ماهان شبکه ایرانیان

دو یادداشت برا ی محمود گلابدره‌یی به مناسبت هفتمین سالگرد درگذشتش؛

به یاد نویسنده نسل جوانمردان

حالا سیدمحمود گلابدره‌یی از غار تنهایی‌اش زده بیرون و دیگر هم برنمی‌گردد. دالِ دل دلیرش خالِ آسمان شده و آن‌قدر رفته بالا که چشم مسلح هم نخواهد دیدش.

به گزارش مشرق، سیدمحمود گلابدره‌یی نویسنده، ویژه‌ای بود؛ هم ازنظر قلم و هم ازنظر سلوک. برخی آثاری که نوشت، دقیقا در راستای سلوک زندگی‌اش بود؛ مانند کتاب «دال» و «لحظه‌های انقلاب»: «دال» درباره زندگی مهاجران ایرانی در سوئد بود و «لحظه‌های انقلاب» هم حضور لحظه‌به‌لحظه وی در کف خیابان و پوشش تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی. بعد از انقلاب هم از این سیره دست برنداشت و از سفر پرفرازونشیب خود به آمریکا هم کتابی نوشت. گلابدره‌ییدر بازگشت به ایران، به شمیران رفت و به‌گفته اکثر کسانی که با وی در ارتباط بودند، بیشتر اوقات را در کوه‌های آن منطقه می‌گذراند. گلابدره‌ییرا باید روشنفکری خاص دانست. او که شاگرد جلال آل‌احمد بود، هنگام خیزش مردمی علیه حکومت پهلوی در پستو نماند. او حقانیت امام را درک کرد و شد خالق درخشان «لحظه‌های انقلاب» و دقیقا از همان موقع بود که از محافل هنری و ادبی آن دوران طرد شد و تا بعد از انقلاب هم این روال ادامه داشت. نکته جالب اینجا بود که در سال‌های بعد از انقلاب نیز برخی فعالان فرهنگی انقلابی این بی‌اعتنایی را دربرابر گلابدره‌ییتکرار کردند و این مساله باعث انزوای وی در سال‌های پایانی عمرش شد.

آسیدمحمود

امید مهدی‌نژاد  / شاعر و طنزپرداز

«تو، خلق قهرمان من، آغوشت را باز کن و این قطره غم‌زده ناچیز را که مشتاقانه به‌سویت پر کشیده و پرپر می‌زند، پذیرا شو و شرّ سگانِ عوعوکن و خرمگسانِ خام‌طبعِ خالیِ وزوزکن را که به جانت و جانم ریخته‌اند، از جانت و جانم بِکَن و از شر وسواس‌الخناس الذی یوسوس فی صدور الناس و از شر حاسد اذا حسد نجاتم بده. پناهم بده. دستم را بگیر. این دست‌اندرکاران همه‌کاره بی‌کاره دوجاگوی دودره‌باز نامرد نابودمان می‌کنند. دستم را بگیر».

سیدمحمود گلابدره‌یی را سه‌چهار بار بیشتر ندیدم. چنان شخصیت جذابی داشت که هنوز لحظه‌لحظه آن سه‌چهار دیدار را به‌خاطر دارم: گرم، تپنده، پرشور، عاصی و ناراضی؛ درست مثل همین جملات آغازین که چند سطری است از کتاب «لحظه‌های انقلاب»؛ مهم‌ترین و شاید تنها روایت مستند مردمی از لحظه‌ها و روزهای انقلاب. محمود گلابدره‌یی، شاگرد و مرید جلال آل‌احمد، پاییز و زمستان1357 در خیابان‌های کرج، تهران و شمیران، گشته و چرخیده و بعد هرآنچه دیده، نوشته. نه گشتن و چرخیدنی چون گردشگران و ناظران بی‌طرف؛ بلکه چون قطره‌ای مستحیل در دریا. نایستاده در گوشه‌ای از پیاده‌رو تا امواج خیابان را تماشا و گزارش کند؛ بلکه خود موجی از این امواج بوده و با آن به هر سو رفته و اندکی بعد سر صبر، حال خود و حال آن دریا را روایت کرده است. قلم سیدمحمود گلابدره‌ییآیینه روح و طبیعت پرشورش بود. عنان قلمش رها بود. گاه به تاخت می‌رفت و گاه به یورتمه و گاه‌به‌گاه سر رودی یا لب آبی می‌ایستاد به گلگشت و تماشا. رها بود؛ اما پریشان نه. پریشان می‌نمود البته؛ اما خاطرجمع بود. دیوانه می‌نمود؛ اما عقل غریزی سهمگینی داشت که در لابه‌لای حرف‌های به‌ظاهر پریشان و پراکنده‌اش که با شور و حرارت به زبان می‌آورد، نگاهی ژرف و حکمتی عمیق پیدا بود؛ حکمتی که نه از خواندن و آموختن، بلکه از بودن و زیستن سرچشمه می‌گرفت.«لحظه‌های انقلاب» حاصل زیستن سیدمحمود گلابدره‌ییدر لحظه‌لحظه انقلاب است. بارهاوبارها این مردمی‌ترین روایت از انقلاب را خوانده‌ام و خوانده‌ام و در صفحه‌صفحه‌اش مو بر تنم سیخ شده است و با فصل‌فصلش حسرت خورده‌ام که چرا این کتاب دیده و خوانده نمی‌شود؛ لااقل آن‌چنان که باید. آن ‌روزها مصطفی حریری درصدد بود ترتیبی دهد از «لحظه‌های انقلاب» برنامه تلویزیونی تهیه کند برای «پرس‌تی‌وی» که خود سید بیاید و بروند میدان انقلاب، چهارراه ولی‌عصر(عج)، خیابان ویلا، خیابان طالقانی و همه خیابان‌هایی را بگردند که سید تصویر سال 1357‌شان را در کتاب ثبت کرده بود و او متن کتاب را به انگلیسی برای دوربین‌ها روایت کند. بعدتر احمد میراحسان همتی کرد و مستندی ساخت اساسی برهمین‌اساس کوتاه و تک‌قسمتی. سید آنجا هم خودش بود: پرشور، پرهیجان و پریشان‌نما.

حالا سیدمحمود گلابدره‌یی از غار تنهایی‌اش زده بیرون و دیگر هم برنمی‌گردد. دالِ دل دلیرش خالِ آسمان شده و آن‌قدر رفته بالا که چشم مسلح هم نخواهد دیدش. خدا کند رفته باشد پیش آقاجلال و سیمین‌خانم. رفته باشد پیش شمس. شاید هم آنجا سه‌تایی (با جلال و شمس) سرِ پیچِ نابلدکش کمین کرده‌اند و جوجه‌فکلی‌های توده‌ای و روشنفکر را خِفت می‌کنند و با پشت دست می‌زنند روی شکم‌شان و با سبیل‌شان ور می‌روند و به ریش‌شان می‌خندند. کسی می‌داند آن دنیا اسالم هم دارد یا نه؟ اگر داشته باشد، بعدش می‌روند آنجا و هیزم می‌شکنند برای شومینه آقاجلال و آسیدمحمود تصنیف شمرونی می‌خواند و آقاجلال ریسه می‌رود.

برای سیدمحمود قادری‌گلابدره‌یی نویسنده نسل جوان‌مردان

  محمدحسین بدری / روزنامه نگار

7-8 سال پیش، یکی از روزها زنگ زدیم به سیدمحمود گلابدره‌ییکه سلام‌وعلیک و از این حرف‌ها. می‌خواستیم برویم سر وقتش. گفت: «تهرانم، توی شهر. شما کجا هستید؟» نشانی گرفت و یک ساعت بعد خودش را رساند. ماجرای آمدنش را که آمده سر خیابان و موتور گرفته و خودش را رسانده به اتوبان مدرس و از آنجا به میدان هفت تیر و بعد رسیده جایی که ما بودیم، 20 دقیقه با سروصدا تعریف می‌کرد. در روزی که مدتی از 70ساله‌شدنش می‌گذشت، 4-5 ساعت حرف زدیم بلند و با جنب‌وجوش و سروصدا.
نزدیک ساعت 11 شب که برایش ماشین گرفتیم، داشت قرار کوه می‌گذاشت. برای صبح فردا ساعت 5 و نهایتا 6 که عجب جوان‌های تنبلی هستیم که نمی‌توانیم پابه‌پای پیرمرد 70ساله کوه برویم. گفت اگر حاضر باشید، هرروز هم می‌شود کوه رفت. از پای کوه، نیم‌ساعت برویم، یک‌ جایی بنشینیم چای بخوریم و نیم‌ساعت برگردیم، همین؛ ولی هر روز. محمود گلابدره‌ییرا همین چیزها تا این سن‌وسال سرپا نگه داشته بود؛ وگرنه سروصاحب نداشت که تروخشکش کند و کتابش را به‌سرانجام برساند و اسم استاد را زنده نگه دارد. گفت مردش باشید بلیت بگیریم برویم بندرعباس. چند روز بمانیم و با مردم حرف بزنیم. بعد پیاده راه بیفتیم برویم طرف چابهار. گفتیم: «پیاده؟» گفت: آره، پیاده». راست دریا را می‌گیریم و می‌رویم طرف چابهار. راه می‌رویم، حرف می‌زنیم، مردم را می‌بینیم، ساحل، کوه، روستا و زندگی. 10 تا کتاب می‌شود از این سفر نوشت. ما مردش نبودیم که پیاده از بندرعباس برویم چابهار. گلابدره‌ییبود. گفت ردیف کنید خودم می‌روم؛ نشد.روزی که این حرف را می‌زد، درست 70 سالش بود و قدش ذره‌ای خمیدگی نداشت. فکر می‌کردیم شیرین 20 سال دیگر زنده باشد. توی همان جلسه، با تک‌تک ما مچ انداخت و مچ ما «بچه‌شهری‌ها» را خواباند و سیر خندید و گفت شما همان کوه را هم بیا نیستید. کتاب‌هاش را چاپ کرده بودند و پولش را نمی‌دادند. به نویسنده صاحب‌کلامی که راحت می‌نوشت و بدون تکلف رایج عده‌ای دیگر، روان پیش می‌رفت و از هر ماجرا، بگو از «لحظه‌های انقلاب» تا زندگی در سوئد و 10 سال بی‌خانمانی در آمریکا و زندگی در پای کوه و هم‌نشینی با سیدجلال آل‌احمد و سفر به قونیه تا همان سفر پیاده از بندرعباس تا چابهار که نشد، روان و راحت کتابی می‌نوشت که هزار نویسنده صاحب‌ادعای عضو فلان کانون و انجمن در همه عمر، یکی از آن‌ها را ننوشته‌اند.تند بود؟ بله بود و اخلاق ویژه‌ای داشت؛ ویژه آدم‌های زمخت کوهستان که زندگی سخت سال‌های مهاجرت و آوارگی را هم باید به آن اضافه کرد، زندگی سخت سال‌های بعد از بازگشت از آمریکا، در حاشیه کوه، غار دارآباد، شب‌های خوابیدن در آن فولکس‌واگن قدیمی و... .
عُرضه یک هفته زندگی این‌طوری را هم نداریم. توی همین عرصه‌ها حرف می‌زد و کتاب می‌نوشت و به همین زندگی سخت و عجیب ادامه می‌داد. شما هم می‌توانید؟ نمی‌توانید. ذوق می‌کرد که کتابی از او یا دیگران خوانده باشیم و حوصله‌اش چاق می‌شد که آنچه می‌گوید در فلان جمع جوان، آشنایی پیدا می‌کند و به گفت‌وگویی می‌کشد. سیدمحمود قادری‌گلابدره‌ییاز آن‌هاست که در این سال‌های بعد از مرگ، کتاب‌هایش هوادار خواهد یافت و جماعت جوانی که کتاب به‌دردبخور را از کاردستی‌های تقلبی می‌شناسند، خواهند فهمید چه نویسنده عجیب و آدم غریبی سال‌های سال در دوره ما زندگی کرده و آنچه نوشته، با ولع خواهند بلعید.

صبح نو

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان