در مسائل اخلاقی اشاره شد که انسان یک حقیقت خارجی است اخلاقی که مکمّل حقیقت انسان است صِرف این باید و نبایدِ اعتباری نیست بلکه مصالح حقیقی، پشتوانه این احکام است همین مصالح که به صورت احکام فقهی و حقوقی و اخلاقی در می آید در قیامت به صورت پاداش یا کیفر ظهور می کند. یکی از آن مسائل اخلاقی این است که به ما فرمودند همیشه به یاد خدا باشید این به یاد خدا بودن یک اصل کلی است و خدا دارای اسمای حسنا و اوصاف فراوان کمالی است گرچه ما در هر زمان و زمین باید به یاد خدا باشیم اما در شرایط مخصوص با اسمی از اسمای خاصّ خدا با وصفی از اوصاف مخصوص الهی باید همراه باشیم. ما در نماز اذکاری داریم یکی از آنها «الله أکبر» است یکی «سبحان الله» است و بقیه اذکار هم که روشن است اما به ما گفتند هر وقت سر از رکوع یا سر از سجده برداشتی بگو «الله اکبر» و گفتند هر وقت به رکوع می روی یا به سجده می روی بگو «سبحان الله» هم «الله اکبر» یاد خداست هم «سبحان الله» یاد خدا اما نگفتند هر وقت سر از سجده برداشتی یا سر از رکوع برداشتی بگو «سبحان الله» و هر وقت به رکوع می روی یا به سجده می روی بگو «الله اکبر». راز این کار در حدیثی از وجود مبارک رسول گرامی(علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) نقل شده است وجود مبارک حضرت ـ هم خودش این کار را می کرد هم به همراهانش دستور می داد این چنین بکنند ـ در مسافرت ها هر وقت بر فراز تپّه ای می رسیدند می فرمود «الله اکبر» هر وقت پایین می آمدند می فرمود «سبحان الله».[1] خدا در همه حالات با ماست اصل اول این است که ما به یاد خدا باشیم ﴿اذْکرُوا اللَّهَ ذِکراً کثِیراً﴾[2]در همه زمان و زمین در همه حالات فرمود به یاد خدا باشید هیچ عبادتی به اندازه ذکر خدا به کثرت سفارش نشده است نماز حدی دارد روزه حدی دارد حج و عمره حدی دارد علم و زکات حدی دارد اما یاد خدا به کثرت امر شده است ﴿اذْکرُوا اللَّهَ ذِکراً کثِیراً﴾ اینکه ما همیشه به یاد خدا باشیم این اصلی است جامع اما کدام نام از نام های الهی را ببریم آن را روایت خاصه باید معنا کند طبق آیه سوره مبارکه حدید ما در هر شرایط باشیم خدا با ماست ﴿هُوَ مَعَکمْ أَینَ مَا کنتُمْ﴾[3]اما با ما هست حُکم ما را نمی پذیرد با هر چیزی هست حکم او را نمی پذیرد ما اگر به یک جای بلندی رسیدیم باید بگوییم که آن که با ما هست از این مقام بلند هم بلندتر است ما اگر از رکوع سر برداشتیم به حالت قیام در آمدیم و این قیام ما برجسته تر از رکوع ماست خدا هم در رکوع با ما بود هم در حال رفع رأس حالا که ما به مقام برجسته تری رسیدیم باید بگوییم او اکبر از همه اینهاست اگر پایین آمدیم به سجده رفتیم یا به رکوع رفتیم به هبوط گراییدیم بگوییم «سبحان الله» معتقد باشیم که درست است که ﴿هُوَ مَعَکمْ أَینَ مَا کنتُمْ﴾، «هو معنا أینما کنّا» با ما در حال هبوط است اما هابط نیست، با ما در حال سجود است اما ساجد نیست با ما در حال رفع از سجده یا رکوع است اما راکع و ساجد نیست وقتی ما به مقام برتری رسیدیم بگوییم «الله اکبر» او از همه این بالاها، برتر است و اگر هبوطی کردیم «سبحان الله» بگوییم؛ یعنی درست است که او با ماست ولی او منزّه از هبوط است این برنامه وجود مبارک حضرت در مسافرت بود که هر وقت به آن تپه ها می رسیدند می فرمود الله اکبر هر وقت به گودی آن منطقه یا به درّه می رسیدند می فرمود سبحان الله، همین ذکرها در نمازهای ما هم ظهور پیدا کرده این یک امر عادی خیلی ساده است. ما در زندگی فراز و فرود فراوانی داریم این تعبیر فراز و فرمود از لطیف ترین تعبیرات ادبی شیخ فریدالدین عطار است ـ ما فراز و فرودی داریم اگر بالا می رویم او با ما هست اما برتر از هر بالا و بالا رونده است اگر فرودی آمدیم حال ضعف پیدا کردیم حال بیماری پیدا کردیم حال عجز پیدا کردیم او با ما هست اما سبّوح و قدوّس است منزّه است از نقص، منزّه است از حاجت، منزّه است از هبوط و پایین بودن و فرود، بنابراین ما باید مواظب باشیم که آن که با ما هست حکم ما را ندارد آن که با ما هست منزّه از هر نقص و مبرّای از هر عیب است نه تنها او سبّوح است نه تنها از هر نقص و از هر عیب مبرّاست او قدّوس هم هست اینکه فرشته ها عرض کردند ﴿وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک﴾[4] این تکرار نیست تقدیس چیزی است، تسبیح چیز دیگر، تسبیح یعنی خدا را از هر نقص و عیب منزّه دانستن، تقدیس آن است خدا را از هر کمال محدود مبرّا دانستن، خدای سبحان نه تنها جاهل نیست که این تسبیح است عالِم به علمِ امکانی هم نیست که این تقدیس است او عالِم است اما به علم ازلی، ابدی، سرمدی یعنی نامتناهی؛ ﴿نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک﴾ تو منزه از هر نقص و عیبی ﴿وَنُقَدِّسُ لَک﴾ تو عالِمی اما نه مثل دانشمندان تو قادری نه مثل مقتدران دیگر، سرّ این تقدیس در کنار آن تسبیح آن است که خدای سبحان خودش را معرفی کرد فرمود: ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾[5]یعنی خدا نه تنها اسم نقص و عیب ندارد اسم کامل هم ندارد بلکه اسم اکمل دارد این ﴿الْحُسْنَی﴾ که صفت اسماء است مؤنث احسن است اگر مؤنث احسن بود دو امر را سلب می کند هم نقص و عیب را سلب می کند، هم حَسن را سلب می کند تنها چیزی که برای خدا ثابت است احسن است ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی﴾ نه اسمای حَسن، فضلاً از اسمای قبیح. او از نقص و عیب مبرّاست می شود سبّوح، از کمال های محدود هم منزّه است می شود قدّوس. اگر خدا با ما هست که هست، اگر ما هر لحظه باید به یاد او باشیم که باید باشیم، باید بدانیم که با ما هست ولی وصف ما را نمی پذیرد با ما هست اما آن کمالی که ما داریم شایسته ذات اقدس الهی نیست او هم سبوح است هم قدوس لذا وجود مبارک رسول گرامی (علیه و علی آله آلاف التحیة و الثناء) وقتی به جای برجسته می رسیدند می فرمودند درست است این مقام، مقام بالاست اما او اکبر از این است اگر پایین می آمدند می فرمودند درست است این هبوط و فرود آمدن است ولی او سبوح است او در فرود آمدن ما فرود و هبوط ندارد با ما هست آن طوری که با فرشتگان است. بیانی نورانی از امام سجاد (سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه هست که درباره خداوند می گوید: «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ»[6] چرا خدای سبحان با ما در حال دُنوّ و هبوط هست ولی هابط و دانی نیست برای اینکه در عین اینکه با ما هست با عرشیان هم هست با سماواتیان هم هست با حَمله عرش هم هست با ارواح انبیا هم هست و از اینها هم برتر، ﴿بِکلِّ شیءٍ مُحیط﴾[7] است خب اگر کسی به اخلاق الهی متخلّق شد و به نام و یاد ذات اقدس الهی متذکر شد همیشه با این اذکار به سر می برد قهراً نه بیراهه می رود نه راه کسی را می بندد هیچ کمالی او را مغرور نمی کند و هیچ نقصی او را آیس نمی کند ـ نه مأیوس؛ آیس یعنی کسی که گرفتار یأس شده ـ نه یأس برای ما رواست نه غرور این یک توضیح کوتاهی درباره این حدیث که به مسئله اخلاقی برمی گردد که چرا ما در نماز هر وقت سر برداشتیم می گوییم الله اکبر هر وقت سر فرود آوردیم می گوییم سبحان الله در مسافرت ها هم همین طور بود. وجود مبارک حضرت بعد از احرام از مسجدالشجره وقتی به طرف مکه حرکت می فرمودند در جاهای بلند تلبیه شان چه بود در جایی که به درّه می رسیدند تلبیه شان چه بود کجا صدا را بلند کنند کجا صدا را آهسته کنند کجا لبیک را با صدای بلند بگویند کجا لبیک را با صدای ضعیف تر بگویند همه اینها را در مسئله استحباب درجات تلبیه در فقه ملاحظه فرمودید راز آن بلند گفتن و آهسته گفتن، جهر و اخفات یا بلند گفتن تکبیر و آهسته گفتن تسبیح به این اصل برمی گردد که ما باید بدانیم آن که با ماست از هر بزرگی بزرگ تر است آن که با ماست در نقص ما سهیم نیست در عیب ما سهیم نیست.
در بحث های نهج البلاغه که بخش دوم بحث های روز پنج شنبه است به این نامه مهم وجود مبارک حضرت امیر که به عهدنامه مالک اشتر معروف است رسیدیم. در نوبت قبل اشاره شد که وجود مبارک حضرت امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) دو نامه نوشتند یکی برای مالک به عنوان عهدنامه و بخش نامه و دستور رسمی یکی هم برای مردم مصر. حضرت در نامه به مردم مصر در واقع به این مضمون اشاره فرمودند که مبادا بگویید ما رهبری مثل علی بن ابی طالب داریم یا فرمانروای داخلی و استانداری مثل مالک اشتر داریم داشتن رهبر خوب، داشتن استاندار خوب و مانند آن نیمی از جریان را حل می کند نیم دیگر به عهده مسئولان میانی و خود مردم است اگر مردم و مسئولان میانی هماهنگ نباشند و مشکلات جامعه را حل نکنند رهبر اگر علی بن ابی طالب هم باشد آن نظام محکوم به شکست است فرمود مبادا بگویید ما رهبری مثل علی داریم بله، رهبرتان علی بن ابی طالب است فرستادهٴ او مالک اشتر است اما این نیمی از جریان است نیم دیگر از جریان را این مسئولان میانی آن مدیران میانی آن هماهنگی و هم آوایی مردمی باید حل کند اگر این نیم به آن نیم متّصل شد این نظام صد درصد محفوظ است و اگر ـ خدای ناکرده ـ ضمیمه نشد، رهبر ولو علی بن ابی طالب هم باشد ـ معاذ الله ـ نظام آسیب می بیند. بعد فرمود: «مَنْ نَامَ لَمْ ینَمْ عَنْهُ»[8]یعنی اگر کسی بخوابد دشمنِ بیدار از خواب او سوء استفاده می کند و می تازد؛ بیدار بودن، آگاهی، هوشیاری، عقل و درایت داشتن و خردمحور بودن را به همراه دارد.
آن بیت الغزل این نامه نورانی حضرت به مالک اشتر این است که فرمود مالک این دین قبلاً بود اما زنجیری بود این دین اسیر بود یعنی قرآن بود نماز جماعت و نماز جمعه بود خمس و زکات بود حج و عمره بود اما همه اینها اسیر بودند «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا» من این حکومت را پذیرفتم که دین را آزاد کنم دین که آزاد باشد همه مردم تشنه دین آزادند اما اگر دین را ما به اسارت بگیریم به میل خود معنا کنیم به میل خود عمل کنیم به میل خود تبلیغ کنیم این دین می شود زنجیری این از بیت الغزل های این نامه است فرمود: «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ» آن وقت فرق سقیفه با غدیر از همین جا روشن می شود غدیر و غدیری می تواند دین را آزاد کند وقتی دین آزاد شد جامعه در امنیت و امانت و رفاه است سقیفه، دین را به بند می کشد «فَإِنَّ هذا الدِّینَ قَدْ کانَ أَسِیراً فِی أَیدِی الْأَشْرَارِ یعْمَلُ فِیهِ بِالْهَوی وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْیا». بخش اول این نامه ملاحظه فرمودید که چهار عنصر محوری را وظیفه رسمی مالک اشتر قرار داد در بخش دوم فرمود مالک! من تو را به سرزمینی فرستادم که ماجرای تاریخی فراوانی دارد مردم عصر کنونی درباره بحث های تاریخی گذشتگان سخنانی دارند طولی هم نمی کشد که تو هم جزء مصارف تاریخی خواهی بود درباره تو هم داوری می کنند مواظب باش که هیچ لحظه ای از یاد خدا غفلت نکنی با مردم نه تنها عادلانه رفتار کنی بلکه باید محسنانه و رئوفانه رفتار کنی گاهی انسان می خواهد با عدل رفتار کند عدل، کف زندگی است از عدل پایین تر عذاب خداست اگر کسی عادل نباشد گرفتار عذاب است این کفِ زندگی است از این پایین تر را دین امضا نمی کند اما انسان نباید در کف زندگی به سر ببرد عدل خوب است لازم است ولی کافی نیست احسان هست صبر هست گذشت هست نرمش هست صرف نظر کردن هست جاحظ که از ادیبان معروف عرب است می گوید محمد بن علی یعنی امام باقر(سلام الله علیه) فرمود: خیر و صلاح دنیا در ظرفی خلاصه می شود که دو سوم آن فطانت و زیرکی و خردمندی است یک سومش تغافل، یعنی اگر ما این شیشه را به صد درصد تقسیم بکنیم تقریباً هفتاد درصد آن را هوشیاری، خردمندی، زیرکی و فطانت تأمین می کند و سی درصدش را تغافل نه غفلت، غفلت، یک درصدش هم مزاحم است تغافل یعنی اعتنا نکردن توجه نکردن، ان شاءالله به ما نگفت ان شاءالله قصد خیر داشت، ان شاءالله قصد سوء نداشت، ان شاءالله قصد مزاحمت نداشت با این تغافل اداره کنید چون مردم این چنین نیستند که همه شان در سطح عالی درس خوانده باشند «ثلثاه فطنة» فطنه یعنی فطانت و زیرکی «و ثلثه تغافل»[9]فرمود: «ثُمَّ اعْلَمْ یا مَالِک أَنِّی قَدْ وَجَّهْتُک إِلی بِلاَدٍ قَدْ جَرَتْ عَلَیهَا دُوَلٌ قَبْلَک مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ» یعنی مصر یک سرزمین تاریخی است حاکمان عدل را دیده حاکمان ظلم را دیده یک روز در این سرزمین یوسف پیغمبر حاکم بود یک روز در همین سرزمین، فراعنه حکومت می کردند اسرار فراوانی در این منطقه هست «وَ أَنَّ النَّاسَ ینْظُرُونَ مِنْ أُمُورِک فِی مِثْلِ مَا کنْتَ تَنْظُرُ فِیهِ مِنْ أُمُوْرِ الْوُلاَةِ قَبْلَک» شما هم از دید مورّخان پنهان نیستی درباره تو نظریه می دهند اظهارنظر می کنند نقد و بررسی می کنند هر چه را که تو کردی آنها آگاهند و باخبرند «وَ یقُولُونَ فِیک مَا کنْتَ تَقُولُ فِیهِمْ» هر چه تو درباره گذشتگان از عدل و جور گفتی آنها هم درباره تو از داد و بیداد سخن خواهند گفت «وَ إِنَّما یسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بِمَا یجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ» ما اگر خواستیم ببینیم کدام شخص صالح است کدام شخص طالح آنچه بر زبان مردم بی طرف جامعه می گذرد وقتی جریان پیدا کرد این گواه خوبی است که او صالح است یا طالح، مردم جامعه، بدنه جامعه که بی طرف اند هر چه بر زبان و فکرشان می گذرد علامت صلاح و فلاح آن اشخاص است «وَ إِنَّما یسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحِینَ بِمَا یجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ» فرمود این چنین نیست که بدنهٴ جامعه اگر بی طرف باشند بدنهٴ جامعه اگر گرفتار غرض و مرض نباشند حرفی که از زبانشان می گذرد حرف خودشان باشد بدان آن خدایی که با همه هست از زبان اینها این حرف را جاری می کند نفرمود خود اینها می گویند فرمود: «بِمَا یجْرِی اللَّهُ لَهُمْ عَلَی أَلْسُنِ عِبَادِهِ» بعد فرمود بالأخره هر کسی محبوبی دارد بهترین محبوب شما پس انداز شماست بالأخره ما مسافریم (یک) و این حرف از نوآوری های انبیای الهی است همه انبیا مخصوصاً وجود مبارک خاتم (علیهم آلاف التحیة و الثناء) این حرف را به بشر منتقل کردند که انسان یک دشمن دارد و آن مرگ است فرمودند در مصاف با مرگ، انسان پیروز است این انسان است که مرگ را می میراند نه مرگ، انسان را بمیراند این ماییم که مرگ را اماته می کنیم وارد برزخ می شویم و زنده ایم بعد از برزخ وارد قیامت می شویم و زنده ایم بعد از قیامت ـ ان شاءالله ـ وارد بهشت می شویم و زنده ایم مرگ را اماته کردیم مرگ به همراه ما نمی آید مرگ در همین محدوده دنیا هست انسان، ذائق موت است نه موت، ذائق انسان ﴿کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[10]نه «کل نفس یذوقها الموت» هر ذائقی مذوق را می چشد ماییم که مرگ را از پا در می آوریم ماییم که مرگ را می میرانیم ماییم که بعد از مرگ زنده ایم مرگ را در همین جا دفن می کنیم و میرویم این حرف انیباست فرمود حالا که این چنین است انسان مرگ را می میراند و هرگز نمی پوسد بلکه از پوست به در می آید و هرگز از بین نمی رود بلکه سخت ترین دشمن را به خاک می سپارد باید ره توشه داشته باشد. اگر ما هستیم و بدن هست، مسکن می خواهیم لباس می خواهیم غذا می خواهیم پوشاک می خواهیم ما که وارد برزخ شدیم بدن داریم حالا بدن برزخی وارد قیامت شدیم با همین بدن هستیم احتیاجات ما هم هست اما تمام مشکل این است که این نیازهایی که بشر در دنیا دارد مشابه این نیازها برای بعد از مرگ هست (یک) اما راه حلّی که در دنیا هست در برزخ و قیامت نیست (دو) ما تمام نیازهایمان را در دنیا یا با ضوابط حل می کنیم یا با روابط یعنی یا با خرید و فروش و اجاره و عاریه و مانند آن حل می کنیم یعنی اینها راه های تجاری و ضوابط زندگی است یا با روابط حل می کنیم کسی پدر کسی است، کسی پسر کسی است، کسی دختر کسی است، کسی مادر کسی است این نیازها را به وسیله امور خانوادگی حل می کنیم، اگر ما محتاج بودیم چه اینکه هستیم احتیاجاتمان را در دنیا یا با ضابطه های تجاری و عقود دیگر حل می کنیم یا با رابطه های خانوادگی و قوم و خویشی حل می کنیم مشکل ما بعد از مرگ آن است که این احتیاجات همه هست (یک) ضابطه وجود ندارد (دو) رابطه وجود ندارد (سه) فرمود: ﴿لاَ بَیعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[11] این بیع، نماد ضوابط است نه اینکه بیع نیست ولی اجاره و عقود مضاربه هست بلکه یعنی به هیچ وجه ممکن نیست کسی بتواند با ضابطه ای مشکل خودش را حل کند دوستی و خلیلی و رابطه و قوم و خویشی و پدری و پسری و دختری و مادری و اینها نیست که ﴿یوْمَ یفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ﴾[12]پس تمام احتیاجات هست چیزی که احتیاج را برطرف کند به نام ضابطه یا رابطه نیست پس باید از همین جا تهیه کرد لذا فرمود محبوب ترین چیز برای تو باید تهیه ره توشه باشد باید اینها را ذخیره کنی به ما نگفتند برای دنیا ذخیره کنید دنیا را انسان خودش بلد است ذخیره بکند فرمود آنهایی که برای دنیا ذخیره نمی کنند را هم ما روزی می دهیم منتها آنها یک توکل قوی تر دارند یک تسلیم قوی تر دارند. مهم ترین آیه ای که مهاجرین را راه انداخت که با دست خالی از مکه بیایند مدینه در ایوان مسجد مدینه به سر ببرند همین آیه است که فرمود: ﴿وَکأَین مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یرْزُقُهَا وَإِیاکمْ﴾[13]این آیه ظاهرش این است که حیوانات دو قسم اند برخی از حیوانات اهل ذخیره اند مثل مورچه و مانند آن اینها پس اندازی اند برخی از حیوانات اهل پس انداز نیستند مثل بلبل ها، گنجشکها، کبوترها اهل ذخیره نیستند فرمود آن دابّه ای که اهل ذخیره نیست زمستانش را ما تأمین می کنیم آن دابه ای که اهل ذخیره کردن است را هم ما تأمین می کنیم ﴿وَکأَین مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یرْزُقُهَا وَإِیاکمْ﴾ مهاجران دلباخته اسلام در صدر اسلام خواستند اموال منقولشان را از مکه به مدینه بیاورند به اینها اجازه نداند خواستند اموال غیرمنقولشان را بفروشند با پول نقد از مکه بیایند مدینه منزل تهیه کنند کسی خانه آنها را نمی خرید اینها ناچار شدند با دست خالی از مکه بیایند مدینه اینکه قرآن با عظمت از مهاجرین اوّلین یاد می کند سرّش همین است اینها فهمیدند خدایی که در مکه رازق اینهاست با داشتن شغل، در مدینه هم اینها را بی شغل تأمین می کند آمدند مدینه در ایوان مسجد مدینه به سر بردند این است که تمام عبادت هایی که ما انجام می دهیم بخشی از اینها ثوابش به آنها برمی گردد چه اینکه در نظام اسلامی ما هر کار خیری که مسئولان محترم ما انجام می دهند در درجه اول ثواب در نامه عمل امام و شهدا نوشته می شود بعد درباره این مسئولان محترم آنها بودند که این نظام را برپا کردند ﴿وَکأَین مِن دَابَةٍ لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یرْزُقُهَا وَإِیاکمْ﴾ اما درباره آخرت فرمودند الاّ ولابد ذخیره کنید برای اینکه آنجا هیچ خبری نیست خدا هم که باید تأمین کند به شما گفت از اینجا بیاور او که باید تأمین کند گفت من اینجا وسیله را فراهم کردم آنجا هیچ خبری نیست مگر اینکه کسی به همراه خود بیاورد فرمود محبوب ترین ذخیره ات عمل صالح باشد «فَلْیکنْ أَحَبُّ الذَّخَائِرِ إِلَیک ذَخِیرَةَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ» حالا چه کار بکن، «فَامْلِک هَوَاک» هر کسی بالأخره میلی دارد فرمود این هوای تو، بنده تو باشد مالک آن باش نظام بردگی برچیده شد اما بردگی نفس را دین آمده احیا کرده و آن بردگی را برداشت فرمود مسئله عبد و اَمه باید برداشته بشود به لطف الهی برداشته شد اما نظام درونی را نظام ارباب و رعیتی قرار داد فرمود شما وهمی دارید خیالی دارید در حوزه اندیشه اینها را تحت اختیار عقل قرار بده؛ یعنی عقل نظری، شما شهوتی داری غضبی داری اینها را برده عقل عملی قرار بده در بخش انگیزه؛ نظام ارباب و رعیتی الاّ ولابد باید در حوزه نفس باشد فرمود مالک هوا باش، مالک زبانت باش، مالک قلم باش هر چیزی را نگو، هر چیزی را ننویس، هر جایی نرو اینها را باید مالک باشی. «فَامْلِک هَوَاک وَ شُحَّ بِنَفْسِک عَمَّا لاَ یحِلُّ لَک» بُخل چیز بدی است اما فرمود نسبت به آبرو، نسبت به دین بخیل باش هر کسی هر چه خواست نکن هر چه را گفت بگو نگو، هر چه را گفت بخور نخور، این طور سخاوتمندانه دینت را خرج نکن «وَ شُحَّ بِنَفْسِک عَمَّا لاَ یحِلُّ لَک فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیما أَحَبَّتْ أَوْ کرِهَتْ» ما نمی گوییم نسبت به مال، بخیل باش انسان بخیل طوق بخل در گردنش است خدا سخا را دوست دارد اما نسبت به دینت دست و دل باز نباش هر چه هر کسی خواست انجام بدهی این چنین نباش هر چه دیگری نخواست مطابق آن شما هم کنار بکشی این طور نباشد تبرّی و تولّی شما را عقل رهبری کند جذب و دفع شما را عقل رهبری کند میل و نفرت شما را عقل رهبری کند نه هوس فرمود: «فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیما أَحَبَّتْ أَوْ کرِهَتْ وَ أَشْعِرْ قَلْبَک الرَّحَمَةَ لِلرَّعِیةِ وَ الَْمحَبَّةَ لَهُمْ وَاللُّطْفَ بِهِمْ» فرمود نسبت به مردم که باید عادل باشی اینکه حرفی در آن نیست اما همه مردم این طور نیست که خیلی عاقلانه و خردمندانه زندگی کنند هم تحصیلاتشان فرق می کند هم امکانات اقتصادی شان فرق می کند هم دسترسی شان به مطالب یکسان نیست اگر برخی ها غفلت کردند با رحمت و لطف و مهربانی با آنها رفتار کن. مطلب دیگر اینکه در آن بخش همه آنها آن روز اسلام نیاورده بودند بعضی از آنها مسلمان بودند بعضی غیر مسلمان کشورهای اسلامی هم که بعداً تشکیل شدند همین طور است برخی افراد مستأمن اند یعنی غیر مسلمان یا غیر موحدند که در پناه دولت اسلامی به سر می برند فرمود نسبت به آنها عدالت واجب است مبادا نسبت به آنها ستم بکنی برای اینکه مردم دو قسم اند یا مؤمن اند که برادر دینی تو هستند یا اگر کافرند ملحدند برادر نوعی تو هستند «وَ لاَ تَکونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً» یک درنده خون آشام باشی این چنین روا نیست که «تَغْتَنِمُ أَکلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَک فِی الدِّینِ أَوْ نَظِیرٌ لَک فِی الْخَلْقِ» بالأخره اینها یا برادر دینی تو هستند یا نظیر تو هستند ـ به عنوان برادر تعبیر نفرمود، فرمود نظیر تو هستند ـ هم نوع تو هستند از انسانیت سهمی دارند «أَوْ نَظِیرٌ لَک فِی الْخَلْقِ یفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ یؤْتَی عَلَی أَیدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ» بالأخره اشتباهاتی دارند عدل، کف زندگی است اگر با این کف زندگی بخواهیم جامعه را اداره کنیم دشوار است یک مقدار از عدل بالاتر مسئله احسان، رأفت، گذشت و عنایت است اینها گاهی عمدی گاهی سهوی اشتباهی دارند «وَ یؤْتَی عَلَی أَیدِیهِمْ فِی الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِک وَصَفْحِک مِثْلِ الَّذِی تُحِبُّ أَنْ یعْطِیک اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَصَفْحِهِ» مگر شما علاقه مند نیستی که ذات اقدس الهی در قیامت از گناهان و اشتباهات شما صرف نظر کند عفو کند صفح کند صفح یعنی صفحه خاطرات را ورق بزند ﴿فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَح﴾[14]یعنی این صفحات را ورق بزن این صفحه را نادیده بگیر این ورقه پرونده را نادیده بگیر «فَإِنَّک فَوْقَهُمْ وَ وَالِی الْأَمْرِ عَلَیک فَوْقَک وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاَّک» ولی بدان گرچه تو بالاتر از مردمی، علی بن ابی طالب (علیه السلام) که تو را فرستاد بالاتر از توست و بالاتر از تو و علی خدای سبحان است که همه ما منتظر رحمت و عنایت او هستیم «وَ قَدِ اسْتَکفَاک أَمْرَهُمْ» خدای سبحان کفایت امور اینها را به تو سپرد نفرمود من این کار را کردم یک موحد همه کارهای خیر را از خدای سبحان می داند فرمود امروز کفایت این امور را خدای سبحان به دست تو داد «وَ ابْتَلاَک بِهِمْ» تو را به این مقام مبتلا کرده است چون هر چه انسان در دنیا دارد ابتلاست ابتلا یعنی آزمون و امتحان، هم افراد بیمار که در بیمارستان اند مبتلا به مرض اند هم ما که فعلاً الحمدلله از سلامت برخورداریم مبتلا به سلامتیم ابتلا یعنی امتحان، هم فقرا مبتلا به فقرند هم اغنیا مبتلا به غنایند ابتلا یعنی آزمون، ﴿فَأَمَّا الْإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَکرَمَنِ ٭ وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلاَهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ٭ کلَّا﴾[15]فرمود بعضی ها مبتلا به غنایند بعضی مبتلا به فقر، بعضی مبتلا به سلامت اند بعضی مبتلا به مرض، مبتلا یعنی ممتحن، هیچ چیزی در دنیا صبغه پاداش محض یا کیفر صِرف ندارد می شود ابتلا، فرمود خدا الآن تو را مبتلا کرده که استاندار مصر شدی این ابتلاست این مقام می شود مقام بَلوا و ابتلا «وَ ابْتَلاَک بِهِمْ وَ لاَ تَنْصِبَنَّ نَفْسَک لِحَرْبِ اللَّهِ» خدای سبحان در سوره مبارکه بقره ربا را جنگ با خدا معرفی کرد که فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾[16] ولی وجود مبارک حضرت امیر ظلم به زیردست یا کفایت نکردن امور زیردست و معصیت کردن خدا درباره امور زیردست را هم حرب خدا قرار داد فرمود مبادا به جنگ خدای سبحان قیام بکنی «فَإِنَّهُ لاَ یدَ لَک بِنِقْمَتِهِ وَ لاَ غِنَی بِک عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ» شما اگر به جنگ خدا رفتید با کدام دست می توانید دفاع کنید یک بیان نورانی حضرت داشتند که اگر کسی مخالفت خدا را کرد باید بداند خدای سبحان اول صرف نظر می کند عفو می کند ولی اگر او جَری شد اگر خدا بخواهد او را بگیرد از جای دیگر سربازکشی نمی کند بلکه «جَوَارِحُکمْ جُنُودُهُ» فرمود مردم! بدانید اگر خدا خواست ـ معاذ الله ـ کسی را بگیرد دست و پای همان شخص، سربازان خدا هستند یا چیزی را امضا می کند که رسوا می شود یا جایی می رود که رسوا می شود یا حرفی را می زند که رسوا می شود؛ زبان انسان، قلم انسان، قدم انسان سربازان خدا هستند لازم نیست از جای دیگر سربازکشی کند فرمود: «جَوَارِحُکمْ جُنُودُهُ»[17]خب این نهایت تذکر را به ما می دهد. اینجا هم فرمود مالک! دستی که بتوانی با آن دست در برابر قدرت الهی مقاومت کنی نخواهی داشت امیدواریم خدای سبحان آن توفیق را به همه ما مرحمت کند که به معارف الهی آشنا بشویم، معتقد بشویم، عمل کنیم و به جامعه منتقل کنیم.
پی نوشت ها
[1] مسند احمد، ج3، ص333؛ صحیح (البخاری)، ج4، ص16.
[2] سورهٴ احزاب، آیهٴ 41.
[5] سورهٴ اعراف، آیهٴ 180.
[6] الصحیفة السجادیة، دعای 47.
[8] نهج البلاغه، نامه 62.
[9] البیان و التبیین (جاحظ)، ج1، ص88.
[10] سورهٴ آل عمران، آیهٴ 185؛ سورهٴ انبیاء، آیهٴ 35؛ سورهٴ عنکبوت، آیهٴ 57.
[11] سورهٴ بقره، آیهٴ 254.
[13] مجمع البیان، ج8، ص455؛ (سورهٴ عنکبوت، آیهٴ 60).
[14] سورهٴ مائده، آیهٴ 13.
[15] سورهٴ فجر، آیهٴ 15 ـ 17.
[16] سورهٴ بقره، آیهٴ 279.
[17] نهج البلاغه، خطبه 199