف چیزی که گفته میشد بعضیها واقعاً کتاب میخوانند. قفسهها هم بیترتیب نیست. کتابدارها کتابها را جلویشان باز کرده اما به روبهرو نگاه میکنند. بهنظرم نوعی فرهنگسازی است. از یکیشان که میپرسم ترتیب قفسهها را توضیح میدهد و شفافسازی میکند که ردهبندی دیوئی در حال انجام است. اینجا لااقل فعلاً بیشتر جای خوبی است برای عکاسان گرافیست و عکاسان مدل! تابلوی معرف، کتابخانه را قلب بازار میداند. نامش جندیشاپور است اما به این دلیل که تداعیگر بافت متنوع فرهنگ و دانش جهانی باشد ترکیبی از معماری گوتیک اروپایی و تزئینات معماری ایرانی را برایش درنظر گرفتهاند. سازه سهطبقه را نگاه میکنم. معماری گوتیک کاملاً خودش را به رخ میکشد. تابلو میگوید پلکان شرقی پلکان مجلل ایرانی است اما آن را هم بیشتر در همین ترکیب دیدهاید. منظورش از تزئینات معماری اسلامی یک نمای شیشهرنگی در ایوان غربی است که با توجه به شمایل درون آن، از قضا این یکی هم بیشتر شیشهرنگیهای کلیساهای گوتیک را تداعی میکند. سقف کتابخانه شفاف است اما نور برای خواندن این 70 هزار جلد کتاب، واقعاً کم است.
از بخش فرهنگ ملل، پیست یخ و باغ ماهان به سرعت بازدید میکنم و هر طبقه شعبه بانک آینده توجهم را جلب میکند. میپرسم. در تمام ایرانمال، نهتنها شعب بلکه خودپردازها هم به شکل انحصاری در اختیار بانک آینده هستند. روی صفحه خودپردازها، تصویر «تولید ملی» با موتیفی موجز از رنگ پرچم میآید و میرود. روبهروی خودپردازها اما روی سردرمغازهها، نام برندهای خارجی جلوه میکند: لوازم آرایش ایزادورا، عینک nau، پوشاک حاتم اوغلو، کفش گریدر، بتی بارکلی، جینوست و… فکر میکنم که چقدر وجوه هنری و فرهنگی، تحتالشعاع اقتصاد چنین پروژهای قرار گرفته است و فکر میکنم اگر تمام سازه هم تماماً به سبک صفوی ساخته میشد، باز هم بانک آینده با شاهعباس و حاجمحمود طباطبایی، خیلی فرق داشت.
*صبح نو