ماهان شبکه ایرانیان

محاسبه نفس قبل از دعوت به محکمه عدل

بیانی نورانی از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) هست که تمام کلام اینها نور است «کلَامُکمْ نُور»، حضرت در آن نامهای که برای مالک اشتر مرقوم فرمود، نوشتند که شیطان هرگز دست از إضلال افراد بر نمیدارد، او تیر به دست است و همیشه حمله میکند

بیانی نورانی از امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) هست که تمام کلام اینها نور است «کلَامُکمْ نُور»، حضرت در آن نامهای که برای مالک اشتر مرقوم فرمود، نوشتند که شیطان هرگز دست از إضلال افراد بر نمیدارد، او تیر به دست است و همیشه حمله میکند. اینکه درباره نگاه به نامحرم گفته شد: «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیس »اینها تمثیل است و نه تعیین؛ یعنی تیراندازی منحصراً در نگاه به نامحرم نیست، بلکه هر گناهی تیر شیطان است، «النَّظْرَةُ سَهْمٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِیس». در آن نامه مرقوم فرمود که شیطان همیشه، تیر را از چلّهٴ کمان رها میکند؛ ولی یک وقت است که با همه اعضا و جوارح حمله میکند! شما در این دفاع مقدّس شنیدهاید که دشمن همیشه تیر به دست بود؛ ولی یک وقت شبها شبهای عملیات بود؛ یعنی حملهاش به صورت رسمی شروع میشد که این خط آتش؛ نظیر چرخهٴ خیاطی از اول تا آخر و از آخر تا اول، چپ و راست خطّ آتش بود و از هر طرف تیر میآمد. حضرت در آن نامه فرمود وقتی که دارند از کسی تعریف میکنند، او اگر ـ خدایی ناکرده ـ اینها را قبول کند و تحویل بگیرد، این خطّ حمله است! شیطان همیشه تیر به دست است؛ امّا آن وقتی که از کسی تعریف میکند، او اگر ـ خدایی ناکرده ـ باور کرد، خوشخیال بود و خوشقبول بود و قبول کرد، این شبهای عملیاتی اوست که امیدواریم خدا همه ما را از این تیرهای شیطان حفظ کند!

اصل بحث این است که به ما دستور دادند و فرمودند: «حَاسِبُوا أَنْفُسَکمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا وَ زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»و «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»؛ بعضی از کارهاست که وقت آنها الآن است، قبل از اینکه شما را به محکمه الهی دعوت کنند و به پای محاسبه ببرند، خودتان حسابرس خود باشید:

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بایدت دیگری محتسب

بارها عنایت کردید که حافظ و امثال حافظ، ایرانیهای خوش ذوقیاند، ما در ایران شعرای بزرگ داشته و داریم؛ امّا هرگز این فکرها قبل از اسلام نبود. ما یک شاعر ایرانی داشته باشیم که این معارف بلندِ نغز و ظریف را قبل از اسلام گفته باشد نبود، وگرنه «لَو کَانَ لَبانَ». این شعر حافظ محصول «حَاسِبُوا أَنْفُسَکمْ قَبْلَ أَنْ تُحَاسَبُوا» است. گفت:

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بایدت دیگری محتسب

﴿مَن یتَّقِ اللَّهَ یجَعَل لَّهُ مخَرَجًا ٭ وَ یرْزُقْهُ مِنْ حَیثُ لَا یحَتَسِبُ﴾، اینها در دوبیتیهای حافظ است نه در غزلیات.

بنابراین به ما گفتند که قبل از اینکه شما را به محکمه دعوت کنند، خودتان حسابرس خود باشید؛ بعد به ما گفتند قبل از اینکه آن ترازو را نصب کنند، خودتان را وزن کنید. خیلیها خود را وزن میکنند تا ببینند از نظر بدن سالماند یا نه؟ در این حدیث شریف فرمودند: «وَ زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»؛ قبل از اینکه شما را وزن کنند خودتان را وزن کنید. وقتی این دو عقبه کئود را گذراندیم؛ یعنی وقتی مسئله محاسبه و توزین گذشت و نوبت به فتوا دادن و آن جواب نهایی رسید، میفرماید: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»؛ قبل از اینکه شما را بمیرانند بمیرید!

اینکه گفتند قبل از مرگ بمیرید؛ یعنی قبل از آن مرگ طبیعی که ﴿کلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾،شما قبل از آن، خودتان را با موت ارادی بمیرانید. اینکه بزرگان گفتند: «فاعل» آن است که فعل از او صادر شود و مصدر فعل را میگویند فاعل، نه مورد فعل را؛ وقتی به یک عالِمِ نحوی بگویید: «ماتَ زیدٌ» را ترکیب کند، میگوید: «ماتَ» فعل و «زیدٌ» فاعل است، این «زید» مورد مرگ است نه مصدر مرگ.

ماتَ زیدٌ زید اگر فاعل بُدی[اگر این مرگ طبیعی است] ٭٭٭ کی ز مرگ خویشتن غافل بُدی

او که فاعل نیست، آن «مات»ای فعل است و آن «زید»ی فاعل است که «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا» را عمل کند تا بشود مصدر مرگ، نه مورد مرگ! مورد مرگ که فاعل نیست.

بنابراین به ما گفتند: «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا»، پس شدنی است که انسان قبل از مرگِ طبیعی، یک مرگ ارادی داشته باشد. حال اگر خواست خودش را محاسبه کند، حسابرسیاش به چیست؟ و اگر خواست وزن کند، واحد وزن چیست؟ و اگر خواست بمیرد، عامل مرگ چیست؟ حالا یک گوشه از آن را که مربوط به وزن است اشاره کنیم تا آن بیانات نورانی امام صادق(سلام الله علیه) ـ که این ایام، ایام شهادت آن ذات مقدّس است، سخنان نورانی آن حضرت ـ هم بازگو شود.

اینکه فرمودند: «وَ زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»؛ قبل از اینکه شما را وزن کنند خودتان را بسنجید، ما اگر خواستیم خودمان را بسنجیم، بالاخره ترازویی داریم، یک واحد سنجشی داریم؛ حالا آن واحد سنجش، یا ترازوهای قدیمی است یا جدیدی، بالاخره واحدی است که این واحد با بالا رفتن و پایین آمدن، وزن ما را روشن میکند. ما اگر خواستیم خود را و روح و جان خود را و ایمان و اخلاق خود را بسنجیم، با کدام ترازو بسنجیم؟

قرآن کریم که از ترازو سخن گفته است، در سوره مبارکه «اعراف» فرمود که ترازو و وزن حق است؛ امّا ﴿وَ الْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَق﴾ نه «و الوزن حق». یک وقت است که ما در تلقین و غیر تلقین میگوییم: بدانید که «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَ الصِّرَاطَ حَقٌّ وَ الْمِیزَانَ حَقٌّ وَ الْحِسَابَ حَقٌّ»؛یعنی اینها هستند، اما نمیگوییم: «و الوزن حق»، نمیگوییم وزنی هست. اگر بدون «الف و لام» بود معنایش این بود که وزنی هست؛ اما با «الف و لام» است. آن «الف و لام» دارد وزن را معرفی میکند: ﴿وَ الْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَق﴾؛ یعنی در ترازو سه عنصر لازم است: یکی شاهین است که دو کفه را تعدیل میکند، دو کفه ترازو هم هست که در یک کفه، وزن میگذارند و در کفه دیگر، موزون. اگر کسی خواست نانی یا گوشتی را وزن کند، ترازوی سالم را قرار میدهد و در یک کفه، سنگ میگذارد و در کفه دیگر، نان؛ آن شاهین هم باید عادلانه باشد، در این کفه وزن را میگذارند، یعنی سنگ را و در کفه دیگر نان را قرار میدهند که موزون است؛ آن سنگ میشود وزن و این نان میشود موزون.

اعمال و عقاید ما را که بخواهند بسنجند، ترازو در قیامت هست که میزان قسط است، آن واحد سنجش که سنگ و متر و حرارتسنج و دماسنج و مانند آن که نیست؛ در آن کفهای که وزن را میگذارند، در سوره «اعراف» فرمود: ﴿وَ الْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَق﴾ نه «و الوزن حقٌ»، حق را در آن کفه میگذارند. آنگاه در کفه دیگر عقاید، اخلاق و اعمال را با آن میسنجند، اعمال را با حقیقت میسنجند. پس اگر به ما گفتند: «وَ زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا»؛ قبل از اینکه شما را وزن کنند خودتان را بسنجید، ما باید حقشناس باشیم، حقمدار باشیم، حقمحور باشیم و بدانیم که حق چیست و بعد آن را در یک کفه بگذاریم، آنگاه عقیده، اخلاق و اعمال خود را بین خود و خدای خود در کفه دیگر بگذاریم ببینیم نافع است یا ضارّ؟ بهراه هستیم یا بیراه؟ این دستور ماست که فرمودند: «زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا».

اگر انسان سنجید و وزین بود، خدا را شاکر باشد و اگر ـ خدایی ناکرده ـ وزین نبود، بداند که ﴿وَیلٌ لِلْمُطَفِّفین﴾دامنگیر اوست. تنها کمفروشی پارچه و گوشت و نان مقصود نیست، کمفروشی عقیده هم هست، اخلاق هم هست، رفتار و گفتار هم هست. ﴿وَیلٌ لِلْمُطَفِّفین﴾ هم همین است، «تطفیف» یعنی کم دادن.

بنابراین ما موظّفیم خودمان را بسنجیم و این کار البته کار دشواری است. همان بیان نورانی که ائمه فرمودند: صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است؛ یعنی این صراط دو بخش دارد: یکی اینکه انسان خوب تشخیص بدهد و اهل معرفت باشد، این از آن موی باریک دیدن باریکبینتر و دقیقتر شدن است و اینکه در ادبیات در کتابهای عربی میگویند: فلان گروه «شَقَّهُ الشَّعر» و در ادبیات فارسی هم میگویند: «مو شکافت»، یک کار دقیق علمی است. این موی باریک که به زحمت با چشم دیده میشود، اگر کسی بخواهد آن را عمودی از بالا بشکافد، خیلی زحمت دارد، کمرشکنی آن مو آسان است که از عرض و افقی بخواهند مو را با قیچی قطع کنند؛ امّا عمودی بخواهند از بالا این موی باریک را منشق و دو قسمت کنند، خیلی سخت است، چون به زحمت دیده میشود؛ چه رسد به اینکه انسان بتواند آن را بشکافد. اینکه میگویند «شَقَّهُ الشَّعر» یا موشکافی کردن؛ یعنی باریکبین و دقیقبین هستند.

صراط مستقیم در بخش معرفت از این باریکتر است و در بخش رفتن، از حرکت روی لبه شمشیرِ تیز، دشوارتر است؛ امّا یک مقدار که انسان حواسش جای دیگر باشد، اصلاً درد و رنج را تحمل نمیکند. آن بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه) از غُرَر روایات ماست، حضرت فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیتْ عَلَیهِ النِّیة»؛ وقتی اراده قوی شد، بدن هرگز احساس ضعف نمیکند.

از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کردند که شهدای کربلا این همه تیر و دشنه و خنجر را تحمّل کردند، چقدر احساس داشتند؟ فرمود: هیچ! به همان اندازهای که کسی با دو انگشت، یک مقدار از گوشت انگشت دیگر را فشار بدهد، همین مقدار درد را احساس میکردند، چون درد را روح احساس میکند. چرا وقتی کسی را که به اتاق عمل بردند و تمام قسمتهای مورد عمل را قطعهقطعه میکنند، او توجّه و درد ندارد؟ برای اینکه آنجا تخدیر شده است. این تازه یک گوشه تخدیر شده است؛ یعنی این قدرت حواس را موقتاً از آن قسمت گرفتند. پس اگر کسی حواسش جای دیگر بود، او اصلاً درد را احساس نمیکند؛ لذا وجود مبارک امام باقر فرمود بعد از اینکه اینها امتحاناتشان را دادند و بعد از اینکه «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ کأَنَّهَا الْقَطْر»، فرمان خطرناک عمر سعد در صبح عاشورا رسید و اول کسی که تیراندازی کرد خود آن ملعون بود، بعد همانند قطرات باران به طرف اردوی حسین(سلام الله علیه) تیر آمد و آن دردها را تحمّل کردند، این حالت برایشان پیش آمد که وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) فرمود: اینها دردی را احساس نمیکردند.

اینکه وجود مبارک امام صادق میفرماید: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیتْ عَلَیهِ النِّیة» همین است، وقتی اراده قوی باشد، انسان احساس درد نمیکند. شما ببینید تابستانِ گرم امسال را عزیزان روزه گرفتند؛ برخیها مرتّب میگفتند گرم است و مدام ساعت را نگاه میکردند و مدام میگفتند چه زمانی مغرب میشود تا ما افطار کنیم؟ اما بعضیها اصلاً باکشان نبود. اینکه باکشان نبود، یا «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» بود یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ»،حواس او به شکم نبود و واقعاً درد را احساس نمیکرد، حرارت را احساس نمیکرد، طولانی روز را احساس نمیکرد، چون درد، گرسنگی و احساس برای توجّه روح است که روح به کدام طرف متوجّه باشد؟ اگر متوجّه به «الله» و ﴿حُبّاً لله﴾ بود که عَلَوی فکر میکند و اگر نشد که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» یا «شَوْقاً إِلَی الْجَنَّةِ» عبادت میکند و اگر مدام به ساعت نگاه کند و مدام بگوید روز چقدر طولانی است و مدام بگوید من تشنهام، این در اثر این است که به شکم توجّه کرده است.

این بیان نورانی امام صادق(علیه السلام) برای همه ما یک اصل اخلاقی است. ما یک موعظه داریم که حرفهای غیر علمی است و همین حرفهایی است که ما میگوییم: فلان کار را بکنید، فلان کار را نکنید، فلان کار بد است؛ اینکه علم نیست، این موعظه و نصیحت است. یک وقت برهان علمی اقامه میکنیم که چگونه میشود آدم کار بد نکند؟ چگونه میشود که انسان گرایش به خوبی داشته باشد؟ این بیان علمی امام صادق است که فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیتْ عَلَیهِ النِّیة»؛ اگر اراده قوی شد و اراده را به سَمت دیگر بردید، بدن شما را نگاه نمیکند. شما هم سعی کنید صبر کنید، مثل اتاق عمل؛ حالا یا بیهوشی کلّی است یا بیهوشی موضعی است، بالاخره دست بعضیها را که میخواهند قطع کنند بیهوشی موضعی است، این دست را قطعهقطعه میکنند، ولی او احساس نمیکند؛ بدن احساس نمیکند، بلکه روح احساس میکند! روح اگر تخدیر شود یا تعشیق شود، حواسش جای دیگر است و وقتی روح گرایش خود را از بدن گرفت، بدن هر دردی که باشد را احساس نمیکند. فرمود اصل این است که اگر ما عظمت روح، جلال روح، منزلت روح و توجه روح را عرضه کنیم، دنیا برای ما کاملاً سهل است، «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیتْ عَلَیهِ النِّیة».

الآن ما برای اینکه ببینیم مشکل جدّی داریم یا نه، باید محاسبه کنیم که چگونه میشود ما بعضی از امور را میدانیم ولی باز معصیت میکنیم؟! «عالماً عامداً» معصیت هم میکنیم؟ برای اینکه مشکل علمی نداریم، بلکه مشکل ارادی داریم. آن بخشی که مربوط به اراده و عزم و تصمیم و نیت است فلج است، وگرنه مشکل علمی نداریم. ما عالِم بیعمل داریم؛ سرّش این است که مشکل علمی نداریم، ما خیلی از چیزها را میدانیم، الآن مشکلات اساسی مملکت ما علم نیست، این ده ـ دوازده میلیون پروندهای که در دستگاه قضایی است، مشکل علمی نیست، اینها جزء الفبای دین است؛ بد گفتن، چک بیمحل کشیدن، اجاره مردم را ندادن، کمفروشی کردن و بدفروشی کردن، اینها الفبای دین است و همه ما میدانیم که اینها کار بدی است؛ اما این هفت میلیون پرونده برای چهارده میلیون نفر است و هر پروندهای دو طرف دارد؛ هر فردی هم بالاخره با چهار ـ پنج نفر از اعضای خانواده درگیر است. بودجههای سنگین هم برای همین پروندهها است. شما این هفت میلیون یا ده میلیون پرونده را که بررسی کنید، همهاش در الفبای دین است. اینکه پروندههای رژیم حقوقی دریای خزر نیست که حرف علمی داشته باشد، غالبش این است که به من فحش گفته، تجاوز کرده، مال مرا گرفته، مال مرا میخواست بده و نداد، همین الفبای دین است. پس مشکل ما مشکل علمی نیست، بلکه مشکل ما مشکل اخلاقی است.

اخلاق هم موعظه نیست که کسی سخنرانی کند، بگوید این کار را بکن، این کار را نکن. این اگر قویتر از فقه و اصول و علوم دیگر نباشد، از آنها یقیناً علمیتر است، قویتر است و باسوادتر میخواهد و برهان میخواهد که چگونه میشود انسان با اینکه یقیناً میداند که این کار حرام است دست به خلاف میزند؟ چگونه میشود که وجود مبارک موسای کلیم به فرعون فرمود برای تو صد درصد روشن است که حق با من است: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاَّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ بَصائِر﴾،خود قرآن هم خبر میدهد: ﴿وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ﴾، این تَفَرعُن در خیلی از ما هست. قرآن پیامش این است که صد درصد میدانند که این حرام است، ولی انجام میدهند. ما چرا عالِم بیعمل داریم؟ چگونه میشود که انسان، چیزی را که صد درصد میداند، بعد خلاف میکند؟ این معتادان مگر ضرر این اعتیاد را نمیدانند؟ اینکه هر شب با یک تکّه کارتون کنار جدول خیابان میخوابد، شما میخواهید نصیحتش کنید و بگویید عاقبت اعتیاد چیز بدی است؟! او در بدی دارد زندگی میکند و صد درصد ضررش را میداند، خطرش را هم میداند، بدعاقبتی آن را هم میداند، ولی دست به این کار میزند، چرا؟ علم، پنجاه درصد قضیه را حل میکند، پنجاه درصد قضیه برای عقل عملی است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» است.

به عنوان پی بردن به آن مطلب، از این مَثل عبور میکنیم. ما بارها در این سخنرانیها، در این بحثها و در این کتابها این قسمت را ملاحظه فرمودید؛ ولی دردِ روز است، همیشه باید این حرفها را تکرار کرد، چون درد، زیاد است. ما برای اینکه از درون باخبر شویم، باید از بیرون شروع کنیم؛ ما در بیرون، قوا و شئون فراوانی داریم، مسئولیتهای زیادی هم داریم؛ چشم داریم، گوش داریم که اینها مسئولیت علمی دارند؛ دست داریم، پا داریم که اینها مسئولیت عملی دارند. ما با چشم و گوش میفهمیم و با دست و پا کار میکنیم، این در بیرون ماست.

از نظر بیرون ما چهار گروه خواهیم بود: گروه اول کسانی هستند که مجاری ادراک و مجاری تحریکشان سالم است، چشم و گوششان سالم، دست و پایشان هم سالم است؛ مار و عقرب را میبینند و خوب هم فرار میکنند. اینها کسانی هستند که نیروی ادراکیشان سالم، نیروی تحریکی آنها سالم است، خوب میفهمند و خوب هم عمل میکنند.

اما گروه دوم کسانی میباشند که مجاری ادراکیشان سالم است، ولی مجاری تحریکیشان آسیب دیده است. اینها کسانی هستند که چشم سالمی دارند، گوش سالمی هم دارند، ولی ویلچری هستند و دست و پایشان بسته است؛ اینها مار و عقرب را میبینند؛ یعنی نیاز نیست که شما به اینها عینک بدهید، ذرّهبین بدهید، تلسکوپ بدهید، میکروسکوپ بدهید، اینها مار و عقرب را میبینند؛ اما چشم که فرار نمیکند، گوش که فرار نمیکند، دست و پا فرار میکند که فلج و ویلچری است، عالِم بیعمل این است! پس ما در بیرون یک بخشهای ادراکی داریم و یک بخشهای تحریکی؛ اینها یا هر دو سالماند یا یکی سالم است و دیگری مریض. حالا آن سالم، گاهی مجاری ادراکی است و تحریکی ضعیف است.

سوم اینکه مجاری تحریکی قوی است و مجاری ادراکی بسته است؛ مثل کسی که نابینا و ناشنواست، ولی دست و پای بازی دارد؛ اینکه چنین شخصی فرار نمیکند برای این است که مار و عقرب را نمیبیند.

گروه چهارم فاقد «طهورین» هستند، هم مجاری ادراکی آنها بسته است و هم مجاری تحریکیشان، این برای بیرون ماست. این چیز روشنی است و نیازی به برهان ندارد.

درون ما هم اینچنین است؛ ما در درون یک متولّی و مسئول داریم که کار علمی را انجام میدهد که از آن به عنوان عقل نظری یاد میکنند و یک مسئول و متولّی داریم که کار عملی انجام میدهد و از آن به عنوان عقل عملی یاد میکنند. هیچ ارتباطی بین اینها نیست، مگر آنکه نفس قوی اینها را هماهنگ کند، مثل اینکه هیچ ارتباطی بین دست و پا و چشم و گوش نیست، نفس است که اینها را هماهنگ میکند. قدرت بدن و قدرت دست و پا کاری به چشم و گوش ندارد و «بالعکس» تیزی چشم و گوش هم کاری به دست و پا ندارد، ممکن است یکی سالم باشد و دیگری سالم نباشد. عالِم بیعمل؛ یعنی کسی که خوب درس خوانده، خوب درس گفته، کتاب نوشته، او مشکل علمی ندارد؛ اما در موقع عمل دستش میلرزد، چون آن عقل عملی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» است، طبق بیان نورانی حضرت امیر فرمود: «کمْ مِنْ عَقْلٍ » که این عقل اسیر است تحت جهل که این جهل در جهاد درون آن عقل را به اسارت گرفته است: «کمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍ تَحْتَ هَویً أَمِیر» آن نفس اماره که «اماره بالسوء» است، این نیرویی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکتُسِبَ بِهِ الْجِنَان» است را به اسارت گرفته است. او صد درصد میداند که حق است، اما دستش در موقع عمل میلرزد، شما مدام آیه بخوان یا مدام روایت بخوان! او خودش آیه را تفسیر کرده، روایت را درس گفته و کتاب نوشته، او مشکل علمی ندارد، مگر علم کار میکند؟ علم پنجاه درصد قضیه است.

ما یک جزم داریم که وادی خاص خودش را دارد، یک عزم داریم که حوزه خاص خودش را دارد، «بینهما بین الارض و السماء» است که عاملی باید اینها را هماهنگ کند. عالِم بیعمل مشکل جزمی ندارد، مشکل عزمی دارد؛ حضرت فرمود: «مَا ضَعُفَ بَدَنٌ عَمَّا قَوِیتْ عَلَیهِ النِّیة»، نه «قَوِی عَلیه العِلم». فرمود: اگر نیت، قدرت بود، آن نیروی عزم قوی بود، قصد قوی بود، تصمیم قوی بود، بدن اظهار ضعف نمیکند و هر کاری میخواهد انجام میدهد، چون مطلبی که حق است روشن شد و محور تصمیمگیری هم که قوی است؛ لذا بدن اظهار ضعف نمیکند. اگر اینچنین شد به ما گفتند حالا که شما میارزید:

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس ٭٭٭ چرا بایدت دیگری محتسب

اگر اینچنین شد، اوّل به ما میگویند: ببینید فلان علما چه میگویند؟ زهّاد چه میگویند؟ بعد میگویند که تو بزرگتر از آنی، ببین امام چه کار کرده؟ بعد میگویند تو بزرگتر از آنی، ببین پیغمبر چه کار کرده؟ بعد میگویند تو بزرگتر از آنی، ببین خدا چه فرموده است؟ از ما توقّع این سه ضلعی را دارند.

این از بیانات نورانی وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) است که مرحوم صدوق در تحف العقول نقل کرده که مؤمن وقتی مؤمن است که امام را ـ نه علما را ـ الگوی خود قرار دهد، بعد از این بالاتر پیغمبر را الگوی خود قرار دهد، بعد از این بالاتر خدا را الگوی خود قرار دهد. آن مقام اسمای حسنای خدا و ذات خدا که از حریم بحث بیرون است، کارهای خدا برای بنده خدا الگوست، کارهای پیغمبر الگوست، کارهای امام الگوست؛ اما آن مقام وحییابی و نبوّت و رسالت و شریعتآوری و رابطه بین فرشتهها و اینها از حریم بحث بیرون است. کارهایی که پیامبر میکرد، آن مقام ولایت و امامتی که میگوید: «مَا کنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَه » آنها از حریم بحث بیرون است؛ اما این کارهایی که اینها میکنند الگوی ما هستند. فرمودند: مؤمن وقتی مؤمن است که ببیند خدا چه کرده است؛ خدا اَسرار غیب را برای همه نمیگوید، شما هم اَسرارتان را برای همه نگویید: ﴿عالِمُ الْغَیبِ فَلا یظْهِرُ عَلی غَیبِهِ أَحَداً﴾؛فرمود خداوند اَسرار را حفظ میکند، آبروی مردم را حفظ میکند، شما هم همین کار را بکنید!

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات ٭٭٭ بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن

اَسرار مردم را حفظ کردن، غیب را برای هر کسی نگفتن؛ نه غیب خود را و نه غیب دیگری را. حضرت استدلال کرد و فرمود که خداوند غیب را میداند، ولی برای هر کسی نمیگوید: ﴿عالِمُ الْغَیبِ فَلا یظْهِرُ عَلی غَیبِهِ أَحَداً﴾، شما هم اَسرار خود و دیگران را حفظ کنید، چیزی را که شنیدید فوراً منتشر نکنید، این سنّتی است که تأسّی کردن به کار ذات اقدس الهی است.

به پیامبرتان تأسّی کنید، برای اینکه خدا به پیامبر فرمود: ﴿خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلین ﴾؛اینطور با مردم رفتار کنید، چه اینکه پیغمبر اینطور بود. به ائمه(علیهم السلام) تأسّی کنید، برای اینکه آنها اینطور بودند که از صابرین بودند: ﴿فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ﴾.شما بالاخره خلیفه امام هستید و امام خلیفه پیامبر است و پیامبر خلیفه الله است و هر خلیفهای باید به «مستخلف عنه» خود تأسّی کند، این مقامات را برای ما قرار داده است.

بنابراین ما میتوانیم در بهشت به سر ببریم. این همه خونهای پاکی که در این سرزمین ریخته شده، چرا اینها بهشت نشود!؟ وقتی که وجود مبارک رسول خدا درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) میفرماید: «أَنَا مَدِینَةُ الْحِکمَةِ وَ هِی الْجَنَّةُ وَ أَنْتَ یا عَلِی بَابُهَا»؛من شهر حکمت هستم و این حکمت، بهشت است و تو دَرِ بهشت هستی، چرا ما ایران را بهشتی نکنیم!؟ با این همه شهادتی که عزیزان ما، جانبازیهایی که عزیزان ما، فداکاریهایی که آزادگان ما کردند، این کار شدنی است، مقداری تلاش و کوشش میخواهد که به ما گفتند: «زِنُوا قَبْلَ أَنْ تُوزَنُوا» که به بیان نورانی امام صادق(سلام الله علیه)، مهمترین راهگشا و راهکلید است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان