ماهان شبکه ایرانیان

کتاب «۵۰۰ صندلی خالی»؛

روایت یک زن از سه سال محاصره سخت

کمک‌ها به منطقه هر چند ما یکبار می‌رسید و آنهم ممکن بود به همه نرسد. ام‌اسود می‌گوید تنها نیاز این منطقه فقط آرد است و آب، تا زنده بمانند.

به گزارش مشرق، چند روز قبل آمریکا اعمال تحریم 39 شخص و ارگان دولت سوریه را به موجب قانون «قیصر» یا «سزار» اعلام کرد. با اجرایی‌شدن قانون آمریکایی معروف به قانون «سزار» (قیصر) اقتصاد سوریه که در اثر جنگ 9 ساله نابود شده، فلج‌ خواهد شد این مدل تحریم‌ها اگرچه برای سوریه جدید است اما در واقع این کشور از ابتدای جنگ‌های داخلی و حضور تروریست‌ها در این کشور به محاصره اقتصادی افتاده‌اند. در جای‌جای این کشور شهروندان سوری در محاصره گروه‌های تکفیری بودند و تازه یکی، دو سال است که با نابودی داعش نفسی کشیده‌اند؛ هرچند حضور ترکیه و سایر گروه‌های تروریستی هنوز برای مردم مساله ایجاد می‌کنند.

در صحنه ابتدایی فیلم «به وقت شام» ساخته ابراهیم حاتمی‌کیا دیدیم که هواپیمای نظامی با حضور در منطقه‌ای محاصره‌شده اقلام غذایی و بهداشتی را برای مردم پرتاب می‌کند و بعضا رسیدن به آنها به قیمت جان مردم منطقه محاصره‌شده تمام می‌شد. یکی از شهروندان منطقه محاصره‌شده الفوعه از همان روزهای ابتدای محاصره یادداشت‌هایی را از شرایط زندگی خود و مردمش در این منطقه نوشت؛ دست‌نوشته‌هایی که بعدا به مدد خروج از محاصره بعد از چهار سال توسط انتشارات شهید کاظمی به فارسی ترجمه شد تا با گوشه‌ای از درد و رنج این مردم آشنا شویم، هر چند ما مردم ایران به‌واسطه سال‌های دفاع مقدس با زندگی در این شرایط کمابیش آشنا هستیم.

زیر سایه ترس
خانم لیلی علام‌الدین اسود، معلم روستای الفوعه که با دو دختر و همسرش در روزهای سخت محاصره در الفوعه زندگی کرده، در این نوشته‌ها زندگی سخت‌شان را توصیف کرده است. خودش در مقدمه گفته که نویسنده نیست اما «محاصره از آدم حتی می‌تواند نویسنده بسازد». او در ابتدای مقدمه کتاب گفته که دوست دارد «این یادداشت‌های محاصره تا دورترین جاهای دنیا هم برسد... تا این «صدا به گوش جهان برسد». روایت کتاب با عقب‌نشینی ارتش تا مرکز استان ادلب شروع می‌شود؛  اتفاقی که باورش برای اهالی این منطقه سخت است «گوشه خانه‌هایمان کز کرده بودیم؛ تنها. در روستایی که حالا به محاصره افتاده بود؛ بدون برق، بدون تلفن.

ما در خانه‌هایمان زندانی شده بودیم.» ابتدای محاصره همه ترس بوده چرا که کسی این شرایط را باور نمی‌کرده است. لیلی علام‌الدین اسود از ترس کودکان در پناهگاه اینطور می‌نویسد: «بچه‌ها با ترس به مادرهایشان چسبیده بودند؛ یکی گریه می‌کرد و لباس مادرش را چنگ می‌زد و یکی لالمونی گرفته بود انگار»؛ شب‌ها اما کابوس بود و خمپاره‌ها تازه هوس بازی با اهالی پیدا می‌کردند. «صدای موشک فیل که بلند شد، گلویم خشک شد، نفسم بند آمد، فلج شدم؛ بلند که می‌شد و به هدف که می‌نشست، جانم از تنم بلند می‌شد و دوباره برمی‌گشت سر جایش.

اخبار الفوعه چگونه منتشر می‌شد؟
در الفوعه و کفریا راه‌های تماس قطع است ولی چند کورسوی امید برقرار است که ممکن است به قیمت جان تمام شود: «یا باید بروی بالا تا درست و حسابی آنتن داشته باشی یا اینکه بروی طرف مرز با النصره؛ اما مگر جراتش را داری؟» با این حال ساختمان‌های بلند خراب پاتوق جوانان می‌شود تا شب‌ها «گوشی‌هایشان را مدام بالا و پایین می‌برند و در هوا می‌چرخانند. آنتن که باشد، می‌توانند از دنیای بیرون از این جهنم باخبر شوند» شرایط آنقدر وخیم است که جوانان این منطقه «می‌توانند تا دو روز آویزان بمانند، قبل از اینکه این شبکه هم از تلفن‌شان برود.» در روزهای محاصره اخباری معدود از این مناطق منتشر و هر از گاهی توجه مردم جهان به محاصره‌شدگان جلب می‌شد چون «جوان‌های ما جان‌شان را به خطر انداختند؛ فقط برای اینکه یک عکس به بیرون الفوعه بفرستند.»

دوستداران محیط‌زیست کجایند؟
روایت نویسنده تلخ است و دردناک اما ظاهرا نویسنده در روزهایی که یادداشت‌هایش را می‌نوشته، حواسش بوده کمی طنز هم چاشنی ماجرایش کند؛ بالاخره او در آن شرایط نیاز به امید داشته؛ هرچند طنز این یادداشت‌ها دردناک است: «من مطمئنم دوستداران محیط‌زیست اگر حال و احوال هوای ما را بفهمند، سریع محاصره را می‌شکنند. عاشق چشم و ابروی سیاه ما نیستند اما به خاطر حفظ لایه ازن... خوب می‌دانیم که ما برای آنها اهمیت نداریم» در روزهایی که مواد غذایی نایاب می‌شود، گیاهان صحرایی می‌شوند خوراک مردم این منطقه؛ با این حال این شیوه خطراتی را هم دارد، مثل استفاده از مواد سمی: «حالا که همه دارند اینجا شهید می‌شوند، من به خاطر یک گیاه سمی بمیرم مسخره است. این گیاهان روده و معده را منفجر می‌کنند»، چرا که همه توان مالی آن را ندارند که از بازار این گیاهان را بخرند.

در محاصره چه بخوریم؟
الفوعه و کفریا و چند شهرک دیگر اگرچه محاصره شده اما زندگی جاری است؛ هر چند با ترس و سختی اما مردم باید با این شرابط کنار بیایند و کار خود را جلو ببرند. اصل مساله اما تغذیه است که روز به روز دشوارتر می‌شود: «از باغچه همه گل‌ها و سبزه‌ها را کنده‌ایم و بذر شاهی و آویشن و جعفری کاشته‌ایم. راضی شده‌ایم دیگر نه روزی گوجه را ببینم و نه خیار و نه میوه»؛ اما شرایط سخت‌تر از حد تصور است چرا که در این محاصره حتی انسان‌هایی هم هستند که زندگی را چند برابر حتی برای هموطنان‌شان سخت‌تر می‌کنند و آب را از آنها دریغ: «همسایه بی‌رودربایستی گفت اُم فلانی این‌بار عیب نداره اما دیگه نیا. آب چاه تموم میشه و خودمون بی‌آب می‌مونیم».

کمک‌ها به منطقه هر چند ما یکبار می‌رسید و آنهم ممکن بود به همه نرسد. ام‌اسود می‌گوید تنها نیاز این منطقه فقط آرد است و آب، تا زنده بمانند. کار به جایی می‌رسد که اهالی دوست دارند ماه رمضان نیاید چون چیزی برای خوردن نیست: «با آمدنت دیگر چیزی برای خوردن نداریم... اینقدر گرسنگی کشیده‌ایم که توانی برای ما نمانده است... دیگر کارمان به خوردن سبزی‌های صحرایی کشیده است.»

آزادی با طعم خون!
در نهایت سرنوشت اهالی به مبادله می‌کشد؛ آنها باید خانه و زندگی خود را بگذارند و بروند تا زنده بمانند اما تروریست‌ها شرایط را سخت کردند: «به گذرگاه که رسیدیم تفکیری‌ها اتوبوس را نگه داشتند... طولانی شد این انتظار... روز دوباره آمد و گذشت و ما هنوز در اتوبوس‌ها نشسته بودیم»؛ بعد از اینکه شرایط برای آن جناییت بزرگ مهیا شد «یکدفعه اجازه پیاده‌شدن دادند... ساعت سه یک ماشین پر از چیپس و پفک آمد سمت اتوبوس‌ها... بچه‌هایی که دو روز و دو شب چیزی نخورده بودند دویدند پشت سر ماشین» اما «صدایی مهیب و دودی غلیظ همه جا را برداشت... اتوبوس‌های اول خاکستر شدند...» او در آخر روایت کتاب می‌نویسد: «تاریخ خواهد نوشت که ما بیرون آمدیم از الفوعه و ابروهایمان دست‌نخورده بود و دست تکفیری‌ها به شرف زن‌های ما نرسید. ما از الفوعه بیرون آمدیم اما هنوز عزت ما سر جایش باقی مانده بود.

*صبح نو

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان