محیط دبیرستانی، مملو بود از مظاهر فساد و افکار منحرف کننده و جوکار که روحیهای اسلامی داشت، عزم را جزم و دوستانی را جمع کرد تا با تأسی از دیانت و سیاست امام خمینی که در تبعید به سر میبردند، فرهنگ دینی را تبلیغ کرده و دانش آموزان و معلمان را از ماهیت فاسد رژیم پهلوی آگاه کنند.
بیباکانه در کلاس از امام خمینی نام میبرد و روزی در وصف آن پیر فرزانه شعری سرود که با واکنش شدید معلمان مدرسه مواجه شد. همین تفکرات و حرکات حجتالاسلام احمد جوکار، موجب ارتباط او با طلاب جوان حوزه علمیه شد. وقتی کتابخانه «حضرت ولیعصر (عج)» تأسیس شد، آن را مرکزی برای فعالیتهای خود قرار داد و از جمله خدمات ارزنده او در کتابخانه این بود که به اتفاق همفکرانش مقالات و کتابهای ضد رژیم و ممنوعالطبع را تلخیص و پخش میکردند.
در سالهای 57-56 که اعتراضات علنی و تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی پدیدار شد، او از کلاس و درس اعراض کرد و خدمات اجتماعی و انقلابی خوبی از خود به جای نهاد. با پیروزی انقلاب اسلامی از زادگاهش به شهر تهران رفت و به مدت یک سال در مدرسه عالی شهید مطهری مشغول فراگیری علوم دینی بود و به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمد و به فعالیتاش ادامه داد.
در رفراندومها و مبارزه با حزب توده زحمات فراوانی کشید و در یکی از همین درگیریها از ناحیه پا به شدت مجروح شد و بیش از یک ماه به مداوای آن پرداخت. پس از آن به قم آمد و در مدرسه علمیه رسالت به کسب علم و فضیلت همت گمارد. در تابستان 1360 به جهاد سازندگی ملایر پیوست و در کنار آن، نسبت به ارائه خدمات علمی فرهنگی اش اقدام کرد.
این روحانی مبارز، پس از مدتی با سپاه پاسداران همکاری کرد و در قسمت تبلیغات سپاه کوششی بسزا از خود به جا نهاد. این شهید، بر طبق وظیفه دینی و انسانیاش رفتن را برماندن ترجیح داد و به رزمندگان اسلام در جبههها پیوست.
سرانجام در عملیات والفجر 1 پس از ماهها پیکار در سنگرها، مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت وجان شیرین را از قفس تن رهانید و آرامش ابدی یافت.
دیدار با مادر شهید
همراه یکی از رفقای قدیمی و همرزم روحانی شهید «احمد جوکار» وارد خیابان اراک شهر ملایر میشویم، داخل خیابان شهید ترک زبان میپیچیم و بعد از آن کوچهای مزین به نام شهید احمد جوکار خودنمایی میکند. در انتهای کوچه منزل مادر این شهید بزرگوار است. لحظهای بعد مجید جوکار، برادر شهید با رویی گشاده درب را باز و ما را به داخل دعوت میکند، خانهای ساده، دوست داشتنی و بیتکلف. سراسر منزل را فرشهای دستبافت قدیمی پر کرده است. وارد اتاقی نورگیر میشویم، خانمی 80 ساله روی تخت دراز کشیده، روی میز کنار دستش داروهایش چیده شده که گواه حال نامساعد اوست.
با دیدن حاج آقا «ابوالقاسم جعفری» چهره پیرزن به خنده باز میشود، از دیدن این آشنای قدیمی که یادآور پسرش است، خوشحال است. دست مادر شهید را در دست میگیرم و احوالپرسی میکنم، با اینکه نخستین بار است که به ملاقاتش رفتهام اما خونگرم و با محبت مرا در آغوش میگیرد...
«طاهره خالقی»، متولد 1313، مادر طلبه شهید احمد جوکار، سالهاست در بستر بیماری افتاده است. 17 سال چشم انتظاری برای رسیدن پیکر مطهر پسرش و 37 سال درد فراق از جگر گوشهاش و اکنون بیماریهای مختلفی چون دیابت و آلزایمر زمینگیرش کرده است.
چهره نورانی و دوستداشتنی طاهره خانم و کلام شیوا و دلنشینش مرا یاد خاطرات دور دوران کودکی از مادربزرگی میاندازد که سالهاست دیگر درمیان ما نیست، اصلاً با او احساس غریبی نمیکنم، گویی مدتهای مدیدی است که میشناسمش….
برادر شهید آلبوم عکسها و یادنامه شهید نشانمان میدهد. عکسهای بیآلایش دوران دفاع مقدس در کنار بسیاری از شهدا و علمایی که دیگر در میان ما نیستند حال همه را عوض میکند و در این میان چشمان غبار گرفته مادر شهید که به علت آلزایمر مدام سراغ پسرش را میگیرد و تنها یک جمله را تکرار میکند که «دیروز احمد به دیدن من آمد و خداحافظی کرد و راهی جبهه شد….»
غمی بزرگ در چهره رنج کشیده مادر شهید نمایان است، با اینکه سالها از تدفین و تشییع پیکر شهید گذشته اما همچنان از نحوه برگزاری مراسم تدفین و ترحیم پسرش میپرسد و دل نگران است که آیا با این حال نامساعدش میتواند در مراسم شرکت کند یا نه؟!.
درد جانکاه چشم انتظاری، روح لطیف طاهره خانم را خراشیده، گویی هر روز احمدش را ملاقات میکند و باهم صحبت میکنند، این چشمهای پاک انگار دیگر اشکی برای ریختن ندارد از بس سالها باریدهاند!.
از احمدآقا میپرسم، میگوید: «پسرم مؤمن و اهل عبادت و بندگی خالصانه بود، مستحباتش ترک نمیشد، همیشه نماز خود را اول وقت میخواند، سه روز از هفته را روزه بود و همیشه با وضو بود.»
طاهره خانم انگار که از گذشته چیزی یادش میآید، ادامه میدهد: «پنج روز به عید مانده بود که آمد و گفت: باید بروم جبهه و با من درددل کرد. گفتم: صبر کن پدرت بیاید. احمد گفت: نمیتوانم صبر کنم باید سریع بروم! … خدا شاهد است که چقدر نورانی و خوشصورت شده بود. گفت: ممکن است شهید بشوم.»
مادر شهید با بغضی در گلو بارها و بارها تأکید میکند: «احمدم را فراموش نکنید! …»
و من میاندیشم همین یک جمله کوتاه تلنگری به وسعت یک عمر زندگی است که حواسمان باشد مبادا در پیچ و خم ناجوانمردیهای روزگار، شهدا از یادمان بروند چرا که راه و روش و سیره عملی آنها فصلالخطاب همه چیز است…
انقلابی بود و ساده زیست
مجید جوکار، که در زمان شهادت برادر دانش آموز دوران راهنمایی بوده، در مورد ویژگیهای بارز احمد میگوید: «ایمان خالص، انقلابی بودن و توجه خاصش به مادر همیشه در ذهن همه ما هست، وجودش برای ما عزیز بود و رفتار عجیبی داشت به طوری که شناخت ایشان مشکل بود، بسیار ساده زیست، خودمانی و متواضع بود و به ظواهر اهمیت نمیداد.»
احمد چندین بار به جبهه اعزام شد و سالهای 60 و 61 در جبهههای جنوب و در خط مقدم به همراه یارانش در عملیاتهای فتحالمبین، بیتالمقدس، والفجر مقدماتی و والفجر یک شرکت داشت. سرانجام در منطقه شمال فکه به آرزوی دیرینهاش که شهادت در راه خدا بود، رسید و پیکر پاکش در مراسمی بسیار باشکوه در میان اشک مردم وفادار و با سخنرانی آیتالله خزعلی به خاک سپرده شد.
«بعد از شهادت برادرم مجموعه کتابهای شخصیاش وقف حوزه علمیه ملایر شد.» «پدرم حاج علیرضا جوکار سال 81 فوت کرد و از آن زمان مادر تنهاتر شد البته بچهها مرتب به او سر میزنند اما هیچ کس برای مادر احمد آقا نمیشود.»
وی درباره برادرها و خواهرهایش میگوید: «باقر و رضا بازنشسته آموزش و پرورش هستند، خودم کارمند مخابرات همدان هستم، معصومه مدتی است بازنشسته شده و زهرا و لیلا هم معلم هستند البته یکی از خواهرها سالها پیش به رحمت خدا رفت.»
جوکار به مادر بیمارش اشاره میکند و میافزاید: «مادرم رنج بسیار و زحمات فراوانی کشیده است و با قالیبافی بچهها را بزرگ کرد و این منزل را خرید.»
وصیتنامه شهید احمد جوکار
«رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَ هَبْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (آل عمران ٨)»
خدایا از تو میخواهم که مرگم را شهادت در راه خودت زیر پرچم اسلام و اولیا خودت قرار دهی. خدایا تو را شکر میکنم که این بهترین راه را برای رسیدن به خودت به این بنده حقیر و گنهکارت ارزانی داشتی. خدایا آن چیزی که به روحانیت و طلبه بودن اصالت می بخشد همان روحانیت و معنویت این راه است که انسان را دائماً در حین ذکر نگه میدارد و سراسر وجودش را ندای لا اله الا الله سیراب میسازد و آنقدر این روح قوی میشود که تن را به زیر رگبار گلولهها و تانکها قرار میدهد و ارزش واقعی را به این جریان حیاتی بدن یعنی خون می بخشد و آن را مایه رشد و حرکت و تکامل جامعه قرار میدهد.
اکنون با آگاهی و شناخت و یقین به سوی جهاد و شهادت میروم و با حرکت پشت سر امام امت، خمینی بت شکن و با یافتن اخلاص واقعی رضای تو را به دست میآورم.
پیامم به برادران و خواهرانم این است که با انجام واجبات و مستحبات و ترک محرمات و مکروهات، تقوای خویش را حفظ و پاسدار انقلاب و اسلام باشید.
و شما برادران طلبه خود را مجهز به سلاح ایمان و علم سازید و لحظهای غافل نباشید که حساسترین مسئولیتها اکنون بر دوش شماست، شما رهبران فکری و معنوی این امت هستید، نخست باید خود مجهز به اینها باشید. بیانات امام امت را با گوش دل بشنوید و با تمام وجود در انجام فرامینش کوشا باشید. شما برادران مسئول قدر یکدیگر را بدانید و خود را مسئول در پیشگاه خداوند متعال بدانید و از سستی و تهمت و غیبت و حب دنیا و … برحذر باشید و مراقبه و محاسبه نفس را فراموش نکنید.
خدایا به پدر و مادر و خانواده من صبر و مقاومت و تلاش همراه آگاهی عطا کن و به همه دوستان و آشنایان من توفیق عطا کن تا رضایت تو را مهیا و حرکت و انتخاب و عمل خویش قرار دهند.
کتابهای عربی ام مثل شرح نهج البلاغه و… را به حوزه علمیه ملایر بدهید، بقیه کتابها به افرادی از خانواده که طلبه میشود، تعلق بگیرد. یک سال نماز از پولی که دارم بدهید برایم بخوانند، به آقای بهروز خرجی مقدار 350 تومان بدهکارم، پرداخت شود، دو دفترچه دارم مقداری پول در آنها است، بعد از دادن قرض و نماز، مابقی را به حساب جبهه بریزید. شما بازماندگان برای من دعا کنید و مرا ببخشید، اکنون از خدای بزرگ آمرزش را میخواهم."
احمد جوکار (پنج شنبه- 11/9/1361) قم- مدرسه رسالت.
باید در وجودت حفاری کنی تا به آب برسی
یادداشتهای شهید جوکار را ورق می زنم، در میان آنها به چند جمله تکان دهنده می خورم که نوشته «سرچشمه حرکت دشمن، جرأت اوست که باید جلوی آن را بگیرید، اراده دشمن را بگیرید، روحیهاش خُرد میشود. بنیه و تحمل و استقامت در برابر مشکلات به قوای جسمانی زیاد ربطی ندارد، مثال درختان کوهستان … باید در وجودت حفاری کنی تا به آب برسی! …"
بارها شنیده بودم که مادران و پدران شهدا، بسیار مظلومند و امروز به این یقین رسیدم که این موضوع یک حقیقت محض است...
چقدر این روزها دلم برای شهدا تنگ شده.... روحشان با شهدای کربلا محشور باشد...
مهناز روزبهانی، خبرنگار ایسنا، منطقه همدان.