رضا رضایی، مترجم «گتسبی بزرگ»، آثار خواهران برونته، جین آستین، ولادیمیر نابوکوف و جورج الیوت حدود 42 سال است که کار ترجمه را با انتشار ترجمه حدود 100 کتاب پشت سر گذاشته است. او که میگوید نه باندبازی کرده، نه باج داده و نه با فلان نشریه رفیق شده تا از او تعریف کنند، پیش از آغاز گفتوگو، وقتی از تبریک روز ترجمه (30 سپتامبر همزمان با هشتم مهرماه) کلامی به میان میآید، میگوید: «ای بابا! چه تبریکی... مگه روز پزشکه؟! روز مترجمه.» اما علاقهای که او را از مهندسی به ترجمه رسانده حالا زندهتر از روزهای جوانیاش است.
در ادامه، متن گفتوگوی ایسنا با این مترجم را میخوانید.
رها کردن مهندسی و آغاز ترجمه
رشته مهندسی مکانیک را به خاطر پرداختن به ترجمه رها کردید؛ چه چیز باعث شد که با خودتان برای این کار کنار بیایید؟
علاقه است؛ آدم در زندگی به یکسری چیزها بیشتر علاقه دارد و به یکسری چیزها کمتر. من به مهندسی علاقه زیادی نداشتم اما چون بچه زرنگی بودم و معدلم بالا بود، کنکور مهندسی قبول شدم. همین حالا هم خیلیها رشتههایی را میخوانند که علاقهای ندارند. اما من یک روز به این نتیجه رسیدم که در آخر مهندس درجه سهای میشوم.
ولی اینطور نبود که من مهندسی را رها کنم و دورههای ترجمه را بگذرانم. نه دانشکدهای بود و نه دورهای، خودآموخته بودم. من وقتی مهندسی را رها کردم، پرسپکتیو روشن و درخشانی از ترجمه روبهرویم نبود. اما ترجمه راهی بود که دوست داشتم شروع کنم، هیچ تضمینی هم نبود که حتما موفقیتی در آن باشد. فقط میدانستم ترجمه را دوست دارم و مهندسی را دوست ندارم و کاری را که دوست دارم برایش وقت و انرژی میگذارم، که همین کار را هم کردم. شاید اگر مهندس میشدم، شرایط مادی من در زندگی بهتر میشد ولی رضایت درونیام حاصل نمیشد. البته من فقط مترجم نبودهام. در زمینه ویراستاری، مقالهنویسی، مطبوعات و... هم زیاد کار کردهام که همه اینها را هم دوست داشتم.
چاپ اولین ترجمه به نام کسی دیگر
این واقعیت دارد که در ١٦ سالگی کتابی درباره شطرنج ترجمه کردید که با نام کسی دیگر منتشر شد؟
بله واقعیت دارد.
انگیزهتان را از دست ندادید؟ بعد از آن باز هم چنین اتفاقی افتاد؟
نه، بعد از آن مواظب بودم که دیگر تکرار نشود.
من آن زمان عضو یک تیم باشگاهی شطرنج بودم. به باشگاهی میرفتم که سرپرست آن باشگاه وقتی دید من کار ترجمه انجام میدهم، کتابی آموزشی به من داد و گفت که آن را ترجمه کنم. آن را ترجمه کردم و به رئیس باشگاه دادم اما مدتی بعد دیدم که آن کتاب با اسم کسی که میشناختمش و هنوز هم او را میبینم چاپ شده، ناراحت شدم و به رئیس باشگاه گفتم که این کتاب ترجمه من بود و او به من گفت که ترجمه را آن آقا خوانده و درست کرده است. اما همین که آن کتاب چاپ شد برای من یک آزمایش بود و دیدم از پس این کار برمیآیم.
بعد از آن هم کمتر چنین چیزی پیش آمد، مگر اینکه کسی میآمد و میگفت که کتابی را برایش ترجمه کنم و میخواهد به اسم خودش آن را چاپ کند که من هم نمیپذیرفتم. البته شده به اسم مستعار کتابی را ترجمه کنم اما اینکه بدون اطلاع من و به نام دیگری باشد، دیگر پیش نیامد. آن هم البته کاملا ناخواسته بود و من چنین تصمیمی نداشتم.
ناشرانی که میگویند کپی کن!
در جریان کتابهای قاچاق چطور؟
شده که کتابهای من را کپی کنند.
کدام کتابهایتان بوده است؟
اگر اسم بیاورم، آن ناشر و آن تشکیلات لو میروند و من هم نمیخواهم این کار را بکنم چون ناشران بزرگی هم هستند.
اصلا الان مد شده که ناشر آگاهانه مترجمی جوان را صدا میزند و به او میگوید که «این را کپی کن، منتها کمی تغییرش بده. اسم تو رو هم میزنیم روش و معروف میشی». حتی بعضیها پول میدهند تا اسمشان روی جلد کتاب بیاید.
یک باند بزرگ وجود دارد
منتها کسی به اینها کاری ندارد اما با ما که کار اصیل میکنیم کار دارند. واو به واو کتابم را میخوانند و راجعبه آن اظهارنظر میکنند. بهنظر من یک باند بزرگ وجود دارد که همه آنها با هم شریک هستند. کتابهای قاچاق زیادی چاپ میشود که نه مجوز میگیرند و نه بررسی میشوند، چاپ میشوند و فروش هم میروند. درحالیکه ما برای چاپ هر کتاب مدت زیادی معطل میشویم. کتابی که من یک سال و نیم برای آن وقت میگذارم، زیر دست کسی میرود که اصلا نمیدانم کیست و من با او طرف هستم تا کتابم را بخواند و تایید کند.
الگویم نجف دریابندری است
گفتهاید که الگویتان در ترجمه نجف دریابندری است؛ چه چیز در کار او باعث این الگوگیری شده است و کدام ترجمهاش را بیشتر دوست دارید؟
البته در مقابله با متن انگلیسی ممکن است اشکالاتی در متن ایشان دیده شود اما گرایشی که در نگارش فارسی دارند از نظر من خیلی مهم است و سعی کردم آن را از ایشان یاد بگیرم و تکرار کنم. اینکه یک متن دشوار یا ساده انگلیسی را چطور میتواند به خوبی به زبان فارسی امروز منتقل کند، اتفاقی است که در ترجمه خیلی کم میافتد.
ترجمه خصوصا ترجمه رمان قاعدتا باید خوشخوان باشد. گاهی خواننده یک کتاب را میخواند و نمیفهمد که سر و تهش چه شد و این در حالی است که مترجم کارش را درست انجام نداده. اما نجف دریابندری این کار را نمیکند و متنی را به مخاطب میدهد که متنی خوشخوان و روان است و با آن ارتباط برقرار میکنیم. من هم سعی میکنم این کار را انجام دهم و از همین جهت میگویم که الگوی من بوده است.
آیا این پختگی ترجمه را همان بازنویسی میدانید؟
بازنویسی جزئی از کار ترجمه است. بعضیها در ترجمه دست خودشان را بازتر میبینند؛ یعنی مترجم به خودش این اجازه را میدهد که در متن اصلی دخل و تصرف کند و مخاطب زبان فارسی را هم درنظر دارد. اما بعضیها در ترجمه خشکتر برخورد و سعی میکنند اصطلاحا به متن اصلی وفادار باشند. البته این بحثها بحثهای کاذبی است؛ یعنی یک دوگانه کاذب در ترجمه است. چون میشود ترجمه وفادار و خوشخوان انجام داد، و تناقضی هم با هم ندارند. میشود از متن اصلی تخطی نکرد و ترجمه روانی هم به دست داد. میشود حتیالامکان به نویسنده اصلی نزدیک شد و در عین حال متنی در اختیار خواننده فارسیزبان قرار داد که احساس کند یک کتاب را به فارسی میخواند نه به انگلیسی، که این نیازمند تمرین و ممارست است.
از وضع بد اقتصادی تا تعادل مادی
عدهای از مترجمها میگویند که ترجمه کفاف زندگیشان را نمیدهد و ناچارند شغل دیگری را به عنوان شغل اول انتخاب کنند؛ آیا ترجمه را به عنوان شغل اول یا تنها شغلی که از آن امرار معاش میکنید دارید؟ چطور زندگیتان از این راه میگذرد؟
اگر مترجم بخواهد خوب ترجمه کند و وقت زیادی بگذارد، طبیعتا پاداش مادی او کم است. اما اگر در طول روز بتواند صفحات بیشتری ترجمه کند، طبیعتا دستمزد بیشتری هم میگیرد، اما از طرفی کیفیت کارش افت میکند. باید بین اینها تعادل برقرار کرد؛ یعنی مترجم هم باید زندگیاش را از این راه بگذراند و هم کیفیت کارش افت نکند.
مترجم جوانی که فقط نشسته و تعداد کلمات را برای پول میشمارد، دیگر به کیفیت توجهی ندارد و فقط با خودش میگوید که اگر صفحات بیشتری را ترجمه کند، مبلغ بیشتری میگیرد که این روی کیفیت کارش حتما اثر منفی میگذارد. البته در این شرایط نمیشود به مترجمی گفت که برای تعداد صفحاتی کم بینهایت وقت بگذارد، چون بالاخره او هم باید زندگی کند.
اما اینکه چگونه در اینجا تعادل برقرار میشود، کار بسیار دشواری است. مترجمهای جوان ما وقتی وارد این کار میشوند به سرعت نمیتوانند به درآمد دلخواهشان برسند چون باید سالها کار کنند. من نظرم این است که اگر با کیفیت بالاتری کار و پشتوانهای برای خودشان درست کنند، بعدا زندگیشان بهتر میگذرد. اتفاقی که برای خود من هم افتاده است. من سالهای زیادی ترجمه کردهام اما زندگیام درست نمیگذشت، اما حالا بهتر میگذرد. چون کتابهایی که ترجمه کردهام بالاخره در جامعه تثبیت و چاپهای متعددشان برای من پسانداز شد. الان تعداد زیادی از کتابهایم مدام تجدید چاپ میشود و من دستمزد آنها را میگیرم.
من زندگی متوسطی دارم؛ نه خوب و نه بد. ولی سالها وضعیت زندگیام سخت بود. اما سعی میکردم کمیتم را افزایش ندهم و از راه ویرایش، تدریس و مشاوره در نشر در زندگیام تعادل مادی برقرار کنم.
معلوم است که پرکار هستم
خودتان را مترجم پرکاری میدانید؟
معلوم است که پرکار هستم. همین حالا هم روزی 12 ساعت و شبها تا نزدیک صبح کار میکنم.
اینها ترجمه نیست؛ جنایت است
و چطور دقت را در حین این پرکاری حفظ میکنید؟
من ممکن است 12 ساعت کار کنم و حاصلش فقط دو صفحه بشود. اما اگر 12 ساعت کار کنم و 12 صفحه بشود آن وقت کیفیت را زیر سوال بردهام.
در حال حاضر مترجم جوانتر از خودم میشناسم که 150 کتاب دارد که البته کیفیت ندارند. مترجمی هم داریم که هفتهای یک کتاب ترجمه میکند. اینها از نظر من ترجمه نیست؛ جنایت است. اما به هر حال روی جلد این کتابها هم نوشته شده «ترجمه». اینها جزء بیماریها و آسیبهای ترجمه در ایران است. لطمهاش هم این است که سلیقه ادبی خواننده در حال تنزل پیدا کردن است. هیچ نقدی هم روی کتابها صورت نمیگیرد. فقط یک رقابت و سرعت بر سر بیکیفیتی درگرفته است. کتابی که امروز در آمریکا چاپ میشود و هفته بعد در ایران پشت ویترین است، چگونه در عرض یک هفته ترجمه و صحافی میشود و مجوز میگیرد؟ برای ما یک فیپا گرفتن سه هفته طول میکشد. این فاجعه آسیبی به سواد جامعه است.
اتفاق بد دیگر هم این است که در تمام دنیا هم اینجور کتابها چاپ میشوند اما نه توسط ناشر درجه یک. در ایران ناشران درجه یک خیلی وقتها کار درجه پنج هم درمیآورند. ناشران درجه پنج گاهی هم کتاب درجه یک منتشر میکنند. حساب و کتابی هم ندارد چون هیچ نقدی صورت نمیگیرد و هیچ تریبونی هم وجود ندارد که شما به عنوان خواننده به آن مراجعه کنید و ببینید بر اساس یک مرجع، یک کتاب خوب است یا بد. اینجا تلویزیون ما کتابهایی را به عنوان کتاب خوب معرفی میکند که اصلا نمیشود خواند.
نه باندبازی کردم، نه باج دادم
اگر میبینید آدمی مثل من که گلیم خودش را از آب بیرون کشیده و اینجا ایستاده و خودش را تثبیت کرده برای این بوده که نه باندبازی کردم، نه باج دادم و نه با فلان نشریه رفیق شدم تا از من تعریف کند. فقط تصمیم گرفتم و عمرم را سر این کار گذاشتم. البته این را هم بگویم همین جامعهای که نقد نمیکند، به کتاب خوب حمله هم میکند. به بعضی کتابهای من مثل «گتسبی بزرگ» که فکر میکنم خوب است، حمله شده. هنوز به من میگویند که چرا وقتی ترجمهای از این کتاب بوده من مجددا آن را ترجمه کردهام. الان هفت ترجمه از «گتسبی بزرگ» وجود دارد اما هیچکس به آنها اعتراض نمیکند. علتش هم روشن است چون این ترجمه به نسبت بهتر است.
ترجمه مجدد فینفسه اشکالی ندارد
بهنظرتان اصلا چه نیازی به ترجمه مجدد هست؟
ترجمه مجدد که فقط مخصوص کشور ما نیست. ترجمههای مجدد از آثار مهم ادبی همیشه و در همهجا صورت میگیرد. بارها مثال زدهام که کتابی مثل «دن کیشوت» در زبان انگلیسی 14 ترجمه دارد که همهشان هم اثر ادبی محسوب میشوند. هر کدام در دورهای و با گرایش ادبی مشخصی ترجمه شدهاند. در واقع تئوریهای ادبی در قضیه دخیل هستند.
ترجمه مجدد فینفسه اشکالی ندارد اما در صورتی که کار جدیدی ارائه کرده باشد، نه اینکه تکرار کار گذشته باشد. فاجعه زمانی است که ترجمه مجدد انجام میشود و ضعیفتر از ترجمه قبلی است؛ کاری که در ایران اتفاق میافتد. من چشمبسته از ترجمه مجدد دفاع نمیکنم اما میگویم ترجمه مجدد وقتی خوب است که بهتر از ترجمه قبلی باشد و چیزی به ادبیات ما اضافه کند. ضمنا باید با ملاکهای مشخص نقد ادبی راجعبه ترجمه مجدد بحث کرد.
چرا کلاسیکها؟
شما به آثار ادبی کلاسیک جهان علاقه دارید و اغلب هم برای ترجمه آنها وقت گذاشتهاید؛ این علاقه از کجا نشات میگیرد؟
بنا بر تاثیراتی است که گرفتهام و بعد خواستم خود را با بازار نشر تنظیم کنم. من بدون توافق با ناشرم که نمیتوانم چیزی را ترجمه کنم، بدون توجه به زندگیام هم نمیتوانم کاری را انتخاب کنم. پس باید همه اینها را با هم تلفیق و بعد انتخاب کنم.
پروژهای که من دست گرفتم، اولینبار است که در تاریخ نشر ایران اتفاق میافتد که مترجمی 18 سال از وقتش را سر یکسری آثار مشخص بگذارد. در واقع این پروژه «مجموعه آثار چند نویسنده زن انگلیسی قرن 19» است. کل آثار جین آستین و خواهران برونته را ترجمه کردهام، آثار جورج الیوت را هم دارم ترجمه میکنم. این پروژهای است که من از سال 83 شروع کردم و تا دو سال دیگر ادامه دارد. انتخاب این پروژه علتهایی داشت که من را به سمت این انتخاب سوق داد. من به این فکر کردم که میخواهم چند سال روی یک پروژه کار کنم پس باید نویسندهای را انتخاب کنم که ظرف چند سال بتوانم آثارش را ترجمه کنم و در قدم اول سراغ جین آستین رفتم، چون ارزش ادبی و اقبال عمومی داشت. همه این فاکتورها جمع شد تا من توانستم تصمیم بگیرم. روزی که من این کار را شروع کردم همه به من میخندیدند و میگفتند که «حالا یکیشو ترجمه کن ببینیم چی میشه»، وقتی تمام شد و من خواهران برونته را انتخاب کردم باز هم همان حرفها را شنیدم. یکی از دلایل حرفهای این کار این است که من با یک نویسنده، با یک یا دو کتابش تازه اخت میشوم؛ پس چرا ادامه ندهم؟
اما از آنجایی که من همیشه به یک کار اکتفا نمیکنم، در کنارش کارهای دیگری هم انجام دادهام و تمام وقت من را کلاسیکها نگرفتند. بسیاری از آثار دیگر را هم در این فاصله ترجمه کردم.
«گتسبی بزرگ» سالها روی میز من بود و با آن کلنجار میرفتم اما ترجمهاش نمیکردم. ولی یک جا احساس کردم که دیگر میتوانم آن را ترجمه کنم. این به آن معنا نیست که ترجمه من مصون از هر خطایی است، ترجمه من هم خطاهایی دارد که منتقد باید به من بگوید اما کسی چیزی نمیگوید، یا میگویند «خوشمان آمد» و یا «بدمان آمد»، من هم دیگر جوان 18 ساله نیستم که به تایید و تکذیب کسی نیاز داشته باشم. دانشگاههای ما باید این بحثها را انجام دهند که نمیدهند، در نشریات آکادمیک ما باید این بحثها باشد که نیست، آنها فقط انواع مقالات فرمتدار را برای کسب رتبه مینویسند. حتی نشریات ادبی باید وارد این بحثها شوند که به ندرت میبینیم نقد منصفانه و جدی انجام دهند.
به مترجم نباید همیشه به عنوان فاعل مختار نگاه کرد، مترجم در شرایط معینی کتاب را انتخاب و ترجمه میکند. گرچه هرچه میگذرد میتواند مانور بیشتری بدهد و یکسری حرفها را میتواند به ناشر دیکته کند و به مرور این قدرت را بهدست میآورد، اما به طور کلی تابع نشر و بازار است. من قبل از اینکه سراغ جین آستین بروم دلم میخواست آثار نابوکوف را ادامه دهم، حداقل میخواستم پنج اثر دیگر از او ترجمه کنم، اما دیدم کشش بازار ما برای آن آثار کم است و فقط یک عده روشنفکر آن کتابها را میخواندند و زندگی من اینطور نمیگذشت.
جورج الیوت هم البته آثار سنگینتری دارد و خوانندهاش به اندازه برونته و جین آستین نیست، اما من به پشتوانه کارهای قبلیام آثارش را ترجمه میکنم، چه بسا که کمتر هم فروش برود. این جا اختیار داشتم و توانستم به علاقه شخصیام بها بدهم. بعد از این مجموعه یکسری آثار هست که مغفول مانده و ترجمه نشده یا اینکه سالها پیش ترجمه شده، و دوست دارم آنها را ترجمه کنم.
مجوز گرفتن کاملا شانسی است
می گویند مترجمها کتابی را برای ترجمه انتخاب می کنند که بتواند مجوز بگیرد؛ آیا کتابی بوده که به این علت کنار گذاشته باشید؟
خیلی کتابها بودهاند که نمیتوانم اسم ببرم. چون در ایران مجوز گرفتن کاملا شانسی است. اینکه من ریسک نکردم معنایش این نیست که حتما مجوز نمیگرفتند، برای همین اسم نمیبرم چون ممکن است کس دیگری بخواهد آنها را ترجمه کند و مجوز هم بگیرد.
مثلا در حال حاضر مجموعه اشعار شارل بودلر را زیر چاپ دارم، که بعضی از شعرها را آقای اسلامیندوشن هم چاپ کرده، اما در کتاب من با برخی جاها مخالفت کردند.
وسواسم در ترجمه شعر زیاد است
پس ترجمه شعر هم انجام میدهید. چرا تا کنون کتاب شعری منتشر نکردهاید؟
اصلا علاقه من شعر است. آثاری بوده که ترجمه کردهام اما فکر کردم آماده چاپ نیستند، چون ترجمه شعر داستان دیگری دارد. من هم وسواسم در ترجمه شعر زیاد است. این آثار هم که میگویم زیر چاپ است از سال 72 روی میزم بوده و مدام آنها را تغییر میدادم، حتی در خواب کلماتی را عوض میکردم. اینها برای من تفننی بود، نه اینکه با کسی قراردادی داشته باشم. برای شعر نمیشود با کسی قرارداد بست؛ یک شعر ممکن است یک سال وقتت را بگیرد تا آنچه میخواهی بشود.
من تا کنون حدود 200 شعر ترجمه کردهام که الان حدود 50 مورد زیر چاپ است و اواخر مهر یا اوایل آبان منتشر میشود. مقدمه مفصلی هم برایش نوشتهام که با چه گرایش و دیدگاهی شعرها را ترجمه کردهام.
این را هم بگویم که مجموعه مقالاتی در حدود 800 صفحه دارم که به سالها همکاریام با مطبوعات برمیگردد که اگر مدد کنند تا آخر پاییز یا اوایل زمستان چاپ میشود.
آموزش در ترجمه اهمیت دارد
به جز مواردی که دربارهاش صحبت کردید، بهنظرتان آسیبهای دیگری هم هست که این روزها متوجه ترجمه باشد؟
ترجمه یک کار عملی است؛ یعنی با تمرین، مشق کردن و کار زیاد باید به نقطهای رسید که بگوییم احساس تسلط دست داده است. البته برای این کار همانند هر کار دیگری استعداد هم لازم است. ممارست خود فرد و آموزش هم از موارد اثرگذار دیگر هستند. یعنی اگر این دو بلنگد، نبوغ هم به جایی نمیرسد. آموزش اهمیت دارد و همه چیز را نمیشود با آزمون و خطا بهدست آورد. اما سوال اینجاست که امروزه آموزش درستی وجود دارد؟
البته من خودم مینشستم کتابهای ترجمهشده را با اصل مطابقت میدادم و خیلی وقت میگذاشتم تا ببینم اصل یک ترجمه قشنگ چه بوده و مترجم چه کار کرده است. یا حتی اگر متن بد میخواندم، نگاه میکردم ببینم اصلش چه بوده و چرا مترجم آن را بد ترجمه کرده است. این اولین کار آموزشی من بود، اما الان جوانان این کار را نمیکنند و فکر میکنند معلم باید بگوید که چه کار کنند. در آموزش ترجمه اگر کسی مترجم نباشد، نمیتواند چیزی یاد بدهد، ممکن است نظریههای ترجمه را تئوری بگوید که اینها به مترجم دیدگاه میدهد، اما دیدگاه گرفتن کجا و انجام دادن کجا. معلم باید مترجم باشد یا ویراستاری باشد که با ترجمه زیاد کلنجار رفته باشد.
دانشگاههای ما رشته ترجمه دارند اما دانشجویی که از آنجا خارج میشود، نمیتواند ترجمه کند. اگر از بین آنها تعدادی را هم میبینیم که خوب ترجمه میکنند، اگر دانشگاه نمیرفتند هم باز مترجم میشدند. این را نباید فراموش کرد که معلم و آموزش ما دست خود ماست. برگزاری کارگاه ترجمه هم فینفسه اشکالی ندارد اما شرکتکنندگان باید در یک سطح باشند یا حداقل رشتهشان یکی باشد.
برخی از مترجمها فقط سراغ کتابهای پرفروش میروند؛ درباره این نحوه انتخاب توضیح میدهید.
ترجمه یک پشت صحنه و یک روی صحنه دارد. پشت صحنه مترجمها همه مثل هم نیست. مترجم کتابی را با هر نیتی که انتخاب کند به پشت صحنه زندگیاش مربوط است، بالاخره باید از یک جایی انتخاب کند، ممکن است حتی انگیزهاش هم مادی باشد اما محصول کار است که مهم است. این محصول اگر ضعیف باشد، با بهترین انگیزه هم فایده ندارد. مترجمانی هستند که با نیت خیر آثار خوبی را انتخاب میکنند اما نمیتوان حتی از رویش خواند. مترجم اول باید ثابت کند مترجم است تا بعد راجعبه انتخابش با او حرف زد.
چند سوال کوتاه
چه کتابی را دوست دارید ترجمه کنید؟
الان که مشغول جورج الیوت هستیم. بعد از آن میشود حدود سال 1400 که آن موقع باید دید چهکاره هستم. اما آثاری از اسکار وایلد و هنری جیمز را در ذهن دارم.
قفسهای در دفترم هست به نام «قفسه آرزوهای بر بادرفته»؛ یعنی کتابهایی که دوست دارم اما هیچ وقت ترجمه نخواهم کرد.
پس از پایان الیوت بعید میدانم بار دیگر سراغ پروژه چندجلدی بروم. احتمالا سراغ تکآثار نویسندگان مهم بروم.
کاری هم الان روی میزم هست که مشغول ترجمه آن هستم. این کار راجعبه پاریس دهه 20 و 30 و نوشته وایزر، نویسنده آمریکایی است.
از ترجمه چه کتابی بیشتر لذت بردید؟
هر کدام لذتی داشت. لذتها مثل هم نبود. اما آثار شارلوت برونته تاثیر زیادی روی من داشت، وقتی «ویلت» را ترجمه میکردم تمام کاغذهایم خیس بود و بیاختیار اشک میریختم.
دورهای که داشتم کتابهای نابوکوف را ترجمه میکردم، ذوقورزی دیگری داشتم که آن هم خیلی لذتبخش بود. اینها را نمیشود با هم مقایسه کرد. بالاخره هر کاری را که روی میزم گذاشتهام با علاقه انجام دادهام، در نتیجه با نویسنده آن یکی میشدم. به قول بازیگرها، حس میگرفتم. خواب قهرمانها را میدیدم و وقتی بیدار میشدم یادداشت میکردم.
خواندن چه کتابی را به مخاطبان عمومی کتاب توصیه میکنید؟
من فکر میکنم کتابهای کلاسیک را حتما باید بخوانند. اگر کتابهای کلاسیک را بخوانند، خود به خود ادبیات مدرن را بهتر متوجه میشوند. خوانندهای که آثار کلاسیک را بخواند، با ادبیات آشتی کرده و وارد دنیای رمان میشود. رمان بالاترین حد ترجمه است، و در رمان بالاترین حد خلاقیت یک مترجم مشخص میشود.
از ترجمه کتابی پشیمان هستید؟
پشیمان نه ولی اگر دست خودم بود شاید کتاب دیگری را انتخاب میکردم؛ چند کار سفارشی بوده که به زور انجام دادهام. یعنی دستمزدی به من میدادند که برای من مهم بوده یا در آن مقطع از زندگی به آن احتیاج داشتم. اما سعی کردهام کارم را درست انجام بدهم؛ هرچند آن کتاب را دوست نداشته باشم.
شنونده حرفهای موسیقی هستم
در زمینه موسیقی هم فعالیت دارید؟
خودم را در موسیقی آدم حرفهای میدانم اما من پیانیست نیستم، پسرم پیانیست است. من شنونده حرفهای موسیقی هستم و تاریخ و تئوری موسیقی را بلدم.
فضای مجازی برای من سم است
اما در معرفی شما در فضای مجازی این نوشته شده است!
همه جا اشتباه میکنند، من هم تصحیح نمیکنم چون اصلا کارم این نیست. فضای مجازی برای من سم است. از ترجمه و زندگی و همه چیز میافتم. من باید بنشینم و کاری را که بلدم انجام بدهم. چیزهای زیادی میگویند که غلط است و من هم اصلا وارد این فضا نمیشوم چون تکلیفم با خودم روشن است و دارم کار مکتوب ادبی میکنم.
با اسم مستعار شطرنج بازی میکنم
هنوز هم برای شطرنج وقت میگذارید؟
خسته که میشوم آنلاین با اقصی نقاط دنیا با اسم مستعار بازی میکنم. ولی وقت این را که بروم و در مسابقات جدی و بینالمللی شرکت کنم ندارم. برای بازی کردن شطرنج، ذهن آرام لازم است و اگر به کتاب و ترجمه فکر کنی بازی را باختهای. الان هم تعهداتی دارم که باید آنها را به جایی برسانم.
در ترجمه چند اسم مستعار دارم
کتاب هم با اسم مستعار منتشر کردهاید؟
تا دلتان بخواهد. اما ادبی نبودهاند. حتی تعدادی کتاب دارم که دو اسم روی جلد است اما فقط من ترجمهاش کردهام که جزء همان کارهای سفارشی بوده است. یک اسم مستعار هم ندارم؛ چند اسم مستعار دارم.