اخلاق در قرآن از دیدگاه امام خمینی (ره)

 اخلاق جمع خُلق و خُلُق است. ‎[۱]‎ و از مباحث مهم قرآنی است؛ چرا که این کتاب ‎ ‎ آسمانی یکی از اهداف انبیا را تزکیۀ مردم معرفی کرده است

اخلاق در قرآن از دیدگاه امام خمینی (ره)

 اخلاق در لغت و اصطلاح

 اخلاق جمع خُلق و خُلُق است. ‎[1]‎ و از مباحث مهم قرآنی است؛ چرا که این کتاب ‎ ‎ آسمانی یکی از اهداف انبیا را تزکیۀ مردم معرفی کرده است. انسان بدون دستیابی به ‎ ‎ اخلاق شایسته، مقام خلیفه الله را درک نخواهد کرد. انسان منهای اخلاق، چون حیوان ‎خطرناکی است که میان ظلم و عدل فرقی نمی گذارد و همه چیز و همه جا را به آتش ‎ ‎ می کشد و موجب فساد عالم می شود.

 برای فهم اهمیت و ضرورت اخلاق، می توان به آیات و روایات زیر استدلال کرد: ) هُوَ الّذِی بَعَثَ فِی الاُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلّمُهُمُ الْکِتابَ ‎ ‎ والْحِکْمَه وَإن کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلال مُبِین (؛ ‎[2]‎ او کسی است که در میان ‎ ‎ جمعیتِ درس نخوانده، رسولی از میان خودشان برانگیخت که آیاتش را برای ‎ ‎ آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند و به آنها کتاب (قرآن) و حکمت می آموزد ؛ ‎ ‎ مسلّماً پیش از آن در گمراهی کامل بودند. ) لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أنفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکّیهِمْ وَیُعَلّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَه وَإنْ کَانوُا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (؛ ‎[3]‎ خداون ‎بر مؤمنان منت نهاد، هنگامی که در میان آنها پیامبری از میان خودشان ‎ برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و کتاب و حکمت ‎ ‎ بیاموزد و البته پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند. در سورۀ مبارکه شمس نیز فرموده است: ) قَدْ أفْلَحَ مَنْ زَکّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا (؛ ‎[4]‎ هر کس نفس خود را پاک و تزکیه ‎ ‎ کرده رستگار گشته، و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ‎ ‎ ساخته، نومید و محروم گشته. ) قَدْ أفْلَحَ مَنْ تَزَکّی * وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلّی (؛ ‎[5]‎ به یقین کسی که پاکی جست (و ‎ ‎ خود را تزکیه ساخت) رستگار شد و (آنکه) نام پروردگارش را یاد کرد، سپس ‎ ‎ نماز خواند. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : «إنَّما بُعِثْتُ لاُتمّم مَکارِمَ الأخْلاق » ؛ ‎[6]‎ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: به درستی که من برای کامل کردن مکارم اخلاقی برانگیخته شده ام. قال أمیرالمؤمنین (علیه السلام) : « لَوْ کنّا لا نَرجُوا جَنَّه ولا نَخْشی ناراً وَلا ثواباً وَلا عِقاباً لَکان یَنْبَغی لَنا أِن نُطالِبُ بِمَکارِمَ الأخلاق» ؛ ‎[7]‎ امیر مؤمنان علی (علیه السلام) می فرمایند: اگر ‎‎ امیدی به بهشت نداشته باشیم و از دوزخ نترسیم و امید به ثواب و عقاب هم در ‎ ‎ کار نباشد، باز هم سزاوار است که به دنبال مکارم اخلاق باشیم.

 تاریخچۀ بحث اخلاق

 بحث های اخلاقی از نخستین روز حضور بشر در عرصۀ وجود مطرح بوده است؛ ‎ حضرت آدم (علیه السلام)، مسائل اخلاقی را به فرزندانش آموزش داد و انبیای پس از او نیز ‎ ‎ مردم را با مسائل اخلاقی آشنا می ساخته اند.

 پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) وامامان معصوم (علیهم السلام) همگی معلم اخلاق بوده اند و روایات ‎بسیاری را در این زمینه بیان فرموده اند؛ به خصوص حضرت علی (علیه السلام) که در نامه ای به ‎ ‎فرزندش امام حسن (علیه السلام) ، مسائل اخلاقی را به صورتی جامع یادآور شده است. نخستین کسی که کتابی با عنوان علم اخلاق نوشته، اسماعیل بن مهران ابی نصر ‎ ‎ سکونی است که در قرن دوّم می زیست و کتابی را با نام صفه المؤمن و الفاجر ، به رشتۀ ‎ ‎ تحریر درآورد. مرحوم علامه آغا بزرگ تهرانی، در کتاب الذریعه، نام ده ها کتاب را که در زمینۀ اخلاق نگاشته شده، یاد کرده است. از جمله آثار معروف در علم اخلاق می توان از رساله الحقوق امام سجاد (علیه السلام) یاد ‎ ‎ کرد که شرح های مختلفی بر آن از سوی عالمان و دانشمندان نوشته شده است.

 فرق خلق و ادب

 «اخلاق عبارت است از ملکات راسخ در روح، و وصفی است از اوصاف روح؛ ولی آداب عبارت است از هیأت های زیبای گوناگون که اعمال صادر از آدمی بدان متصف ‎می شود». ‎[8]‎ به دیگر سخن، اخلاق به عالم درون، و آداب به ظرافت و زیبایی های بیرون ‎مربوط است. استاد شهید مطهری (رحمهالله) دربارۀ تفاوت اخلاق و آداب گوید: اخلاق مربوط است به خود انسان ؛ یعنی مربوط است به اینکه انسان به غرایز ‎ ‎ خودش چه نظامی بدهد ؛ خودش را چگونه بسازد ؛ نظام دادن به غرایز را اخلاق می گویند. انسان دارای غرایز مختلفی است، همچون قوه شهویه، قوۀ غضبیه. قوۀ ‎ ‎ شهوانی کارش جلب منافع است. انسان را وادار می کند که منافع خودش را ‎طلب بکند. قوۀ غضبیه قوۀ دفع است ؛ نیرویی است که به طور خودکار، انسان را ‎وادار می کند که چیزهایی را که برای خودش بد و مضرّ تشخیص می دهد، دفع ‎ ‎ کند. یک قوۀ دیگر هست به نام قوۀ عقل که قوۀ حساب گری است، هر قوّه ای فقط ‎ ‎‎ کار خودش را حساب می کند ؛ مثلاً شهوت خوردن در انسان هست، آن قوّه ای که کارش خوردن است، دیگر حسابی در دستش نیست، فقط احساس لذّت ‎ ‎ می کند. می گوید فقط باید بخورم، همچنین است قوّۀ غضب ؛ ولی اینها باید ‎ حسابی داشته باشند، باید انسان به این قوا یک نظمی بدهد. شما اگر یکی از قوا ‎را آزاد بگذارید که کار خودش را انجام بدهد، این آزادی شما را فاسد می کند ؛ ‎ ‎ مثلاً چشم از دیدن یک اموری لذّت می برد، دیگر حسابی در کارش نیست. زبان می گوید: من از خوردن فلان چیز لذّت می برم، بگذار لذتم را ببرم ؛ امّا یک حساب دیگری هست و آن اینکه تنها این نیست که باید لذّت ببری، بعد از این ‎ ‎ لذّت باید ببینی بر سر این اجتماع بدنی و شخصیت انسان چه می آید. باید عقل بر این بدن و بر این شخصیت حکومت کند و به هر کدام سهمی بدهد. این معنای نظام دادن به غرایز است. در اخبار و روایات نیز به سهم بندی ‎ ‎ غرایز اشاره شده است ؛ تمام غرایز و اعضای بدن حق دارند و چون عقل به ‎تنهایی قادر نیست که به حساب اینها برسد، دین با تکالیفی که دارد، سهم بندی های اینها را مشخص می کند. ما به این مسئله اخلاق می گوییم. اما آداب مربوط به سهم بندی غرایز نیست، بلکه مربوط به این است که انسان ‎غیر از مسئلۀ اخلاق، به اموری اکتسابی که باید اسم آنها را فنون گذاشت، احتیاج دارد ؛ یعنی به یک سلسله صفت ها احتیاج دارد. باید آنها را یاد بگیرد؛ ‎ مثلاً انسان احتیاج دارد که خط نوشتن را یاد بگیرد. یاد گرفتن خط و نوشتن ‎ جزو آداب است. نوشتن، فن است، هنر است. این آداب در زمان های مختلف ‎ ‎ فرق می کند ؛ اما اخلاق با مقتضیات زمان عوض نمی شود. ‎[9]‎ در قبال این نظر، برخی صاحب نظران معتقدند که همۀ کارهای ارزشی انسان که به ‎ ‎ خوب و بد متّصف می شوند، در قلمرو اخلاق قرار می گیرند. ‎[10]‎

چند پرسش مهم و اساسی

 پرسش یکم. آیا روحیات و اوصاف انسان تغییرپذیر است یا خیر؟ عدّه ای عقیده دارند که روحیات انسان تغییر نمی پذیرد؛ این گروه به ادلّه ای تمسک ‎ ‎ جسته اند که عبارت است از:

 یکم: روایات

 قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : « النّاس کَمعادِن الذّهب وَالفضَّه حِبارُهم فی الْجاهلیَّه حِبارُهم ‎ ‎ فِی الإسلام » ؛ ‎[11]‎ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: انسان ها مانند معادن طلا و نقره هستند؛ بهترین آنها در جاهلیت، بهترین آنها در اسلام خواهند بود. قال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) : «إذا سَمِعْتُم إن جَبَلاً زالَ عَنْ مَکانِه فَصَدِّقوهُ وَاِذا سَمِعْتُم بِرَجُل زالَ عَنْ خُلْقِه فَلا تُصَدِّقُوه فَاِنَّه سَیَعُودُ إِلی ما جُبِلَ عَلَیه» ؛ ‎[12]‎ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ‎ ‎ فرمودند: زمانی که شنیدید، کوهی از مکان خود کنده شده است، آن را قبول ‎ ‎ کنید ؛ ولی اگر شنیدید، شخصی از خلق و خوی خود دست برداشته، آن را ‎ ‎ تصدیق نکنید، زیرا شخص به آن چیزی که سرشت اوست باز می گردد. پاسخ این روایات کاملاً واضح و روشن است:

 1. این روایات با بسیاری آیات سازگاری ندارد، زیرا از آیات استفاده می شود که ‎ ‎ هدف از رسالت انبیا تعلیم و تربیت انسان ها بوده است، و اگر انسان تربیت پذیر نباشد، ‎ ‎ ارسال انبیا لغو خواهد بود.

 2. این روایات با روایاتی که انسان را قابل تزکیه و تعلیم می داند، تعارض دارد.

 3. این روایات با بدیهیات مخالف است، زیرا ما در جامعۀ خود افرادی را مشاهده ‎می کنیم که انسان های خوبی بوده اند؛ امّا در ادامه دچار انحراف شده اند یا انسان هایی که ‎ ‎ دچار انحراف بوده اند؛ امّا هدایت شده اند.

 4. منظور این روایات، تغییرناپذیری انسان نیست، بلکه انسان ها را به دو دسته تقسیم کرده است: دستۀ نخست آنها که خوبند و دستۀ دوّم آن ها که خوب ترند.

 5. وجود پاداش ها و کیفرها در همۀ حکومت ها نشان می دهد که انسان تغییرپذیر ‎ ‎ است؛ در غیر این صورت وجود این قوانین بی مفهوم بود. دوم: روح و جسم انسان رابطه نزدیکی با اخلاق دارند؛ یعنی اخلاق هر فرد، تابع ‎ ‎ چگونگی آفرینش اوست و چون جسم و روح انسان عوض نمی شود، پس اخلاق و ‎ ‎ روحیات او هم تغییر پذیر نخواهد بود. این عده برای اثبات کلام خود به این اشعار ‎ ‎ تمسّک کرده اند:

 بر سـیه دل چه سود خواندن وعظ نــرود مـیـخ آهـنـیـن بـر سـنگ /چــون بـود اصـل گـوهـری قابل تــربــیــت را در او اثـر بـاشـد

 ســگ بـه دریـای هفتگانه مشوی چـون کـه تـر شـد پـلـیدتر باشد /خـر عـیـسی گـرش بـه مکه برند چـون بـیـایـد هـنـوز خـر بـاشد

 پاسخ این دلیل هم کاملاً واضح و روشن است:

 1. کسی منکر ارتباط جسم و روح با اخلاقیات نیست؛ ولی این همه به نحو مقتضی است؛ نه علت تامّه.

 2. در جامعه افرادی را می بینیم که اخلاق و روحیات آنها کاملاً عوض شده است و ‎ راه زندگی خود را تغییر داده اند؛ عکس آن نیز کاملاً صادق است.

 3. اگر این سخن قابل قبول باشد، جبر را در پی خواهد داشت، زیرا صاحبان اخلاق ‎خوب یا بد توانایی تغییر آن را ندارند و احتمال دارد افرادی که این مسائل را تبلیغ ‎ ‎ می کنند بخواهند خود را از گناهان مبرّا ساخته، از زیر بار مسئولیت ها شانه خالی کنند.

 پرسش دوّم. آیا ارزش های اخلاقی در اسلام، از امور نسبی است یا مطلق؟

 آیات و روایات نشان می دهد که مسائل اخلاقی نسبی نیست، بلکه از امور مطلقه ‎ است: ‎‎) قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطّیِّبُ وَلَوْ أعْجَبَکَ کَثْرَه الْخَبِیثِ (؛ ‎[13]‎ بگو ناپاک و پاک ‎ مساوی نیستند ؛ هر چند فزونی ناپاک ها تو را به تعجب و شگفتی آورد. ) وَیُحِلُّ لَهُمُ الطّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ (؛ ‎[14]‎ خداوند طیبات را برای آنها حلال ‎ ‎ گردانیده و خبائث را بر آنها حرام کرده است. براساس دو آیه فوق، مسائل اخلاقی اموری مطلق است. در روایتی از امام علی (علیه السلام) ‎ ‎ آمده است: « أیُّها النّاس لا تُسْتَوْحِشُوا فی طَریقِ الهُدی لِقِلّه أهْلِهِ » ؛ ‎[15]‎ ای مردم! در راه هدایت از ‎ ‎ کمی نفرات وحشت نکنید. پرسشی که ممکن است در این جا مطرح شود این است که در اسلام در بعضی ‎ موارد، دروغ و غیبت جایز شمرده شده است؛ مانند دروغ گفتن برای اصلاح بین مردم ‎ ‎ و یا کسی که به او ظلم شده است؛ بنابراین می توان ارزش های اخلاقی را از امور نسبی ‎ ‎ دانست. در پاسخ باید گفت که در بحث نسبت اصل ثابتی وجود ندارد؛ یعنی نمی توان گفت، ‎ ‎ دروغ خوب است یا بد، بلکه بدی و خوبی آن زمانی روشن می شود که از سوی اکثریت ‎ ‎ جامعه مورد قبول قرار گیرد؛ در حالی که در اسلام دروغ و ظلم مطلقاً بد است، خواه ‎ ‎ اکثریت مردم بپذیرند یا نپذیرند و احسان و عدل خوب است؛ خواه جامعه آن را قبول ‎ ‎ داشته باشند یا خیر. این مسئله یک اصل ثابت در اسلام است؛ ولی مواردی از آن استثنا ‎ ‎ شده است. این مسئله، غیر از نسبی بودن مسائل اخلاقی است و به آن ربطی ندارد. قلم و بیان از توصیف شخصیتی که تمام وجودش، سوز و گداز و عشق به محبوب ‎ ‎ ازلی و مظاهر تامّ آن بوده عاجز است؛ تنها می توان با بیان قطره ای از دریای متلاطم و ‎ ‎ موّاج معارف بلند امام، به امواجی از آن شخصیت پی برد؛ از این رو با الهام از قلم ‎ ‎نورانی و ملکوتی ایشان، نکاتی دربارۀ مسائل اخلاقی و تربیتی از نگاه این روح بزرگ ‎ ‎ الهی بیان می کنیم؛ شاید راه گشای طالبان سیر به کوی دوست و لقای او گردد.

 اهمیت تهذیب نفس در نگاه امام

 آن که در کتاب و سنت، و سیرۀ اولیای دین اندکی تأمل به مرتبۀ والای تهذیب نفس نزد ‎ ‎ آنان پی می برد. آن جا که خدای عزّوجّل پیامبرش را چنین می ستاید: ) وَإنّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ (؛ ‎[16]‎ و راستی که تو را خویی والاست، و رسالتش را بر مبنای رساندن به رحمت ‎ ‎ بی منتهای خویش منصرف می سازد: ) وَمَا أرْسَلْنَاکَ إلا رَحْمَه لِلْعَالَمِینَ (؛ ‎[17]‎ و ما تو را جز ‎ رحمتی برای جهانیان نفرستادیم. چون رسیدن به این رحمت، در عوالم وجود، جز با تلاوت، تعلیم کتاب و حکمت، ‎برای تحقق تزکیۀ نفس ممکن نیست، با چنین بعثتی که موجب برانگیختن همۀ حقیقت ‎ ‎ انسان می شود، بر مؤمنان به آن رسالت منّت نهاده است. ‎[18]‎ کسی که چون امام خمینی (رحمهالله) با نگاه ژرف به معارف بی کران کتاب و سنّت بنگرد، ‎قطعاً اهتمام به تهذیب نفس، اساس همۀ حرکاتش خواهد بود، زیرا بی تهذیب نفس، نه ‎ ‎ می توان به حقایق این مائدۀ الهی رسید و نه می توان کسی را در ابعاد دین حرکت داد. ‎ ‎ چنان که ایشان خود این گونه بودند و در موارد گوناگون نیز این حقیقت را بیان ‎ ‎ می کردند: تعدیل قُوای نفسانی، غایت کمال انسانی بوده و منتهای سیر کمالی بسته به آن است ‎ ‎ و غفلت از آن، خسارت عظیم و خسران و شقاوت غیر قابل جبرانی دارد و انسان تا در ‎ ‎ عالم طبیعت است، ممکن است قوای سرکش خود را تعدیل کند و نفس چموش ‎ ‎ سرکش را در مهار عقل و شرع کشد. ‎[19]‎

‎ بهترین زمان خودسازی

 انسان تا وقتی که در عالم طبیعت و اختیار حضور دارد، امکان جهت دادن به قوای ‎ ظاهر و باطنش را به طرف کمال مطلق و سعادت ابدی و نیز تغییر جهت به این سوی ‎ دارد؛ لیکن شرایط این حرکت در اوقات مختلف عمر متفاوت است. امام خمینی (رحمهالله) در مواردی متعدد، به نعمت جوانی توجه داده است؛ یعنی تا ‎ زمینه های حرکت موجود و موانع مفقود است، باید آن را غنیمت شمرد: در جوانی، تهذیب نفس بسیار اسهل است از ایام پیری و ضعف که قدرت از ‎ ‎ دست می رود و ریشۀ اخلاق فاسده که اصلش از حب دنیا و نفس است، ‎ استحکام پیدا می کند و تصفیه و تهذیب بسیار مشکل می شود. ‎[20]‎ ایشان در نامه ای خطاب به فرزندشان چنین می نویسند: باید توجه کنی که برای جوانان توبه آسان تر و اصلاح نفس و تربیت باطن ‎سریع تر می تواند باشد. در پیران هواهای نفسانی و جاه طلبی و مال دوستی و خود ‎ بزرگ بینی، بسیار افزون تر از جوانان است. روح جوانان لطیف است و ‎ انعطاف پذیر، و آن قدر که در پیران حب نفس و حب دنیا است، در جوانان  نیست. جوان می تواند با آسانی نسبی خود را از شرّ نفس امّاره رها سازد و به ‎ معنویات گرایش پیدا کند. در جلسات موعظه و اخلاق آن قدر که جوانان تحت ‎ ‎ تأثیر واقع می شوند، پیران نمی شوند. جوانان متوجه باشند و گول وسوسه های نفسانی و شیطانی را نخورند. مرگ به ‎ ‎ جوانان و پیران، به یک گونه نزدیک است. کدام جوانی می تواند اطمینان حاصل ‎ ‎ کند که به پیری می رسد و کدام انسان از حوادث دهر مصون است؟ حوادث ‎ روزانه به جوانان نزدیک تر است. ‎[21]‎ امام در همین نامه می نگارند: از وصیت ها ‎]‎ ی ‎[‎ من... به تو که از نعمت جوانی برخورداری، آن است که ‎ معاشران خود و دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجه به ‎ معنویات و آنان که به حب دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال، به ‎ اندازۀ کفایت و حدّ متعارف پا بیرون نمی گذارند و مجالس و محافلشان آلوده به ‎گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند، انتخاب کن که تأثیر معاشرت در دو ‎ ‎ طرف صلاح و فساد اجتناب ناپذیر است و سعی کن از مجالسی که انسان را از ‎ یاد خدا غافل می کند، پرهیز نمایی که با خوگرفتن به این مجالس، ممکن است ‎ از انسان سلب توفیق شود که خود مصیبتی است جبران ناپذیر. ‎[22]‎ در ادامه نیز می فرمایند: مگذار خدای نخواسته، فرصت از دستت برود و در اصلاح اخلاق و کردار خود ‎بکوش. ‎[23]‎ دانش و بینش، دو مشخصه مهم حیات انسانی و وجه تمایز آن با سایر نمودهای ‎ ‎ حیات در پهنۀ گیتی است؛ با این حال، اگر این دو عنصر ارجمند، به ساحت عمل راه ‎ ‎ نیابند و بر اخلاق، منش و رفتار انسانی اثر نگذارند، حرمت و کرامت انسانی شکل ‎نخواهد گرفت و آدمی چون ظرفی گلین خواهد بود که در آن جواهراتی چند نهاده اند؛ ‎ بی آن که ظرف کم ترین ارزش افزوده ای یافته باشد. انسان زمانی انسان است و به کرامت انسانی بار می یابد که خاک وجودش با زلال ‎دانش و بینش درهم آمیزد. دانش در این میدان، با همۀ ارجمندی که دارد، تنها نوعی ابزار و ضرورت است. ‎بینش و ایمان نیز یک گذرگاه است و اخلاق و عمل، مقصد و نتیجۀ نهایی؛ از این رو، ‎ ‎ قرآن هرچند ایمان و علم را با ارزش شمرده است؛ ولی نگاه نهایی و ارزشی انسان را به ‎ساحت عمل مربوط دانسته است: ) یَرْفَعِ اللهُ الّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالّذِینَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (؛ ‎[24 ‎ خداوند اهل ایمان و برخورداران از دانش را از میان شما انسان ها، بر اساس ‎ ‎ درجات و مراتب، رفعت می بخشد و خداوند به آنچه انجام می دهید، بس آگاه ‎ ‎ است. از این آیه و بسیاری از آیات دیگر چنین برمی آید که علم و ایمان، و دانش و بینش ‎ ‎ به منزلۀ دو عدد هستند که در یکدیگر ضرب می شوند و حاصل ضرب آنها، اخلاق و ‎ ‎ عمل است، پس رابطۀ متقابلی میان حاصل ضرب، و اعداد درهم ضرب شده وجود ‎ ‎ دارد، چنان که همین رابطۀ میان عمل اخلاقی و ایمان و عمل آدمی مشهود است: ) ثُمَّ جَعَلْنَاکُمْ خَلائِفَ فِی الأرْضِ مِن بَعْدِهِم لِنَنظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (؛ ‎[25]‎ پس شما را ‎ ‎ جانشین نسل های پیشین در روی زمین قرار دادیم، تا بنگریم که چگونه عمل ‎ می کنید.

امروزه امام خمینی (رحمهالله) برای بسیاری انسان ها نامی آشناست و هر یک او را از زاویه ‎نگاه و آگاهی و دلبستگی های خود می شناسند. اهل سیاست، حکومت و مدیریت، او را ‎ ‎ یک سیاستمدار، اهل فقه، فلسفه و عرفان او را یک فقیه، فیلسوف و معلم عرفان نظری ‎می شناسند، و کاوش گران علوم تربیتی، رهروان عرفان عملی و شیفتگان اخلاق و منش ‎ انسانی، او را انسانی نمونه، خود ساخته و ذوب شده در اخلاق الهی معرفی می کنند. او ‎ ‎ به راستی این همه بود و از این جامعیت بهره داشت، اما آنچه به او جذابیت و ‎ ‎ محبوبیت بخشیده بود و او را تا اوج یک قهرمان، در قلب یک ملت بالا می برد، اخلاق ‎ ‎ و منش متعالی ایشان بود، چنان که انبیا چنین بودند و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که خدا او را به اخلاق، بردباری، دلسوزی و کرامت ستوده است. ) وَإنّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ (؛ ‎[26]‎ همانا تو از اخلاق و منشی بس عظیم برخورداری. ) وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لانفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ (؛ ‎[27]‎ و به راستی اگر تو خشن و ‎ ‎سخت دل بودی، از پیرامون تو پراکنده می شدند. بدیهی است که نرم دلی و مهربانی، از خصلت های نیک و ارجمند انسانی است؛ ولی ‎ ‎ این پرسش مطرح است که چرا خدا از میان همۀ کرامت های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ، این ‎ ‎ صفت را «جذابیت آفرین» معرفی کرده است؟ در پاسخ شاید بتوان گفت که محبت به انسان ها، عشق به آنها، صبوری در برابر آنها ‎ ‎ و تحمل خشونت و ناسپاسی آنان، تنها حاصل کسی است که در سایر زمینه ها نیز ‎ ‎ ساخته شده و متعادل و متعالی باشد، چرا که هر خصلت نکوهیده، سرانجام می تواند به ‎ ‎ سنگ دلی، تجاوز و نابردباری بینجامد. به هر حال، امام خمینی (رحمهالله) در صورت یکی از وارثان خط انبیا و اولیای الهی، ‎ ‎ چهره ای است که باید بخش عظیمی از موفقیت های او را در شخصیت عملی و اخلاق ‎ ‎ او جست وجو کرد. البته به این نکته اشاره شد که عمل و اخلاق شایسته، در سطوح ‎ ‎ عالی و در گسترۀ مسائل انبوه اجتماعی، حاصل ضرب علم و ایمان است؛ هر چند در ‎ ‎ سطوح آغازین در فطرت و سرشت انسان ریشه دارد. به همین دلیل، امام خود نیز به آثار علمی ـ اخلاقی خود توجه بیش تری داشته و در ‎ ‎ وصیت خود سفارش کرده است که از ضایع شدن آثار خطی ایشان جلوگیری شود؛ به ‎ ‎ ویژه کتاب های اخلاقی ای که به رشتۀ تحریر درآورده اند.

 اقسام اخلاق

 عالمان و دانشمندان علم اخلاق تقسیمات مختلفی ارائه داده اند:

 1. اخلاق نظری؛ علمی که به بیان فضائل و رذائل اخلاقی می پردازد.

 ‎ 2. اخلاق عملی؛ از کیفیت تهذیب نفس و راه های رسیدن به آن بحث می کند.

 3. اخلاق فردی؛ به ارتباط فردی انسان با جامعۀ پیرامون می گویند.

 4. اخلاق اجتماعی؛ تعامل انسان با جامعه را گویند.

 امّا به طور کلی، اخلاق را می توان به سه دسته تقسیم کرد:

 1. اخلاق الهی یا ارتباط انسان با خدا.

 2. اخلاق فردی یا ارتباط میان انسان و خودش.

 3. اخلاق اجتماعی: ارتباط میان انسان و جامعه، یا افراد دیگر.

 اخلاق الهی

 الف. معرفت و ایمان به خدا . مهم ترین بحث در اخلاق الهی، معرفت خداست که خود به دو دسته تقسیم می شود:

 1. معرفت حضوری (فطری و درونی)

 شناخت فطری و درونی خداوند که در درون همۀ انسان ها وجود دارد. آیاتی از ‎ ‎ قرآن نیز بر این شناخت دلالت دارند: پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن ؛ این فطرتی است که ‎خداوند، انسان ها را بر آن آفریده. دگرگونی در آفرینش نیست. این است آیین ‎ ‎ استوار، لیکن اکثر مردم نمی دانند. ‎[28]‎ ـ هنگامی که سوار بر کشتی شدند، خدا را با اخلاص می خوانند (و غیر او را ‎ ‎ فراموش می کنند) ؛ امّا هنگامی که خدا آنها را به خشکی رساند و نجات داد، باز ‎ ‎ مشرک می شوند. ‎[29]‎ ـ در آن هنگام، خدا را از روی اخلاص می خوانند که اگر ما را از این گرفتاری ‎ ‎ نجات دهی، حتماً از سپاس گزاران خواهیم بود ؛ اما هنگامی که خدا آنها را ‎ ‎رهایی بخشید، (باز) به ناحق در زمین ستم می کنند. ـ ای مردم! ستم های شما به زیان خود شماست. از زندگی دنیا بهره می برید. ‎ ‎ سپس بازگشت شما به سوی ما است و ما شما را به آنچه عمل می کردید، خبر ‎ می دهیم. ‎[30]‎ـ هرگاه از آنان بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده است؟ مسلماً ‎ می گویند که خدای قادر و توانا آنها را آفریده است. ‎[31]‎ـ و اگر از آنان بپرسی چه کسی آنها را آفریده است، قطعاً می گویند: خدا، پس ‎ ‎ چگونه از عبادت او منحرف می شوید. ‎[32]‎

 2. معرفت حصولی (اکتسابی)

 شناختی است که از راه استدلال و برهان برای انسان حاصل می شود و عمدتاً پنج ‎ راه برای آن بیان کرده اند: برهان نظم، برهان حرکت، برهان امکان و وجوب، برهان علت و معلول، برهان ‎ صدیقین. پرسش دیگری که در بحث از معرفت خدا مطرح می شود، این است که معرفت خدا از چه ارزش و جایگاهی برخوردار است؟ در پاسخ باید گفت که ریشۀ همۀ ارزش های اخلاقی معرفت و شناخت است. از نظر اسلام تا کاری با انگیزۀ الهی و ایمان ایجاد نشود، ارزشی نخواهد داشت و هر چه ‎ ‎ شناخت انسان نسبت به خدا بیش تر و عمیق تر باشد، ارزش افعال انسان بیش تر خواهد ‎شد. بنابراین، ارزش معرفت الهی کاملاً واضح و روشن است و صفات انسانی، زمانی ‎ ‎ ارزش می یابد که برای خدا انجام پذیرد؛ در غیر این صورت هیچ ارزشی نخواهد  داشت. از این رو باید خداوند را بشناسیم تا کارهای خود را برای او انجام دهیم. هواپرستی، تقلید کورکورانه، حب دنیا، کبر و غرور، جهل و غفلت، نفاق و کفر، ‎رفاه طلبی، گناه و معصیت، رهبران فاسد و تبلیغات سوء....

 ب. محبت

دومین بحث در اخلاق الهی مسئله محبت به خداوند است که عبارت از حالتی است ‎که در دل انسان نسبت به چیزی که با تمایلات انسان تناسب دارد به وجود می آید؛ به ‎ ‎ عبارت دیگر، محبت همان جاذبه ها و کشش های درونی انسان است که با خواسته های ‎او مناسبت داشته باشد. به عبارت روشن تر، میان موجودات ذی شعور کشش آگاهانه ای وجود دارد که انسان ‎را به سوی خود می کشاند. این کشش و جاذبه محبت نامیده می شود. گاهی این محبت، ‎به امور مادی تعلق می گیرد و گاهی هم به امور معنوی. ‎[33]‎

 اخلاق فردی

 دربارۀ تعریف اخلاق فردی، در میان دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد: بعضی گفته اند ‎ ‎ که مراد از اخلاق فردی، ارتباط انسان با روح خود یا ارتباط بدن انسان با روحش ‎ ‎ است. این نظریه صحیح به نظر نمی رسد، زیرا مباحث اخلاق فردی در ارتباط بدن با روح ‎ ‎ خلاصه نمی شود، بلکه محبت و عشق یا لذت جویی و کمال خواهی از ابعاد مختلف ‎ ‎ روح انسانی است و در اخلاق فردی از ارتباط محبت با کمال خواهی و لذت جویی ‎ بحث می شود؛ در حالی که این مسائل به بدن انسان ربطی ندارد. مهم ترین مباحثی که در اخلاق فردی به صورت مفصل از آن سخن به میان ‎ ‎ می آید: حبّ به بقا، کمال خواهی که خود در دو مرحلۀ قدرت طلبی و حقیقت جویی است، ‎ ‎لذت جویی، که شامل غرایز، احساسات، جمال دوستی و عواطف می شود. ‎[34]‎

 رابطۀ تربیت و اخلاق

 اگر اخلاق را که صفات نفسانی و اعمال و رفتار عالی انسانی است، در جهت صحیح و ‎مثبت لحاظ کنیم، تربیت را مهم ترین ثمرۀ آن می یابیم، بر این اساس، تربیت، فعلی است ‎که اخلاق حاصل آن است، اگر چه تمامی آن نیست. پرورش استعدادهای فکری، ‎ذهنی، ذوقی و... همگی در دایره تربیت قرار می گیرند، اما به دلیل این که به صورت ‎ ‎ مستقیم با ملکات نفسانی و خصوصیات اخلاقی مرتبط نیستند، جزء اخلاق محسوب ‎می شوند؛ برای مثال پرورش حافظه و قدرت استنتاج و استعدادهای هنری و ذوقی، ‎اگرچه در محدودۀ تربیت قرار می گیرند؛ ولی چون مستقیماً با صفات اخلاقی مرتبط ‎ ‎ نیستند، جزء اخلاق محسوب نمی شوند.

 فضایل اخلاقی

 ریشۀ همۀ مسائل اخلاقی را سه قوّه تشکیل می دهد: شهوت، غضب و تفکر. این سه ‎ ‎ نیرو، نفس را به اتخاذ علوم وامی دارد که افعال مناسب آن قوه از آن سرچشمه ‎می گیرد. توضیح این که کلیۀ افعال انسانی یا به جلب منفعت باز می گردد؛ مانند خوردن و ‎ ‎ آشامیدن، لباس پوشیدن و امثال این ها، یا به دفع ضرر باز می گردد؛ مانند دفاع از جان و ‎ ‎ مال و حیثیت و مانند آن یا از قبیل افعالی است که به تصور و تصدیق فکری مربوط ‎‎ است؛ مانند تشکیل قیاس و اقامۀ دلیل برای مطالب گوناگون. قسم نخست از قوّۀ شهویه و قسم دوم از قوّۀ غضبیه و قسم سوم از قوّۀ فکریه ‎ ‎ سرچشمه می گیرد و چون ذات انسان، از ترکیب و اتحاد این قوای سه گانه حاصل شده ‎ ‎و بر اثر این ترکیب، می تواند مبدأ افعال خاصی شود و در سایه آن به سعادتی که این ‎ ‎ ترکیب به خاطر آن قرار داده شده، نایل گردد، همواره باید مواظب باشد که هیچ یک از ‎ ‎ این سه قوّه از مسیر اعتدال خارج نشود، زیرا اگر افراط و تفریطی در یکی از این ها رخ ‎ ‎ دهد، سعادت حاصل نمی شود. علم اخلاق، حد اعتدال هر یک از قوای سه گانه را روشن کرده است؛ به این ترتیب ‎ ‎ که حد اعتدال قوّه شهویه، عفت و حد افراط و تفریط آن حرص و تنبلی است؛ حد  اعتدال قوۀ غضبیه شجاعت و افراط و تفریط آن تهور و ترس است؛ حد اعتدال قوّۀ ‎ ‎ فکریه حکمت و افراط و تفریط آن جربزه و کودن بودن است. در مجموع این ملکات ‎ ‎ معتدله ملکۀ چهارمی را در نفس به وجود می آورد که عدالت نامیده می شود. مرحوم علامه طباطبایی می فرماید: مجموعۀ این چهار اصل (عفت، شجاعت، ‎حکمت، عدالت) اصول اخلاق فاضله را تشکیل می دهد که دانشمندان ذکر کردند.

 معیار فضیلت اخلاقی

 از مسائل اساسی فلسفه اخلاق، ملاک و معیار فضیلت اخلاقی و چگونگی شناخت فعل ‎اخلاقی از فعل طبیعی است. بعضی عملی را فعل اخلاقی دانسته اند که به انگیزه دیگرخواهی صورت پذیرد و ‎بعضی دیگر، ملاک فعل اخلاقی را در این دانسته اند که از وجدان انسان سرچشمه گیرد و برخی عقلی بودن فعل را، لازم اخلاقی بودن آن معرفی کرده اند. استاد شهید مطهری می فرماید: کارهایی که ما به آن ها می گوییم کار اخلاقی، می بینیم فرقشان با کار عادی ‎ ‎ این است که قابل ستایش و آفرین و تحسینند ؛ به عبارت دیگر، بشر برای ‎این گونه کارها ارزش قائل است. تفاوت کار اخلاقی با کار طبیعی در این ‎ ‎ است که کار اخلاقی در وجدان هر بشری دارای ارزش است و یک کار ‎ ‎ ارزشمند و گران بهاست و بشر برای این کار قیمت و ارزش قائل است ؛ آن ‎هم نه قیمت مادی، بلکه مافوق ارزش های مادی. ‎[35]‎ بی شک فعلی را می توان اخلاقی نامید که به انسان در رسیدن به کمال نهایی ـ قرب ‎ ‎ به خداوند ـ یاری برساند یا زمینه را برای رسیدن به مقام قرب الهی فراهم آورد. با ‎توجه به این که کمال نهایی انسان، رسیدن به مقام قرب الهی است، در نتیجه هر فعل و ‎ ‎ صفتی که انسان را در رسیدن به این مرتبه یاری کند و سبب ارتقای انسان در مراتب ‎ ‎ قرب به پروردگار باشد، فضیلت محسوب می شود. ‎[36]‎ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: در روز قیامت چیزی برتر و بالاتر از حسن خلق، در ترازوی عمل کسی نهاده ‎ ‎ نمی شود ‎[37]‎ و نیز بیش ترین چیزی که سبب می شود، امت من وارد بهشت شود، تقوای ‎الهی و حسن خلق است. ‎[38]‎ و نیز این که: اخلاق نیک، نصف دین است. ‎[39]‎ امام علی (علیه السلام) هم می فرماید: بسا انسان بلند پایه ای که اخلاق وی موجب سقوط او ‎ ‎ شد و بسا انسان ضعیفی که اخلاق او مایۀ عزت و سربلندی او گردید. ‎[40]‎ قرآن کریم دستورات فراوانی مبنی بر عفو و بخشش، مدارا کردن، مهربان بودن و ‎برادری و اخوّت میان مؤمنان دارد و پیامبر اکرم را صاحب خلق عظیم معرفی کرده ‎است؛ تا رفتار و گفتار او سرمشق و الگوی همه مسلمان ها باشد. در روایات نیز به ‎ مسئله تربیت اخلاقی عنایت خاصّی شده است.

 مراحل راهبردی از نگاه امام (رحمهالله)

امام خمینی (رحمهالله) برای تهذیب و تزکیۀ نفس و سیر و سلوک اخلاق، مراحلی را ‎ ‎برمی شمارد که با منازل سیر و سلوک و مراتب خودسازی که اهل اخلاق برشمرده اند، ‎ ‎ اندکی متفاوت است. اصحاب اخلاق و عرفان، چهار منزل، هفت منزل، چهل میدان تا ‎صد مرحله، بیش و کم شمرده اند؛ اما امام مراحل مجاهده با نفس را چهار مرتبه دانسته ‎ ‎ است:

 1. تفکر

 بدان که اول شرط مجاهدۀ با نفس و حرکت به جانب حق تعالی «تفکر» است... ‎و تفکر در این مقام عبارت است از آن که انسان لااقل در هر شب و روزی، ‎مقداری ـ و لو کم هم باشد ـ فکر کند در این که آیا مولای او که او را در این ‎ ‎ دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم کرده، و بدن سالم ‎و قوای صحیحه که هر یک دارای منافعی است که عقل هر کس را حیران ‎ ‎ می کند، به او عنایت کرده، و این همه بسط بساط نعمت و رحمت کرده، و از ‎ ‎ طرفی هم این همه انبیا فرستاده و کتاب ها نازل کرده و راهنمایی ها نموده و ‎ ‎ دعوت ها کرده، آیا وظیفۀ ما با این مولای مالک الملوک چیست؟ ‎[41]‎

 امام با تأکید بر ضرورت تفکر در هدف آفرینش و فرجام هستی می فرماید: امید است این تفکر که به قصد مجاهدۀ با شیطان و نفس اماره است، راه دیگری ‎ ‎ برای تو بنمایاند و موفق شوی به منزل دیگر از مجاهده. ‎[42]‎ بدان که از برای تفکر، فضیلت بسیار است، و تفکر، مفتاح ابواب معارف و کلید ‎خزائن کمالات و علوم است و مقدمۀ لازمۀ حتمیّه سلوک انسانیت است و در ‎قرآن شریف و احادیث کریمه، تعظیم بلیغ و تمجید کامل از آن گردیده.... ‎[43]‎امام خمینی (رحمهالله) برای تفکر، درجات و مراتبی قائل است که هر مرتبه نیز نتایجی دارد؛ ‎مانند تفکر در حق و اسما و صفات و کمالات او، یا تفکر در لطایف صنعت و اتقان ‎ نظام آفرینش و دقایق خلقت و اسرار هستی، افلاک، نظم سیارات و اسرار آفرینش خود انسان که پس از این، جای تردید و غفلت نمی ماند: آیا پس از این تفکر، عقل شما محتاج به مطلب دیگری است برای آن که اذعان کند به آن که یک موجود عالِم قادر حکیمی که هیچ چیزش شبیه موجودات ‎دیگر نیست، این موجودات را با این همه حکمت و نظام و ترتیب متقن ایجاد ‎ ‎ فرموده؟ ) أفِی الله شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَوَاتِ وَالأرْضِ (. ‎[44]‎. .. یکی از درجات تفکر، فکر ‎ ‎ در احوال نفس است که از آن نتایج بسیار و معارف بی شمار حاصل شود. ‎[45]‎

 2. عزم

 منزل دوم در مسیر مجاهدۀ با نفس، «عزم» است: بناگذاری و تصمیم بر ترک معاصی، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره عزم بر این که ظاهر و صورت خود را انسان، عقلی و شرعی نماید. ‎[46]‎ امام خمینی (رحمهالله) دربارۀ اهمیت عزم به نقل از مشایخ می نویسد: عزم، جوهرۀ انسانیت و میزان امتیاز انسان است و تفاوت درجات انسان، به ‎تفاوت درجات عزم او است. ‎[47]‎ در جای دیگر هم می نویسد: عزم و ارادۀ قویه در آن عالم خیلی لازم است و کارکن است، میزان یکی از ‎مراتب بهشت، که از بهترین بهشت هاست، اراده و عزم است که انسان تا دارای ‎ارادۀ نافذ و عزم قوی نباشد، دارای آن بهشت و مقام عالی نشود. ‎[48]‎ این قدرت و نفوذ اراده برای سیر و سلوک و مجاهدۀ با نفس بسیار لازم و کارساز ‎ است، زیرا آن که اراده اش خمود و عزمش مرده است، نمی تواند نخستین گام سیر را ‎بردارد و همواره در معرض سقوط و بازیچۀ هوس هاست. برای ترک محرمات، انجام ‎ ‎ واجبات و التزام به آداب شریعت، باید نفسی صاحب عزم، مقتدر و اراده ای مصمم ‎ داشت. امام، دومین منزل تهذیب را به این آیه قرآن مستند می داند که خداوند به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده: ) فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ (. ‎[49]‎

 3. مشارطه، مراقبه و محاسبه

 امام پس از تفکر و عزم برای جهاد با نفس و خودسازی، مشارطه، مراقبه و محاسبه ‎ ‎ را ضروری دانسته است: «مشارطه» آن است که در اول روز، مثلاً با خود شرط کند که امروز بر خلاف فرمودۀ خداوند تبارک و تعالی رفتار نکند و این مطلب را تصمیم بگیرد...، پس ‎ ‎ از این مشارطه، باید وارد «مراقبه» شوی ؛ و آن چنان است که در تمام مدت ‎ ‎ شرط، متوجه عمل به آن باشی و خود را ملزم بدانی به عمل کردن به آن، و اگر ‎ خدای نخواسته در دلت افتاد که امری را مرتکب شوی که خلاف فرمودۀ ‎ ‎ خداست، بدان که این از شیطان و جنود اوست که می خواهند تو را از شرطی ‎ که کرده ای باز دارند... و به همین حال باشی تا شب که موقع «محاسبه» است، و آن عبارت است از ‎ ‎ این که حساب نفس را بکشی در این شرطی که با خدای خود کردی که آیا به ‎جا آورد و با ولی نعمت خود در این معاملۀ جزئی خیانت نکردی؟ ‎[50]‎اگر مثلاً حساب ما درست بود و خود ما قیام به محاسبۀ خود کرده ‎]‎ بودیم ‎[‎، ‎وحشت از حساب نداشتیم، زیرا که آنجا حساب عادلانه و محاسب عادل است، پس ترس ما از حساب، از بدحسابی خود ماست. ‎[51]‎

 4. تذکر پیوسته

 از امور دیگری که در مجاهدۀ با نفس و شیطان به یاری انسان می شتابد و انسان سالک باید از آن فراوان بهره بگیرد، «تذکر» است و به فرمودۀ امام «یاد خدای تعالی و ‎ نعمت هایی که به انسان مرحمت فرموده». ‎[52]‎بدان که تذکر از نتایج تفکر است،و لهذا منزل تفکر را از منزل تذکر مقدم دانسته اند. جناب خواجه عبدالله فرماید: «... تذکر فوق تفکر است، زیرا که این طلب ‎ محبوب است، و آن حصول مطلوب». تا انسان در راه طلب و دنبال ‎جست وجوست، از مطلوب محجوب است. ‎[53]‎ در دیدگاه امام خمینی (رحمهالله) یاد تمام و کمال الهی، لقای خدا و عامل تقرّب به درگاه ‎ خدای متعال است. امام با استفادۀ دقیق و لطیفی از قرآن، این برداشت عرفانی و اخلاقی را یادآور می شود: بدان ای عزیز که تذکر تام از حضرت حق و توجه مطلق به باطن قلب به آن ذات مقدّس، موجب گشوده شدن چشم باطنی قلب شود که به آن لقاء الله، که ‎ ‎ قر ه العین اولیاء است حاصل گردد. ) وَالّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا... (‎[54]‎. ‎[55]‎ غفلت از یاد حق و اشتغال به لهو و لعب و هوس های نفسانی و خواسته های دنیایی، سخت ترین آفت و جدی ترین مانع در راه رستگاری است. این عامل، به طور ‎کلی انسان را از حقیقت باز می دارد. اگر نفوس یکسره متوجه به دنیا و تعمیر آن باشند و منصرف از حق باشند، ‎گرچه اعتقاد به مبدأ و معاد هم داشته باشند، منکوس هستند. و میزان در انتکاس ‎ ‎ قلوب، غفلت از حق و توجه به دنیا و تعمیر آن است. ‎[56]‎

 رابطۀ اخلاق و عرفان با عشق به انسان ها

 آنچه بیش از همۀ عناصر و ویژگی ها به اخلاق و عرفان امام صبغۀ قرآنی بخشیده، عنصر خدمت و خیراندیشی و ایثار برای بندگان خداست؛ عنصری که ناب ترین آن در  وجود انبیای الهی یافت می شد و آنان را از حدّ یک معلم تا اوج یک پدر دلسوز و شیفتۀ انسان ها ارتقا می بخشید. این نکته ای است که در کمتر کتاب عرفانی و اخلاقی ‎ ‎ مشاهده می شود.

 اخلاق که ناظر بر جنبه های معنوی و روحی شخصیت انسان و ارائه طریق به سوی ‎ ‎ کمالات و خوبی ها و فضایل است، در ابتدا اصطلاحی برای علم اخلاق نبوده است. ‎ وضع اولیۀ اخلاق به صورتی بود که همۀ خصوصیات باطنی و شخصیتی فرد را شامل ‎ می شد. اخلاق جمع «خُلق» که قبلاً هم گذشت، به معنای خصوصیات و اوصاف باطنی ‎ ‎ و درونی انسان است. حدیث معروف نبوی «إنما بعثت لاُتمّم مکارم الأخلاق »؛ ‎[57]‎ من برای ‎ ‎ به پایان رساندن خوبی های اخلاق مبعوث شده ام، به تکمیل و کمال رساندن ابعاد ‎ ‎ معنوی و شخصیتی انسان ها و بیان تربیت نظر دارد. سیری در کتاب های اخلاقی از قبیل ‎ ‎ جامع السعادات ، معراج السعاده ، اخلاق ناصری ، محجّه البیضاء و احیاء العلوم، این ‎ حقیقت را به خوبی روشن می سازد که اخلاق و تربیت در گذشته از هم جدا نبوده اند. ‎این کتاب ها مملوّ از رهنمودهای تربیتی است. دانشمندان اسلامی مطالب تربیتی را ‎ ضمن مباحث اخلاقی مورد بحث قرار داده اند. این امر نشان می دهد که تربیت و اخلاق ‎در نظر آنان به یک معنا بوده و در یک بخش مورد بررسی قرار گرفته است. به نظر ‎ ‎ فارابی، سعادت، آخرین هدفی است که انسان برای وصول به آن می کوشد. سعادت، جز با ممارست کارهای نیک به دست نمی آید. ابن سینا معتقد است که ‎ ‎ پدر و مادر باید برای فرزندان خود نام نیکو انتخاب کنند و آن گاه که کودک برای ‎ هرگونه تربیتی آمادگی و قابلیت دارد، به تربیت او بپردازند و سختی، نرمی، تشویق و ‎ ‎ ترهیب را به هم آمیزند. برای طفل معلمی را در نظر بگیرند که دیندار، خردمند و دارای ‎اخلاق پسندیده باشد. ‎[58]‎آن اندازه که قرآن کریم و روایات اسلامی به مسئله تربیت اخلاقی انسان ها اهمیت ‎قائل شده اند، نسبت به کمتر موضوعی توجه کرده اند. رعایت این مسئله موجب یک ‎ ‎ زندگی آرام بخش در جامعه می شود، مسئله حسن خلق، ملاطفت در برخوردها، ترک ‎ ‎ خشونت در معاشرت و احترام افراد مختلف را در نظر گرفتن و به شخصیت و حقوق ‎دیگران ارج نهادن، از جمله صفات عالی هر انسان خودساخته و تربیت شده است. تربیت از نظر غزالی چنین است:

 1. کودک سعادت دین و دنیا را حاصل کند.

 2. خشنودی خدا را به دست آورد.

 3. نفس امّاره را مطیع و اخلاق خود را مهذّب سازد. همان گونه که بدن انسان با غذا رشد و کمال می یابد، نفس انسان نیز در ابتدا ‎ ‎ ناقص و پذیرای کمال است. کمال نفس، به تربیت و تهذیب اخلاق و تغذیۀ آن ‎ ‎ به علم است. ‎[59]‎

پی نوشت ها

جمعه (62): 2.

آل عمران (3): 164.

شمس(91):9 ـ 10.

اعلی(87): 14 ـ 15.

کنز العمال، ج 11، ص 420، ح 31969.

مستدرک الوسائل، ج 11، ص 193، ح 21.

المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص257.

اسلام و مقتضیات زمان، ج1، ص154.

ر.ک: اخلاق در قرآن، ج1، ص240 ـ 241.

جامع السعادات، ج1، ص24.

همان.

مائده (5): 100.

اعراف (7): 157.

نهج البلاغه، خطبۀ

قلم (68): 4.

انبیاء (21): 107.

ر.ک: آل عمران (3): 164.

ر.ک: شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 153.

صحیفه امام، ج 2، ص 101.

همان، ج 16، ص 222.

همان، ص 211 ـ 212.

همان، ص 224.

مجادله (58): 11.

یونس (10): 14.

قلم (68): 4.

آل عمران (3): 159.

روم (30): 30.

عنکبوت (29): 65.

یونس (10): 22 و 23.

زخرف (43): 9.

زخرف (43): 87.

در مورد مسئله محبت ر.ک: توبه (9): 24؛ مائده (5): 54؛ بقره (2): 165؛ آل عمران (3): 31.

برای آگاهی بیشتر ر.ک: بقره (2): 96؛ حجر (15): 3؛ نحل (16): 95 ـ 96؛ قصص (28): 60؛ شوری (42): 36؛ اعلی (87): 17 که به حبّ به بقا پرداخته اند و برای کمال طلبی یا قدرت طلبی و حقیقت جویی ر.ک: طه (20): 120؛ اعراف (7): 20؛ بقره (2): 165؛ حج (22): 40؛ زخرف (43): 9.

فلسفه اخلاق، ص 13.

اخلاق اسلامی، ص 53.

الکافی، ج 2، ص 99، ح 2.

بحار الانوار، ج 68، ص 375، ح 6.

خصال، ص 30، ح 106.

بحار الانوار، ج 68، ص 396، ح 79.

شرح چهل حدیث، ص 6.

همان، ص 7.

همان، ص 191.

ابراهیم (14): 10.

شرح چهل حدیث، ص 197 ـ 198.

همان، ص 7 ـ 8.

همان، ص 7.

همان، ص 125.

آل عمران (3): 159.

شرح چهل حدیث، ص 9.

همان، ص 359.

همان، ص 10.

همان، ص 291.

آنان که در راه ما جهاد کنند، هر آینه ایشان را به راه های خود هدایت می کنیم؛ عنکبوت (29): 69.

آداب الصلوه، ص 355.

شرح چهل حدیث، ص 535.

بحار الانوار، ج 16، ص 210.

ر.ک: تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ج 2، ص 432.

تاریخ فرهنگ ایران، ص 155.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان