گفت‌وگو با صادق وفایی به بهانه انتشار رمان «جنگ کی تمام می شود؟»

جنگ را دوست دارم اما فقط در داستان!

افسر مست روس را به‌عنوان نماینده غرایز پست حیوانی و پرچمدار سوءاستفاده‌گرانی که در جنگ دنبال سود و انتفاع خودشان هستند، انتخاب کردم و شخصیت زن داستان هم که یک پرستار آمریکایی است.

به گزارش مشرق، صادق وفایی، سال‌هاست خبرنگار حوزه کتاب است و در کنار این فعالیت‌ها در حوزه نمایشی هم فعال است. وی در آخرین روزهای سال‌98 اولین رمان خود را با عنوان «جنگ کی تمام می شود؟» با محوریت جنگ جهانی دوم منتشر کرد که در آن نگاهی انسانی به آدم‌های درگیر جنگ دارد. وفایی در این اثر سه نفر آلمانی،آمریکایی و روس را در آخرین روز جنگ کنار هم قرار می‌دهد تا درباره مفهوم زندگی حرف‌هایش را بزند. به این بهانه گفت‌وگویی با وی انجام دادیم که از نظر می‌گذرد.

چه مسأله‌ای باعث شد که صادق وفایی برای رمان اولش به سراغ اتفاقی مهم مثل جنگ جهانی دوم برود؟
از سال‌ها پیش، در دوران دبیرستان به تاریخ جنگ جهانی دوم و اروپای قرن بیستم علاقه‌مند شدم. ضمن اینکه 6سالی را در صربستان زندگی کرده‌ام و خیلی از کشورهای اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپای غربی را هم دیده‌ام. بنابراین از همان سال‌های دانش‌آموزی در دبیرستان، ماجراهای جاسوسی جنگ جهانی دوم را دنبال می‌کردم و تاریخ آن‌برهه را می‌خواندم. فیلم‌های سینمایی و بازی‌های جنگی با موضوع آن‌سال‌ها را هم دنبال می‌کردم.

این، آغاز ماجرای علاقه‌مندی من به جنگ جهانی دوم و تاریخش است. اما اینکه چه شد به این‌برهه از تاریخ غرب علاقه‌مند شدم، راستش نمی‌دانم چرا. شاید لباس‌ها، اسلحه‌ها، ساختمان‌ها یا هر عامل دیگری من را جذب آن فضا و دوران کرده باشد. بالاخره اگر دقت کنید، هرکسی به یک‌موضوع یا برهه‌ای علاقه‌مند است و آثارش به همان موضوع با مقطع تاریخی مرتبط است. مثلا جلیل سامان، کارگردان همین سریال «زیرخاکی» که ماه رمضان از تلویزیون پخش شد، مشخصا علاقه‌مند فضاهای پیش از انقلاب و قصه‌گفتن در آثارش درباره آن‌دوران است. این‌مساله را از طرح قصه، دکوپاژ، فضاسازی و آدم‌های سریال‌های این‌کارگردان می‌شود متوجه شد.

من هم همینطور هستم و می‌توانم برهه علاقه‌مندی تاریخی‌ام را در جنگ جهانی دوم و دهه‌های پس از آن ببینم. چون به‌نظرم آن‌دهه‌های قرن بیستم، خیلی آموزنده هستند. اصلا تاریخ خیلی آموزنده است اما من با این‌بخش‌اش کار دارم.

مسأله مهم کتاب به نظرم نحوه مواجهه انسان های درگیر جنگ با هم است. چه کارکردی داشت که یک انسان آمریکایی، روس و آلمانی با هم روبه‌رو شوند و چرا از دیگر طرف‌های درگیر جنگ انتخاب نشد؟
این ‌رمان همانطور که پیش‌تر گفته‌ام، یک‌نمایشنامه بود که چون سالن‌های دولتی برای اجرایش هیچ ‌همکاری مثبتی با من نداشتند، تبدیلش کردم به رمان و نمایشنامه رادیویی که شکر خدا، هم کتابش چاپ شد و هم نمایشنامه رادیویی‌اش از رادیو نمایش پخش شد. وقتی فکر اولیه نمایش در سال‌93 در ذهنم شکل می‌گرفت، در قدم اول می‌خواستم موقعیتی بسازم که آدم‌های درگیر در جنگ جهانی دوم را بدون انگیزه‌های جنگ‌جویانه‌شان به جان هم بیندازم. یعنی موقعیتی بسازم که بدون اسلحه و کشت‌وکشتار با هم حرف بزنند. بنابراین سعی کردم با دیدگاه انسانی، آدم‌هایی را که در این‌جنگ داخل شده‌اند، با هم روبه‌رو کنم. به‌همین‌دلیل افسر آلمانی را به‌عنوان نماینده خشم فروخورده ملت آلمان در نظر گرفتم که چنددهه تحقیر را تحمل کرده‌اند و در پی حق و حقوق‌شان از دیگر استعمارگران غربی هستند.

افسر مست روس را به‌عنوان نماینده غرایز پست حیوانی و پرچمدار سوءاستفاده‌گرانی که در جنگ دنبال سود و انتفاع خودشان هستند، انتخاب کردم و شخصیت زن داستان هم که یک پرستار آمریکایی است، به‌عنوان نماد زنانگی و خواستن زندگی. بله می‌شد از ملیت‌های دیگر هم این آدم‌ها را انتخاب کرد اما من درباره این‌ملیت‌ها و حضورشان در جنگ، بیشتر مطالعه کرده بودم. می‌دانستم آلمانی‌ها در آن‌مقطع چه کاره بوده‌اند، روس‌ها پس از فتح برلین چه کردند و آمریکایی‌ها هم چه کارهایی کردند.

اما از آنجایی که همیشه ته ذهنم می‌دانم مردم آمریکا از نظر زندگی و تاثیرپذیری از تبلیغات، شبیه مردم ایران هستند، خواستم زن داستانم، یک‌آمریکایی باشد که اصطلاحا در دعوای دو مرد داستان، جایگاهی ندارد و انگیزه‌هایش مربوط به شوهرش و خواستن زندگی هستند. بنابراین دو مردی که در داستان حضور دارند، آینه‌دار جنگ و انگیزه‌های مردانه و زن آمریکایی آینه‌دار انگیزه‌های زنانه و زندگی است که البته می‌بینیم هر سه نفر محکوم به مرگ هستند حتی اگر دنبال زندگی باشند.

رمان «جنگ کی تمام می‌شود؟» قاعدتا وقتی به جنگ جهانی دوم می‌پردازد باید اثری ضدجنگ باشد با این حال مخاطب از کتاب این برداشت را ندارد و بیشتر حال دو انسان (آمریکایی و آلمانی) را می بیند که در پی مرگ هستند؟ آیا این مسأله تعمدی بوده است؟
راستش من از اصل و اساس، این‌اثر یعنی نمایشنامه و رمانش را با نیت ضدیت با جنگ نوشتم، اما تلاش کردم این‌کار را غیرمستقیم و اصطلاحا زیرپوستی انجام بدهم. یعنی شما در دیالوگ و جملات شخصیت‌ها جمله مستقیمی درباره اینکه جنگ چقدر بد است و انسان‌های درگیر در آن چقدر بدبخت هستند، نمی‌بینید. چون سعی کردم نکبت ناشی از جنگ را در خلال داستان و موقعیت‌ها نشان بدهم.

جالب است که رابطه و جدال بین مرد آلمانی و زن آمریکایی بیشتر توجه شما را جلب کرده است. چون از جایی به بعد، مرد روس هم وارد می‌شود و موازنه معادله را به هم می‌زند. این‌مساله در پی مرگ بودن هم برای خودش موضوع مهمی است که جای بحث زیادی دارد اما به‌طور خلاصه بگویم که یکی از جذابیت‌های داستان با استحاله و تغییر موقعیت ایجاد می‌شود. درباره شخصیت‌های داستان هم، زن آمریکایی که نماد زندگی است، به جایی رسیده که به‌خاطر کشته‌شدن شوهرش می‌خواهد به زندگی‌اش پایان بدهد.

مرد آلمانی هم با شنیدن خبر شکست آلمان در جنگ، دیگر انگیزه‌ای برای ماندن و جنگیدن ندارد و تنها مفهومی که می‌تواند سرپا نگه‌اش دارد، تسلیم نشدن و رفتن تا آخر خط است. اما مرد مست و پلشت روس که نزد همه منفور است، با تمام وجود خواهان زندگی است و می‌خواهد با تمام اشتها آن را ببلعد. در حالی‌که لیاقت چنین نعمتی را ندارد. بنابراین ضدجنگ بودن این‌داستان به‌طور غیرمستقیم و از خلال تلنگرهای ناخودآگاه خود را نشان می‌دهد. اینکه ظاهرا دنیا جای خوبی برای ماندن نیست. چون آدم‌هایی مثل آن مرد روس هستند که می‌مانند و بقیه را می‌کشند.

ضدجنگ بودن در تفکر روشنفکر ایرانی معنای مثبت می‌دهد و برای طیف دیگری از نویسندگان رویکردی منفی دارد. در نظر شما کدام‌یک از این مفاهیم کارکرد دارد؟
جنگ؛ مفهوم بدی دارد و در عالم واقعیت اصلا دوستش ندارم. اما در جهان داستان، خیلی از جنگ خوشم می‌آید. ضدجنگ بودن یک‌اثر به‌شرطی که تظاهر و ریا نباشد، برایم محترم است. اینجا مفاهیم ریز و نازک‌تر از مو وجود دارند. من معتقدم هیچ‌کدام از جنگ‌هایی که از دوران مدرن تا این‌سو در تاریخ دیده‌ایم، مانند جنگ ما یعنی جنگ 8‌ساله دفاع مقدس نیستند. آن‌جنگ واقعا چیز دیگری بود و خیلی دوست دارم روزی داستان خوبی درباره‌اش بنویسم؛ یکبار این‌کار را کردم و رمانم را پاره کردم چون معتقدم من نیستم که باید داستان را انتخاب کنم و مطمئنم وقتش که برسد، خودش من را انتخاب خواهد کرد.

اما به‌هرحال، متاسفانه در جامعه ما، خیلی از مفاهیم با هم خلط می‌شوند. ضدجنگ بودن، رفتار بدی نیست. من هم ضدجنگ هستم. اما زمانی پیش می‌آید که چاره‌ای جز جنگیدن نیست. در آن‌صورت جنگیدن خیلی هم کار خوبی است، اما وقتی من خواسته‌ام، یک‌سری حرف‌های انسانی وضدجنگ بزنم، سراغ همان برهه‌ای رفته‌ام که از نظر تاریخی و داستانی دوستش دارم، یعنی جنگ جهانی دوم. نمی‌دانم شاید روزی برای زدن حرف‌های ضدجنگ، سراغ دفاع مقدس هم بروم اما آن‌برهه برایم مقدس است و نمی‌توانم هر حرفی را درباره‌اش بزنم. فعلا یک نمایشنامه رادیویی درباره یکی از خلبانان هوانیروز نوشته‌ام که در پی اجرایش هستم و سال‌92 هم یک‌نمایشنامه صحنه‌ای درباره اتحاد سپاه و ارتش نوشتم که فرصت اجرایش را به‌دلیل نامهربانی‌های مختلف پیدا نکرده‌ام، اما در مجموع، به‌نظرم باید روشنفکران و آن‌طیف دیگری که به آن‌ها اشاره کردید، تکلیف خودشان را با صریح‌تر کردن تعاریف و مفاهیم، روشن کنند. به‌هرحال، حرفی که ما می‌خواهیم با اثرمان بزنیم مهم است. ضدجنگ بودن، خیلی خوب است. اما ممکن است بخواهیم یک حرف خوب را از خلال سطور یک ‌اثر کاملا جنگی بزنیم که این‌کار هم خوب است.

در رمان شما شخصیت‌های خارجی انتخاب شده‌اند ولی هیچ رنگ و بویی از وضعیت توصیف شده را ندارند. اگر اسم نویسنده را برداریم می‌توانیم حدس بزنیم که نویسنده ایرانی است . چرا این اتفاق در این اثر خودنمایی می‌کند؟
با شما مخالفم. عده‌ای اتفاقا این ایراد را به‌طور عکس به رمان وارد کرده بودند. یعنی گفتند رمانی نوشته‌ای که انگار ترجمه از یک اثر خارجی است و انگارنه‌انگار یک نویسنده ایرانی آن را نوشته است. حالا کاری به صحبت این‌عده ندارم اما از منظر خودم، باید بگویم با آدم‌هایی که در داستان می‌بینید، زندگی کرده‌ام. چه در عالم واقع و چه در عالم خیال. یکی از شوخی‌های ثابت دوستانم با من، همیشه درباره جنگ جهانی دوم است. مثلا وقتی می‌گویم یک کتاب جدید شروع کرده‌ام، با طعنه می‌گویند لابد درباره جنگ جهانی دوم است! بنابراین می‌توانم بگویم انتخاب شخصیت‌های خارجی و دادن بستر زمانی و مکانیِ جنگ جهانی دوم و اروپا به این‌رمان، نه از سر تظاهر بوده و نه هیچ‌عامل منفی دیگری. اعتراف صادقانه‌ام در این‌زمینه این است که این‌رمان، مثل یک‌نوزاد که می‌خواست به دنیا بیاید، یقه‌ام را گرفت و ناچارم کرد بنویسمش. همیشه به اثر جوششی معتقدم بوده و هستم. همانطور که گفتم، هر وقت، زمانش برسد خود اثر می‌آید. به قول عطار نیشابوری «تو پای به راه در نه و هیچ مپرس/ خود راه بگویدت که چون باید رفت» منکر تکنیک نیستم اما مهم‌ترین عامل و اولویت اصلی داشتن درد و دغدغه است. به نظرم هر دو را داشتم که این‌کتاب نوشته و چاپ شد.

با توجه به اینکه در حوزه دفاع مقدس هم متن‌هایی تولید کردید به نظر شما از چه جایگاهی باید به دفاع مقدس ایران در ادبیات داستانی پرداخته شود؟ رویکرد حماسی یا رویکرد ضدجنگ؟
دفاع مقدس ما، مثل یک اقیانوس بزرگ است که هرچه به آن بپردازیم، بیشتر متوجه نیازمان به آن می‌شویم. البته همانطور که گفتم نویسنده یا فیلمساز باید به یک پختگی برسد تا بتواند در این‌زمینه کار کند. علتش هم انگیزه‌های درون این‌جنگ است که اصلا از جنس انگیزه‌هایی که باعث راه‌افتادن جنگ جهانی دوم شدند، نیست. دارم از سمت جبهه خودمان حرف می‌زنم. ورود ایران به این‌جنگ و باور و اعتقادی که رهبری مثل امام خمینی(ره) داشت، اصلا با انگیزه‌ها و اهداف طرف مقابل، یکی و قابل مقایسه هم نیست. بنابراین اگر بخواهم به پاسخ سوال شما برسم، باید بگویم دفاع مقدس هم ظرفیت نوشتن اثر ضدجنگ دارد، هم حماسی و هم دیگر گونه‌ها. اتفاقاتی در این جنگ افتاده که پتانسیل تبدیل شدن به صدها فیلم و رمان را دارند اما واقعا غواص یا غواص‌هایی لازیم داریم که به عمق این اقیانوس بروند تا بتوانند دست به تولید بزنند.

البته پیش از آن، باید سلوکی داشته باشند و با آن‌فضا و آدم‌هایش بهتر آشنا شوند. البته این را هم بگویم که اتفاقات جنگ ما، این‌ظرفیت را دارد که صرفا به چشم قصه به آن‌ نگاه شود. در این‌زمینه مطالعه کتاب‌های مستندی مثل «همپای صاعقه»، «ضربت متقابل» و «شراره‌های خورشید» را توصیه می‌کنم تا مخاطبان بدانند چه رمان‌های جذاب و چه فیلم‌سینمایی‌های بیگ‌پروداکشنی می‌توان از دل جنگ خودمان ساخت!
*صبح نو

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان