سید رضی (رضوان الله تعالی علیه) این کلمات نورانی امام علی علیه السلام را یا از خطبه ها یا از وصایا یا از نامه های آن حضرت انتخاب کردند و جدا ثبت کردند. غالب اینها یا در خطبه های حضرت است یا در وصایای آن حضرت است یا در نامه های آن حضرت است. در کلمه 64 حضرت فرمود: «أَهْلُ الدُّنْیا کرَکبٍ یسَارُ بِهِمْ وَ هُمْ نِیامٌ»؛ غالب فرمایشات آن حضرت از بیانات نورانی پیغمبر (علیهما السلام) استفاده می شود. آن حضرت فرمود: «النَّاسُ نِیامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»؛ اکثری مردم خواب اند هنگام مرگ بیدار می شوند. برخی ها در هنگام مرگ هم بیدار نمی شوند، خوابیده می میرند و بعد از مرگ بیدار می شوند. اوحدی از انسان ها بیدار هستند «کحی بن یقظان» و بیدار هستند، در حال مرگ هم بیدارند بعد از مرگ هم بیدارند. بیان نورانی حضرت امیر در بعضی از بخش ها این است که «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار»؛ شما از عالمی به عالم دیگر منتقل می شوید که مرگ یک هجرت است. انسان خوابیده وقتی او را از جایی به جایی می برند متوجه نیست. برخی ها بعد از مرگ مدت ها که بگذرد تازه می فهمند که مرده اند. اینکه در قبر تلقین می کنند می گویند: «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ»؛ یعنی این حادثه ای که برای تو پیش آمد این مرگ است دیگران هم مُردند عده ای که نیامدند بعد می میرند. الآن آنچه شما در صحنه دارید یک وضع غیر آشنایی را می بینید بدانید این حالت مرگ شماست، «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ». وگرنه این برای مرده ای که خودش مرگ را حق احساس کرده است که نمی توان تلقین کرد که «أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ». خیلی ها می بینند وضع عوض شد؛ اما نمی دانند که مرده اند. بعضی ها احقابی از عذاب را وقتی دیدند تازه نام مبارک پیغمبر یادشان می آید. اوّل که سؤال می کنند پیامبرتان کیست؟ یادشان نیست، چون کاری با پیغمبر نداشتند. این در روایات ماست که بعد از احقابی، یعنی هشتاد سال از عذاب که گذشت تازه یادشان می آید که نام مبارک پیغمبر مثلاً فلان است، برخی ها هم یادشان نمی آید، می گویند پیامبر ما کسی است که قرآن بر او نازل شده است، هنوز نام مبارک حضرت یادشان نمی آید؛ ولی بعضی ها بیدارند؛ یعنی کاملاً مرگ را می فهمند در حال مرگ هم که می دانند که دارند منتقل می شوند. آن که این ادعا را کرد حالا این ادعایش یا درست یا نادرست، ادعایش این است که ما در حال مرگ بیداریم، یک؛ و در حال مرگ ما را منتقل می کنند به آن عالم می فهمیم، دو؛ و به این انتقال رضایت می دهیم، سه؛ و خود را در اختیار ناقل قرار می دهیم، چهار؛ «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم»؛ یعنی در آن حال ما زنده ایم، مرگ به معنای انتقال است وگرنه یک آدم مرده چگونه روح را تسلیم می کند؟
مسافری که او را از جایی به جایی می برند، خود را در اختیار آن ناقل قرار می دهد که «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَی دَار». اکثری مردم خواب هستند، یک انسان خوابیده دو چیز دارد: یکی اینکه آنچه را که می بیند در دستش نیست وقتی که بیدار شد می بیند که دستش خالی است. هنگام مرگ می بیند تمام آنچه را که فراهم کرد باید بگذارد و با دست خالی برود. پس معلوم می شود مال او نبود. این یک معنای خواب بودن اکثری است. معنای دوم آن این است که انسان خوابیده خیلی چیزها را می بیند، ولی آنچه را که او می بیند تعبیر دارد؛ یعنی آنچه را که ما فعلاً در جهان می بینیم تعبیر دارد، تأویل دارد. تعبیرش و تأویلش نزد اولیای الهی هست. این چنین نیست که این حوادثی که ما می بینیم یا برای ما نقل می کنند عین آن قسمت هایی باشد که واقع می شود.
به هر تقدیر فرمود: اهل دنیا مثل سواره هایی هستند که اینها را منتقل می کنند و خودشان در حال خواب هستند. کسی که اهل دنیا نباشد بیدار است، این حالت انتقال را درک می کند و خود را تسلیم ناقل می کند:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست ٭٭٭ روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
یعنی ما در حال بیداری و در حال زنده بودن منتقل می شویم و گرنه مرگ به معنای نابودی که نیست. آن مرگ به معنای نابودی فوت است نه وفات! مستحضرید که این فوت، «تاء» جزء کلمه است یعنی از بین رفتن. در قرآن کریم هیچ سخن از فوت نیست، یک جاست که نفی کرده است فرمود: ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾، هر چه از قرآن درباره مرگ آمده وفات است. در وفات این «تاء» جزء کلمه نیست این «تاء»، تای مصدری است. اصل کلمه سه تا حرف است «واو» است و «فاء» است و «یاء». می گویند «مستوفا، مستوفی، متوفّی، متوفّا»، یعنی به تمام حقیقت از جایی به جایی می روند. وقتی می گویند او بیانش مستوفا بود یا مقاله اش مستوفا بود یا حق خود را استیفا کرد، یعنی چیزی را فروگذار نکرد. انسان متوفاست، خدا متوفِّی است، عزرائیل(سلام الله علیه) متوفّی است، فرشتگان زیر مجموعه عزائیل(سلام الله علیهم) که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾، متوفّی اند؛ یعنی تمام حقیقت انسان از جایی به جای دیگر می رود؛ فوتی در کار نیست، مرگ به معنای نابودی نیست.
اگر کسی خواب باشد نمی داند که او را از کجا به جایی بردند! اما وقتی بیدار باشد به این نقل و انتقال رضا می دهد و ادعا می کند که من می فهمم که دارم از جایی به جایی می روم و خود را تسلیم این ناقل می کند «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم».
در این بخش ها هم حضرت فرمود اکثری این طورند، اما اقلی حساب دیگری دارند. آن گاه فرمود: «الْعَفَافُ زِینَةُ الْفَقْرِ وَ الشُّکرُ زِینَةُ الْغِنَی»؛ یک وقت است انسان از نظر مسائل مالی مشکلی پیدا می کند. عفیف و عفاف، تنها برای زن ها و اینها نیست. عفیف بودن فضیلتی است هم برای مرد است هم برای زن که در بعضی از تعبیرات نورانی حضرت امیر است که «لَکادَ الْعَفِیفُ أَنْ یکونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکة»، یک انسان عفیف فرشته ای به صورت انسان است که گویا عفت یک ملکه ملکوتی است و انسان عفیف فرشته ای از فرشتگان است. گاهی انسان در جهاد اصغر اعضا و جوارحش را می دهد، بعد خدا به او دستی می دهد که «یطِیرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِکةِ فِی الْجَنَّة». در جهاد اکبر که دشوارتر از جهاد اصغر است اگر کسی موفق شد، او هم می شود: «لَکادَ الْعَفِیفُ أَنْ یکونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکة»، با فرشته ها محشور می شود.
در اینجا هم فرمود اگر کسی فقیر بود، برای اینکه عزیزانه زندگی کند، این عفت و عدم تعرّض و قناعت زینت این حالت فقر اوست؛ چه اینکه زینت غنا و داشتن شکر و سپاسگزاری است. شکر هم این است که انسان نعمت را در جای خود مصرف بکند و به داد دیگران برسد. مستحضرید که کمک به فقرا جزء برنامه های بین المللی اسلام است، اختصاصی به مسلمان ها ندارد، چه اینکه اختصاصی به مسئله زکات و خمس و اینها ندارد. هر انسانی که قدرت داشته باشد به فقیر کمک بکند و نکند، در قیامت معذّب است. چه مسلمان باشد چه یهودی و مسیحی و زرتشت باشد و چه ملحد و مشرک باشد، در قیامت وقتی از عده ای سؤال می کنند که چطور به جهنم افتادید؟ ﴿ما سَلَککمْ فی سَقَر﴾ اینها چند دلیل ذکر می کنند، می گویند ما در محکمه قیامت به چند چیز محکوم شدیم: یکی اینکه منکر قیامت بودیم: ﴿کنَّا نُکذِّبُ بِیوْمِ الدِّینِ﴾، این معلوم است که در اثر کفر عذاب می بیند. بعد ﴿لَمْ نَک نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾ و ﴿لَمْ نَک مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾، ما به فقرا کمک نمی کردیم. ببینید در قیامت می گویند حالا کافر بودی باش، ولی کمک به فقیر وظیفه هر انسانی است؛ چون کفّار هم به فروع مثل اصول مکلّف اند. از این احتجاج هایی که در قرآن هست که ﴿لَمْ نَک نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾، یا ﴿لَمْ نَک مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾، ﴿کنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ ٭ وَ کنَّا نُکذِّبُ بِیوْمِ الدِّینِ﴾، برمی آید که کفّار هم به فروع مکلّف اند هم به اصول مکلّف اند. هم عِقاب می بینند که چرا اصول دین را منکرند هم عقاب می بینند که چرا به فقرا نرسیدند؟ کمک به فقرا جزء برنامه های بین المللی اسلام است.
در اینجا فرمود: زینت غنا، شکرگزاری و سپاسگزاری است. بعد در کلمه بعدی فرمود: «إِذَا لَمْ یکنْ مَا تُرِیدُ فَلَا تُبَلْ مَا کنْتَ»؛ ما اراده ای داریم، قضا و قدر که تابع اراده ما نیست، تابع مصالح کلّیه است. اگر یک وقت آنچه را که ما می خواستیم نشد، نباید نگران باشیم و بگوییم ما در این حدّ هستیم، چرا نشد؟! «چرا» در کارهای قضا و قدر الهی راه ندارد. در کارهای خود ما، در کارهای دیگران راه دارد؛ اما در برابر قضا و قدر الهی «چرا» راه ندارد. فرمود حالا اگر نشد، خود را به زحمت نینداز. نگو من در این حدّ هستم، چرا نشد؟! روزگار که به میل ما نمی گردد. گاهی به عنوان آزمون است گاهی به عنوان شکر نعمت های قبلی است، گاهی به عنوان صبر نقمت های تازه پدید آمده است. فرمود: «إِذَا لَمْ یکنْ مَا تُرِیدُ»؛ نگویید چرا به من؟! نه، خیلی از افراد بودند برجسته تر از ما بودند و به مقصد مادی شان نرسیدند.
بعد فرمود: «لَا تَرَی الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً»؛ در بحث های قبل هم فرمود زینت انسان، عقل است. وقتی انسان عاقل شد، کارهای او حساب شده است و روی نصاب است. چون تُندروی و کج روی و کژراهه رفتن در اثر جهل است؛ حالا یا جهل به حکم است یا جهل به موضوع است؛ این جهل در مقابل علم قابل درمان است؛ اما آن جهالت در مقابل عقل قابل درمان نیست. ببینید در جنگ ها انسان وقتی که پیروز شد یا غنیمت می گیرد یا اسیر می گیرد یا فلان، این در جنگ های شمشیری است؛ اما در جنگ های درونی از یک طرف جهل است از یک طرف عقل، از یک طرف ایمان است از یک طرف کفر، از یک طرف وهم و خیال است از یک طرف عقل. در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که در جنگ داخلی اگر عقل پیروز شد، همه دشمنان خود را تعدیل می کند و نه تعطیل. اگر وهم در برابر عقل است، اگر خیال در برابر عقل است، در بخش اندیشه، عقل هر دو را زنده نگه می دارد تعدیل می کند، وهم را در جای خود، خیال را در جای خود؛ ولی اگر وهم و خیال پیروز شدند، عقل را به زندان می برند، زنجیر می کنند. در بخش شهوت و غضب که اینها با عقل عملی می جنگند یعنی با انگیزه می جنگند نه با اندیشه. این عقل عملی که حضرت فرمود: «العقل مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» وهم و خیال با او در نبرد نیستند، شهوت و غضب با او در نبرد هستند. این عقل است که پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: عقل را عقل گفتند برای اینکه زانوی سرکش شهوت را زانوی چموش و جموح شهوت را او عقال می کند. این تعبیر خود حضرت است که اصلاً عقل را عقل گفتند برای اینکه زانوبند است. آن عِقالی که زانوی شتر چموش را می بندند؛ آن زانوبند را می گویند «عقال». حضرت فرمود عقل را عقل گفتند برای اینکه زانوی شهوتِ چموش را می بندد، زانوی غضب چموش را می بندد که اینها جموحی و چموشی نکنند.
این جنگ خیلی نابرابر است، اگر عقل عملی پیروز شد، شهوت را تعدیل می کند و نه تعطیل. نه رهبانیت می آورد نه عزوبت می آورد؛ هم کارهای شهوتش را تعدیل، هم کارهای غضبش را تعدیل، در جنگ ها از قوّه غضبیه کاملاً بهره می برد. این دو تا قوه سرجایشان محفوظ است. ولی اگر عقل عملی شکست خورد در جهاد نفس، شهوت پیروز شد یا غضب پیروز شد عقل را سر می بُرَند. این بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود غنیمت هایی که آنها می برند غارتگری هایی که آنها می کنند: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ ینْفَعْهُ ] لَا ینْفَعُه»، فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَی أَمِیر»، اگر هوس پیروز شد عقل را به اسارت می گیرد، ولی اگر عقل پیروز شد شهوت را تعدیل می کند نه تعطیل، غضب را تعدیل می کند نه تعطیل. کاری به هیچ کدام از اینها ندارد. این عدل عقل است که وقتی پیروز شد به زیر دست ستم نمی کند.
اینکه گفتند: «به اسیر کن مدارا که امروز اسیر توست» برای همین است که کار عاقلان در جامعه رحم کردن به اسیر ﴿وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یتیماً وَ أَسیراً﴾ است؛ هم طعام ظاهر می دهند، هم طعام باطن می دهند. غرض این است که اینکه گفتند جهاد اکبر است و اینکه حضرت فرمود: «أَعْدَی عَدُوِّک نَفْسُک الَّتِی بَینَ جَنْبَیک»؛ برای اینکه ما در یک جنگ نابرابر قرار داریم. اگر عقل پیروز شد هرگز ستمی نسبت به قوای مادون نمی کند، آنها را تنظیم می کند تعدیل می کند حفظ می کند، ولی اگر شهوت و غضب پیروز شدند عقل را سر می بُرَند: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیر تَحْتَ هَوَی أَمِیر». اینها از بیانات نورانی حضرت امیر است. «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ [لَمْ ینْفَعْهُ] لَا ینْفَعُه»؛ لذا این جهاد، جهاد اکبر شد. جهاد بیرونی به هر حال یا نفت می خواهند، یا گاز می خواهند، یا زمین می خواهند یا درآمد می خواهند، کاری با جان آدم و عقل آدم و دین آدم ندارند؛ اما جنگ درون با دین آدم کار دارد. دین آدم را با اسلحه و شمشیر نمی شود اداره کرد.
این بارها به عرض شما رسید، ما اگر خواستیم دشمن بیرونی را طرد کنیم، سلاح ما همین سیف است: ﴿خُذُوا مَا آتَینَاکمْ بِقُوَّةٍ﴾، با آهن می جنگیم. ولی اگر خواستیم دشمن درونی را رام کنید، آهن کارساز نیست، یک آه است که در شب های جمعه به ما گفتند: «وَ سِلَاحُهُ الْبُکاء»؛ در جنگ درون فقط ناله و ضجّه و اشک کنار سفره سحر و گفت «هر که سحر ندارد از خود خبر ندارد» با آن آه سحرخیز آدم می تواند جلوی هوی را بگیرد. فرمود کارش این است. در جنگ درون که آهن اثر ندارد، یک آه و ناله و گریه اثر دارد اگر این شد آدم نجات پیدا می کند. همه قوا سرجایش محفوظ است. جاهل یا تُند است یا کُند است، برای اینکه «الْیمِینُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِیقُ الْوُسْطَی هِی الْجَادَّةُ» در صراط مستقیم هم، هم صراط کتبی ما داریم که قرآن و روایات هستند، هم صراط عینی و خارجی داریم. در زیارت این ذوات قدسی به ائمه(علیهم السلام) سلام می کنیم مخصوصاً وجود مبارک حضرت امیر! در زیارت «جامعه» به همه اینها می گوییم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَم». پس هم صراط مستقیم خارجی داریم، اصلاً امام یعنی آن بزرگراه! اینکه در این بخش از آیات فرمود: ﴿إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾؛ یعنی دو تا شهری است که ویران شده شما که از مکه به شام برای نقل و انتقال کالای تجاری سفر می کنید این برِ راهتان است سرِ راهتان است. راه هم دو قسم است: یک راه فرعی است و یک راه اصلی؛ آن راه اصلی را می گویند امام. وقتی انسان وارد راه اصلی شد لازم نیست که از کسی سؤال بکند، مستقیماً انسان را به مقصد می رساند. فرمود شما که از مکه به شام می روید یک بزرگراه رسمی دارد که از مکه شروع می شود و به شام ختم می شود. سرِ راهتان است، ﴿إِنَّهُما﴾؛ یعنی این دو تا شهری که ما ویران کردیم، ﴿لَبِإِمامٍ مُبینٍ﴾؛ یعنی این بزرگراهی که سرِ راهتان است و اگر امام را امام گفتند برای اینکه این صراط مستقیم است. اگر در زیارت «جامعه» یا در زیارات دیگر به این ذوات قدسی عرض می کنیم: «أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ»، یعنی همین!
بنابراین اگر کسی ـ معاذالله ـ در محضر اینها نبود، یا تُند است یا کُند. فرمود جاهل یا مُفرِط است یا مُفَرِّط.
آن گاه فرمود: «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکلَامُ»؛ آدم هر چیزی را که نمی خواند، هر حرفی را که نمی زند. بزرگان ما در اهل حکمت حرفی زدند که خدا مرحوم آخوند صاحب کفایه را غریق رحمت کند که مشابه این را در کفایه یک جا آورده؛ گفته بعضی از کارهاست که اصلاً جلوی فضیلت و واجبات را می گیرد. مثالی ذکر کرده بودند ایشان؛ می گوید یک درخت مگر چقدر آب می خواهد؟ اگر کسی یک مقدار آب شور پای این درخت بریزد، این درخت با این آب شور کم کم بیمار می شود، راهی برای ترمیم او نیست. مگر او چقدر آب می خواهد؟ قدری آب می خواهد که شما از آب شور به او دادی. مگر ذهن چقدر ظرفیت دارد؟ مدام این قصه را بخوان، آن روایت را بخوان، آن حرف را گوش بده، آن حرف را گوش بده، پر از این جنجال ها می شود و جا برای علم نیست. گفتند این صندوق درون را، این راز درون را، این محکمه درون را برای شرح صدر حفظ بکنید هر حرفی را نزنید هر حرفی را نخوانید هر حرفی را گوش ندهید اگر معارف بلند توحید بود علم بود استدلال بود نفع جامعه بود آنها را هم بگویید و هم بشنوید؛ اما حرف هایی که سودآور نیست بذله است خنده است سود نیست قصّه است کذب است فرمود اینها را به حرمِ امن دلتان راه ندهید. اگر عقل کامل شد سخن کم خواهد بود. «إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ نَقَصَ الْکلَامُ».
«الدَّهْرُ یخْلِقُ الْأَبْدَانَ وَ یجَدِّدُ الْآمَالَ وَ یقَرِّبُ الْمَنِیةَ وَ یبَاعِدُ الْأُمْنِیةَ مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ»؛ فرمود گذشت روزگار همین طور است؛ بدن را فرسوده می کند، خَلِق و فرسوده و کهنه می کند، چون در حال رفتن است و آرزوها را طولانی می کند. یک بیان نورانی در روایات ما هست که فرمود: «إِیاک وَ الِاتِّکالَ عَلَی الْمُنَی» زنده به عمل باشید نه به آرزو. امید یک مطلب دیگری است، رجا برکت است رحمت است. بین تمنّی و ترجّی، بین عمل و رجا، بین آرزو و بین امید خیلی فرق است. آرزو یک چیز بدی است، امید یک چیز خوبی است. امید این است که انسان مقدمات را فراهم بکند به انتظار نتیجه باشد. کشاورزی که همه کارها را کرده به انتظار باران است این را می گویند رجا. اما کسی که کِشتی نکرده شیاری نکرده زمینی را آماده نکرده او آرزو دارد که زندگش اش تأمین بشود! آرزو با مقدمات همراه نیست، امید با مقدمات همراه است؛ لذا رجاء برکت است آرزو برکت نیست محمود نیست مذموم است.
فرمود: «إِیاک وَ الِاتِّکالَ عَلَی الْمُنَی فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْکی»؛ فرمود سالمندان به آرزو زنده اند، ولی عاقلان به امید زنده اند. امید یعنی مقدمات را فراهم کرده اند؛ مثل کشاورزی که همه کارها را کرده است، به امید باران نشسته است. اینجا رجاء است و خدا امید افراد را ناامید نمی کند، اما آرزو نقشی ندارد فرمود: «إِیاک وَ الِاتِّکالَ عَلَی الْمُنَی».
اینجا هم فرمود: «الدَّهْرُ یخْلِقُ الْأَبْدَانَ وَ یجَدِّدُ الْآمَالَ»؛ مرتّب آرزو را روزانه می کند، روزآمد می کند. منیه و مرگ را نزدیک می کند، امنیه را دور می کند، چون مرگ که نزدیک شد انسان دسترسی به آن محدوده آرزو ندارد. آن امنیه و آرزو را دور می کند انسان به آن دسترسی ندارد، مرگ را که انتقال از این عالم به عالم دیگر است او را نزدیک می کند. «مَنْ ظَفِرَ بِهِ نَصِبَ وَ مَنْ فَاتَهُ تَعِبَ »؛ اگر کسی به این آرزو به حسب ظاهر رسید که تازه اوّل دشواری اوست و سختی اوست و اگر هم از دست داد باید در تلاش و کوشش باشد.
ذات اقدس الهی در سوره مبارکه «تحریم» وقتی نام زنان را می برد و زنان برجسته را که ذکر می کند؛ نمی فرماید زن های برجسته نمونه زنان خوب اند. ما سه تا واژه داریم که هر کدام معیار خاص خودش را دارد: زنان هست، مردان هست، مردم. وقتی گفتند زنان، یعنی جامعه زنان. وقتی گفتند مردان یعنی جامعه مردان. وقتی گفتند مردم، اعم از زن و مرد است. مردم انقلاب کردند، مردم رأی دادند، مردم در نماز جمعه شرکت کردند، یعنی زن و مرد! قرآن در سوره «تحریم» وقتی می خواهد زن های نمونه را ذکر کند نمی فرماید آسیه یا مریم(سلام الله علیهما) نمونه زن های خوب هستند، نمونه زنان خوب هستند؛ می فرماید نمونه مردم خوب، مریم است. نمونه مردم خوب، آسیه است: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا﴾، نه «للّاتی»! نمونه جامعه خوب، آسیه است. نمونه جامعه خوب، مریم است. این برای اینکه ذکورت و انوثت در روح راه ندارد. روح که مجرد است نه مذکر است نه مؤنث. لذا فرمود: ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ﴾، «ضرب الله مثلاً للّذین آمنوا مریم»، مریم نمونه جامعه خوب است. آسیه نمونه جامعه خوب است.
برتر از همه صدیقه کبری (سلام الله علیها) نمونه جامعه خوب است، نه نمونه زن های خوب و این خطبه نورانی «فدکیه» را حتماً اوّلاً باید درس خواند بعد بحث کرد بعد به جامعه منتقل کرد. براهین فراوانی که چه در توحید دارد، چه در وحی و نبوت دارد، چه در مسئله آیات قرآن دارد، علل اختلاف را ذکر می کند، علل اتحاد را ذکر می کند. حداقل وظیفه ما این است همان طوری که مسیحی ها مریم (سلام الله علیها) را جهانی کردند کار خوبی کردند ما هم تأیید می کنیم، باید فاطمه (سلام الله علیها) جهانی بشود، هم در بخش محلّی و ملّی ما، هم در بخش منطقه ای ما که بین موحّدان هستند، هم در بخش بین الملل. این خطبه اگر خوب تبیین بشود و خوب تصریح بشود؛ معلوم می شود که ما موظف هستیم در سه بخش وجود مبارک بی بی را معرفی کنیم که خدا می فرماید: زن خوب نمونه مردم خوب است، نمونه جامعه خوب است، نه زن خوب نمونه زن های خوب است! اگر در این دو بخش از قرآن می فرمود «ضرب الله مثلاً للّاتی آمنّ»، می گفتیم زن خوب نمونه زن های خوب است؛ ولی فرمود: ﴿لِلَّذینَ﴾، این «اللاتی» در قرآن حسابش مشخص است، «اللواتی» مشخص است، «الذین» هم مشخص است. «الذین» یعنی جامعه. «الذین» یعنی مردم، یعنی توده مردم اعم از زن و مرد. بنابراین درباره صدیقه کبری(سلام الله علیها) حداقل کاری که ما می توانیم بکنیم این است که او را به عنوان مریم اسلامی معرفی کنیم و معرفی او هم به وسیله سخنرانی های نورانی اوست، خطبه های نورانی اوست. این خطبه جای درس است، جای بحث است، جای حفظ است، جای نوشتن کتاب های علمی است، جای توزیع جوایز علمی است، جایزه برای کسی که بهترین شرح را نسبت به این خطبه بکند.
خطابه خیلی عمیق نیست؛ نظیر خطابه هایی که در سایر روایات هست. عمیق نیست، یعنی نسبت به خطبه عمیق نیست. آن خطبه خیلی مفصل هم نیست؛ اما خیلی عمیق است که با بهترین و برجسته ترین خطبه های نورانی حضرت امیر همسطح خواهد بود. آن وقت این ایام را انسان هم آن مراسم سوگواری را انجام بدهد، هم مراسم منطقه ای را انجام بدهد، هم مراسم بین المللی را که وظیفه خود را نسبت به آن حضرت انجام بدهد. گِله ای که آن حضرت می کند می گوید بعد از پیامبر چرا شما برگشتید به جاهلیت؟ و اگر کسی امام زمان خود را نشناسد همان وضع جاهلیت است: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیة»؛ حضرت فرمود چرا نفاق آمد؟ چرا جاهلیت آمد؟ چرا برگشتید به آن گذشته های تان؟ این خطبه نورانی تعیین کننده است.