محمدحسین مهدویان در پنجمین فیلم خود، بالاخره سراغ داستانی رفته که سویههای اجتماعی و انسانیاش، از ابعاد سیاسی آن پررنگتر است. هرچند که اساسا در منطقه غرب آسیا که سالهاست در خون و آتش میسوزد، نمیتوان هیچ چیز غیر سیاسی پیدا کرد. از غذایی که میخوریم تا پولی که درمیآوریم و هر مورد دیگری، ناگزیر ارتباط مستقیم یا غیر مستقیمی با سیاست پیدا میکنند. مهدویان اما از همان فیلم اولش این واژه “سیاسی” گریبانگیر خودش و فیلمهایش شدند. برخی او را متهم کردند که فیلمهای سیاسیاش پروپاگاندا هستند و با همین تعبیر، سعی کردند او را جدی نگیرند و در گفتمان قالب روز نادیده انگاشته شود. از سوی دیگر جریانهای تند سیاسی هم فیلمساز را مصادره بهمطلوب کردند و سعی کردند همین وجه سیاسی را پررنگ کنند. نتیجه این دوقطبیسازیها تنها به ضرر فیلمساز بود. هم شمار زیادی از مردم -خصوصا طبقه متوسط- او و فیلمهایش را بایکوت کردند، هم جریان رسمی و حتی خود جشنواره فجر او را تحریم کرد.
کار بهجایی رسید که مهدویان پیامد حواشی که برای «رد خون» پیش آمد، اظهار کرد که دیگر فیلم سیاسی نخواهد ساخت و خب بهوعدهاش هم عمل کرد. درخت گردو اولین فیلم غیرسیاسی اوست. یعنی فیلمی که با سیاست نسبت مستقیمی برقرار نمیکند و تماما متوجه ابعاد انسانی و اجتماعی یک فاجعه بزرگ است. اتفاقا این فاصله گرفتن از سیاست باعث شده تا موضع سیاسی خود کارگردان بیشتر مجال بروز بیابد و زیر نام و پرچم سازمانها و اورگانها مصادره بهمطلوب نشود. باز هم تکرار میکنم که هیچ چیز غیرسیاسی نمیتوان در اوضاع معاصر منطقه غرب آسیا پیدا کرد. (نگاه تحقیرآمیز قدیر به اروپاییها و زیست اروپایی در سکانسهای پایانی مثلا از جمله همان مواضع شخصی فیلمساز در درخت گردو است.) درخت گردو همانطور که کارگردان دوست دارد تاکید کند یک اثر ملی است و اگر نظر نگارنده را بخواهید، حتی یک فیلم قومیتی.
تراژدی، نه یک کلمه کم نه زیاد
قوم کرد، این مردمان نازنین که سختی را از کوهستان و تواضع را از خاک به ارث بردهاند، مسئله اصلی فیلم است و محمدحسین مهدویان اندوهبارترین داستان ممکن را مبنای روایت درخت گردو قرار میدهد. داستانی که اتفاقا براساس اتفاق و شخصیتهای واقعی شکل گرفته و این زخم و درد تیغ تیز و سهمناک واقعیت را دوچندان در قلب تماشاگر فرو میکند. هرچند فیلم وارد مناسبات قومیتی نمیشود و سر تعاریف و تحسینهای کلیشهای را باز نمیکند و “قومیتگرا” نمیشود، اما از معدود فیلمهای سینمای ایران است که تصویری واقعگرایانه از کردها و بهشکل خاص یک مرد کرد میسازد.
تصویری که هرچند مظلومانه است اما مظلومیتنمایی بیجا نمیکند. این سختترین بخش درخت گردو است که مهدویان از پسش بهخوبی برآمده. بهسختی میتوان یک تراژدی تمامعیار قومی را طوری ساخت که همپای نمایش آلام و رنجهای آدمها و برانگیختن اوج احساسات انسانی تماشاگر، از حد بهدر نشود و گیر اغراقهای مرسوم و مبالغهآمیز نیفتد و مسیر همیشگی ملودرامهای سینمای ایران را در پیش نگیرد. ملودرامهای ایرانی که در سالهای اخیر عموما اجتماعی هم هستند، هدفشان درآوردن اشک و آه تماشاگر و خریدن ترحم آنهاست. در نتیجه، بار تراژیک این فیلمها هم احساساتی سطحی و لحظهای را برمیانگیزند. اما درخت گردو مستقیم به قلب تماشاگر میزند و در طول مدت فیلم دمار از روزگارش درمیآورد.
درخت گردو با شروع فاجعه، داستانش را شروع میکند و چنان چهره سهمناک و موحشی از فاجعه (بمباران شیمیایی سردشت) در پیش چشم تماشاگرش میسازد که او نمیتواند هیچجوره مقاومت کند و خودش را در دل فاجعه تصور نکند. برخلاف فیلمی مانند «تنگه ابوقریب» که ادعا میکند ضد جنگ است اما با ارائه تصویری شکوهمندانه از خود جنگ (نه رشادت سربازان که خود اکت جنگ) و رسمیت بخشیدن به حضور یک کودک در دل جنگ و جبهه، در نهایت ستایشگر جنگ میشود، درخت گردو در لوای تعریف داستان واقعی یک پدر در دل بمبارانهای شیمیایی، بدل به یکی از ضدجنگترین فیلمهای سینمای ایران میگردد.
جنگ هیچگاه تا این اندازه دهشتناک نبوده و این درحالیاست که ما از جبهههای نبرد هیچ تصویری نمیبینیم و تنها با حوادث بعد از یک بمباران شیمیایی طرف هستیم. بمباران شیمیایی مردم نه سربازان یا هرکسی که اسلحه در دست گرفته است. این بهخوبی بر این نکته تاکید میکند که قربانی نهایی جنگ، تنها مردم هستند. این مردم هستند که از دست میروند و از دست میدهند، فارغ از سیاست یا هرچیز دیگری که به قدرت و قدرتمندان مربوط شود.
یک فیلم تراژیک در سینمای ایران ساخته شده که احتمالا بعد از تماشا تا مدتها صحنههای دردناکش از یاد تماشاگران نخواهد رفت و بعید میدانم کسی بهراحتی بتواند خود فیلم را بیشتر از یکبار ببیند. درخت گردو فیلم «فهرست شیندلر» قوم کرد است. همان کارکرد را پیدا میکند و هرچه فیلم جلوتر میرود و به پایان خود نزدیکتر میشود، دفاعش از کردها جانانهتر میگردد. نمایش دادگاه لاهه و سخنرانی پایانی قدیر اوج این همدردی با همه تاریخ آواره قومی است که همیشه از مرزهای این کشور دفاع کردهاند اما اگر “امیدشان را از دست بدهند، دیگر هیچچیز برایشان باقی نخواهد ماند.”
مجال بیرحمانه اندک بود
در غرب آسیا این کردها هستند که متحمل بزرگترین نسلکشی شدهاند و عرصه فرهنگ خیلی راحت و بیدغدغه از روی آن عبور کرده است. درخت گردو با درهمشکستن زمان، با آغاز کردن فیلم در سالهای اخیر و با کولبرها و پایان دادنش باز با کولبرها، به وسعت گستره تاریخ، کنار کردها میایستد و رنجی که آن ها در طول تاریخ در غرب آسیا متحمل شدهاند را برای دوساعت هم که شده بهجان هر تماشاگر خود میاندازد.
درخت گردو در تعریف موقعیت مرکزی خود، زندگی قدیر و کارگردانی هم جز آثار شاخص مهدویان بهحساب میآید. باوجودیکه فیلم داستان آنچنانی و نقاط عطف دراماتیکی شبیه به دیگر فیلمهای مهدویان ندارد، اما در نمایش فاجعه آنقدر جزئینگرانه پیش میرود و متمرکز میشود که تماشاگر برای لحظهای هم سر از پرده برنمیدارد مگر اینکه طاقتش در مواجهه با فجاعت و درد تمام شود.
کارگردانی مهدویان که عموما در لانگشات هم تعریف میشود بسیار خوب است. تمام طول فیلم صدای زجه و سرفه شنیده میشود اما کنترل او روی بار احساسی فیلم از دست نمیرود و به اغراقهای ملودراماتیک نمیآلاید. استفاده از نریشنی غیر احساسی و در بسیاری از لحظات حتی امیدوار کننده یکی از مهمترین عواملیست که فضای سنگین فیلم را متعادل میکند. شاید اگر نریشن در بسیاری از صحنهها شنیده نمیشد، تماشاگر تاب تماشای باقی فیلم را از دست میداد.
یک انتخاب هوشمندانه فیلم را از مبالغهآمیز شدن و ترحمبرانگیز بودن نجات میدهد. بعضی از سکانسهای تراژیک فیلم در تاریخ سینمای ایران ماندگار خواهند شد، سکانسهایی که آه از نهاد تماشاگر بلند میکنند. سکانسهایی که تماشاگر را از درون میسوزانند، درست همانطور که قدیر فریاد میکشد “سوختم… سوختم…کمرم شکست”. در نقطه اوج تراژدی، حضور ژینا (اسمی که معنیاش زندگی است) یک کورسوی امید در دل تماشاگر روشن میکند اما تقدیر و سرنوشت، بیرحمانه همان تنها کورسوی باقیمانده را هم از چنگال تماشاگر و قدیر درمیآورند.
آشیانه سوخته
نکته مهم دیگر تصویر دقیقی است که از یک مرد کرد خلق شده که محصول کار مهدویان، ابراهیم امینی و پیمان معادی در کنار یکدیگر است. خصوصا در نمایش عاشقانه میان قدیر و مریم، واکنشهای قدیر هر کردی را بهیاد مردان عاشق همقومش میاندازد که برای معشوقهاش از همه دنیا که سهل است، از فرزند و پاره تن خودش هم میزند. معادی در اجرای نقش قدیر درخشان است. مختصات بازی او، جدیتاش در دیالوگ گفتن، مدل راه رفتن، دویدن و بیقراریهایش حرف ندارند و کاراکتری را میسازند (که بهجز گویش) هر کردی هم میتواند بهعنوان همقوم خود او را بپذیرد.
هرچند مهدویان میگوید فیلمش ملی است اما این را بدین دلیل میگوید که اصولگرایان او را متهم به طرفداری از کردها نکنند و مخالفان هم مدعی نشوند او کردها را مصادره بهمطلوب کرده است. حقیقت اما اینجاست که درخت گردو یک فیلم قومی است نه ملی. به ظاهر تفرقهآمیز این گزاره بها ندهید و نگذارید ذهنتان را منحرف کند، صحبت از یک تاریخ بیکس و بیسرزمین است. از مردهایی درست مانند قدیر که صدایشان هرگز به گوش نرسیده است. کردهایی که در این سرزمین سیمخاردار دورش بودهاند و این خود یکی از دردناکترین و بغرنجترین داستانهای تاریخ غرب آسیا است.
کی دهنگوو ناله هاوارکاو ئیمه مژنه یووٰش؟
چه کسی صدای فریاد ما را خواهد شنید؟
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
193