شناسه : ۱۸۹۶۷۱۳ - دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۵۰
اتحادیه اروپایی در پسابرگزیت چه شکلی خواهد ماند؟
به گزارش اقتصادآنلاین به نقل از فرهیختگان، اگر «پاولِ هشتپا» که جام ملتهای اروپا را پیشبینی کرد یا «رابیو» اختاپوس پیشگوی نتایج جامجهانی 2018 زنده بودند، این روزها بازارشان داغداغ بود و همچون جامجهانی شبکههای زددیاف، سیانان، فرانسه 24 و بیبیسی، برنامه پیشگویی آنها را به صورت زنده پخش میکردند. اما بخت با اروپاییان یار نبود و یکی از دو اختاپوس، مرد و دیگری هم سر از میز غذاخوری درآورد. در ایران هم بساط پیشگوییها در اختیار رمالهایی است که به اندازه اختاپوسهای اروپایی هم نمیتوان به آنها اعتماد کرد. با این حال برای درک آینده اتحادیه اروپایی و پرچم پرستارهاش، راهی جز بررسی شرایط فعلی آن و چگونگی و چرایی تشکیل اتحادیه وجود ندارد. با بررسی این شرایط، بدون نیاز به پیشگویی و پیشگوها میتوان از آینده اتحادیه اروپایی سخن گفت.
اروپای امروز چه شکلی است؟
برای توصیف وضعیت فعلی اروپا شاید بهتر از هر چیزی مرور برخی اتفاقات چند ماه اخیر آن باشد. بریتانیا که در سال 2016 و با رفراندوم برگزیت خواستار جدایی از اتحادیه اروپا شده بود بالاخره ساعت 23 روز جمعه 31ژانویه به صورت رسمی از آن خارج شد. بریتانیا پنجمین اقتصاد بزرگ دنیا، یکی از پنج کشور دارای سلاح هیدروژنی و همچنین یکی از پنج کشور عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد است. برگزیت، دومین اقتصاد اتحادیه و یکی از دو کشور دارای سلاح اتمی قاره سبز را از آن جدا کرد. این کشور، در کنار فرانسه و آلمان، سه ستون اصلی خیمه آبیرنگ اتحادیه اروپا بود. حالا اما یک ستون جدا شده و بار بیشتر روی دو ستون آلمان و فرانسه- برای به دوش کشیدن وظایف اتحادیه اروپا- افتاده است. نکته اینجاست که این دو ستون هم اوضاع چندان مناسبی ندارند که بتوانند خلأ بریتانیا را پر کنند. هم فرانسه و هم آلمان، چند سالی است با رشد پدیده خطرناک گروههای «راست جدید» که از آن با «راست افراطی» یاد میشود، روبهرو هستند. این گروهها برخلاف اتحادیه اروپا که متمرکز بر چندجانبهگرایی است، بر طبل ملیگرایی میکوبند و تلاش میکنند سیاست کشورهایشان مستقل از آن چیزی باشد که اتحادیه دیکته میکند. راستهای جدید یا افراطی، خود را دشمن سرسخت اتحادیه اروپا و تمامی ساختارهای اتحادیه میدانند. راستهای جدید (افراطی) آنقدر قدرت دارند که سال 2017 با مارین لوپن در برابر امانوئل مکرون صفآرایی کردند و درنهایت هم شکست خوردند، اما دوسال بعد در انتخابات پارلمان اروپا، حزب لوپن توانست به اندازه حزب مکرون در پارلمان اروپا کرسی کسب کند و به نوعی رئیسجمهور را در پارلمان اروپا شکست دهد. خطر راستهای جدید برای فرانسه بهقدری است که امانوئل مکرون در سخنانی که در پی خروج بریتانیا از اتحادیه ایراد شد، آنها را مخاطب خود قرار داد و گفت که «امشب اگر به شما بگویم که میتوانیم آینده کشورمان را با دوری بیشتر از اروپا بسازیم به شما دروغ گفتهام.»
اوضاع آلمان از فرانسه هم بدتر است. این کشور بیشترین منفعت را از ساختار اتحادیه برده و به بزرگترین اقتصاد اروپا تبدیل شده است، با این حال سرسختترین و جنگندهترین دشمنان را در برابر اتحادیه اروپا دارد. گروههای دسته راستی در آلمان، علاوهبر حضور در عرصه سیاست، فعالیتهای کف خیابانی و حتی زیرزمینی نیز دارند. راستهای آلمانی دست به تشکیل گروههای مسلح و حتی عضوگیری و شبکهسازی درون ارتش و نهادهای امنیتی آلمان زدهاند. آنها سال گذشته والتر لوبکه، یکی از سیاستمداران مدافع مهاجران را که همحزبی آنگلا مرکل صدراعظم این کشور بود، به قتل رساندند. آنها قصد داشتند 200 سیاستمدار دیگر آلمانی را نیز ترور کنند. خطر اصلی در آلمان، نفوذ راستهای افراطی در بدنه ارتش این کشور است. بر همین اساس مقامات نظامی و امنیتی آلمان، تغییراتی در ساختار اداره اطلاعات و امنیت ارتش ایجاد کردهاند. اما بهتازگی نشریه آلمانی«ولتامزونتاگ» گزارش داد که سرویس ضداطلاعاتی ارتش آلمان اعلام کرده مشغول انجام تحقیقات درباره 550 نفر از سربازان این ارتش به ظن داشتن دیدگاههای راست افراطی است. حضور افراد با دیدگاههای افراطی در بدنه نیروهای نظامی شاید عادی باشد، اما در آلمان که تجربه یک کهنه سرباز نشاندار جنگ جهانی اول به نام آدولف هیتلر را دارد، 550 افراطی میتواند هشدار بسیار خطرناکی باشد. نباید فراموش کرد که بریتانیا هم در اثر فشارهای سیاسی گروههای راستگرا از اتحادیه اروپا خارج شده است. امروز جامعه و دولت فرانسه و آلمان نیز تحت چنین فشاری قرار دارند.این وضعیت ستونهای اتحادیه اروپاست، اما شرایط دیگر اعضای اتحادیه هم افراطیتر از این کشورهاست. در لهستان و مجارستان، دولت در اختیار سیاستمداران راستگراست. در ایتالیا گرچه راستگرایان از دولت ائتلافی خارج شدهاند، ترس از بازگشت پیروزمندانه آنان به دولت با اکثریت پارلمانی همچنان وجود دارد. در اتریش نیز با وجود کنار رفتن راستهای افراطی از دولت ائتلافی اما ساختار دولت این کشور کماکان به اندازه کافی راستگرا باقی مانده است و قدرت در دستان سباستین کورتز، رهبر حزب راست «مردم» است. کورتز شنبه قاطعانه در برابر اتحادیه اروپا ایستاد و گفت که اتریش و دیگر کشورها طرح بودجه بلندمدت اتحادیه اروپا در دوران پس از خروج انگلیس از اتحادیه را وتو خواهند کرد، مگر اینکه بودجه پیشنهادی کاهش یابد. کمیسیون اروپا، کشورهای عضو را تحت فشار قرار داده تا 11/1درصد از درآمد ناخالص ملی خود را صرف بودجه اتحادیه کنند. اتریش به همراه آلمان و هلند خواستار کاهش آن به یک درصد هستند. اگر چه در حال حاضر اتحادیه اروپا یک واحد سیاسی سرپاست، این واحد درگیر بیماری کشنده واگرایی است. شاید برخی کشورها بخواهند دیگر اتحادیه نباشد، ولی همه با هم میخواهند دستهای دراز اتحادیه را که بر سر تمام شئون کشورشان سایه افکنده است، کوتاه کنند.
روی سیاه زغال، عامل اتحاد
هزینههای مالی و جانی دو جنگ جهانی که ریشه اروپایی داشت، بهاندازهای بالا بود که اروپاییان را به فکر نجات از سومین جنگ جهانی -که بهطور حتم دنیا را نابود میکرد- بیندازد. فاتحان جنگ جهانی دوم یکی از راههای نجات از نبرد سوم جهانی را در تشکیل سازمان ملل متحد دنبال کردند. سازمان ملل متحد اگرچه بهنوعی جانشین جامعه ملل فروپاشیده شد، اما بسیار قدرتمندتر از آن بود. در سالهای پس از تشکیل سازمان ملل، صاحبنظران اروپایی که احتمال میدادند سازمان ملل هم سرنوشتی چون جامعه ملل پیدا کند، از تشکیل یک اتحاد در قاره سبز برای فرار از آنچه آنها ناسیونالیسم (ملیگرایی) افراطی میخواندند، سخن گفتند. این ناسیونالیسم در کمتر از سهدهه، دو بار اروپا را ویران کرده بود و آنها نمیخواستند با سومین جنگ، قاره سبز تبدیل به ویرانهای غیرقابل سکونت شود. رهبران اروپایی برای کنترل رقابتهای ویرانگر بین قدرتهای اروپایی به فکر افتادند تا بتوانند امنیت را بار دیگر در قاره سبز برقرار کنند. از نظر این افراد تنها راه جلوگیری از وقوع جنگهای دوباره میان کشورهای اروپایی در درجه اول در هم تنیدن اقتصاد آنها در یکدیگر بود. در صورتی که کشورهای اروپایی از لحاظ تجاری به یکدیگر پیوند میخوردند آنگاه نهتنها از حمله به آن کشور خودداری میکردند، بلکه به دلیل منافعشان در چنین کشوری در صورت حمله نظامی به دفاع از آن میپرداختند. نخستین اقدام قابلتامل برای حذف احتمال وقوع جنگهای بیشتر بین کشورهای اروپایی با جامعه زغالسنگ و فولاد اروپا و جامعه اقتصادی اروپا توسط 6کشور داخلی اروپا ( بلژیک، فرانسه، آلمان غربی، ایتالیا، لوکزامبورگ و هلند) در سالهای 1951 و 1958 شکل گرفت. با این اتحاد، این 6کشور بهنوعی یک قرارداد عدم تعرض همگانی امضا کردند که ضمانت اجرای آن درهمتنیدگی اقتصادی بود. بهمرور کشورهای دیگر اروپایی به این اتحاد پیوستند و شرایط برای تشکیل یک اتحادیه بزرگ اروپایی فراهم شد. محکم شدن پیوندهای اقتصادی بهمرور احساس نیاز به ایجاد هماهنگی در حوزههای دیگر را به وجود آورد تا مقدمات تشکیل اتحادیه اروپایی در قاره سبز فراهم شود. کشورهای اروپایی که پروژه پیوند اقتصادی در داخل این قاره را بهطور کامل به سرانجام رساندند و خیالشان از جنگ و برقراری امنیت در داخل اروپا راحت شد به سمت ایجاد رکنهای اقتصادی و اجتماعی نیز حرکت کردند. در سال 1993 کشورهای اروپایی با پیمان ماستریخت، اتحادیه اروپا را تاسیس کردند. به دنبال تاسیس اتحادیه، آنها در بعد اجتماعی به کاهش رنگ مرزهای ملیگرایانه اقدام کردند و پیمان شینگن و لغو ویزا در میان کشورهای اروپایی و عبور و مرور راحت مردم و کالا از مرزهای داخلی اروپا را تضمین کردند. کشورهای اروپایی با محوریت اقتصاد، توانستند 28کشور را از ناسیونالیسم افراطی و خطر جنگ جهانی سوم دور و قاره سبز را به دومین اقتصاد دنیا تبدیل کنند.
«اقتصاد»؛ برگ برندهای که دیگر نیست
رهبران اروپایی چنددهه قبل با محوریت اقتصاد توانستند جنگطلبان اروپایی را به حاشیه برانند و زیر خیمه آبی با ستارههای زرد اتحادیه اروپا جمع شوند. شاید کمی زود باشد، اما میتوان گفت که همه رویاهای اروپایی را قرار است بریتانیا به هم بریزد. لندن با خروج رسمی از اتحادیه قمار کرد، اما این قمار، تجربه ارزشمندی برای سایر اعضای اتحادیه اروپایی است. بریتانیا هرچند رسما از اتحادیه اروپایی خارج شد اما تا 11ماه دیگر همچنان عضو بازار مشترک اتحادیه اروپا باقی خواهد ماند و در تجارت بینالمللی این اجازه را نخواهد داشت که تعرفهها و سهمیههای واردات و صادرات به کشورهای ثالث را خودش تعیین کند. این روند تا سال 2022 قابل تمدید خواهد بود. بریتانیا اگر بتواند در دوره انتقالی قراردادهایی با آمریکا، چین، هند و اتحادیه اروپا ببندد و این قراردادها اقتصاد لندن را متفاوت از آن چیزی کند که تا پیش از این داشته است، در اتحادیه اروپا آشوب بر پا خواهد شد و دومینویی از خروج از اتحادیه حداقل از سوی کشورهایی که پتانسیل اقتصادی قابلتوجهی دارند، شکل خواهد گرفت. این شرایط نشان میدهد که دیگر اقتصاد نمیتواند قاره سبز را به یکدیگر پیوند بدهد. اتفاقا این روزها این اقتصاد است که در حال واگرایی کشورهای قاره سبز از یکدیگر خواهد شد.
رکن سیاسی اتحادیه اروپا
مهمترین رکن پسااقتصادی اروپا، رکن سیاسی اتحادیه اروپاست. کارکرد اصلی این رکن در اتحادیه اروپا، متمرکز بر حوزه سیاست خارجی است. اروپا از این رکن برای ایجاد هماهنگی در سیاستهای خود برای مدیریت پروندههای بینالمللی استفاده میکند. نقاط اصلی تمرکز دستگاه سیاست خارجی اروپا سه مجموعه امنیتی مهم پیرامون مرزهای اروپا هستند که تغییرات در آنها میتواند امنیت این قاره را تحتتاثیر قرار دهد. این مجموعههای امنیتی به ترتیب دیواره شرقی اروپا، غرب آسیا و شمال آفریقا هستند.در دیواره شرقی اروپا، روسها تلاش کردهاند در این منطقه نفوذ نظامی داشته باشند. روسیه درصورت گذر از اوکراین که در مرکز این مجموعه است، میتواند نفوذ گذشته خود بر شرق اروپا را احیا کند. روسیه در این حوزه شبهجزیره راهبردی «کریمه» را از اوکراین جدا و به خاک خود ضمیمه کرده است و در شرق اوکراین نیز به کمک روستباران اوکراین دو جمهوری خودخوانده ایجاد کرده است. چنین شرایطی هیچ معنایی جز تضعیف اوکراین بهعنوان مدافع مرزهای شرقی اروپا ندارد. در کنار آن روسیه در اغلب کشورهای اروپایی حتی فرانسه و آلمان و بریتانیا اقدام به نفوذ سیاسی و رسانهای کرده است. این نفوذها البته در کشورهای اروپای شرقی و مرکزی شدیدتر بوده است. روسها به احزاب دستهراستی کمکهای مالی کردهاند. روسیه در نبرد نظامی با اتحادیه اروپا، نفوذ آن را از طریق نظامی در اوکراین تضعیف کرده است و در حوزه سیاسی نیز توانسته به رشد راستهای افراطی در این قاره کمک کند.مورد دوم مجموعه امنیتی غرب آسیاست. اروپا در این مجموعه به دنبال اجرای پروژه «مهار ایران» بوده است. در دولت اصلاحات، پروژه مهار ایران با پرونده هستهای کشورمان استارت خورد تا اروپا در حوزه سیاست خارجی با تعریف چنین پروندهای اتحاد خود را حفظ و تقویت کند. اروپا البته چندین پرونده دیگر در حوزههای منطقهای، حقوق بشر و موشکی علیه ایران تعریف کرده است تا ضمن تداوم اتحاد داخلی، موفق به مهار ایران شود. یکی دیگر از ابزارهای اروپا برای مهار ایران بهعنوان محور کشورهای حامی مقاومت، در تحولات بیداری در منطقه خود را نشان داد. اروپاییها از تروریستهای تکفیری در برابر دولت سوریه تنها به این دلیل حمایت کردند که با سقوط بشار اسد، ایران منزوی شده و محور مقاومت از بین خواهد رفت.اروپاییها گمان میکردند کار حکومت اسد ظرف چند هفته تمام خواهد شد و آنها به همراه آمریکا، جشن پیروزی علیه مقاومت را در کاخ ریاستجمهوری دمشق برگزار خواهند کرد، اما نهتنها این اتفاق نیفتاد که اروپا خود با بحران بزرگی مواجه شد. بحرانی که گوشهای از آن را ژنرال فیلیپ بریدلاو، فرمانده ارشد ناتو در اروپا سال 2016 افشا کرد. او بدون اشاره به پشتیبانان جنگ سوریه، مدعی شد که روسیه و سوریه از مهاجرتهای انبوه و مداوم بهعنوان سلاحی علیه اروپا استفاده میکنند. او ادعا کرد که حملات هوایی روسیه و سوریه صرفا در راستای هدف استفاده عمدی از مهاجرت بهعنوان سلاح در تلاش برای ناکارآمد کردن ساختارهای اروپا و در هم شکستن اراده اروپاییها انجام میگیرد. اروپا در میانه جنگ یعنی از سال 2015 با یک بحران جدی مواجه شد. بحران سوریه باعث به وجود آمدن موجی از مهاجرتها از سوی آوارگان سوریه به اروپا شد. این موج که در سال 2015 شدت گرفت باعث شد احساسات ملیگرایانه و افراطی در کشورهای اروپایی شدت بگیرد. مهاجران ضمن مواجه کردن کشورهای اروپایی با مشکلات اقتصادی، تا حدی باعث تغییرات فرهنگی و بافت مذهبی در ساختارهای اروپا شدند، اما مساله به اینجا ختم نشد. با وجود حمایتهای مالی و لجستیکی آمریکا، اروپا و کشورهای حاشیه خلیجفارس از گروهکهای تروریستی، ایران توانست با هوشیاری سپهبد شهید قاسم سلیمانی، پای روسیه را به سوریه بکشاند و جلوی سقوط دولت سوریه را بگیرد. حالا با شکست تروریستهای تکفیری، کشورهای اروپایی باید افراطیونی را که به سوریه اعزام کرده بودند، پس بگیرند. اکنون اروپا حتی از زندانی کردن این تروریستها نگران است، چراکه باعث میشود فضای زندانها نیز از تفکرات افراطی آنها تاثیر پذیرد. اروپا در این پروژه نهتنها شکست نخورده که تبعات سنگینی هم باید پرداخت کند.مجموعه سوم شمال آفریقاست. بحرانسازی در لیبی که در آن حکومت معمر قذافی علیرغم دیکتاتوری بودن توانسته بود یک کشور منسجم ایجاد کند، نمونهای از اقدامات عملی اروپاست. کشورهای اروپایی با آغاز اعتراضات در لیبی به کمک مخالفان شتافتند و با دخالت مستقیم نظامی باعث ساقط شدن دولت لیبی شدند. پس از این اتفاق گروههای طرفدار اسلام سیاسی مانند گروههای وابسته به اخوانالمسلمین که مورد حمایت ترکیه و قطر بودند، توانستند در ساختارهای دولت جدید لیبی حضور پیدا کرده و پس از مدتی به صدر آن راه پیدا کنند. این مساله باعث شد کشورهای غربی مخفیانه به دنبال شخصیتی غیراسلامی و نظامی در لیبی باشند تا بتوانند اسلامگرایان را در این کشور شکست دهند. لیبی هماکنون صحنه درگیری دولت اسلامگرایان مستقر در طرابلس به رهبری فائز السراج و نیروهای ارتش ملی لیبی مستقر در بنغازی به رهبری خلیفه حفتر است. بحرانآفرینی اروپا در مرزهای جنوبی خود در لیبی گرچه در مرحله اول موفقیتآمیز بود، اما علاوهبر اینکه این کشور را درگیر بیثباتی سیاسی کرد، ضربههای سختی هم از آن دریافت کرد. اکنون لیبی تبدیل به یکی از مسیرهای تردد مهاجران آفریقاییتبار به اروپا شده است و اجلاس کشورهای اروپایی که اخیرا در برلین نیز برای حل این پرونده تشکیل شد، بدون هیچ دستاوردی به پایان رسید تا نشان دهد اروپا دیگر توان بازیگری در عرصه بینالمللی را ندارد و این بیعملی ناشی از شکست رکن سیاسی در اتحادیه اروپایی است.
ایران و اروپای جدید
اتحادیه اروپا در طول چندین دهه حیات خود نشان داده است بیش از یک بازیگر فعال در مناسبات بینالمللی، تنها تسهیلگر سیاستهای آمریکا بوده است و حتی اگر هم گاها خواسته با تصمیمات این کشور مخالفت کند، عملا کاری از پیش نبرده است. اتحادیه اروپایی اکنون رکن سیاسی خود را نیز درحال فروپاشی میبیند. اکنون این اتحادیه با چنین ساختار در هم شکستهای در تلاش است ایران را ملزم به ماندن در توافق هستهای برجام بکند. سفر امروز جوزف بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا به ایران نیز در همین راستا قابل ارزیابی است. او به تهران آمده تا با مسئولان ایرانی درباره موضوعات مختلف ازجمله برجام گفتوگو کند. اروپا از سوی تهران متهم است که پس از خروج آمریکا از برجام به تعهداتش در برجام عمل نکرده و از سویی دیگر بروکسل دلیل این نقض عهد را فشارها و تحریمهای آمریکا میداند. در یکسال و نیم گذشته اروپا در برابر اقدامات آمریکا در برجام، تنها تماشاچی بوده است. اکنون ایران باید اروپا را در سطح آن چیزی که هست، ببیند و تصور یک بازیگر فعال از این اتحادیه در هم شکسته، بیش از واقعیت به یک رویا میماند. این واقعیتی است که خود مردم اروپا نیز به آن واقف هستند. نظرسنجی موسسه youGov اکثریت مردم 14 کشور اروپایی که در نظرسنجی این موسسه شرکت کردهاند، اعلام کردهاند که فروپاشی اتحادیه اروپا را ظرف 10 تا 20 سال آینده واقعیتی «بسیار محتمل» یا «نسبتا محتمل» ارزیابی میکنند.