امیر عربلو، نویسنده؛ فلسفه رواقی خیلی شیرین است و هنوز هم پس از گذشت بیش از دوهزار سال، طرفداران خود را دارد؛ چراکه واجد کاربردهای عملی است و میتوانیم با اجرای آن زندگیمان را بهتر کنیم، البته کمی. چون گرفتاریم و کمتر به فکر بهترکردن زندگی خودمانیم. در یونان قدیم، افرادی بودند که بعدازظهرها روی مکانی ایوانمانند میایستادند و برای مردمی که آنجا جمع میشدند، سخنرانی میکردند.
آنها مانند باقی فلاسفه به مسائلی، چون اخلاق، الهیات و منطق هم میپرداختند، اما وجه تمایزشان جنبه روانشناسانه حرفهایشان بود، چون یونانیان معمولا با دیدن خنجر و شمشیر از خود بیخود میشدند و گلادیاتوربازی درمیآوردند، به مباحث کنترل روان علاقه نشان دادند و این فلسفه طرفداران بسیاری پیدا کرد. آنها معتقد بودند وقتی که کاری از دستمان برنمیآید، بهتر است کاری نکنیم!
یعنی نسبت به مسائلی که کنترل نداریم، تنها میتوانیم بیاهمیت باشیم. آرامش ذهنمان خیلی مهمتر از این حرفهاست. مثلا بهطور سمبلیک، تغییر شب و روز از عهده ما خارج است. نباید غصهاش را بخوریم. آنها برای مردم میگفتند: «ببینید دوستان، ما نسبت به احساسات و فکرمان مسئولیم. اگر شما دور از جان، عزیزی را از دست بدهید، کاری است که شده. دست شما هم نبوده.
خودتان را درگیر گریه و زاری نکنید. آلودگی صوتی ایجاد میکنید. شما با عزراییل زدوبندی ندارید. پس بیخیال شوید و بگذارید کارش را بکند، وگرنه زودتر از همه سراغ شما میآید!» این حرفها روی مردم آن زمان- برعکس حالا- خیلی تأثیر میگذاشت. یکی دیگر از مسائل رواقیون کنترل خشم بود.
میگفتند اگر کسی شما را ناراحت میکند، فریبتان میدهد یا برخلاف میلتان عمل میکند، نباید اجازه دهید که خشم شما را برانگیزد. اینطور خشمها بر قدرت استدلال و تحلیل شما اثر میگذارد. دیگران هرکاری میکنند، به خودشان مربوط است، حتی اگر به شما مربوط باشد، باز هم به خودشان مربوط است. فقط افکار و عواطف ما تحت کنترل خودمان است.
اپیکتتوس یکی از رواقیونی بود که زندگی بسیار سختی را تحمل کرده بود. او گرسنگی کشیده بود، فقر را تجربه کرده بود و در اثر کتکخوردن که نمیدانیم توسط چه کسانی بود، پایش میلنگید. او با اینحال میگفت که مهم نیست و مقابله من با درد و رنج توسط کنترل افکارم صورت میگیرد.
البته این طرز تفکر بعدها نیز خیلی مورد توجه قرار گرفت. مثلا مشهور است که در بحبوحه جنگ میان آمریکا و ویتنام، هواپیمای یک خلبان آمریکایی مورد اصابت موشک قرار میگیرد و خلبان زبل با چتر پایین میپرد. او هنگام فرود متوجه میشود ویتنامیها آن پایین منتظرش هستند.
پس با خود فکر میکند: «من که از فنون رزمی اطلاعی ندارم. الان هم در چنگ اینها میافتم، پس بهتر است به هرکاری که با من خواهند کرد، اهمیت ندهم، جوابشان را هم ندهم، فقط باید تحمل کنم. هرچیز که آن پایین منتظرم است، باشد. من فقط باید کنترل خودم را حفظ کنم.» اینگونه بود که این خلبان به مدت چهارسال در اسارت ماند و انواع شکنجهها را تحمل کرد و بدترین رنجها تأثیری روی او نداشت.
البته نمیدانیم این داستان تا چه حد صحت دارد، اما خب آموزههای رواقی اینچنین کاربرد داشتند و مفید بودند. نخستین رواقیون یونان به فضیلت و خوبی معتقد بودند. از اختیار حرف میزدند که انسان میتواند ثروت و تمایلات دنیوی را از خود برهاند و سراسر عواطفش را سرکوب کند تا دلبستگی به چیزی نداشته باشد.
در مورد فقر، توهین دیگران، روند پیری و دیگر مسائلی که ممکن بود بشر را آزار دهد نیز، حتی کتاب مینوشتند. فلسفه رواقی و فلسفه اپیکور به نوعی نشأتیافته از تفکر دیوگنس بودند که میگفت: «زندگی را جدی نگیرید، هیچکس از آن زنده بیرون نمیآید. پس تا زنده هستید، از آن لذت ببرید.»
رواقیون، اما براساس تفکراتی که میتوانست در زندگی به صورت عملی اجرا شود، پایه فلسفهشان را بر دوری از رنج انتخاب کردند و نه رسیدن به لذت. آنها میگفتند فرد خوب همیشه سعادتمند است و فرد بد همیشه بدبخت. جای سقراط خالی که میکوشید تا معنای کلمات را دریابد. فرد خوب همیشه سعادتمند است، امروزه فقط از دهان یک مادربزرگ مهربان شنیده میشود نه یک فیلسوف!
چون هنوز معنای دقیق سعادتمندی را معلوم نکردهاند. به هر روی این فلسفه، متفکران متعددی داشت که از یونان تا روم نیز کشیده شد و در مورد چگونگی پیدایش و دیگر نظریات مفید آن در هفته آینده بیشتر صحبت خواهیم کرد.