علیرغم آنچه که رسانهها میخواهند شما باور کنید، در حال حاضر در آرامترین و صلحآمیزترین دوران زندگی بشری هستیم. شک نداشته باشید که دنیا در گذشته دستکم اندکی از امروز خود پرآشوبتر و آشفتهتر بوده است؛ برای مثال همین 5 سال پیش. با این وجود نسبت به 50 سال پیش شرایط بسیار بهتری داریم. ارتباطات انسانها با هم بیشتر و راحتتر شده و به سرعت میتوانیم رنجهای انسانهای دیگر را مشاهده کنیم، امکانی که تا همین چند سال پیش وجود نداشت. در واقع بیخبری ما از رنج و جنگ و آشفتگی دنیا به معنای عدم وجود آنها نبوده بلکه شرایط، عمدی یا غیر عمدی و به دلیل محدودیتهای تکنولوژی و البته زمانی و مکانی، طوری بوده که ما از این تحولات بیخبر ماندهایم.
با این وجود، و در شرایطی که نسبت به گذشته متمدنتر و آرامشطلبتر شدهایم اما هنوز کار زیادی پیش رو داریم. هنوز هم در دنیایی زندگی میکنیم که بسیاری از مردم از ابتداییترین امکانات و آزادیها بی بهرهاند و بخش زیادی از جهان در آشوب است، مردمانی که هر روز نسخه خاص خود از آخرالزمان را تجربه میکنند. اگر فکر میکنید که پس از هزاران سال زندگی، توانستهایم راههایی برای برطرف کردن برخی از بدترین جنبههای تمدن بیابیم کاملاً در اشتباهید. در ادامه میخواهیم به شیوهای علمی به نقصهای جوامع کنونی و دلایل آنها اشاره کنیم.
5- تاریخ ما غیرقابل اطمینان است
افراد به تاریخ مانند واقعیاتی که در سنگها نقش بسته و دست نخورده باقی ماندهاند نگاه میکنند و به خود میگویند که بعید است اینطور نبوده باشد. همواره در طول تاریخ، ثبت وقایع و اتفاقاتی که اکنون بخشی از واقعیتهای رخ داده تاریخی انگاشته میشوند، به افراد خاص و انتخاب شدهای از سوی حاکمان و فاتحان واگذار شده و این رویه تقریباً در تمام جوامع تاریخی چنین بوده است. و باید بگوییم که تاریخنویسان در این زمینه خیلی خوب عمل کردهاند. به همین دلیل است که حرف مورخان را باور میکنیم وقتی که میگویند تاریخ به طور کامل مبتنی بر واقعیت نیست و در واقع بهترین حدسهای ما از اتفاقاتی رخ داده و بر اساس سرنخهایی بوده که توانستهایم بدست بیاوریم که ممکن است همیشه درست و واقعی نبوده باشند.
با توجه به اینکه ثبت وقایع در طول تاریخ همواره در دست عده محدودی از افراد بوده بر مشکل میافزاید و این بدان معناست که گروههای مختلف، اتفاقات و زمانها از تاریخی که اکنون میشناسیم حذف شده است. شنیدن صداهای مختلف و راستیآزمایی اطلاعات بر اساس منابع مختلف بخش بزرگی از کار یک مورخ است اما در بسیاری از موارد به دلایل مختلف، چنین کاری یا امکانپذیر نبوده یا عامدانه تلاشی در این زمینه صورت نگرفته است. به عبارت ساده میتوان گفت که تاریخ را فاتحان مینویسند و البته نوشتهاند!
4- غلبه احساسات بر تعقل و منطق
نگاهی به اطراف جهان بیندازید و شاید آنگاه از اینکه در کشوری آرام و بدور از جنگ زندگی میکنید احساس خوششانس بودن داشته باشید. حتی امروز نیز کشورهای بسیاری توسط حاکمانی تمامیتخواه و ظالم اداره میشوند، با آزادیهای محدود شده و نبود اساسیترین حقوق انسانی. بدترین بخش ماجرا چیست؟ بسیاری از این رژیمها، دارای پشتیبانی و حمایت قابل توجه مردم خود هستند، مردمی که در واقع هر روزه مورد ظلم و بیعدالتی قرار میگیرند و برخی از این کشورها حتی نام دموکراسی را بر خود دارند. درست است زیرا دقیقاً مانند تاریخمان، انسانهای امروزی نیز به وضوح رهبران ترسناک و دیکتاتور را برای خود انتخاب میکنند. اگر فکر میکنید که برخی جوامع برای تصمیم درست گرفتن بیش از حد نادان هستند، چندان هم اشتباه فکر نکردهاید اما این باورتان دقیق نیست.
همانطور که جنگ جهانی دوم ثابت کرد، لازم نیست کشوری در منطقه پر از تنش کشورهای جهان سوم قرار داشته باشد تا از دیکتاتورها حمایت کرده یا یک دولت دیکتاتورمآب را سر کار بیاورد. دلیل اینکه مردم هنوز هم حاکمان تندرو و دیکتاتور را برای زمامداری خود انتخاب میکنند این است که ما در گوش دادن به افکار معقول و منطقیمان چندان خوب نیستیم. بخش احساسی مغز تقریباً همیشه بر بخش منطقی مغز غلبه میکند و این تنها به انتخاب دیکتاتورها محدود نمیشود. این موضوع بر شیوه عملکرد دموکراسیهای نیز تاثیرگذار است. نداشتن منطق و تفکر عقلانی همان چیزی است که باعث میشود بیشتر سیاستگذاریها به منظور اغنا کردن احساسات رأی دهندگان و نه ایجاد راهکارهایی است که واقعاً کمک کننده باشد، به ویژه زمانی که بین فکر و احساس افراد بر سر یک موضوع یا سیاست خاص درگیری و مخالفت وجود داشته باشد.
3- انسان ذاتاً به انطباق و سازگاری تمایل دارد
تغییر اجتماعی- نوع خوب آن البته- تقریباً همواره نتیجه نافرمانی مدنی و ناآرامی اجتماعی بوده است. از بدست آمدن حق رأی برای زنان در بسیاری از نقاط جهان پس از سالها تلاش تا انقلاب فرانسه که الهامبخش ایدههای آزادی فردی، دموکراسی و تفکرات لیبرال در سراسر جهان شد، ما بسیاری از حقوق مسلم و پذیرفته شده امروزیمان را مدیون کسانی هستیم که هنجارهای اجتماعی زمان خود را نپذیرفته و تصمیم گرفتند که برای تغییر آنها مبارزه کنند. اما تنها مشکل چه بوده است؟ بسیاری از این موارد صدها سال زمان برده و تنها در فصول اخیر تاریخ تحقق یافتهاند. در طول تاریخ و در قریب به اتفاق جوامع، عامه و توده مردم با شرایط جامعه زمانه خود مشکلی نداشته و آن را به عنوان هنجار پذیرفته بودند و پذیرفتهاند، حتی اگر اوضاع رفته رفته بدتر شده باشد.
علم نیز این رویه را پشتیبانی میکند زیرا تاریخ و تجربه ثابت کرده که ما ترجیح میدهیم با شرایط موجود کنار آمده و سازگاری پیدا کنیم تا سعی کنیم شرایط را تغییر دهیم زیرا این انفعال و تطبیقپذیری در ذات انسان نهفته است. از لحاظ تکاملی تکان دادن جامعهای که در آن زندگی میکنیم و هنجارهای آن بسیار پرهزینه است، که در طول سالهای ابتدایی زندگی بشر بسیار پراهمیت بوده است. شورشها و طغیانهای اندکی که در طول تاریخ رخ داده (حتی آنهایی که با شکست مواجه شدهاند) نیز معمولاً در مواقعی رخ دادهاند که شرایط چنان سخت شده که مردم هیچ راه دیگری برای انطباق نداشته و ناچار به شورش و انقلاب شدهاند، شرایطی مانند بنبستها و رکودهای شدید اقتصادی یا مالیاتهای سنگین روی مردمانی که از قبل از عواقب جنگ و ظلم رنج بردهاند.
2- ما انسانها به یکدیگر اعتماد نداریم
حتی در سال 2019 نیز شوراندن مردم علیه گروهی خاص به دلایل سیاسی کاری ساده است و در اینجا منظورمان هیچ کشور خاصی نیست. جنایتهای از روی تنفر و خشونتهای فرقهای در سراسر جهان بار دیگر در حال گسترش است، حتی در روزگاری که انسانها تا به این حد با یکدیگر در ارتباط هستند. بیاعتمادی بین نژادها و گروههای دیگر در دهه 1800 شاید قابل باور و پذیرفتنی باشد اما در عصر کنونی پذیرفتنی نیست. بر اساس مطالعات علمی، دلیل اینکه ما انسانها هنوز هم نمیتوانیم به هم اعتماد کنیم این است که از لحاظ فیزیکی توانایی اعتماد به یکدیگر را نداریم. مطالعات بسیاری نشان داده که انسانها طوری خلق نشدهاند که به دیگران اعتماد کنند که احتمالاً به دوره سگ سگ میخورد باز میگردد که تاریخ مشترک همه ماست. به همین دلیل وقتی که شرایط اقتصادی و اجتماعی در یک کشور آسیبپذیر بدتر میشود و رهبران تندرو و رادیکال به قدرت میرسند، براحتی این عدم اطمینان به نفرت در بدترین شکل ممکنش تبدیل میشود.
1- قدرت بیشتر به معنای همدردی و دلسوزی کمتر است
حتی اگر در بسیاری از نقاط جهان همه چیز خوب به نظر برسد نیز هنوز مناطقی هستند که با مشکلات شدیدی مواجهند. البته مشکلاتی که همگی ما در آینده نزدیک پیش رو داریم- مانند تغییرات اقلیمی، بالا آمدن سطح دریاها، افزایش جمعیت و آلودگی- را نیز نباید نادیده بگیریم. در کمال ناباوری، بسیاری از این مشکلات را میتوان خیلی زود و به اصطلاح «یک شبه» حل کرد اگر ثروتمندترین و قدرتمندترین مردمان جهان تصمیم بگیرند که بخش کوچک و ناچیزی از ثروت خود را به دیگران بدهند. اگر فکر میکنید این موضوع به دلیل نداشتن حس همدردی و دلسوزی است درست فکر کردهاید.
این بدان دلیل نیست که تنها افراد سنگدل و بیاحساس میتوانند ثروتمند و قدرتمند شوند بلکه بیشتر بدین دلیل است که همه ما وقتی ثروت و قدرت زیادی کسب میکنیم حس همدردی و دلسوزیمان را از دست میدهیم. مطالعات علمی نیز نشان داده که با بالا رفتن جایگاه اجتماعی و سطح قدرت افراد در محیط کار، آنها آگاهی اجتماعیشان را از دست داده و احساساتشان از کار میافتد. تکامل نیز در این مورد بیشترین نقش را داشته و به همین دلی است که هر چه قدرت بیشتری برای تغییر جامعه داشته باشید احتمال اینکه به فکر تغییر جامعه افتاده و در این زمینه تلاش کنید کمتر خواهد بود.
افزایش قدرت، ثروت و جایگاه اجتماعی است که باعث شده افرادی که دارای شرایط خوبی در یک جامعه باشند، حتی در صورتی که اکثر قریب به اتفاق مردم آن جامعه در فقر و مشکل غوطهور باشند به دنبال حفظ شرایط موجود بوده و نه تنها هیچ تلاشی برای تغییر اوضاع انجام نمیدهند بلکه با هر گونه تلاشی برای بر هم زدن این شرایط نیز با تمام قوا مقابله خواهند کرد. به همین دلیل است که گفته میشود قدرت زیاد فساد به بار آورده و رحم و شفقت را از انسان خواهد گرفت و این همان موضوعی بوده که باعث شده حاکمان کشورهای دیکتاتوری هیچگاه ابایی از خرد کردن مردمانی که برای احقاق ابتداییترین حقوقشان برخاستهاند، نداشتهاند.
بیشتر بخوانید: روح و جسم انسان اسیر چنگال تکنولوژی؛ 9 بلایی که تکنولوژی بر سر جامعه بشری آورده