ماهان شبکه ایرانیان

شهادت امام حسن عسکری (ع)

مآخذ امامیه گزارش می دهند که مردی از اهل قم گفت: روزی در مجلس احمد بن عبد الله بن خاقان که از طرف خلفاء والی اوقاف و صدقات در قم بود و نهایت عداوت نسبت به اهل بیت رسالت داشت، حاضر بودم، در مجلس او از سادات علوی که در سرّمن رأی بودند، صحبت به میان آمد.

شهادت امام حسن عسکری (ع)

مآخذ امامیه گزارش می دهند که مردی از اهل قم گفت: روزی در مجلس احمد بن عبد الله بن خاقان که از طرف خلفاء والی اوقاف و صدقات در قم بود و نهایت عداوت نسبت به اهل بیت رسالت داشت، حاضر بودم، در مجلس او از سادات علوی که در سرّمن رأی بودند، صحبت به میان آمد.

احمد بن عبد الله گفت من در سرّمن رأی از سادات علوی کسی را ندیدم در علم، زهد، ورع، وقار، مهابت، عفت و حیا شرف و قدر و منزلت در نزد خلفاء و اوامر مانند حسن بن علی عسکری(ع) باشد و سادات و سایر بنی هاشم او را مقدم می داشتند و همه بزرگ و کوچک تعظیم او می نمودند و همچنین وزراء و امراء و سایر فرماندهان سپاه و اصناف خلق در اعزار و اکرام او کوتاهی نمی کردند.

من روزی در کنار پدرم روز دیوان ایستاده بودم که ناگاه دربانان و خدمتکاران دویدند به پدرم گفتند: ابن الرضا (ع) جلو در خانه ایستاده است، پدرم با صدای بلند گفت به او اجازه دهید و به مجلس درآورید، ناگاه دیدم جوانی گندم گون و گشاده چشم و خوش قامت و نیکو روی و خوش قیافه وارد شد و من در او مهابت و جلالتی مشاهده کردم، چون نظر پدرم بر او افتاد از جای برخاست و به استقبال او شتافت و من هرگز از پدرم ندیده بودم چنین کاری نسبت به کسی از بنی هاشم یا امراء و فرزندان آنان، بکند و چون به نزدیک او رسید دست در گردن او انداخت و دستهای او را بوسید و دست او را گرفت در جای خود نشاند و با ادب در خدمت او نشست و با او سخن می گفت و از روی تعظیم او را به کینه خطاب می نمود و جان خود و پدر و مادرش را فدای او می کرد. من از مشاهده این وضع تعجب می کردم، ناگاه دربانان آمدن موفق خلیفه را خبر دادند و قاعده چنان بود که هرگاه خلیفه به نزد پدرم می آمد اول گارد مخصوص او می آمدند و از نزدیک پدرم تا در دربار خلیفه دو صف می ایستادند تا آنکه خلیفه می آمد و بیرون می رفت باوجوداین که پدرم خبر آمدن خلیفه را شنید، ولی باز روی به او داشت و با او سخن می گفت تا آنکه غلامان مخصوص خلیفه پیدا شدند، پس گفت: فدای تو شوم اکنون اگر خواهی برخیز، غلامان خود را امر کرد که او را از پشت صف مردم ببرید که نظر مأمورین خلیفه بر آن حضرت نیفتد، باز پدرم برخاست او را تعظیم کرد و میان پیشانیش را بوسید و او را روانه کرد و سپس خلیفه رفت.

من از دربانان و غلامان پدرم پرسیدم که این مرد چه کسی بود که پدرم اینقدر به او احترام واکرام نمود؟

گفتند: او مردی است از بزرگان عرب که حسن بن علی نام دارد و ابن الرضا معروف است.

تعجب من زیاد گردید و در تمام آن روز در فکر و تحیر بودم، چون شب پدرم طبق عادتی که داشت بعد از نماز مغرب و عشا نشست و مشغول دیدن کاغذها و عرایض مردم شد که روز به اطلاع خلیفه برساند، من نزد او نشستم. پدرم از من پرسید که کاری داری؟گفتم: بلی اگر اجازه فرمائی سئوال کنم چون اجازه داد، گفتم ای پدر آن چه کسی بود که امروز تو در تعظیم و اکرام او مبالغه نمودی و جان خود و پدر و مادر خویش را فدای او کردی؟

گفت: پسرم، این امام رافضیان است. کمی ساکت شد و گفت: ای فرزند اگر خلافت از بنی عباس بدر رود، کسی از بنی هاشم بغیر از آن مرد شایسته آن نیست زیرا که اوبه جهت اتصافش به زهد و عبادت و فضل و علم و کمال و عفت نفس و شرافت نسب و علو حسب و سایر اوصاف پسندیده، سزاوار خلافت است. اگر پدر او را می دیدی او نیز در نهایت شرافت و جلالت و فضیلت و علم و فضل و کمال بود، احمد بن عبید الله می گوید: پس از شنیدن این سخنان پدرم، خشم من زیاد گردید و تفکر و تحیر من افزون شد، بعد از آن پیوسته از مردم حال او را تفحص می کردم و از وزرا و کتّاب و سادات و علویان و سایر مردم به غیر از تعریف و توصیف نشنیدم و همه او را به خاطر فضل و جلالت و علم و بزرگواریش بر بنی هاشم مقدم می داشتند و می گفتند: او امام رافضیان است. این بود قدر و منزلت او در نظر من عظیم شد و بلندی مقام او را دانستم زیرا که او دوست و دشمن به غیر از نیکی و بزرگی او چیزی نشنیدم.

همینکه سخن به اینجا رسید، مردی از اهل مجلس از او سئوال کرد که حال برادرش جعفر چگونه بود؟!

گفت: جعفر کیست که کسی از حال او سئوال کند یا نام او را با نام امام حسن عسکری مقرون گرداند، جعفر مردی بود فاسق و فاجر و بدکردار، مانند او کسی در رسوائی و بی عقلی و بدکاری ندیده بودم. جعفر را مذمت بسیار کرد و باز به ذکر احوال امام عسکری برگشت و گفت به خدا سوگند در هنگام وفات حسن بن علی (ع) حالتی بر خلیفه و دیگران عارض شد که من گمان نداشتم که در وفات هیچ کس چنین امری اتفاق بیفتد.

جریان از این قرار بود که روزی برای پدرم خبر آوردند که ابن الرضا بیمار شده، پدرم به سرعت تمام نزد خلیفه رفت و خبر را به خلیفه رساند. خلیفه پنج نفر از خدمتکاران خاص خود را به منزل امام عسکری(ع) گسیل داشت و به آنها دستور داد تا دقیقا او را تحت نظر داشته باشند و حالات او را گزارش کنند، سپس خلیفه پزشکان و قاضی القضاة را به همراه ده نفر از علمای مشهور به منزل امام عسکری فرستاد، تا در کنار او بوده و وضعیت و شرایط وی را مستمرا در خانه مشاهده کنند. خلیفه این کارها را بر آن می کرد که آن زهری که به امام(ع) داده بود بر مردم معلوم نشود و پیش مردم چنین وانمود کنند که آن حضرت به مرگ خود از دنیا رفته است. آنان پیوسته ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنکه بعد از گذشتن چند روز از ماه ربیع الاول، آن امام مظلوم از دار دنیا به سرای باقی رحلت فرمود و از جور ستمکاران و مخالفان رهائی یافت.[1]

مرحوم مفید دربارۀ وفات امام حسن عسکری(ع) می نویسد:

امام حسن عسکری(ع) در اول ماه ربیع الاول سال 260 ه بیمار شد و در روز جمعه هشتم همان ماه از دنیا رفت و آن روز که رحلت فرمود 28 سال از عمر شریفش گذشته بود و در همان خانه ای که پدرش دفن شده بود، آن جناب را به خاک سپردند و فرزندش امام منتظر را به جای گذارد و ولادت آن حضرت در پنهانی انجام شد و در کمال خفاء نشو و نما کرد، زیرا روزگار سختی بود و خلیفه وقت به شدت در جستجوی آن فرزند بود و تلاش و کوشش زیادی برای اطلاع از وضع آن حضرت می کرد، به خصوص اینکه در مذهب شیعه امامیه آمدن آن بزرگوار شایع شده بود و می دانستند که همگی چشم به راه آمدن او هستند، از اینرو امام عسکری(ع) در طول زندگی خود فرزندش را نشان نداد و حتی او را به بخش عظیمی از پیروان خویش معرفی نکرد وبیشتر مردم پس از وفات آن حضرت او را نشناختند.

به نقل یکی از خادمان دودمان امامت، امام حسن عسکری(ع) چند لحظه پیش از رحلتش خطاب به فرزند گرامیش فرمود:

ابشر یا بنیّ، فانت صاحب الزمان و انت المهدی و حجة الله علی ارضه و انت ولدی و وصیی (ترا مژده باد فرزندم!که تو صاحب زمانی، تو مهدی و حجت خدا بر روی زمین هستی، تو فرزند و جانشین من).

و چون خبر وفات آن حضرت در شهر سامرّا منتشر شد، قیامتی در آن شهر برپا گردید و صدای ضجّه و ناله و فغان از عموم مردم برخاست. خلیفه هیأتی را جهت بازرسی منزل امام (ع)  اعزام نمود آنها همه دارائی او را مهر و موم کردند و سپس در جستجوی پسرش بر آمدند و تمام حجره ها را گشتند و این مأموریت را تا آنجا پیش بردند که حتی زنان و کنیزان را از جهت بارداری مورد معاینه قرار دادند.[2] یکی از زنان گفت که دربارۀ یکی از کنیزان آنجناب احتمال بارداری هست خلیفه، نحریر خادم مخصوص خود را بر او مأمور کرد که بر احوال او دقیقا مطلع شود تا صدق و کذب این سخن ظاهر گردد بعد از آن متوجه تجهیز آن حضرت شد. و چون بازاریان مطلع شدند بزرگ و کوچک و وضیع و شریف در تشییع جنازه آن برگزیده خدا جمع شدند و تمام وزراء و امراء و نویسندگان و اطرافیان خلیفه و بنی هاشم و علویان به تجهیز آن امام حاضر گردیدند و در آن روز سامرا از کثرت ناله و شیون گریه مانند قیامت صحرا شده بود و چون از غسل و کفن آن حضرت فارغ شدند، معتمد، ابو عیسی بن متوکل را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز گزارد و چون جنازه آن حضرت را برای نماز بر زمین گذاشتند ابو عیسی به نزدیک جنازه آمده و کفن او را کنار زد و برای رفع تهمت از خلیفه، علویان و هاشمیان و امراء و وزرا و نویسندگان و قضات و علما و سایر اشراف و اعیان را نزدیک خواند و گفت بیائید و نظر کنید که این جنازه حسن بن علی فرزندزاده امام رضا(ع) است در بستر خود به مرگ طبیعی مرده است و کسی آسیبی به او نرسانده است و در مدت بیماری او، پزشکان و قضات و معتمدان و عدول حاضر بودند و بر حال او مطلع گردیده اند و بر این معنی شهادت می دهند، پس پیش استاد و بر آن حضرت نماز خواند، پس از انجام مراسم، امام حسن عسکری (ع) در محدوده منزل خود در سرّمن رأی(سامرا) در جوار پدرش به خاک سپرده شد.

بعد از آن تلاش عباسیان برای دستگیری فرزند امام عسکری شروع شد، زیرا شنیده بودند که فرزند آن حضرت بر عالم مستولی خواهد شد و اهل باطل را منقرض خواهد کرد، چندانکه تفحص کردند ردپائی از آن حضرت پیدا نکرند و آن کنیز را که گمان حمل به او برده بودند، تا دو سال مراقب حال او بودند ولی اثری از او ظاهر نشد. با اینکه تحقیقات برای عباسیان ثابت کرد که امام عسکری (ع) فرزندی از خود باقی نگذاشته، اکثریت وسیعی از امامیه معتقد شدند که در حقیقت آن حضرت دارای فرزندی است.[3]

بنابه گزارش مآخذ امامیه، جعفر، برادر امام عسکری(ع) در لسان اخبار به کذاب معروف است[4]، ادعای امامت کرده و کوشیده بود تا خود را جانشین برادر قلمداد کند، اعتقادات امامیه را به وجود جانشینی امام یازدهم به مقامات دولتی گزارش کرد. جعفر بعد از وفات برادرش امام حسن عسکری(ع) با آن رفتار و کردار ناشایستش به فکر جانشینی آن حضرت افتاد و نزد عبید الله بن خاقان وزیر معتمد رفت و گفت: از تو می خواهم که منصب برادرم را به من بدهی و من تعهد می کنم که هر سال مبلغ دویست هزار دینار طلا بپردازم. عبید الله به غضب درآمد و گفت: ای احمق منصب برادر تو منصبی نیست که با مال و پول آن را توان گرفت و سالهاست که خلفاء شمشیر کشیده و مردم را شکنجه می کنند و می کشند که از اعتقاد به امامت پدر و برادر تو برگردند ولی نتوانسته اند، اگر تو نزد شیعیان مرتبه و مقامی داری همه به سوی تو خواهند آمد و تو احتیاج به خلیفه و کس دیگری نداری و اگر نزد آنان رتبه و مقامی نداری، خلیفه و کس دیگری این مرتبه را برای تو تحصیل نمی توانند بکنند. عبید الله از این درخواست به جعفر به خفّت عقل و سفاهت و عدم دیانت او بیش از پیش پی برد و دستور داد دیگر او را به مجلسش راه ندهند.[5]

جعفر که مردی دنیا طلب و اهل عیش و عشرت بود، برای این که به این سمت شناخته شود، به اقسام وسائل تشبّث می جست.

مرحوم مفید خبر می دهد: جعفر بن علی برادر امام عسکری(ع) متصدی ضبط ارث او شد و در زندانی کردن کنیزان آن حضرت و گرفتاری زنان او کوشید، و به اصحاب آن جناب که انتظار دیدار فرزندش را داشتند و اظهار می کردند ما یقین به وجود چنین فرزندی که او امام است، داریم، دشنام می داد و بدگوئی می کرد تا آنجا که آنان را ترسانده و پراکنده ساخت و به خطر سماجتی که در این باره به خرج داد و گرفتاریهای بزرگی برای بازماندگان حضرت عسکری(ع) فراهم آورد به طوری که آنان را به زندان افکند، و به زنجیر کشیدند و تهدید کرده و اهانت نمودند و با این همه خلیفه به آن مولود مسعود دسترسی پیدا نکرد و در ظاهر جعفر، ترکۀ آن حضرت را ضبط کرد و کوشش زیادی نمود که نزد شیعه خود را جانشین امام عسکری(ع) معرفی کند ولی هیچ یک از آنان نپذیرفتند و چنین عقیده ای دربارۀ او پیدا نشد، بناچار پیش خلیفه رفته از او خواست که مقام برادرش را به او بدهند و در برابر مال زیادی برای این کار بداد و به هر وسیله ای برای تقرب و نزدیکی به خلیفه چنگ زد ولی کوچکترین سودی از این کار نبرد.[6]

مرحوم صدوق به سند معتبر از ابو الادیان روایت کرده است که من خدمتکار امام حسن عسکری(ع) بودم و نامه های آن حضرت را به شهرها می رساندم، پس روزی در بیماری که در آن مرض به عالم بقاء رحلت فرمود، مرا طلبید و چند نامه که به مدائن نوشته بود، به من داد و فرمود که بعد از 15 روز باز داخل سامره خواهی شد و صدای شیون از خانه من خواهی شنید و مرا در آن وقت غسل دهند، ابو الادیان گفت ای سید من هرگاه این واقعه هائله روی دهد، مرا امامت با کیست؟فرمود: هرکه جواب نامه مرا از تو طلب کند او امام بعد از من است، گفتم دیگر علامتی بفرما، فرمود هرکه بر من نماز کند او جانشین من خواهد بود، گفتم دیگر بفرما، گفت هرکه بگوید که در همیان چه چیز است او امام شما است.

ابو الادیان گفت مهابت حضرت مانع شد که بپرسم کدام همیان، پس بیرون آمدم و نامه ها را به اهل مدائن رسانیدم و جوابها گرفته برگشتم، چنانچه فرموده بود، روز پانزدهم داخل سامره شدم، صدای نوحه و شیون از خانه امام بلند شده بود چون به در خانه آمدم جعفر کذاب را دیدم که بر در خانه نشسته و شیعیان بر گرد او آمده اند و او را به خاطر فوت برادرش تسلیت و به امامتش تهنیت می گویند، من با خود گفتم که اگر این امام است، امامت نوع دیگر شده، این فاسق کی اهلیت امامت دارد پیش رفتم تسلیت گفتم و هیچ سئوال از من نکرد، در آن موقع عقیده خادم بیرون آمد و به جعفر خطاب کرد که برادر تو را کفن کرده اند بیا بر او نماز کن جعفر برخاست و شیعیان با او همراه شدند چون به صحنه خانه رسیدیم دیدیم امام حسن عسکری کفن کرده و بر روی نعش گذاشته اند، جعفر پیش ایستاد چون خواست تکبیر بگوید، طفلی گندم گون پیچیده موی مانند پاره ماه بیرون آمد ردای جعفر را کشید و گفت ای عمو کنار بایست که من سزاوارترم بر نماز پدر خود از تو، جعفر عقب ایستاد آن کودک جلو ایستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند بعد متوجه من شد و نامه ها را از من خواست و علامتها یکی بعد از دیگری ظاهر شد.[7]

طبق نقل مرحوم صدوق، عده ای از اهالی قم که در میان آنها محمد بن جعفر حمیری قرار داشت، بدون آنکه از وفات امام حسن عسکری(ع) مطلع باشند وارد سامرا شدند، استفتاها و وجوهاتی به همراه داشتند. در آنجا خبر رحلت امام عسکری(ع) را شنیدند و آنان را به سوی جعفر هدایت کردند، آنها جعفر را ملاقات کردند و از وی پرسیدند به آنها بگوید چه مبلغ پول با خود آورده اند و صاحبان این وجوهات چه کسانی هستند؟جعفر پاسخ داد که او پیشگو و فال بین نبوده و آنچه امامیه دربارۀ امام عسکری(ع) می گویند دروغی بیش نیست زیرا تنها خداوند به این قبیل امور آگاه است.

جعفر از آنها خواست تا وجوهات را تحویل دهند ولی ایشان از این کار سرباز زدند و نزاع میان آنها آشکار شد. در حین دعوا شخصی وارد شد و آنان را به نام صدا زد و به سوی منزلی راهنمائی کرد و در آنجا شخصی را به ایشان نشان داد که به نظر می رسید وکیل امام دوازدهم(ع)  باشد، او صاحب و مبلغ وجوهاتی را که آورده بودند به آنها گفت. آنها بلافاصله امامت امام دوازدهم را پذیرفتند، با انجام این امر به آنها دستور داده شد تا از این پس وجوهات خود را به شخص معینی در بغداد تحویل دهند.

بنابه گفته صدوق، جعفر فورا به دربار خلیفه معتمد عباسی رفت و به او گزارش داد که امامیه هنوز به وجود پسر امام عسکری(ع) معتقدند، معتمد بلافاصله دستور پیگیری و تحقیق در موضوع را صادر کرد و گروهی از مأموران را به همراه جعفر اعزام نمود تا منزل امام عسکری(ع)  و منازل همسایگان را مورد تفتیش قرار دهند.[8] در منزل امام عسکری (ع) کنیزی به نام ثقیل را دستگیر کردند و از او خواستند تا فرزند امام را به آنان نشان دهد، ولی وی به شدت انکار کرد فرزندی زاده باشد.

به روایت صدوق، ثقیل برای آنکه جان امام دوازدهم را مصون دارد، ادعای بارداری کرد.[9] از آن پس معتمد او را به معاینه در حرم خود زندانی کرده، تحت سرپرستی نحریر، همسران خلیفه و کنیزان و زنان قاضی القضات ابن ابی شورا به مدت دو سال تقثیل را تحت نظر داشتند، تا آنکه احساس کردند دیگر به بررسی بیشتر نیازی نیست و از طرف دیگر مرگ ناگهانی وزیر عبد الله بن خاقان باعث شد تا دستگاه خلافت از بانوی محترم غفلت کند. برخی از اخبار حاکی از آن است که ثقیل زندانی شد و دژخیمان عباسی یک رشته اعمال شکنجه آمیز را علیه امامیه انجام دادند که جعفر در پشت سر آن اعمال داشت.[10] عباسیان با وجود اینکه بسیاری از امامیه را به قتل رساندند ولی تلاشهای آنها برای دستگیری امام دوازدهم بی نتیجه ماند.

طبق روایت شیخ مفید، امام عسکری(ع) می خواست هرگونه فرصتی را در ردیابی امام دوازدهم از عباسیان بگیرد، تا جان فرزند خود را محفوظ دارد. بدین جهت نقشه ای طرح ریزی کرد که به موجب آن براساس وصیت نامه ای آشکار تمام دارائی خود را به مادرش حدیث واگذار کرده بود.[11] او با وصول خبر رحلت پسرش از مدینه به سامرا آمد تا ماترک او را اخذ کند ولی دید که همه دارائی او را توقیف کردند.

از آن گذشته، جعفر با او در موضوع میراث برادر درگیر شد و به حق خود بر ما ترک اصرار داشت و قضیه را به مقامات دولتی کشانید و سعی کرد تا ثابت کند که امام عسکری(ع) پسری نداشته است. حدیث اظهار داشت که امام عسکری او را تنها وارث خود دانسته و بنا به فقه امامیه جعفر کوچکترین حقی برمیراث برادر ندارد.[12]

این نزاع مدت دو سال ادامه یافت تا آنکه محقق شد حامله بودن ثقیل واقعیت ندارد، و با آنکه حدیث پیش قاضی ثابت نمود که تنها وارث امام یازدهم است و قاضی به نفع او رأی داد، جعفر معارض او شد و از خلیفه در طلب میراث برادر استعانت جست، سرانجام به حکم خلیفه ماترک امام حسن عسکری(ع) را پس از هفت سال توقیف بین حدیث و جعفر تقسیم کردند.[13]

پی نوشت ها

[1] کشف الغمه، ج 3، ص 9-197. محدثین متقدم شیعه نظیر کلینی، سعد قمی و مفید هیچگونه علت ظاهری برای وفات امام عسکری(ع) ذکر نکرده اند(کافی، ج 1، ص 509)مقالات، 2-101. ارشاد ص 335. المقنع فی الفقه، ص 5-72. و تصحیح اعتقادات الامیه، ص 163. ولی متأخرین آنها نظرشان را برمبنای حدیثی قرار داده اند که از امام صادق(ع) روایت کرده اند که می فرماید: هیچ یک از ما به مرگ طبیعی از دنیا نمی رود بلکه یا مقتول می گردد یا شهید می شود(طبرسی، اعلام الوری، ص 349. محمد جریر طبری، دلائل الامامة، ص 223. ابن شهر اشوب، مناقب، ج 4، ص 421. بحار، 50، ص 8-236 و 335.

[2] ارشاد، مفید، ص 325. بحار، ج 52، ص 17. الزام الناصب، ص 104. کافی، ج 1، ص 505. کمال الدین، ص 43.

[3] کافی، ج 1، ص 5-503. ارشاد، ص 325.

[4] کمال الدین، ص 43. اعلام الوری، ص 385. الزام الناصب، ص 67. منتخب الاثر، ص 243.

[5] کشف الغمة، ج 3، ص 199.

[6] ارشاد، ص 325.

[7] کمال الدین، ج 1، ص 152-150.

[8] همان مدرک، ص 374.

[9] همان مدرک، ص 476.

[10] الفصول العشر، ص 13.

[11] مدرک قبل.

[12] در فقه شیعه امامیه میت اگر مادر، برادر از خود باقی بگذارد، برادر هیچ حقی در میراث ندارد(المقنع، صدوق، ص 171. کمال الدین، ص 47 و 58).

[13] کمال الدین، ص 25، 26، 34، 47، 261، 262. فرق الشیعه، ص 79. غیبت طوسی، ص 141-142. ابن حزم، ج 4، ص 93.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان