به گزارش ایسنا، این منتقد و پژوهشگر ادبی در این یادداشت که از سلسله یادداشتهای «یک هفته با سعدی و سپهری در فضای مجازی» است و در پایگاه اطلاعرسانی شهر کتاب منتشر شده، نوشته است:
«در اواخر سال 1364 بیماریهای مختلف یکی از شاعران سنت گرا و توانمند ایران در عصر تجدد، مهدی حمیدی شیرازی را احاطه کرده بود. وضعیت جسمانی او به هیچ روی مساعد نبود. البته، او در سالهای میانهی عمر بر این باور بود که ... از این که سال نو آمد نشان زندگی است از این که سال کهن شد نشان رهسپَری است
با این همه، وی با شمّ شاعرانهاش احساس میکرد که سال نو دیگر برای او «نشان زندگی» نیست. اسفند و فروردین 1365-1364 را واپسین اسفند و فروردینِ زندگیاش میپنداشت. حق هم با او بود. حدود دو ماه قبل از آن که در سپیده دم 23 تیر 1365 زندگی را بدرود گوید، درچکامه ای کوتاه به مطلع زیر آواز رَحیل را چنین مؤکد میکرد:
«اسفند و فروردین امسالم چه بد بود
معنای مرگت کرد آخر نامزد بود»
می دانیم که حمیدی در میان شاعران معاصر به عنوان شاعری خودپسند و خودشیفته شناخته شده است. به تعبیر شفیعیکدکنی «نرگسانِگی» در وجودش بسیار نیرومند بود. اما در لابهلای شعرهای او گاه نمونههایی دیده میشود که این نکته را قدری نقض میکند. در مثل، او در بهار 1330 پس از درگذشت صادق هدایت، ملکالشعرای بهار و رشید یاسمی، از اواخر فروردین تا حدود نیمهی اردیبهشت همان سال، با سوز دل و رنجی عمیق چنین میگفت:
«باغ امسال برگ و بار نداشت
هیچ سالی چنین بهار نداشت
گل بخندید و نوبهار نبود
باغ بشکفت و غیر خار نداشت
باغ، یک چند گل ز بُستان برد
بوستان دید صدهزار نداشت
شیرِ گردون شکار خوبی کرد
سالها این چنین شکار نداشت
نظم جان داد و غیرِ جان دادن
چارهای در غم" بهار" نداشت
نثر خود کُشت و بی"هدایت" هم
راهی الّایِ انتحار نداشت
رفت دنبال نثر و نظم،"رشید"
که جزاین در جهان شعار نداشت»
به نظر میرسد که اسفند 1398 و فروردین (و شاید بهتر است بگویم بهار) 1399 در میهن عزیزمان و بسیاری از کشورهای جهان روزهای دلپذیری نبوده است. یک بیماری مُسری کرهی زمین را درنوردیده است:جان شماری از از انسانها را گرفته و شمار انبوهی از مردم را خانه نشین کرده است. با این که بخشی از این نوع بیماریها شاید چنگ و دندانی است که طبیعت به سبب نقضِ پی در پی حریمش به ویژه در دورهی فنآوری و«عصر معراج پولاد» به بشر نشان میدهد، اما نباید نومیدی پیشه کرد. رعایت اصول انسانی، تاکید بر مدنیت و در همان حال احترام راستین به طبیعت ویژگیهایی است که باید بسیار بیش از پیش پیشهی خود سازیم.
اما بهار برای انسان ایرانی از یادآوریهای نیک ادبی تهی نیست. فردوسی(شاعر خردمند و میهن گرا)، خیام( ریاضیدان و شاعرِ هستی اندیش)، عطار(عارف نامی و افتاده) و سعدی (شاعر و نویسندهی مُصلح و انسان دوست) در بهار به دنیا آمده یا بخشی از آثار پُربهای خود را در این فصل به پایان بردهاند.این شاعران بخشی از حافظهی انسانی، زبان ادبی و زیست روحی ایرانیان،فارسی زبانان و فارسی دانان را شکل دادهاند.
البته، سهراب سپهری(شاعر و نقاشِ لطیف طبع و عرفان گرای ای ایران در سده بیستم) نیز با آن که در خزان 1307 چشم به جهان گشوده بود، در بهار 1359 زندگی را بدرود گفت. سپهری با آن که از هنر و ادب و فرهنگ ژاپن و چین و هند تاثیرهای بسیار زیادی گرفته بود، با شعر و نثر عرفانی ایران و زبان فارسی هم بسیار الفت داشت. در اواخر دهه 1360 در گفت وگویی با زنده یاد عبدالغفّار طهوری(بنیادگذار کتابخانهی طهوری)، ناشر و از دوستان سپهری، از زبان وی شنیدم که این شاعر و نقاش ارجمند به مطالعهی متنهای عرفانی بسیار رغبت داشت، از ابوالحسن خَرَقانی با علاقه یاد میکرد و درواقع، به تشویق او بود که طهوری به بازنشر کتاب نورالعلومِ این عارف آرمیده در بسطام (گردآوری و تصحیح مجتبی مینُوی) پرداخت(این نکته را در سال 1392 در مقالهای در مجله نقد و بررسی کتاب تهران نوشتهام).
سپهری با سعدی نیز اُلفت داشت. در هشت کتاب او نکتههایی است که شباهت فکر و تصویر او را با آثار شاعر شیراز نشان میدهد: این هردو نه تنها به طبیعت علاقه مندند و از آن الهام میگیرند، بلکه به تعبیر شارل بودلر به آن همچون معبدی شگفتآور مینگرند (به برخی از این شباهتهای سپهری با سعدی در از مصاحبت آفتاب، 1375 و ویرایشهای بعد، اشاره شده است.) سبک زبانی سپهری نیز، دست کم در کامیابترین سرودههایش در نیمهی نخست دههی 1340، به سوی سهولت و امتناعی سعدی وار تمایل دارد. علاوه براین، شاعر حجم سبز بر این باور بود که در دورهی تجدد جنبههای معنایی و معنوی و کاربردی شعر سعدی نادیده گرفته شده و فقط به عنوان سرمشق صِرف در خوشنویسی باقی مانده است. با آن که بر این موضوع در کتاب جدال با سعدی در عصر تجدد(1391) نیز تاکید شده است، در پایان این نوشتهی کوتاه عبارتهای منثور اما شاعرانهی سپهری را دوباره در دسترس علاقه مندان شعر فارسی قرار میدهم:
«کاغذ ما سفید معمولی بود
و قلم هرچه بود واسطی نبود
سرمشق همیشه شعر بود
و سعدی همیشه سرمشق بود
سرمشق خط فقط
وگرنه "به جان زنده دلان " که دل آزردیم
و نظر تنها "بدین مشتی خاک" کردیم
"گل بی خار جهان" نشدیم
"زمام عقل به دست هوای نفس" دادیم
"نابرده رنج گنج" خواستیم
باور داشتیم سعدی
شعرش را برای مشق خط گفته است
وگرنه، بار درخت علم" این نبود»!