جهانگیر خان و احیای حکمت متعالیه

حکیم جهانگیرخان به عنوان یکی از فیلسوفان مؤثر در گسترش فلسفه و حکمت صدرایی ولی گمنام که هیچ آثار مکتوبی از وی باقی نمانده، مطرح است

جهانگیر خان و احیای حکمت متعالیه

مقدمه

حکیم جهانگیرخان به عنوان یکی از فیلسوفان مؤثر در گسترش فلسفه و حکمت صدرایی ولی گمنام که هیچ آثار مکتوبی از وی باقی نمانده، مطرح است. وی در عین حال شاگردان برجسته یی مانند حکیم الهی قمشه ای، حکیم عصار، فاضل تونی، آیت الله بروجردی، آیت الله مدرس و میرزای شیرازی را به جامعه علم و حکمت و سیاست تقدیم نموده است. از آنجا که جهانگیرخان در دوره تاریخی خاصی قرار داشته؛ یعنی از یک طرف در مبارزات ایل قشقایی با انگلیسی ها در جنوب شرکت داشته و از طرف دیگر مشروطیت و تحول و شکل گیری حوزه های دینی و فلسفی در اصفهان و تهران با زندگی وی همزمان بوده است، تاریخ زندگی وی از شرایط خاصی برخوردار است.

او در اواسط عمر به اصفهان هجرت کرد و روح کنجکاو و ناآرامش، وی را به حوزه های علمیه کشاند و در اندک زمانی به یکی از بزرگترین حکما و فقها تبدیل شد. نیمه دوم عمر حکیم جهانگیرخان، دوران زندگی ایشان در اصفهان بود که به علم آموزی و یادگیری فقه و فلسفه و حکمت و تدریس آن در حوزه های این شهر سپری شد. زندگی جهانگیرخان در این دوره با اغتشاش و ناامنی، هرج و مرج و جنگ خانگی در ایل قشقایی همراه بود. شاید بتوان حدس زد که روح حساس و لطیف حکیم ناب تاب تحمل اغتشاش و ناآرامی را نداشته و از اینرو از میان جامعه ناآرام ایل قصد هجرت نمود و به ملک دیگری رفت تا بتواند احتیاجات روح ناآرام و حقیقتجوی خود را برآورده سازد.[1]

به نظر می رسد عصر جهانگیرخان، دوران ایجاد نوعی جریان فرهنگی در میان ایل قشقایی بوده است و ایشان در زمینه حکمت و فلسفه در این جریان نقش بسزایی داشته است.[2] از آنجا که موضوع نوشتار حاضر، بررسی تأثیر جهانگیرخان در ترویج و اشاعه حکمت متعالیه تهران می باشد و مکتب تهران نیز متوقف بر مکتب اصفهان است، از اینرو نخست لازم است بطور مختصر به ویژگی های فلسفی و اندیشمندان برجسته مکتب اصفهان اشاره شود.

مکتب اصفهان

با شروع سلطنت شاه عباس، اصفهان به مرکز هنرها و علوم اسلامی و کانون فرهنگی تبدیل شد. اندیشمندان و فیلسوفانی که از این دوره تا هنگام هجوم افغانها به اصفهان پا به عرصه حیات گذاشتند، فیلسوفان مکتب اصفهان نامیده می شوند.[3] در این بخش برآنیم تا از طرفی به ویژگیهای عمده این مکتب و از سوی دیگر به متفکران برجسته یی که در آن فعالیت داشته اند، بپردازیم. مکتب اصفهان که دربرگیرنده فیلسوفان برجسته یی چون میرداماد، میرفندرسکی، ملاصدرا، حکیم نوری و حکیم زنوزی میباشد، بدلیل اهمیتی که دارد، دارای ویژگی های عمده یی است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:

1. حوزه فلسفی اصفهان نمایشگر نوعی از اندیشه است که با روایات و احادیث اهل بیت علیهم السلام، بسیار نزدیک و هماهنگ است و میتوان گفت این موقعیت تحت تأثیر حکومت شیعی شاه عباس بوده است.[4]

2. درون مکتب اصفهان جهت گیریهای متفاوت زیادی در مباحث فلسفی وجود داشته است.

3. نویسندگان این مکتب به هیچ وجه خودجوش نبوده اند. بلکه بیشتر تحت تأثیر اندیشه های فلسفی ما قبل خود قرار داشته اند اما با ظهور تشیع که برای همیشه از خفا خارج شده بود، شاهد انتشار نوشته های گرانقدری (مانند آثار ملاصدرا و دیگران) هستیم که در آنها تأمل فلسفی، از ثمرة احادیث امامان سود می جست.[5]

4. در طول تحقق و تکامل مکتب اصفهان، مباحث عمیق فلسفیی چون: بحث زمان، حدوث، عالم مثال یا برزخ و معرفت شناسی جدیدی که نزد ملاصدرا انقلابی در فلسفه وجود ایجاد کرد که مفهوم حرکت جوهری را نیز شامل می شود، مطرح شده است.

5. اکثر فیلسوفان مکتب اصفهان تحت تأثیر فلسفه نو افلاطونی قرار داشته و با اندیشه های مکتب مشاء فاصله داشته اند.

6. متفکرانی که در طریق حکمت معنوی تشیع گام برداشته و حوزه فلسفی اصفهان را بوجود آوردند، اندیشه های خود را در قالب سخنان ابن سینا و عبارات سهروردی ابراز داشته و از بیانات بدیع ابن عربی نیز بهره برداری نموده اند. بر این اساس گفته میشود آنچه در حوزة فلسفی اصفهان انجام پذیرفت، التقاط و تلفیق نبود بلکه تألیفی و نتیجه انس و الفت با روایات و آشنایی با معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بوده است.[6]

7. حکمت معنوی تشیع تحت تأثیر حکمای شیعه در حوزه فلسفی اصفهان، انشعاب پیدا کرد و از این طریق دو جریان فکری متفاوت به منصه ظهور و بروز رسید که منشأ اختلافشان مسئله اصالت وجود و اصالت ماهیت بود. در یک طرف آن ملاصدرا طرفدار اصالت وجود و در طرف دیگر شیخ رجبعلی تبریزی از مدافعان اصالت ماهیت قرارداشت.[7]

پس از آشنایی با عمده ترین مشخصات مکتب اصفهان، در ادامه به چند نمونه از فیلسوفان این مکتب خواهیم پرداخت. مقدمتاً در این زمینه می توان گفت که بطور کلی فیلسوفان مکتب اصفهان به دو بخش قبل از ملاصدرا و بعد از ملاصدرا تقسیم می شوند. دوران پیش از ملاصدرا شامل فیلسوفانی همچون میرداماد و میرفندرسکی که از اساتید مستقیم و غیرمستقیم ملاصدرا بوده اند، می شود و دوره بعد از ملاصدرا فیلسوفان صدرایی چون حکیم نوری و حکیم زنوزی را در برمی گیرد.

مکتب اصفهان از ملاصدرا تا جهانگیرخان

از جمله بارزترین مؤسسین مکتب اصفهان می توان به کسانی چون میرداماد، میرفندرسکی و ملاصدرا اشاره نمود که میرداماد و میرفندرسکی نسبت به ملاصدرا، سمت استادی داشتند.[8] میرداماد که نخستین و معروفترین متفکر مکتب اصفهان است، علاوه بر ملاصدرا شاگردان برجسته دیگری چون سیداحمد علوی، قطب الدین محمد اشکوری، ملاشمسای گیلانی نیز داشت که به تعلیم و تربیت آنها پرداخت.[9] یکی از مسائل فلسفیی که برای او اهمیت ویژه ای داشت، پیدا کردن پاسخی برای حل مسئله جهان شناسی و بحث حدوث و قدم آن بود. میرداماد میان عالم قدیم و حادث بدنبال راه حلی در مفهوم حدوث دهری بود و مفهوم زمان مثالی را ابداع کرد که مشاجرات سختی را به دنبال داشت. این نوآوریها و مسائل دیگری همچون مباحث مربوط به ماهیت، در صدرالمتألهین اثر مستقیمی برجای گذاشت.

میرفندرسکی نیز به جز ملاصدرا[10] شاگردان دیگری چون رجبعلی تبریزی و آقای حسین خوانساری را در مکتب خویش تربیت نمود[11]، اما مهمترین حکیم مکتب اصفهان که از طریق وجود او بنای رفیع حکمت متعالیه ادامه پیدا کرد،

صدرالمتألهین شیرازی بود. در زمینه مهمترین آراء فلسفی وی میتوان گفت او با جانشینی فلسفه سنتی ماهیت با فلسفه وجود که وجود را مقدم بر ماهیت و اصیل میدانست، انقلابی حقیقی در فلسفه وجود ایجاد کرد. این نظر که ماهیات ثابت وجود ندارد، بلکه هر ماهیتی، قائم به جوهری است و اینکه حرکت در مقدمه جوهر است، از نوآوریهای ایشان بشمار می آید.

ملاصدرا شاگردان برجسته یی همچون ملامحسن فیض، عبدالرزاق لاهیجی، قاضی سعید قمی و محمد تنکابنی تربیت نمود و نیز از مصاحبت حکمای برجسته یی همچون آقا حسین خوانساری، محمد باقر سبزواری و سید احمد علوی برخوردار بود.[12]

بدین ترتیب اندیشه های مکتب اصفهان نخست از طریق میرفندرسکی و سپس از طریق شاگرد دیگر وی، رجبعلی تبریزی و استاد میرقوام الدین رازی، به فیلسوفان بعدی منتقل گردید. همچنین میرقوام جزو اساتید برجستة فاضل هندی، اردستانی و شیخ عنایت گیلانی بود.[13] ملامحمد صادق اردستانی نیز که از اعاظم حکمای متعالیه بود، شاگردان برجسته یی در حکمت متعالیه چون ملا اسماعیل خواجویی و ملا حمزه گیلانی تربیت نمود.[14] ملااسماعیل خواجویی نیز شاگردانی چون میرزا ابوالقاسم حسین خاتون آبادی (ملقب به مدرس اصفهانی) و آقا محمد بیدآبادی داشت.[15]

میراث این مکتب در قرن دوازدهم و سیزدهم هجری بتوسط ابوالقاسم حسین خاتون آبادی و آقا محمد بیدآبادی و آقای علی نوری که از بزرگترین فلاسفه مکتب اصفهان و مدرس فلسفه ملاصدرا در اصفهان بود، رسید[16] و سرانجام شاگردان دانشمند و برجسته وی همچون ملا عبدالله زنوزی، سید رضی لاریجانی، ملااسماعیل درب کوشکی، حکیم سبزواری، میرزا حسین نوری و ملامحمد اسماعیل اصفهانی (شارع عرشیه)[17] و محمدرضا قمشه ای اصفهانی، این امانت علمی را به اخلاف خود از جمله حکیم جهانگیرخان قشقایی تحویل دادند.[18]

جهانگیرخان و مکتب اصفهان

در اوایل قرن سیزدهم ه. ق، حوزه و تعلیم و تدریس فلسفه ملاصدرا حدود نیم قرن در اصفهان به وجود دو استاد علامه نامدار و بزرگ، یعنی آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی پابرجا بود که هر دو در مدرسه صدر بازار بزرگ نزدیک «دروازه اشرف » حجره داشتند و رونق مدرسه از درس و دعاوی ایشان بود چندانکه طلاب این علم از بلاد دور و نزدیک حتی از ممالک مجاور برای درک محضر ایشان به اصفهان می شتافتند.[19]

بنابرین، همانطور که گفته شد، جهانگیرخان قشقایی یکی از دو استاد بزرگ فلسفه ملاصدرا بوده است. وی در فلسفه شاگرد آقا محمدرضا قمشه ای شاگرد آقا سیدرضا لاریجانی و او نیز شاگرد ملاعلی نوری مدرس مشهور حکمت در مکتب فلسفی اصفهان بود. از سوی این وارثان حکمت، تفکرات فلسفی جهانگیرخان بارور شد.

آیت الله بروجردی در اینباره می نویسد: «ما در زمان جوانی در حوزه علمیه اصفهان نزد مرحوم جهانگیرخان اسفار می خواندیم، ولی مخفیانه، چند نفر بودیم و خفیه به درس ایشان می رفتیم»[20]. اما در مورد تأثیر جهانگیرخان باید گفت که برغم افول حوزه اصفهان بواسطة فتنه افغان، ثمرات وجود اینگونه استادان و حوزه درسی ایشان تا این اواخر، به جایگاه فلسفی اصفهان در حوزه علوم اسلامی مرتبه یی رفیع بخشیده بود، بطوری که پس از ایشان و حکیمانی چون میرزا رفیعا، آقا حسین خوانساری و فرزندش آقا جمال الدین، ملامحمد صادق اردستانی، ملا اسماعیل خواجویی، آقامحمد بیدآبادی، آقا حسین سبزواری، آقامحمدرضا حکیم قمشه ای در حوزه فلسفی اصفهان اسوه های ارزشمندی بودند که هنوز هم فلسفه اسلامی مرهون زحمات و خدمات آن بزرگواران است.[21]

حکیم جهانگیرخان و تفکر فلسفی

در ابتدا باید گفت جهانگیرخان در روزگاری زندگی میکرد که در آن بنابر دلایلی چون اندراج حکمت در کلام شیعی سده ششم و هفتم یا بموجب غلبه اندیشه عرفانی و روش تصوف، تحصیل فلسفه بین علما سخت موهون و با کفر و الحاد مقرون و عناد متحجرین نسبت به آن بسیار زیاد بود، بنحوی که نسل هم روزگار جهانگیرخان از استقلال اندیشه فلسفی وحشت داشته و جرئت تفکر و نوآوری را از دست داده بودند.

بطور کلی نقش حکیم قشقایی  که خود به استقلال اندیشه فلسفی معتقد بود و حتی گفته میشود که وی بیش از آنکه به دانش فلسفه بیندیشد به استقلال و ماندگاری آن فکر میکرد  در چنین فضایی بدینصورت بود که فلسفه را در اصفهان از تهمت خلاف شرع و بدنامی کفر و الحاد نجات داد و آنچنان به این علم رونق بخشید که فقها و متشرعان، آشکارا با میل و علاقه روی به درس فلسفه می نهادند و آن را مایه فضل و مفاخرت می شمردند.

یکی از زمینه های فعالیت فلسفی وی، بازخوانی و واکاوی تأملات عقلی و فلسفی دوره زرین تمدن اسلامی بوده است که گفته می شود فلسفه جدید و کلام یا الهیات جدید در گفتارهای علامه طباطبایی و استاد مطهری بخشی از نتایج همین کوشش جهانگیرخان در بازخوانی و ترویج اندیشه های فلسفه اسلامی و همینطور در خارج کردن آن از هجران غربت میباشد.[22] او همچنین فلسفه را بهمراه درس فقه و اخلاق چندان رایج و مطلوب ساخت که نه فقط دانستن و خواندن آن موجب ضلالت نبود بلکه مایه افتخار و مباهات نیز محسوب می شد. وی در مسجد جارچی سه درس پشت هم میگفت که درس اولش شرح لمعه (فقه) و بعد از آن شرح منظومه حاج ملاهادی سبزواری (حکمت) و سپس درس اخلاق بود و بدین ترتیب فلسفه را در میان دروس فقه و اخلاق، بسبک شیوایی تدریس مینمود.[23]

آنچه تا بدینجا گفته شد بیشتر نقش جهانگیرخان را در احیا و ترویج تفکر فلسفی مکتب اصفهان روشن می سازد، اما دربارة آراء فلسفی خود او باید گفت که وی از فیلسوفان شفاهی این مرز و بوم بود که فلسفه را بمعنای برخورد اندیشه بشر با مفاهیم پیچیده هستی می دانست.[24] تدریس دو درس اسفار و شفا که از جامعترین و بی نظیرترین متون فلسفه اسلامی بشمار می آید، از سوی او، نشان دهنده میزان توانایی وی در زمینه حکمت بود.[25] او همچنین از طرفداران حکمت متعالیه صدرالمتألهین و در واقع مروج دیدگاههای ایشان در اصفهان و تهران بوده است. توضیح آنکه بعد از ملاصدرا دو مکتب فلسفی در اصفهان تشکیل شد: 1) مکتب موافقان فلسفه ملاصدرا که اهل ذوق و عرفان نیز بودند؛ از جمله قاضی سعید قمی، ملاهادی سبزواری، حکیم الهی قمشه ای، ملااسماعیل اصفهانی و ملاعلی نوری. 2) مکتب مخالفان حکمت ملاصدرا که توسط ملارجبعلی تبریزی اداره میشد و آقاجمال خوانساری و ملا اسماعیل خاتون آبادی و... نیز از شاگردان این مکتب بودند. اما در میان طرفدارن فلسفه ملاصدرا، اندیشه او گسترش یافت و میراث این مکتب توسط میرزا ابوالقاسم مدرس خاتون آبادی از آقامحمد بیدآبادی به آقاعلی نوری اصفهانی رسید که بزرگترین مدرس فلسفه ملاصدرا در اصفهان بود. تا اینکه در اوایل قرن سیزدهم حوزه تعلیم و تدریس فلسفه صدرایی حدود نیم قرن در اصفهان بوسیله دو استاد نامدار علامه آخوند ملامحمد کاشانی و حکیم جهانگیرخان قشقایی ترویج پیدا کرد بطوری که همه محصلین علوم فلسفه نزد ایشان تلمذ می نمودند.

بنابرین، همانطور که از سخنان فوق بدست می آید، هنر بزرگ جهانگیرخان ترویج مجدد فلسفه صدرایی و احیای آن در غالب انتقال به حوزه های علمیه تهران بود.[26]

یکی از مهمترین مباحث فلسفیی که حکیم جهانگیرخان پیوسته دلمشغول آن بوده است، مسئله «حرکت » است. دربارة دیدگاه او باید گفت که وی اولاً در این زمینه یک فیلسوف رئالیست بحساب می آید چرا که به وجود وقوع حرکت در جهان خارج، اعتقاد داشته و از نظر وی حرکت و تحول، واقعیتی حسی و بدیهی و انکارناپذیر بوده است. ثانیاً او از نظریه حرکت جوهری ملاصدرا دفاع می نمود و بدنبال این نظریه روح را واجد حرکت جوهری میدانست.[27]

آقا بزرگ تهرانی دربارة بعد فلسفی جهانگیرخان می نویسد: ایشان معقول و منقول را تحصیل کرد تا جایی که به اعلی درجات علمی رسید. وی غرق شده بود در فلسفه و فراگرفت این علم را با جد و کوشش فراوان تا جایی که روشن نمود غموض انحاء علوم فلسفی را در این رشته، تا جایی پیش رفت که نزدیک بود منحصر گردد علوم فلسفی در این شخص، شهرتش در ایران پیچیده و جذب کرد طالبین فلسفه را بسوی خود و اهل علم از سایر بلاد برای فراگیری فلسفه به سویش شتافتند.[28]

کار جهانگیرخان به فراگیری فلسفه و رسیدن به درجه استادی در این زمینه ختم نشد، بلکه وی در حلقه سیزدهم فلاسفه مکتب اصفهان نقش علمی مهمی را به عهده داشت و آن انتقال مکتب اصفهان به تهران بود. او پس از فراگیری فلسفه ملاصدرا در اصفهان، جزو علمای نامدار مکتب اصفهان شد و پس از آن بر اثر وقایعی به تهران آمد و تعالیم آن مکتب را در تهران اشاعه داد. بدین ترتیب بواسطة وی و افراد دیگری از استادان و شاگردانش، مکتب اصفهان به تهران منتقل شد و بنام مکتب تهران اشتهار یافت.

مکتب تهران

پیدایش مکتب تهران، بدنبال فاجعه یی بود که به دوره صفوی و سلطنت شاه سلطان حسین در اصفهان پایان بخشید و آن فاجعه اشغال اصفهان، پس از محاصره یی همراه با وحشیگری های بیسابقه (1135 ه. ق) افغانها بود که در صفحه یی از نوشته های اسماعیل خواجویی فیلسوف، پژواکی از آن را میتوان یافت. در زمان فتحعلی شاه دومین پادشاه قاجار مرکز حیات فکری و فرهنگی ایران برای همیشه از اصفهان به تهران منتقل شد. در این مقطع بود که مدرسه خان مروی تأسیس شد و ملاعلی نوری برای تدریس به آنجا فرا خوانده شد. او ترجیح داد تا یکی از بهترین شاگردان خود ملا عبدالله زنوزی (1257 ه. ق) را به آن مدرسه روانه کند. در واقع فرا خوانده شدن ملا عبدالله زنوزی به تهران بنوعی نشانه انتقال مرکز علوم اسلامی از اصفهان به تهران بود.[29] معرفی چهره هایی از فیلسوفان این عصر وضعیت مکتب تهران را روشن خواهد ساخت.

نخستین فیلسوف مکتب تهران عبدالله زنوزی (اهل زنوز در نزدیکی تبریز) بود که در کربلا و سپس در قم تحصیل کرد و در اصفهان نزد ملاعلی نوری به یادگیری فلسفه پرداخت.[30] از وی آثار مهمی باقی مانده که سرشار از روح فلسفه سهروردی و ملاصدراست. او دو پسر داشت: حسین زنوزی که عالم ریاضی و هیئت بود و دیگری آقا علی مدرس زنوزی که در فلسفه آوازه یی همسان پدر داشت. از او که به تدریس و شرح آثار ملاصدرا اشتغال داشت چند اثر در مکتب صدرایی باقی مانده است و نیز اثری که با عنوان بدایع الحکم از آقا علی مدرس زنوزی باقی مانده، در جواب هفت پرسش اجمالی شاهزاده عمادالدوله، بدیع الملک میرزا نوشته شده است و خود او مترجم آثار ملاصدرا به فارسی بوده است.

آقا محمدرضا قمشه ای (1306 ه. ق) حکیم الهی طرفدار پرشور ملاصدرا و در عین حال چهره یی اخلاقی بود. او در اصفهان شاگرد ملاعلی نوری و محمد جعفر لنگرودی بود که در تهران رحل اقامت افکند و در مدرسه صدر اساساً به تدریس اسفار ملاصدرا و فصوص ابن عربی پرداخت. سیدابوالحسن جلوه نیز مدرس نامداری در این مکتب بود که مدت چهل سال در مدرسه دارالشفای تهران به تدریس مشغول بود. از او رساله یی در حرکت جوهری، تعلیقاتی بر اسفار ملاصدرا، شفای ابن سینا و هدایه ابهری باقی مانده است. از دیگر بزرگان فلسفی مکتب تهران باید به میرزا طاهر تنکابنی، میرزا مهدی آشتیانی، میرزا محمدعلی شاه آبادی، سیدحسین ٥٩

بادکوبه ای و علامه محمدحسین طباطبایی اشاره کرد.

اما جهانگیرخان که در زمره بزرگان مکتب فلسفی تهران بحساب می آید، سالها در اصفهان شاگرد حکیم قمشه ای بود که بگفته خود وی به شوق استفاده از محضر حکیم قمشه ای به تهران آمد و بدین ترتیب به اشاعه مکتب اصفهان و فلسفه ملاصدرا در تهران و در میان شاگردان خویش پرداخت.

اساتید، شاگردان و آثار

جهانگیرخان از محضر استادان بزرگی همچون محمدرضا صهبا قمشه ای، ملاحسین علی تویسرکانی، ملاعلی نوری در فلسفه، میرزا محمدحسن نجفی در فقه، ملاحیدر صباغ در علوم عقلی، شیخ محمدباقر نجفی، ملااسماعیل اصفهانی درب کوشکی و میرزا عبدالجواد حکیم خراسانی استفاده کرد.[31] وی تحت تأثیر این اساتید در علوم نقلی و عقلی بویژه در حکمت به مرحله کمال رسید و در مدرسه صدر به تدریس پرداخت.

حکیم قشقایی همچنین در تربیت شاگردان و تغییر ساختار فرهنگی زمان خود و مبارزه با انحرافات در دوره مشروطه توفیق بسیار داشت. چرا که وی به تربیت شاگردانی پرداخت که هر یک بنوبه خود در برابر انحرافات قدعلم کردند و ضمن ورود بعرصه سیاست، مرحله آغازین اجرایی حکومت دینی و فقه اسلامی شیعه را پدید آوردند. از جمله شاگردان ایشان میتوان به ضیاء الدین عراقی، حکیم فاضل تونی، محمدطاهر تنکابنی، میرزا محمدباقر اصطهباناتی، شیخ محمدحسین اصفهانی، آیت الله سید حسن مدرس، آیت الله بروجردی، آیت الله شاه آبادی، علامه نائینی و امام خمینی (ره) اشاره کرد.[32]

تأثیر مهمی که جهانگیرخان بر شاگردانی مثل آیت الله مدرس، میرزا طاهر تنکابنی و امام خمینی (ره) داشت، در این بود که اینان در مسائل سیاسی ورود پیدا کردند؛ چرا که خود جهانگیرخان نیز سابقه بسیار طولانی در مبارزه ایل قشقایی با انگلیسی ها داشته است.

ملاحظه سلسله شاگردان حکیم قشقایی روشن کنندة این مسئله است که بطور کلی شاگردان ایشان سه دسته بودند: دسته اول کسانی که اهل فلسفه و حکمت و عرفان بودند که از جمله آنها میتوان به آقا ضیاء عراقی، فاضل تونی، آقارحیم ارباب، امام خمینی (ره) و آیت الله شاه آبادی اشاره کرد و دسته دوم کسانی که فقیه و اصولی برجسته یی بودند مانند: آیت الله بروجردی، علامه نائینی صاحب کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله و کفایة الاصول، آیت الله میرزای شیرازی، امام خمینی (ره) و آیت الله محمدباقر اصطهباناتی. دسته سوم کسانی که اهل سیاست زمان بودند و حکمت را به حکومت منتقل کردند؛ این گروه شامل افرادی چون میرزای شیرازی (صاحب فتوای تحریم تنباکو)، محمدطاهر تنکابنی (که دو دوره نماینده مجلس بود) و امام خمینی (رهبر انقلاب اسلامی ایران که تقریرات اصولی و فلسفی متنابهی دارد) و آیت الله مدرس (یکی از مؤثرین سیاستمداران ایران) می شود.

دربارة آثار مکتوب حکیم قشقایی همانطور که پیشتر نیز گفته شد چیز زیادی برجای نمانده است اما از آثار خطی وی می توان شرح نهج البلاغه را نام برد که متأسفانه در تطور زمان مفقود گشته است. بعلاوه ایشان طبع شعر داشته اند و ابیاتی نیز از ایشان برجای مانده است.

جهانگیرخان از منظر دانشمندان

استاد جلال الدین همایی در کتاب دو رساله می نویسد: «مرحوم خان بقول شاگردان و اصحاب فهمیده برگزیده اش، مصداق «انسان کامل» بود. وفور عقل و درایت و فضیلت، حسن اخلاق و مقام قدس و نزاهت و تقوا و دیانت او مسلّم جمیع طبقات بود.»[33]

آیت الله حاج رحیم ارباب در کتاب از مضراب تا محراب دربارة ایشان می نویسد: مرحوم جهانگیرخان مردی بود حکیم، آراسته به صفات الهی، بسیار بسیار دانشمند، در عبادات و اخلاق نظیر نداشت. تدریس کتب ملاصدرا، تدریس فقه و اصول، ریاضیات، معقول و منقول و حکمت را بعهده داشت. حقیر از درس نهج البلاغه ایشان استفاده وافر کرده ام.[34]

علوی طباطبایی در کتاب خاطرات زندگانی آیت الله بروجردی می نویسد: «از اساتید معقول بنام آن عصر، مرحوم جهانگیرخان قشقایی بود و ایشان هم یکی از نوادر دوران و نوابغ زمان بود، [چنانکه ] صیت علم و فضیلتش در همه حوزه های علمی پیچیده بود.»

استاد مطهری نیز در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران می نویسد: «مرحوم خان علاوه بر مقام علمی و فلسفی در متانت و وقار و انضباط اخلاقی و تقوا نمونه بوده است، تا آخر عمر در همان لباس عادی اولی خود باقی بوده و فوق العاده مورد ارادت شاگردان و آشنایان بوده است.»[35]

نتیجه گیری

اگر صیت فلسفه ملاصدرا امروز تمام ایران را فراگرفته است و حتی می توان گفت عالمگیر شده است، بدلیل زحمات بزرگانی همچون آقا علی مدرس نوری و حکیم الهی قمشه ای و جهانگیرخان بوده است. از آنجا که جهانگیرخان یکی از حلقه های اصلی انتقال حکمت متعالیه از مکتب اصفهان به تهران بود، از اینرو می توان گفت کار عمدة ایشان همین انتقال و تعلیم آن به طلاب حکمت در تهران بود. حتی اگر جهانگیرخان هیچ اثر مکتوب فلسفی نداشته باشد  که ظاهرًا همینگونه است  نفس انتقال یا مشارکت در انتقال صحیح حکمت متعالیه می تواند اثر بسیار برجسته وی محسوب گردد که نقش حکمی خود را در شاگردان او نشان می دهد.

منابع:

1. ابرلینگ، «سیاست قبیله ای انگلیسی در جنوب ایران »، نامه نور، ش 4 و 5.

2. آشتیانی، سیدجمال، مقدمه انوار جلیه ملا عبدالله زنوزی، بی تا.

3. پیمان، حبیب اللّه، توصیف و تحلیلی از ساختمان... اجتماعی و فرهنگی ایل قشقایی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، دانشکده بهداشت و انستیتو تحقیقات بهداشتی، 1374.

4. تهرانی، آقابزرگ، نقباء البشر، ج 1، نجف، 1381.

5. صدوقی سها، منوچهر، تاریخ حکما و عرفا، انتشارات انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1359.

6. طهرانی، محمدحسین، مهرتابان، (یادنامه علامه طباطبایی)، انتشارات باقرالعلوم، 1360. 63

7. قرقانی، مهدی، زندگی حکیم جهانگیرخان قشقایی، اصفهان، انتشارات گلها، 1371.

8. کوهساری، اسحاق، تاریخ فلسفه اسلامی، تهران، انتشارات امیرکبیر،1382.

9. کربن، هانری، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سیدجواد طباطبایی، تهران انتشارات کویر، 1373.

10. مجموعه مقالات سردلبران، (یادنامه جهانگیر قشقایی)، فرهنگسرای جوان، 1380.

11. مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، قم، انتشارات صدرا، 1371.

12. ------، شرح منظومه، انتشارات حکمت، 1360.

13. همایی، جلال الدین، مقدمه بر شرح لنگرودی بر مشاعر ملاصدرا.

14.، دو رساله همایی.

15. نصر، سید حسین، صدرالمتألهین شیرازی و حکمت متعالیه، ترجمه حسین سوزنچی، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردی، 1382.

16. سایتهای shaaer.com, tebyan.net.

پی نوشت ها

[1] ایرجی، «حاکم و حکیم»، سردلبران، ص 91.

[2] همانجا.

[3] کربن، هانری، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمه سید جواد طباطبایی، ص 476

[4] کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت، (میرداماد) www. iptra. ir.

[5] کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ص 476.

[6] کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت (میرداماد) www.iptra.ir.

[7] همانجا.

[8] نصر، سید حسین، صدرالمتألهین شیرازی و حکمت متعالیه، ترجمه حسین سوزنچی، ص 55.

[9] کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ص 478.

[10] هانری کربن و سیدحسین نصر از ملاصدرا بعنوان شاگرد احتمالی میرفندرسکی نام برده اند و گفته میشود ملاصدرا احتمالاً نزد میرابوالقاسم فندرسکی در مدرسه صدر تلمذ میکرد. (صدرالمتألهین شیرازی و حکمت متعالیه، ص 55؛ کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ص 480)

[11] صدرالمتألهین شیرازی و حکمت متعالیه، ص 55.

[12] همان، ص 59.

[13] کوهساری، اسحاق، تاریخ فلسفه اسلامی، ص 261.

[14] همان، ص 263.

[15] همان، ص 265.

[16] همان، ص 274.

[17] همان، 278.

[18] بهرامی قصرچمنی، «حکیم جهانگیرخان قشقایی بهترین خلف برای بهترین سلف »، سردلبران، ص 151.

[19] همایی، جلال الدین، دو رساله همایی، ص 15-17.

[20] علامه طهرانی، محمد حسین، مهرتابان (یادنامة علامه طباطبایی)، ص 61.

[21] ایرجی، «نگاهی به بعد سیاسی جهانگیرخان »، سردلبران، ص 176.

[22] پور حسن، قاسم، «حکیم جهانگیرخان قشقایی و تداوم مکتب خردورزی اصفهان »، سردلبران، ص 136، 147.

[23] صداقت، «جهانگیرخان مصلح اجتماعی »، سردلبران، ص 104؛ همچنین ر.ک: www.tebyan.net.

[24] کیانی، «حکیم جهانگیرخان و گذر از نردبان طبیعت »، سر دلبران، ص 67.

[25] «حکیم جهانگیرخان و تداوم مکتب خردورزی اصفهان »، سردلبران ص 136.

[26] قرقانی، مهدی، «دو یار صمیمی»، سردلبران، ص 79 و 80.

[27]  «حکیم جهانگیرخان و گذر از نردبان طبیعت »، سردلبران، ص 70.

[28] تهرانی، آقا بزرگ، نقباء البشر، ج 1، ص 343-345؛ عناقه، «زندگی و اندیشه های جهانگیرخان »، سردلبران، ص 14.

[29] کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ص 494؛ مطهری، مرتضی، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 609.

[30] آشتیانی، سید جمال، مقدمه انوار جلیه ملاعبدالله زنوزی، ص 39.

[31] زندگی و اندیشه های جهانگیرخان »، سردلبران، ص 14؛ صدوقی سها، منوچهر، تاریخ حکما و عرفا، ص 35-37.

[32] کوهساری، تاریخ فلسفه اسلامی، ص 352؛ مطهری، مرتضی، شرح منظومه، ص 554؛ همو، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 619؛ همچنین ر.ک: www.shaaer.com.

[33] «نگاهی به زندگی و اندیشه های حکیم جهانگیرخان »، سر دلبران، ص 15.

[34] همانجا.

[35] خدمات متقابل اسلام و ایران، ص 610.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر