به فرموده حضرت فاطمه (س) خداوند به منظور پیوستگی نعمت ها و نگسستن آنها، بشر را در برابر آنها به شکر دعوت نمود. و در واقع اشاره به این آیه است که « وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکمْ لَئِنْ شَکرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکمْ»(ابراهیم 8) هنگامی که پروردگار شما اعلان نمود، چنانچه سپاس گزار شدید بی شک به شما زیادی خواهد بخشید. در کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که «مَن أُعطی الشُّکر أُعطی الزیادة» به کسی که حالت سپاس گزاری داده شده فراوانی نعمت هم به وی داده می شود. حال باید دید که مراد از شکر چیست و چگونه می توان خدا را شاکر بود و مصادیق شکر کدام است؟
مصادیق شکر و انواع آن
از تأمل در آیات قرآن استفاده می شود که سپاس گزاری فقط یادآوری نعمت ها به زبان نیست. اگر چه به زبان راندن شکر مرتبه ای از شکر است؛ ولی این مقدار کافی نیست. زیرا می بینیم در قرآن تعداد سپاس گزاران را بسیار اندک دانسته: وَقَلِیلٌ مِنْ عِبادِی الشَّکورُ؛ تعداد کمی از بندگانم سپاس گزارند و روشن است بر زبان آوردن شکر کاری بسیار ساده و آسان است. چنانچه شکر فقط با گفتار و زبان تحقق می یافت. هرگز توبیخ حق متعال به اندک بودن آن صادر نمی گردید. پس شکر تنها با گفتنِ زبانی نیست بلکه چنان که گفته شد شکر، به کار بردن نعمت های الهی در آنچه که به خاطر آن خلق شده است، این تعریف چنان که باید، روشنگر مقصود نیست و جامع ترین سخن در بیان نمونه و مصداق شکر همان است که در آیۀ شریفه وارد شده:« إِنّا هَدَیناهُ السَّبِیلَ إِمّا شاکراً وَ إِمّا کفُوراً»(انسان 3) ما راه را (برای انسان) آشکار ساختیم (و هم او را صاحب اختیار در کردار خویش آفریدیم) کدام یک از دو راه سعادت و خوشبختی و یا شقاوت و بدبختی را انتخاب نماید؟ راه سعادت را مکتب وحی نشان داده تا در نتیجۀ پیمودن آن راه، سپاس گزار باشد و یا آن راه را انتخاب ننموده و سرانجام ناسپاس و کفور باشد.
به خوبی از این آیه استفاده می شود که شکر و سپاس گزاری، قدم گذاشتن در صراط مستقیم مکتب وحی است و دوری از آن ناسپاسی می باشد. واضح است نعمت های عمومی و خصوصی خارج از شماره و بیرون از حد توصیف - که در اوّل خطبه بیان شد - می باشد.
چه این که پدیده های آفرینش عبث و بیهوده نیست. ناچاربه منظوری خلق شده که اگر در همان منظور و مقصد صرف شود، در موردش بوده و حق آن نعمت که حقیقت سپاس گزاری است به عمل آمده و اگر در آن مورد صرف نشد، خارج از حدود نظاماتی است که مدبّر حکیم قرار داده و ناسپاسی خواهد بود.
تبعیت از انبیای الهی مصداق شکر
تعبیری که از علمای اخلاق و حکمتِ عملی رسیده نارساست زیرا همه می توانند ادعا نمایند که بشر به خلقت و طبیعت خود، به آنچه که برای استفاده و بقای شخص آفریده شده آگاه است. مثلاًمی دانید که باید مأکولات را به مصرف خوراک رسانید و یا در بقای نوع از غریزۀ جنسی استفاده کرد. در این صورت احتیاجی به مکتب وحی نیست. آنچه که ناگفته مانده این است: دید عقل بشری در طرز استفاده از نعمت ها و خصوصیت و حدود آنها نسبت آنها با تمام وجود آدمی اعم از روح و بدن و یا به ملاحظۀ این جهان گذرا و دیدن مصالح آن تا آخرین سیر بشر، با دید انبیا که به تمام جوانب استفاده و به کار بردن این نعمت ها با تأیید الهی احاطه دارند، تفاوت بسیار دارد.
همین معنا اجمالاً از آیۀ شریفه استفاده می شود: «وَعَسی أَنْ تُحِبُّوا شَیئاً وَهُوَ شَرٌّ لَکمْ وَ عَسی أنْ تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خیرٌ لَکمْ إِنَّ اللّهُ یعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(بقره 216) چه بسا چیزی مورد علاقه و محبت شماست اما در واقع به مصلحت شما نبوده و عاقبت بدی داشته باشد و چه بسا چیزی را ناخوشایند می دارید ولی آن، به خیر و سعادت شماست. خداوند متعال بی تردید (به اموری) داناست که شما آنها را نمی دانید. هرگز چنان دیدی که به تمام جوانب بشر احاطه داشته باشد به جز برای انبیا و اوصیای بر حق آنان، میسر نخواهد شد.
عقل بشر را می توان به پایۀ ساختمانی تشبیه نمود که ساختمان، بدون آن، قراری ندارد. پایه نیز بدون ساختمان عرصه ای بیش نبوده و فایده ای بر او مترتب نیست. نیز می توان عقل را به چشم تشبیه نمود و مکتب وحی و نبوت را به شعاع نور. هرگز چشم، بدون تابش و شعاع از خارج، قدرت بینایی ندارد. چنان که نور بدون چشم ثمره ای ندارد؛ زیرا چشم نابینا جز گرمی از خورشید احساس نمی کند. شاید به همین جهت در آیۀ شریفه فرمود: «قَدْ جاءَکمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکتابٌ مُبِینٌ * یهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذنِهِ»(مائده 15)
از طرف خداوند متعال نور و کتاب آشکار کننده ای آمد که خدا به وسیلۀ آن افرادی که در پی رضایت او بوده اند هدایت خواهد فرمود و آنان را از ظلمات در آورده و به نور، هدایت خواهد کرد.
در قرآن کریم عقل به چراغ، و مکتب وحی به روغنِ روشنایی ده تشبیه شده است؛ تا روغن چراغ نباشد چراغ روشن نمی گردد. این جمله به همین معنا اشاره دارد« مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکوةٍ فِیها مِصْباحٌ» تا آن جا که می فرماید: «نُورٌ عَلی نُورٍ »و نیز می توان مکتب وحی را عقل منفصل، و عقل را شرع متصل دانست که هر دو مکمل یکدیگر می باشند و چه بسا در مواردی اتحاد دارند. چون نور وحی، عقل خارجی است. خدای متعال کافران را بی عقل معرفی فرموده است: «صُمٌّ بُکمٌ عُمْی فَهُمْ لا یعْقِلونَ» یا این که در کمال عقل ظاهری هستند ولی قرآن آنان را سفیه نامیده: «أَ لَاإِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَلکنْ لا یعلَمُونَ»
بنابراین، عقل آدمی بدون مدد وحی، از درک مصالح و مضار خود عاجز است. تنها فایدۀ مترتب بر عقل بشری عبارت است از درک جهات کلی در به کار بردن نعمت ها. اما جزئیات را که عمدۀ کار است، جز به نور وحی نمی توان فهمید. عقل درک می کند که باید در همه چیز، واقع و حق آن را پذیرفت.
مثلاً راستگویی خوب است و اجرای عدالت نیکوست و پاکدامنی و عفت خوب است اما جزئیاتِ آن را چگونه می تواند در یابد؟ پاسخ این مسئله در مکتب وحی است که کلیات و جزئیات را به تعلیم الهی در می یابد. مثلاً چگونه باید به خدا و رسول صلی الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام و چگونگی برزخ و آخرت اعتقاد داشت و جرئیات عدل در خوردن و آشامیدن چیست؟ عقل نمی تواند بفهمد خوردنی ها و آشامیدنی هایی که منع شده برای انسان در مسیرش به سوی خدا ضرر دارد و یا با روح و جسم وی سازگار نیست. مثلاً گوشت خوک و شراب حرام است و زیان دارد و یا باید در ماه رمضان از خوردن و آشامیدن خودداری کرد. یا ازدواج با خواهر و مادر و عمه و خاله ممنوع است و زیان دارد و یا جمع میان دو خواهر دارای مفسده است و هم بستری در حالت عادت زنانگی خوب نیست و... پس مکتب وحی است که جزئیات شکر را با داشتن دیدی بسیار برتر از دید افراد نخبه معین می نماید.
عقل انسان به خوبی درک می کند که فهم و دانش خوب است اما از درک این که این فهم و علم را در چه راهی به مصرف رساند عاجز است؛ زیرا همواره در بشر عاطفۀ برتری جویی حاکم است و همین عاطفه بر عقل و درک انسان پرده کشیده و فرمان می دهد. اما مکتب وحی می گوید: «قُل انظُرُوا ماذا فی السَّمواتِ وَ الأرْض»بگو با دقت در آسمان ها و زمین نگاه کنند تا چه می بینند؟ و یا «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الآفاقِ...» ما نشانه های قدرت و علم خود را در آفاق و در وجود خودشان نشان خواهیم داد تا دریابند که خدا حقیقت ابدی است....
در کافی از امام موسی بن جعفر از جد بزرگوارش روایت شده که رسول اکرم صلی الله علیه و آله در مسجد دید اطراف کسی را گرفته اند. پرسید: او کیست؟ گفتند او علّامه و دانشمند بسیار بزرگی است. فرمود چرا او را دانشمند بزرگ می دانید؟ جواب دادند: چون داناترین مردم به نسب ها و وقایع و تاریخ جاهلیت عرب و شعرای جاهلی است. فرمود: این علمی است که دانستن آن یا ندانستن آن برای کسی نفع یا ضرر ندارد. سپس فرمود: باید فکر و هوش را در این سه قسمت صرف نمود:
1. آیات محکم الهی که سعادت دین و دنیا در آن است. یعنی فهمیدن قرآن، منفعت دارد و جهلش زیانی بزرگ است. 2. واجباتی که دانستن آنها موجب سعادت زندگی است. آن واجب وظایفی است در مقابل پروردگار و یا در مقابل اجتماع و بستگان و هم نوعان.
3. سنت ها و قوانین اجتماعی در آیین مملکت داری که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و اوصیای معصومین علیهم السلام به یادگار مانده است. اما غیر از اینها دیگر مهم نیست.
خلاصه، شکر نعمت فهم و حافظه و مواهب معنوی در به کار بردن و آموختن چنین علومی است که در روایت پیشین بیان شد و نیز نعمت های دیگر از اعضا و جوارح و صرف آنها در چه مواردی؟ مکتب وحی که عین عدل است (از دیدگاه نبوت نه از دیدگاه محدود بشر) جزئیات موارد به کارگیری آن را بیان کرده و مسلّماً هر کس که توفیق عمل به آن ترتیب را یافت نعمت ها را در مورد خود به مصرف رسانده و سپاس گزار آن نعمت ها می شود. پس شکر نعمت هایی که خدای متعال به آن فرمان صادر کرده و به افزایش آن وعدۀ حتمی داده، در صرف کردن آنها به ترتیبی است که مکتب وحی دستور داده و همان، موجب مزید نعمت است و به دست آوردن آن جزئیات در غیر مکتب وحی ممکن نیست. چنانچه به آن ترتیب، عمل نشد موجب کفران و بلاهای اجتماعی است.
همان طور که خداوند در قرآن تهدید می فرماید: «وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْیةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کلِّ مَکانٍ فَکفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَها اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَالخَوْفِ بِما کانُوا یصْنَعُونَ»(نحل 112) خدای متعال برای پندگیری، اهل یک آبادی را به عنوان مثل می آورد که در کمال آرامش و سکونت خاطر با روزی فراوان که از همه سو به آنها می رسید در زندگی خوشی به سر می بردند. سپس نعمت های الهی را کفران نمودند (و آن را در مواردی که مطابق دستورات الهی نبود به مصرف رساندند) خدا هم در نتیجۀ گناهان و کفران بر آن آبادی پوششی از گرسنگی و هراس چشانید.
پس یگانه راه سپاس گزاری نعمت ها در پیروی از مکتب وحی، و تیره روزی و بدبختی در سرکشی از آن است. پیروی از مکتب وحی است که موجبات دلخوشی افراد جامعه را فراهم می آورد و سرکشی هاست که انگیزۀ بدبختی ها می باشد.
امروز یک نمونه از هزاران بدبختی ای که همه آگاهند، آمریکا یعنی یکی از قدرت های عظیم جهانی است، اما واقعاً با وجود این همه تمدن عظیم و پیشرفت صنایع، آیا می توان گفت در سعادت به سر می برد؟ یا این که در نتیجۀ غرق شدن در مادیات و پشت پا زدن به تعلیمات مکتب وحی روز و شب در ناآرامی و دلهره و اضطراب است؟
دانشمند معروف دیل کارنگی می گوید: در آمریکا به طور متوسط هر سی و پنج دقیقه یک نفر خودکشی می کند و هر دو دقیقه یک نفر دیوانه می شود و اگر مردم دنبال آرامشی که در مذهب و دعاهای مذهبی نهفته است می رفتند بیشترِ این خودکشی ها و دیوانگی ها منتفی می شد.
اینک جای سؤال است که آمریکا از نظر تمدن کمبودی ندارد، پس چرا آن تمدن عظیم نتوانسته آرامش خاطرها را که معیار سعادت است فراهم نماید؟ چرا در آن مهد تمدن، دیوانگی و خودکشی شیوع دارد؟ و چرا هیچ مسلمانی حتی در کشورهای اسلامی قبل از آشنایی با محیطهای استعمارگر غرب در بحرانی ترین شرایط، دست به خود کشی نمی زد مگر بسیار نادر؟ روشن شد که راه به دست آوردن سعادت و خوشبختی نسبی میسر در این جهان پناه بردن به خداست از زندگی سرتاسر رنج و دلهره که در دعاها از آن یاد شده است: «اَللّهُمَ لاتَجْعَلْ عَیشی کدّاً کدّاً»[1] بارالها! زندگی مرا همراه با رنج و مشقت قرار مده.
زندگی واقعی توأم با استراحت و لذت، جز در تبعیت از ایمان و وحی نیست. چنانچه جامعۀ بشریت رابطۀ خود را با مکتب آسمانی و اسلام و قرآن و نبوت و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام استوار ندارد نابودی و زوال آن حتمی است. قرآن کریم می فرماید: «فَفِرُّوا إِلَی اللّهِ إِنِّی لَکمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ»(ذاریات 50) از خطرها و حوادث سهمگین به سوی خدا فرار کنید.
مولای متقیان علی علیه السلام می فرماید: «وَ لَو أنَّ النَّاسَ حینَ تَنزِلُ بِهِم النِقَمُ و تزُولُ عَنهُم النِعمُ فَزِعُوا إلی رَبِّهم بِصدقٍ مِن نیاتِهِم وَ وَله مِن قُلوبِهم لَرَدَّ عَلَیهِم کلَّ شارِدٍ وَ أصلَحَ لَهُم کلَّ فَاسِدٍ» اگر مردم وقتی که بدبختی ها به آنان رو آورده و نعمت های الهی از آنان زایل می شود با صدق نیت و دلی آکنده از شوق به خدا رو آورند، خدا هر نعمتِ از دست رفته را باز می فرستد و هر فاسدی را اصلاح می فرماید.
تفاوت حمد و شکر
حمد به معنای ستایش در برابر نیکی هایی است که با اختیار از کسی صادر شود؛ خواه آن احسان و نیکی به ستایشگر برسد یا نه. اما شکر به معنای سپاس گزاری در برابر نعمت و احسانی است که به شخص سپاس گزار رسیده باشد.
انسان به ویژه مکتب های الهی به ویژه کامل ترین و برترین آنها یعنی اسلام انسان را به عمق وجود خویش متوجه می سازد و در حقیقت راز وجود انسان را فاش می کند که:تو یکی نیستی ای خوش رفیق بلکه گردونی و دریایی عمیق آدمی فقط محدود به این کالبد با احتیاجات مادی نیست.غنچه دل چون شکفتن گیرد همه آفاق نهفتن گیرد
اگر حقیقت وجود آدمی شکوفا شود بالاتر از افق زمان و مکان می گردد از همین معنا در قرآن کریم تعبیر به شرح صدر (باز شدن سینه آدمی) شده که مساوی با نورخدایی و یا رنگ خدایی گرفتن (صبغة الله) است. قرآن می فرماید: «أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلْقاسِیةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکرِ اللّهِ أُولئِک فِی ضَلالٍ مُبِینٍ»(زمر 22) آیا آن کسی که ذات متعال سینۀ او را برای اسلام باز کرده در نتیجه بر نوری از پروردگار مستقر شده (با کسی که چنین نیست) و سینه اش سخت است و هیچ روزنه ای برای دریافت حقایق و پذیرش آن ندارد و قلبش را قساوت گرفته مساوی است؟ و در نتیجه، بدبختی برای کسانی است که از فراموشی یاد خدا دل های آنان سخت شده وآنان در گمراهی آشکار می باشند. در جایی دیگر می فرماید: «فَمَنْ یرِدِ اللّهُ أَنْ یهْدِیهُ یشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ وَمَنْ یرِدْ أَنْ یضِلَّهُ یجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیقاً حَرَجاً کأَ نَّما یصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کذ لِک یجْعَلُ اللّهَ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ»(انعام 125) پس کسی را که ذات متعال هدایتش را اراده نمود، سینۀ او را به اسلام باز می کند و حقایق را دریافت می کند و کسی را که اراده گم راهی او را (برحسب اختیار خود شخص) نمود، سینۀ او را بسیار تنگ و در سختی قرار می دهد. مثل این که در آسمان بالا می رود بدین گونه خداوند پلیدی را در افرادی که ایمان نیاورده اند قرار می دهد.
در آیۀ اوّل شکافتن سینه را علت گرفتن نور خدا دانسته و در آیۀ دوم هدایت را مرادف شکافتن سینه به اسلام دانسته و گم راهی را به تنگی روح، بسان سینۀ کسی که بخواهد در آسمان بالا رود تعبیر کرده است.
مراد از شرح صدر
می بینیم وقتی که هستۀ درختی بسته است وجودش بسیار محدود بوده و غیر از تنگی و تاریکی در آن چیزی نیست. اما به محض این که تحت شرایط و تربیت و نظام خاصی واقع شد سینۀ همان هستۀ بسته باز شده و دیگر به تنگی جا راضی نیست، بلکه با عالم خارج از محدودۀ وجود خویش ارتباط پیدا کرده و می داند که جزئی از عالم است. آن وقت پذیرای آنچه از مواد سالم و مناسب است می گردد. آن موادِ سازگار که پروردگار در این جهان نهاده با جانش کاملاً عجین شده و آنچه نور و هوا و مواد زمینی و سایر برکات آسمانی است به خود می گیرد و چنان تکامل پیدا می کند که همان هسته، درختی سرسبز و سایه افکن می شود که پیوسته در حال سرسبزی و خرمی است. اگر انسان یقین نداشت که این درخت همان هستۀ به ظاهر ساده است، باور نمی کرد که این درخت بارور تنومند و این میوه، همان هسته و بذر است که در اثر باز شدن صدر، این گونه وسعت یافته و مایۀ خیر و برکت و خرمی خود و باغ گردیده، هم چنین وقتی سینۀ آدمی باز شود و حقایق مکتب آسمانی را به جان بپذیرد، وجود محدود خود را بالا برده و از تنگی ها رهایی می یابد. بنابراین می بینیم که در اثر تربیت چگونه انقلاب وجودی در افرادی که با رسول اکرم صلی الله علیه و آله بودند پدیدار گشت. همان عرب خون خوار و غارتگر مبدل به انسان واقعی گردید. قرآن کریم می فرماید: «مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الإِنْجِیلِ کزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْئَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یعْجِبُ الزُّرّاعَ لِیغِیظَ بِهِمُ الکفّارَ»(فتح 29) مثل آنها مانندگیاهی است روییدنی که شاخه های خود را بیرون داده سپس آنها را محکم و ستبر نموده آن گاه به پای خود پابرجا ایستاد و این تکامل مورد شگفتی و تحسین کشاورزان و مایۀ اندوه کافران گردید. چون شرح صدر و شکافتن سینه موجب تکامل آدمی است در صحیفۀ سجادیه می خوانیم:
وَ اشرحْ مراشد دینِک قلبی؛[2] بارالها! قلب مرا به آن چه موجب تکامل در دین تو است بشکاف. در دعای عالیة المضامین آمده است: «واشَرح صَدری لإیتاءِ الزکاة، و إعطاءِ الصَدقاتِ، و بذلِ المعروفِ و الإحسان»پروردگارا! سینۀ مرا برای ادای زکات و صدقه و بذل معروف و نیکی آماده کن و بشکاف.
نتیجه اینکه اسلام می خواهد آدمی را از محدودۀ وجود خویش بیرون برد و همۀ جهان آفرینش را یکپارچه، نه جدا از هم، با بستگی کامل، وجود را عضوی از آن بداند. چون خود بینی و همه چیز را برای خود دیدن و در نتیجه خود پرستی، از تنگی و نشکافتن سینه و نگرفتن نور خدایی است و تا آدمی از حصار محدود خویش بیرون نرود ضعیف، زبون، بخیل، حسود، کینه توز، بدخواه، کم حوصله، از خود راضی، و متکبر است؛ اما وقتی که این حصار را با نیروی تعلیمات قرآنی شکست، همۀ صفات رذیله به صفات نیکو تبدیل می شو. بنابراین، غریزۀ خواستاری و تعلق به خویش عبث نیست و مراد از آن بیرون رفتن از محدودۀ وجود خویش و توسعه یافتن آن است که همۀ جهان خلقت را در بر گیرد و محدودیت تمایلات و غرایز و افکار از میان برخیزد و همه چیز را در جای خود ببیند.
این وسعت وجودی و شکافتن سینۀ آدمی است که کانون هستی وی را عوض می کند و در همه جا دیدش مقرون به نور خاصی از خدا می گردد و از این که نعمت ها و احسان عمومی و در عین حال به خاطر شکافتن سینه خارج از وجود نامحدود خویش نیست، خشنود می شود. خلاصه حمدعبارت است از درک خوبی ها و نعمت ها و ستایش روح در مقابل آنها بدون توجه به محدوده و تنگنای وجود خویش.به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست در این مرحله انسان آن چنان تکامل پیدا می کند که سپاس خویش را در ضمن ستایش عمومی می بیند و حتی در مقام سپاس گزاری در مورد خویش نیز به جهت انشراح صدر، ستایش و حمد عمومی می کند.روایتی از امام صادق علیه السلام در معنای شکردر کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت شده: «هَل للشُّکر حَدٌّ إذا فَعَلَهُ الْعَبْدَ کانَ شاکراً؟ قالَ: نَعَم. قُلتُ: ما هُوَ؟ قالَ: یحمَدُ اللهَّ عَلی کلِّ نِعمَةٍ عَلَیهِ فی أهلٍ وَ مَالٍ، وَ إن کانَ فیما أنعَمَ عَلَیهِ فی مالِهِ حَقٌّ أدَّاهُ مِنهُ. و منه قولُهُ - عَزَّ وَ جَلَّ - سبحانَ الَّذی سَخَّرَلَنا هَذا وَ مَا کنَّا لَهُ مُقرنِینَ، و منهُ قَولُه تعالی: رَبِّ انْزِلنی مُنزَلاً مُبارَکاً وَ انْتَ خَیرُ المُنزَلینَ، و قَولهُ: رَبِّ ادخِلنی مُدخَلَ صِدقٍ وَ اخْرِجنی مُخرَجَ صِدقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْک سُلطاناً نَصیراً» از امام علیه السلام سؤال می شود: برای شکر حدی هست که اگر آن را انجام دهد سپاس گزار باشد؟ فرمود: آری. گفتم: چیست؟ فرمود: خدا را در هر نعمتی از اهل و مال ستایش کند. اگر نعمتی که به وی ارزانی داشته، حقی قرار داده آن حق را ادا نماید و از شکر است این فرمایش الهی:خدایی را که این نعمت را در عینِ شایستگی من به من مرحمت فرموده به پاکی یاد می کنم.نیز فرموده است: پروردگارا! مرا در جایگاهی مبارک قرار بده. چه این که تو بهترین جای گاه دهنده ای. نیز فرموده است: بارالها! مرا به سرآغاز راستی در آورد و به سرانجام نیکی خارج ساز و برای من از ناحیۀ خود نیروی یاری دهنده ای قرار بده.در این روایت می بینیم حد سپاس گزاری از امام علیه السلام سؤال می شود و در جواب می فرماید که ستایش خدا را در هر نعمت به جا آور. به این معنا که نه فقط از دیدگاه شخصی بلکه عملاً هم باید سپاس گزار شد و اگر حقی در مال قرار داده آن حق را به صاحبانش باید پرداخت نمود. امام به آیات قرآنی که چگونه خدا طریق شکرگزاری را تعلیم می فرماید اشاره می فرماید.
در کافی روایت دیگری از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «کانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إذا وَرَدَ أمرٌ یسُرُّهُ قَالَ: الحَمدُلِلَّهِ عَلی هَذِهِ النِّعمَةِ، وَ إذا وَرَدَ عَلَیهِ أمرٌ یغْتَمُّ بِهِ قَالَ: الحَمدُلِلَّهِ عَلی کلِّ حالٍ» وقتی که موضوعی رسول الله صلی الله علیه و آله را مسرور می کرد می فرمود: خدای را بر این نعمت می ستایم. اگر مسئله ای قلب مبارکش را اندوهگین می کرد می فرمود: خدا را در هر حال می ستایم.
تحقیق نکته دوم: درخواست و طلب لازم نیست فقط با زبان صورت گیرد و زبان جز وسیله ای برای اظهار مقصد نیست و اگر درخواست و مقصد انسان با هر وسیله ای - اگر چه به زبان نباشد - معلوم شود، معنا و روحِ خواستن تحقق می یابد؛ نهایت این که وسیلۀ اظهار و بروز فرق می کند.
به عنوان نمونه شما اگر هنگام شب به تابش ماه نظر بیفکنید می بینید جلوۀ خاصی به صفای گلزارها داده و شاخسارها با نسیم ملایمی در حرکت هستند و جهان در آرامش و سکوت شبانه فرو رفته، مرغ شباهنگ با تک بانگ خود می نالد. همین خود درخواست تماشا و نظاره است: قُل انظُروا ماذا فی السَّمواتِ و الأرضِ؛ بگو آنچه بر در و دیوار وجود از زمین و آسمان و عجایبی که در آنها نهاده شده را نظاره کنند.البته هر سؤال و درخواستی را همۀ گوش ها نمی شنود:مگر که نغمه سرایان عشق خاموشند که نغمه نازک، اصحاب پنبه در گوشند سید بن طاوس در کتاب فلاح السائل از یکی از بزرگان اصحاب امیر المؤمنین علیه السلام نقل می کند: حضرت را در سحرگاه دیدم که تکیه به دیوار مسجد کوفه کرده و غرق تماشای آسمان و ستارگان است. گویی با همۀ وجود، غرق در دریای هستی و عجایب آسمان گردیده است. چنان غرق بود که متوجه من نشد و شنیدم زیر لب می گوید:« إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمواتِ وَالأَرضِ وَاخْتِلافِ اللَّیلِ وَالنَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الأَلْبابِ»(ال عمران 190) و با زبان حال می گفت:
جانا بام زندانت چنین است که گویی چون نگارستان چین است
ندانم بام ایوانت چه سان است
که زندان بام هم چون بوستان است
عطر دلاویز گل ها و رنگ آمیزی آنها درخواست بویایی است. این همه نعمت او نقش های عجب بر در و دیوارِ وجود، درخواست درک و پیوستگی به اصل و منبع آنهاست.
خیز تا بر کلک این نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
آن گاه شگفتی و تحسین و لبریز شدن از ذوق و درک زیبایی ها و نعمت ها روح حمد است که در پاسخ پرسش در ودیوار وجود قرار گیرد. پس معنای استحمد عبارت است از جمال آفرینش که سرتاسر عالم را فرا گرفته و خود، طلبِ حمد از نقاش ازلی است نسبت به ذات بی همتای خود که در پایان، انسان را از تنگنای وجود خویش بیرون برده و به اصل خوبی ها رهنمون می گردد. خلاصه، با نمایش این همه نعمت ها و عجایب خارج از حد و حصر خدای جهان خواستار ستایش گردیده است. این غریزه در باطن آدمی هست. قرآن و انبیا علیهم السلام دست بشر را گرفته با کمال آرامش و مهربانی و لطف خاص، آنها رابه نظاره وا داشتند و به صورت حکم حتمی در نمازها و به مطلوبیت مطلق در همۀ موارد، تعلیم کرده است که همۀ بشر از حد محصور وجود خویش بیرون آید و آن گاه همه چیز را از خود و خویشتن را از همه می داند و او را به کمال مجذوب می سازد. وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلّهِ؛(بقره 165) مؤمنان فزون تر از هر محبوبی خدا را دوست می دارند.
به فرموده حضرت زهرا، خدای متعال برای بیرون آمدن از حصار وجود محدود آدمی که در باطن به وسعت گردون و دریایی عمیق است و با گسترش نعمت ها، خواستار درک آنها و روح ستایش است تا انسان نیکویی ها و نعمت های بیرون از محدودۀ خود را درک نموده و نشانه های کمال و جمال ابدیت را در این ببیند و گرنه همواره باید در تنگنای وجود خویش بماند: «فَوَیلٌ لِلْقاسِیةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکرِ اللّهِ»(زمر22) وا اسفا! بر آنان که از یاد خدا دل سنگین شده اند. نیز می فرماید: «وَمَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمی وَأَضَلُّ سَبِیلاً»(اسرا 72) هر که در این جهان کور دل بوده و فاقد بینش باشد در آخرت نیز کور دل است و در راهی گم راه تر خواهد بود.در این جمله استَحْمَدَ إلی الخلائقِ بِأجزالِها، تعبیر به الی فرمود و نفرمود مِن الخلائقِ و ظاهراً قاعده هم بر این است که با مِن گفته شود؛ چه خدای متعال خواستار ستایش از خلائق شد؛ نه این که خواستار ستایش به سوی خلائق؛ چنان که معنای الی همان است. به عبارت دیگر در تعبیرات متعارف می گویند: از کسی خواستار شدم نه به سوی کسی تعبیر به الی در این جمله از لطافتی برخوردار است و آن عبارت از معرفی نمودن نعمت ها و شمول احسان در تمام نعمت های گوناگون و احاطۀ لطف الهی به منزلۀ ابراز درخواست به افراد با احساس می باشد. در عین حال احاطۀ نعمت ها را هم می رساند. نظیر این تعبیر در دعای عرفه دیده می شود: «إلهی عَلِمتُ بِاخْتِلافِ الآثارِ وَ تَنَقُّلاتِ الأطوار أنَّ مُرادَک مِنِّی أن تَتَعَرَّفَ الی فی کلِّ شَیءٍ حَتَّی لاأجْهَلَک فی شَیءٍ» پروردگار من! با اثرهای گوناگون و از حالی به حالی دیگر رسیدن و تکامل یافتن خود را به سوی من در همه چیز منعطف داشته و خویش را به من بنمایی تا تو را در هیچ چیزی از یاد نبرم.
می بینیم در این قطعه تتعرف را با الی متعدی فرموده است.با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را نتیجه تربیتی این بخش آن است که انسان همواره باید در همه حال، درخوشی و ناراحتی، مانند رسول اکرم صلی الله علیه و آله بگوید: الحمدُ للّهِ علی کلِّ حالٍ و با زبان دل یا اللهُ المحمود فی کلِّ فِعالِهِ را تکرار کند.
مراتب شکر
شکر به معنای سپاس در برابر نعمت و احسانی است که به شخص رسیده و از آن منتفع گردیده باشد. البته بر اساس تحقیق علمای اخلاق، شکر و سپاس گزاری مانند سایر مراتب اخلاقی سه مرحله دارد: علم، حال و عمل. این به مقتضای سنت خداوند متعال در صفات و فضایل نفسانی، جاری است. علم موجب ایجاد حال و حال نیز سبب عمل می گردد. از این بیان روشن می شود که شکر در هر سه مرحله محقق می شود در مرحلۀ اوّل: در علم باید سه چیز روشن شود: 1. خود نعمت و چگونگی آن؛ 2. علم به منعم و صفات او که با آن احسان و انعام از منعم صادر می گردد؛ 3. منعَمٌ علیه، محل نعمت و احسان. مسلماً این سه چیز در غیر ذات باری تعالی است اما فهمیدن و یافتن این معنا که هر چه هست از اوست، در او می باشد. «وَما بِکمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ»
مرحله دوم: وقتی که آدمی پی برد اصل نعمت از کجاست طبعاً حال و عاطفه ای ممزوج یعنی محبت و شادمانی ای توأم با خضوع در برابر بخشنده پدیدار می شود. این در صورتی است که شادمانی و مسرت انعام، به بخشندۀ نعمت نه به خود نعمت و نه به انعام او باشد. توضیح این که مثلاً اگر بزرگی، اسبی به کسی ببخشد در این جا سه قسم شادمانی متصور است: نخست از آن جهت که مال نفیس و متاع پرقیمت نصیبش شده و چنین اسبی را مدت ها آرزو می کرد و اکنون به مقصد خود رسیده و اسب را مالک گردیده است.
چنین مسرتی ربطی به خود منعم ندارد و چنان که اسب را بدون واسطه تملک می کرد باز این مسرت حاصل بود، یعنی اگر در صحرایی چنین اسب پرقیمتی را می دید همان مسرت حاصل می شد. دوم مسرت حاصل می شود نه از آن جهت که اسبی را مالک شده زیرا وسیلۀ دیگر تملک ممکن بود ولی از آن جهت شادمان است که مورد عنایت شخص بزرگی واقع شده و فقط انگیزۀ عنایت و مهرورزی آن شخص بزرگ است که موجب شادمانی شده وگرنه اسب، قیمتش هرچه باشد نمی تواند نزد این شخص مسرت قلبی را ایجاد نماید. سوم، موجب شادمانی آن باشد تا اسب را سوار شود و در خدمت آن بزرگ همراه وی تحمل رنج سفر را بنماید تا هر چه بتواند تقرب به این بزرگ حاصل نماید و نمی تواند از آن جهت که مورد عنایت واقع شده خود را به این مرتبه قانع سازد؛ بلکه با همت عالی در پی آن است که مهم ترین موفقیت را نزدش احراز نماید.
اما شادمانی اصلاً به شکر ارتباطی ندارد. زیرا شادمانی فقط برای آن است که مالی را به دست آورد وگرنه توجهی به منعم نیست. حال اگر کسی از نعمتی بدان جهت خوشحال شد که لذیذ و مطابق سلیقه و میل اوست، چنین شادمانی ای از معنا و مفهوم شکر دور است. خوشحالی دوم داخل معنای شکر هست اما نه از جهت شادمانی به خود منعم بلکه از جهت احراز عنایت این بزرگ که پیوسته او را شامل خواهد بود. چنین شکری از مردمان صالح که توجهشان به مبدأ متعال و نیایش آنها از جهت امید به ثواب و پاداش و ترس از عقوبت خداوند متعال می باشد، صورت می گیرد. این از مراتب شکر است ولی ناقص است. مرتبۀ سوم مسرت از آن جهت است که با این نعمت بتواند به جوارش نایل آمده و به او نزدیک گردد. این چنین مسرتی حقیقت شکر است و از مرحلۀ دوم که حال است بهتر می باشد. بنابراین خیلی فرق است که شخص بزرگ را از جهت نعمت بخواهد و یا نعمت را برای احراز عنایت و یا رسیدن به قرب جوارش.
مرحله سوم: عمل به موجبات شادمانی ای که حاصل شده و این عمل در قلب و زبان و اعضا و بدن منعکس خواهد بود. اما در قلب به پاکی نیت و خیرخواهی برای عموم، در زبان اظهار سپاس و در اعضا با صرف نعمت های الهی در آنچه دستور داده شده و صرف نکردن آن در نافرمانی ها. مثلاً نعمت دو چشم آن است که هر عیبی را از مسلمانی دید آن را مخفی بدارد و با نعمت دست، به سوی آنچه نهی شده دست درازی نکند. شاید در آیۀ مبارکه به همین مرحله از شکر اشاره شده: «فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ»(آل عمران 123) خود را از آنچه خدا نهی کرده است نگه دارید تا بدین وسیله شکرگزار باشید. در کافی از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند: «شُکر النِعَمِ اجْتِنابُ المَحارِم وَ تمام الشُکرِ قُولُ الرَّجُلِ: الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ»سپاس گزاری از نعمت عبارت است از اجتناب از محرمات الهی و به جاآوردن شکر کامل، گفتن الحمدُ لِلّهِ رَبِّ العالمینَ است.راز تأکید قرآن بر حمد و شکر و تسبیح در قرآن کریم و در سخنان پیامبر گرامی و ائمه طاهرین علیهم السلام و ستایش و ثنای الهی تأکید فراوان شده تا اندازه ای که هیچ حرکت و سکونی نیست که در آن ستایش و سپاس ذات احدیت به مناسبت حال و مقام وارد نشده باشد. حال باید فهمید فلسفۀ این همه تأکید در همۀ حالات انسان چیست؟
وجود دو کانون عقل و عواطف در انسان برای درک این جهت باید در ساختمان آدمی تأمل نماییم. در ساختمان انسان دو کانون است: یکی کانون عقل و اندیشه، دیگری کانون قلب و عواطف. هر یک از این دو، منشأ آثار خاص و فعالیت مخصوص است و هر دو در تکامل انسان باید به فعالیت خود بپردازند وگرنه به اساس این طرفه موجود یعنی انسان خلل وارد می آید.
اثر عقل و اندیشه عبارت است از به حساب کارها رسیدن و به پایان و نتایج کارها نگریستن و استنباط معانی کلی از جزئیات و درک کلیات که انگیزۀ پیدایش این همه هنرها و دانش های گوناگون است که مشاهده می کنیم.
اثر عواطف و کانون دل، کشش به طرف مقصد و هدف خاص و ایجاد صفا و صمیمیت است. آفریدگار حکیم آن روز که این کاخ بلند یعنی ساختمان وجود آدمی را بنا کرد هر دو منبع و کانون را در نهادش قرار داد و چون هیچ موجودی در خلقت بیهوده نیست، ناچار هر دو کانون در تکمیل خلفت آدمی تأثیر به سزایی دارد. اگر در آدمی عواطف و کشش وجود نداشت تمایل به زن و فرزند و مال و... در او ایجاد نمی شد و به موجودی خشک و بی حرکت و سرد تبدیل می گردید و هرگز فعالیتی در صحنۀ زندگی از خود بروز نمی داد. بدین رو آنچه در نظام اتمّ لازم است خدای متعال آنها را با کشش باطنی ایجاد فرموده و هرگز به کانون عقل تنها نسپرده است. از این معنا در قرآن کریم به زینت تعبیر شده: زُینَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِینَ وَالقَناطِیرِ المُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالفِضَّةِ وَالْخَیلِ المُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعامِ وَالْحَرْثِ ذ لِک مَتاعُ الحَیوةِ الدُّنْیا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ المَآبِ * قُلْ أَؤُنَبِّئُکمْ بِخَیرٍ مِنْ ذ لِکمْ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِها الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَأَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ؛(آل عمران 14-15) برای مردم زینت داده شد شهوت ها و خواست ها (ی درونی) از زنان و فرزندان و اندوخته های فراوان از طلا و نقره، و اسب های خوش اندام و چهارپایان و کشت و کار.
همین امور، بهرۀ زندگی است و خداوند متعال بهترین پناه گاه است. بگو ای پیامبر گرامی! به شما خبر دهم به جالب تر از این زینت ها (و نعمت های فراوان) برای افرادی که به خاطر خدا تقوا را پیشه خود ساختند. برای آنها بهشت هایی است که از زیر آنها جویبارها می گذرد و در آن جا جاودانه زندگی خواهند کرد و در کنار آنان همسرانی پاک اندام خواهد بود و در سایۀ خشنودی خالص الهی به زندگی می پردازند. خداوند متعال از اعمال و کردار بندگان آگاه است.
در این آیه شریفه به نکاتی بر می خوریم: در نظام زندگی همه این ها که در آیه شمرده شده ضروری است و چون ضروری است خدای متعال با کشش درونی آنها را برای بشر ایجاد فرمود و چون این نظام ضروری است، وجود این خواست ها لازم است. پس برداشت عده ای از مفسرین در معنای این آیه که نکوهش از دوست داری این ها را فهمیده اند، اشتباه است، زیرا مثلاً اگر خواست زن و فرزند فقط به عقل آدمی سپرده می شد، هرگز فردی به وظایف تشکیل خانواده قیام نمی کرد؛ چه این که از نظر عقل پرداختن به امور زندگی بدون کشش باطنی کار پرزحمتی است که توان فرسا می باشد و انسان بدون جذب باطنی، این همه مشکلات را بر خود هموار نمی کرد. پس باید دانست که تا عاطفه و کشش همراه مقصدی نباشد پیدایش آن مقصد بسیار دشوار و نزدیک به محال است. بنابراین نه این که آیه در نکوهش این خواست هاست بلکه از راه کشش درونی به جاذبه های جاودانی دعوت می کند و مثل این که می فرماید: اصل خواست های صاف و بی آلایش، رنج ها و مشقات و در ماورای این دنیا است. چنان که اگر انسان با مراعات اعتدال یعنی مطابق دستور انبیا رفتار کند به همین خواست ها به صورت همیشگی و جاودانی دست خواهد یافت که:اصل صد یوسف جمال ذوالجلال کمتر از زن، شو فدای آن جمال در روایات بی شماری بر فواید یاد خدا و سحرخیزی تصریح و تأکید شده که همه این ها خود نشانۀ این است که آدمی در درون انسان لذت و کششی به این امور هست و اگر در عمق جان آدمی کششی نسبت به این مطالب نبود این تأکیدات سودی نمی بخشید. روی همین جهت در دعا درخواست می شود: «أذِقنی حَلاوَةَ ذِکرک» پروردگارا! شیرینی و لذت یاد خود را به من بچشان. در دعای عرفۀ صحیفۀ مبارکه وارد شده است: «وَ زَینْ لی التفرّدَ بمناجاتِک باللیلِ و النهارِ»پروردگارا! خلوت کردن با خود و مناجات شب و روز را برای من زینت بده.
پی نوشت ها: