مقدّمه
«رفع القلم» عنوان روایتی است که در برخی منابع شیعی از احمدبن اسحاق قمی روایت شده است. براساس گزارش این روایت، عمربن خطاب، در نهم ربیع الاول سال 23 هجری به دست غلامی ایرانی، به نام ابولؤلؤ به قتل رساند. این گزارش در حالی است که تمامی منابع تاریخی معتبر شیعه و سنی، قتل خلیفه را در روزهای پایانی ذی الحجه سال 23 ذکر کرده اند. روایت مذکور همچنین، ادعاهای دیگری از قبیل تحریف قرآن، رفع القلم و جواز ارتکاب معاصی را مطرح می کند. این روایت تا به امروز در کانون نقادی مفصل و علمی قرار نگرفته است. در مقابل، برخی به دفاع از این روایت پرداخته و در عین اعتراف به ضعف سند، آن را پذیرفته و دستاویزی برای جشن هایی با عنوان «عیدالزهراء» قرار داده اند. این موضوع بستر تحریک عواطف پیروان مکتب خلفا را فراهم آورده و بساط تفرقه و اختلاف قومی و مذهبی را به راه انداخته اند. آن «عملکرد ناشایست» و این «واکنش متعصبانه» دل هر اندیشوری را درد می آورد و چاره جویی برای حل مشکل را ضروری می کند.
نویسندگان در این مقاله با رعایت موازینِ علمی، تاریخی و حدیث شناسی، به نقد و بررسی سندی و متنی این روایت پرداخته اند. این پژوهش می کوشد به سؤالات ذیل پاسخ گوید:
1. مضمون و مفهوم روایت رفع القلم چیست؟
2. استناد «روایت رفع القلم» به «احمدبن اسحاق قمی » صحت دارد یا خیر؟
3. ادلّه مدافعان رفع القلم چیست؟
4. خلیفه دوم در چه روزی به قتل رسیده است؟
5. جشن های عیدالزهراء با چه مبنایی برگزار می گردد؟
بر همین اساس، مقاله حاضر در چند بخش ذیل پی گرفته خواهد شد:
1. ذکر اقوال در مورد روز قتل خلیفه دوم؛ 2. ذکر روایت ساختگی رفع القلم؛ 3. نقد و بررسی سندی و متنی روایت فوق؛ 4. نتیجه گیری.
روز قتل خلیفه دوم
در مورد روز ترور عمربن خطاب دو قول وجود دارد: 1. اواخر ذی الحجه؛ 2. نهم ربیع الاول. در میان معتقدان به اواخر ذی الحجه، اختلافاتی وجود دارد، اما چون اصل اختلاف بر سر ذی الحجه و ربیع الاول است، اکنون به اختلاف نظر میان قول اول توجهی نمی کنیم.
قول اول را قاطبه مورخان و نویسندگان اهل سنت و اکثر علمای شیعه برگزیده و روایت کرده اند. ولی قول دوم به گروه قلیلی از شیعه اختصاص دارد و از اهل سنت کسی آن را نپذیرفته است. دلیل قول اول همان اجماع مورخان اولیه و دلیل قول دوم روایتی منسوب به احمدبن اسحاق است که قدیمی ترین سند آن به قرن ششم برمی گردد. از میان کسانی که قتل عمر را در اواخر ذی الحجه سال 23 هجری می دانند، تنها به عالمان شیعه اشاره می کنیم؛ زیرا چنان که گذشت، این مسئله در میان اهل سنت اجماعی است و مخالفی ندارد.
1. شیخ مفید (م 413ق): شیخ مفید در مسارالشیعه می نویسد: «فی الیوم السادس و العشرین سنة 23 ثلاث و عشرین من الهجرة طعن عمربن الخطاب... و فی التاسع و العشرین منه قبض»؛[1] عمربن خطاب در 26 ذی الحجه سال 23هجری ضربه خورد و در روز 29 همان ماه درگذشت.
2. ابن ادریس حلی (م 578ق): وی در کتاب السرائر به شدت احتمال کشته شدن عمربن خطاب در روز نهم ربیع را رد می کند و می نویسد: «فی الیوم السادس و العشرین منه، سنة ثلاث و عشرین من الهجرة، طعن عمربن الخطاب و فی التاسع و العشرین منه، قبض عمربن الخطاب... و قد یلتبس علی بعض أصحابنا یوم قبض عمربن الخطاب، فیظن أنه یوم التاسع من ربیع الأول، و هذا خطأ من قائله، بإجماع أهل التاریخ و السیر، و قد حقق ذلک شیخنا المفید، فی کتابه کتاب التواریخ، و ذهب إلی ما قلناه »؛[2] عمربن خطاب در 26 ذی الحجه سال 23 هجری ضربه خورد و در 29 همان ماه درگذشت. اما این امر بر بعضی از اصحاب ما مشتبه گشته و آنان پنداشته اند که عمر در نهم ربیع الاول به قتل رسیده است. اما به اجماع مورخان و سیره نویسان، قول نهم ربیع خطایی است که از قائل آن سر زده. شیخ مفید نیز در کتاب تواریخ خود قول 26 ذی الحجه را صحیح دانسته و همانند ما نظر داده است.
3. سیدبن طاووس (م 664ق): سید در کتاب اقبال الاعمال یادآور می شود که گروهی از شیعیان ایرانی نهم ربیع را روز قتل عمر می دانند، ولی او نتوانسته مؤیدی بر این مطلب بیابد و در بیان اعمال ذی الحجه متذکر می شود که عمر در این ماه کشته شده و در ادامه از کتاب حدائق شیخ مفید به توضیحی درباره این روز می پردازد.[3]
ایشان در توجیه قول قائلان به نهم ربیع، دو احتمال را یادآور می شود: «مراد از کشته شدن شخص یادشده در روز نهم ربیع این است که علت تصمیم به قتل در روز نهم ربیع رخ داده و قاتل در آن روز تصمیم به قتل او گرفته است و در نتیجه روزی که علت قتل در آن به وقوع پیوسته، روز خود قتل به شمار آمده و مجازا روز قتل نامیده شده باشد؛ دیگر آنکه گفته شود: زمان حرکت قاتل از شهر خود به شهری که قتل در آن واقع شده یا زمان رسیدن قاتل به شهر مدینه که قتل در آن به وقوع پیوسته، روز نهم ربیع بوده است.»[4]
4. شیخ ابراهیم کفعمی (م 905ق): وی در کتاب جنه الامان الواقیه و جنه الایمان الباقیه که به «مصباح کفعمی» مشهور است، می نویسد: «فی السابع و العشرین طعن عمربن الخطاب و من زعم انه قتل فی یوم التاسع من ربیع الاول فقد اخطأ و قد نبهنا علی ذلک فیما تقدم عند ذکر شهر ربیع الاول»؛[5] عمربن خطاب در 27 ذی الحجه ضربه خورد و هر کس پنداشته عمر در نهم ربیع به قتل رسیده، بی گمان اشتباه کرده است و ما در بخش ماه ربیع الاول به این مطلب آگاهی دادیم. وی کشته شدن خلیفه در 26 ذی الحجه سال 23 را اجماعی شیعه و اهل سنت می داند.[6]
5. علّامه حلّی (م 726ق): وی در کتاب خویش، 26 ذیحجه را روز ترور عمربن خطاب شناسانده است.[7]
6. رضی الدین حلی (م اواخر قرن 8 ق): برادر علّامه حلّی، در کتاب العدد القویه به تفصیل به این قضیه و تأیید نظریه مشهور پرداخته است.[8]
شهرت قتل خلیفه دوم در ذی الحجه به گونه ای بوده که بسیاری از بزرگان همچون شیخ بهائی، با وجود معاصر بودنشان با دوران صفویه که اوج فعالیت های تبلیغی برای ترویج تشیع است، با صراحت 26 ذی الحجه را تاریخ قتل عمربن خطاب معرفی کرده اند.[9] حتی علّامه مجلسی هم که از مدافعان بزرگداشت روز نهم ربیع است، با اعتراف به شهرت تاریخ ذی الحجه در میان عالمان شیعه می نویسد: «اقول ما ذکر أنّ مقتله کان فی ذی الحجه هو مشهور بین فقهائنا الامامیه»؛[10] این سخن که عمر در ذی الحجه به قتل رسیده، بین فقهای امامیه مشهور است.
7. از مورخان مشهور نیز یعقوبی و مسعودی از قدما، و از متأخران نیز شیخ عباس قمی در تتمه المنتهی تاریخ قتل عمر را 26 ذی الحجه دانسته اند.[11]
برخی نیز با تردید موضوع نهم ربیع را طرح کرده اند و یگانه کسی که بر پذیرش قول دوم اصرار دارد، علّامه مجلسی است که در عین مشهور دانستن قول اول، قول دوم را طرح کرده و در اثبات آن به تفصیل به بحث پرداخته است!
مستند قول دوم
دلیل کسانی که قتل عمر را نهم ربیع الاول می دانند روایتی است که مرحوم مجلسی از دو کتاب محتضر و زوائدالفوائد نقل کرده و به روایت «رفع القلم» مشهور است و غیر آن مستندی برای این قول یافت نمی شود. لذا در این قسمت پس از نقل یگانه دلیلِ گروه دوم، آن را به تفصیل و از جوانب مختلف بررسی خواهیم کرد.
روایت رفع القلم
خلاصه روایت این است که دو راوی ادعایی، با یکدیگر درباره ابالخطاب اختلاف پیدا کرده و می خواسته اند تا با مراجعه به احمدبن اسحاق قمی، مشکل خویش را حل نمایند. اما تصادفا این مراجعه در روز نهم ربیع الاول رخ می دهد و آنها احمدبن اسحاق را در حال انجام دادن اعمال روز عید می بینند. از این رو، با تعجب علت این امر را از او می پرسند. احمد نیز با بیان اینکه در چنین روزی با گروهی نزد امام هادی علیه السلام رفته و امام را در این حال مشاهده کرده است، از قول امام فضیلت های این روز را برمی شمرد؛ در ادامه نیز به نقل روایتی طولانی از یکی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله، به نام حذیفه بن یمان می پردازد که او نیز از زبان پیامبر، فضایل و ویژگی های این روز را بیان کرده و علت آن را قتل یکی از منافقان و دشمنان خدا در این روز دانسته است.[12]
نقد و بررسی سندی و متنی روایت رفع القلم
الف. بررسی منابع روایت
1. کتاب محتضر نوشته حسن بن سلیمان حلّی، شاگرد شهید اوّل است که در موضوع احتضار و روایات حضور ائمه بر سر شخص محتضر سخن می گوید. در این کتاب آمده است: «از آنچه درباره منافق بودن. .. (نام شخصی را می برد) وارد شده است، روایتی است که شیخ فاضل علی بن مظاهر واسطی و یحیی بن جریح بغدادی از احمدبن اسحاق قمی نقل کرده اند....[13]
2. کتاب زوائدالفوائد نوشته فرزند سیدبن طاووس که در اعمال سال و آداب مستحبی نگارش یافته است.[14]
3. مرحوم مجلسی نیز دوبار روایت را در بحارالانوار ذکر می کند: در جلد 31 به نقل از المحتضر و در جلد 98 به نقل از زوائد. در پاورقی جلد 31 دو منبع دیگر نیز برای این حدیث ذکر شده است: یکی مصباح الانوار هاشم بن محمد (6 ق) و دیگری دلائل الامامه طبری (4 ق). از عبارات محقق بحارالانوار پیداست که این دو منبع را از قول محشی محتضر آورده است و خود به آن دست نیافته است. محشی محتضر هم سند دلائل الامامه را از کتاب انوار نعمانیه نقل کرده[15] و سند مصباح را به این صورت ذکر کرده است: «أخبرنا أبو محمد الحسن بن محمد قمی بالکوفه قال: حدّثنا أبوبکر محمدبن جعدویه قزوینی و کان شیخا صالحا زاهدا سنة 341 صاعدا الی الحج، قال: حدّثنی محمدبن علی القزوینی، قال: حدّثنا حسن بن حسن الخالدی بمشهد أبی الحسن الرضا علیه السلام، قال: حدّثنا محمدبن العلاء الهمدانی الواسطی و یحیی بن جریح البغدادی، قالا: تنازعا فی أمر آبی الخطاب محمدبن أبی زینب الکوفی و اشتبه علینا أمره فقصدنا جمیعا أبا علی أحمدبن اسحاق. ... »[16]
در مورد دلائل الامامه گفتنی است که چنین روایتی در آن وجود ندارد و معلوم نیست مرحوم جزائری چگونه این روایت را به آن نسبت داده است. عجیب تر اینکه در پاورقی محتضر آمده است: «این حدیث را طبری در فصل متعلق به امیرالمؤمنین از کتاب دلائل الامامه آورده است»! در حالی که کتاب دلائل الامامه چنین فصلی ندارد و در فصل های دیگر آن نیز روایت نیامده است.[17]
احتمال دارد مرحوم جزائری روایت را در کتاب دیگری دیده و اشتباها به دلائل الامامه نسبت داده باشد و این در حالی است که دیگر ناقلان نیز از قول مرحوم جزائری روایت را آورده اند! احتمالاً منشأ این اشتباه نیز خلط نمودن نام طبری نویسنده کامل بهائی با طبری صاحب دلائل الامامه است. عمادالدین ابوجعفر محمدبن ابی القاسم طبری نویسنده کامل بهائی (6 ق) کتابی به نام یوم وفات عمر نوشته که در آن فقط قول نهم ربیع را صحیح دانسته و متعرض روایت مورد نقد نشده است.[18] در نسخ موجود از مصباح الانوار نیز روایت موجود نیست و شاید در جلد دوم آن، که ظاهرا از بین رفته، وجود داشته است. با این حال وجود روایت در المحتضر و زوائدالفوائد روشن است که از کتب نوشته شده در قرن هشتم اند. نتیجه آنکه این روایت از قرن هشتم جلوتر نمی رود و اثری از آن در منابع متقدم نیست!
ب. بررسی راویان و اسناد حدیث
برای روایت مذکور، چند سلسله سند وجود دارد که تمام آنها به احمدبن اسحاق ختم می شود.
1. سند مصباح الانوار: چنان که گفته شد در مصباح الانوار، روایت رفع القلم موجود نیست، اما سند منتسب به این کتاب به ادعای محشی محتضر از قرار ذیل است: «أخبرنا أبومحمد الحسین بن محمدالقمی بالکوفه، قال: حدّثنا أبوبکر محمدبن جعدویه قزوینی و کان شیخا صالحا زاهدا سنة 341 صاعدا الی الحج، قال: حدّثنی محمدبن علی القزوینی، قال: حدّثنا حسن بن حسن الخالدی بمشهد أبی الحسن الرضا علیه السلام، قال: حدّثنا محمدبن العلاء الهمدانی الواسطی و یحیی بن جریح البغدادی قالا.... »[19]
بررسی سند مصباح الانوار: سند پیش گفته از چند جهت مناقشه پذیر است:
الف. نام هیچ یک از این راویان در کتب رجالی موجود نیست، به گونه ای که نه تنها کسی از آنها نامی نبرده، بلکه در سند هیچ روایت دیگری نیز قرار ندارند و هیچ روایت دیگری از ایشان نقل نشده است.
ب. سند مذکور مرسل است. چه اینکه محمدبن جعدویه قزوینی در سال 341 روایت را برای آخرین راوی نقل کرده است؛ این در حالی است که نویسنده مصباح طریق خود به وی را بیان ننموده و خود وی در قرن ششم می زیسته است و فاصله دو قرن، بین آخرین راوی و نگارنده مصباح، به اتقان سند لطمه وارد می سازد.
ج. چنان که گفته شد، در مصباح الانوار این روایت موجود نیست.
نتیجه اینکه نقل از مصباح الانوار، علاوه بر فقد منبع، از جهت اسناد نیز مناقشه پذیر است.
2. سند محتضر: سند محتضر چنین است: «علی بن مظاهر الواسطی عن محمدبن العلاء الهمدانی الاسطی و یحیی بن محمد بن جریح بغدادی.... »[20]
بررسی سند محتضر: اولین شخصی که صاحب محتضر از او نقل می کند، فردی ناشناخته است و نام و نشانی از او در تراجم و رجال به چشم نمی خورد. یحیی بن جریح نیز به مجهول بودن مبتلاست و اطلاعی از وی در دست نیست. راوی دیگر این روایت یعنی محمدبن علاء نیز از چند جهت درخور تأمّل است:
الف. محمدبن علاء همدانی از راویان صحاح سته و اهل سنت بوده و از جانب ایشان مورد تجلیل و توثیق قرار گرفته است. همچنان که بیشتر روایات نقل شده از او نیز از طریق اهل سنت است.
ذهبی درباره وی می نویسد: «محمدبن العلاءبن کریب الحافظ الثقه الامام، شیخ المحدثین ابوکریب الهمدانی الکوفی... قال حجاج بن الشاعر سمعت احمدبن حنبل یقول: لو حدثت عمن اجاب فب المحنه لحثت عن اثنین ابو معمر و ابوکریب... قال محمدبن عبداللّه بن نمیر: ما بالعراق اکثر حدیثا من ابی کریب و لا اعرف بحدیث بلدنا منه. وثقه النسائی و غیره. و قال ابوحاتم صدوق و قال ابوعمرو احمد بن نصر الخفاف ما رأیت من المشایخ بعد اسحاقف احفظ من ابی کریب.... »[21]
بدیهی است که اگر این راوی حدیث رفع القلم را نقل می نمود، نزد اهل سنت متهم به غلو، رفض و کفر می شد نه وثاقت و اعتبار.
ب. جاعلان روایت فراموش نموده اند که محمدبن علاء از محدثان عراق و شهر کوفه می باشد و در شهر قم (محل نقل روایت) نمی زیسته است.
ج. با توجه به کهولت و اختلاف سن زیاد او نسبت به احمدبن اسحاق، و همچنین بزرگی شخصیت او در عراق، که با عناوینی چون «حافظ» و «اکثر حدیثا بالعراق» توصیف شده، رجوع وی به احمدبن اسحاق، آن هم در مورد شخصیت خلیفه ثانی، بعید به نظر می رسد.
3. سند انوار نعمانیه: سند انوار نعمانیه از قرار ذیل است: «اخبرنا ابوالبرکات بن محمد الجرجانی هبه اللّه القمی و اسمه یحیی قال: حدثنا احمدبن اسحاق بن محمد البغدادی، قال: حدثنا الفقیه الحسن بن الحسن السامری، قال: کنت انا و یحیی بن احمدبن جریح البغدادی.... »[22]
بررسی سند:
الف. راویان این سند نیز نامشان در هیچ یک از کتب رجالی نیامده و در سند هیچ روایت دیگری نیز قرار ندارند.
ب. سند فوق همچنان ناقص است؛ زیرا شمار راویان آن از سه نفر تجاوز نمی کند، که مسلما این عده نمی توانند تنها واسطه های نقل این روایت به کتاب دلائل الامامه (منبع ادعایی انوار نعمانیه ) باشند.
ج. در این سند به جای محمدبن علاء، حسن بن حسن سامری قرار دارد؛ این در حالی است که نقل های پیشین تصریح بر آن داشت که رجوع به احمدبن اسحاق، به سبب اختلافی بوده که بین محمدبن علاء و یحیی بن جریح رخ داده بود و در دیگر نقل ها نامی از حسن بن حسن سامری به میان نیامده است.
د. سید جزایری این روایت را از کتاب دلائل الامامه نقل می کند، در حالی که چنین روایتی در هیچ یک از نسخه های خطی و چاپی دلائل الامامه وجود ندارد.
نتیجه اینکه این نقل علامه بر ضعف منبع و مجهول بودن راویان، با ارسال سند روبه روست و از این جهت قابل استناد نیست.
4. سند زوائدالفوائد: سند این کتاب نیز همچون اسناد دیگر این روایت مرسل است و در آن مستقیما به نقل روایت از محمدبن علاء و یحیی بن جریح پرداخته شده است؛ با این تفاوت که نویسنده آن، روایت فوق را از علی بن مظاهر واسطی نقل نمی کند، بلکه در انتهای روایت می نویسد: «نقلته من خط محمدبن علی بن محمدبن طی رحمه اللّه. »[23]
با صرف نظر از اختلافی که درباره ابن طی، میان دانشمندان رجال و تراجم وجود دارد، باید گفت نقل کتاب زوائد نیز به سبب مرسل و مجهول بودن راویان سندش بی ارزش و مردود است.
نتیجه بحث در سند روایت رفع القلم
از مجموع بررسی ها درباره سند روایت رفع القلم مشخص شد که هیچ یک از اسناد این روایت قابل اعتنا نیست؛ چون تمام راویان آن مجهول اند و سلسله اسناد نیز مرسل است.
در انتهای این بحث، نظر یکی از مراجع عالی قدر تقلید عصر حاضر را حسن ختام قرار می دهیم. آیت اللّه العظمی صافی گلپایگانی درباره این روایت می فرماید: «روایت علی بن مظاهر از نظر متن و سند ضعیف است و آن را در کتب معتبر و اصیل شیعه نیافتیم، همچنان که شناختی نسبت به علی بن مظاهر که از علمای شیعه به حساب آورده شده وجود ندارد. و وجود چنین روایات مجهولی در مجامع بزرگ حدیثی شیعه، که مؤلف آنها صرفا برای جمع آوری اخبار و بدون بررسی اعتبار سند و متن آنها همت گماشته است، چندان بعید نیست.»[24]
ج. بررسی متن روایت
گذشته از مشکل سند، متن روایت نیز از جهات متعددی سست است و این امر ما را از اعتماد به آن بازمی دارد. اشکالاتی نظیر طرح مسئله «رفع القلم» و برداشته شدن قلم و نوشته نشدن گناهان افراد در این روز و سه روز بعد از آن، که با مسلّمات قرآن، روایات و حکم بدیهی عقل در تضاد تام می باشد. در فقراتی دیگر بر تحریف قرآن اصرار شده، در حالی که این مسئله نیز با مبانی مکتب تشیع در تضاد تام است. از طرفی نخستین منبعی که این روایت در آن آمده، مربوط به قرن ششم است و پیش از آن در هیچ منبع دیگری ذکر نشده است. همچنین نظر به اینکه این روایت شاذ است و هیچ قرینه ای دال بر صحت آن در دست نیست، و به اصطلاح خبر واحدی است که قابل اعتماد نیست، نمی تواند مورد استدلال و منبع استنباط احکام و مبانی قرار گیرد.
تفصیل اشکالات متنی
اشکال اول: مهم ترین اشکال به متن این خبر که آن را از درجه اعتبار ساقط می کند، مطلبی است که به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خدای متعال نسبت داده است: «و امرت الکرام الکاتبین ان یرفعوا القلم عن الخلق کلهم ثلاثة ایام من ذلک الیوم و لا اکتب علیهم شیئا من خطایاهم کرامة لک و لوصیک»؛ به فرشتگان نویسنده اعمال دستور دادم سه روز قلم را از همه مردم بردارند و چیزی از گناهان آنان را ننویسند.
همچنین از قول امیرمؤمنان علیه السلام نقل می کند: «هذا یوم الاستراحة ویوم تنفیس الکربة ویوم العید الثانی. .. و یوم رفع القلم»؛ امروز، روزِ آرامش و استراحت و روزِ نابودی سختی ها و روز عید ثانی (برای شیعیان)... و روز برداشته شدن قلم و نوشته نشدن گناهان است.
این در حالی است که علاوه بر مخالفت صریح با آیات قرآنی مانند «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَهُ»(زلزله: 7)، با قوانین و سنن الهی نیز مغایر و مخالف حکم بدیهی عقل است.
آیا برداشتن تکلیف از بندگان به معنای ایجاد هرج و مرج، برخلاف شیوه های اهل بیت علیهم السلام در تربیت بندگان خدا و دوستان خود نیست؟ آیا امکان دارد از بزرگوارانی که می فرمودند: «ما من نکبة یصیب العبد الا بذنب»؛[25] هیچ نکبتی به بنده نمی رسد، مگر به سبب گناه. چنین کلماتی صادر شود؟ چه ظلم بزرگی است که این کلمات را به کسانی نسبت دهیم، که همواره می فرمودند: «لاتنال ولایتنا الا بالعمل و الورع»؛[26] به ولایت ما نتوان رسید مگر به پرهیزکاری و دوری از گناه. همچنان که قرآن کریم نیز با تأکید بر این مطلب می فرماید:«أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السیِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء ما یحْکُمُونَ»(جاثیه: 21)؛ آیا آنان که مرتکب اعمال زشت شدند، می پندارند آنها را مانند کسانی که ایمان آورده اند و نیکوکار شده اند قرار می دهیم که زندگی و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داوری می کنند!
با این حال چگونه برخی، تمام تعلیمات الهی قرآن و اهل بیت علیهم السلام را به کناری می نهند و این گونه با تمسک به این روایات جعلی، پرده های حیا را دریده، مرتکب اعمالی می شوند که از شأن و منزلت هر فرد مسلمان و مؤمن به خدا خارج است.
توجیه این گونه روایات
در این میان برخی خواسته اند روایت را به موارد خاصی محدود کنند و آن را مربوط به افراد نابالغ و مجنون یا به صورت های اضطرار و اکراه اختصاص دهند![27] اما این بیان، نه تنها با ظاهر روایت که در بیان رفع تکلیف از همه مردم است، مغایرت دارد، بلکه اختصاص به این ایام ندارد تا روایت بخواهد آن را به این ایام اختصاص دهد. توضیح اینکه بنابر روایات معتبر از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که فرمودند: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِی تِسْعَةُ أَشْیاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْیانُ وَ مَا أُکْرِهُوا عَلَیهِ وَ مَا لَا یعْلَمُونَ وَ مَا لَا یطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّیرَةُ وَ التَّفَکُّرُ فِی الْوَسْوَسَةِ فِی الْخلْوَةِ مَا لَمْ ینْطِقُوا بِشَفَةٍ»،[28] در تمام ایام از چنین اعمالی رفع قلم صورت می گیرد. پس ناگزیر باید «رفع القلم» در این روایت را بر معنای ظاهری اش، یعنی برداشتن تکلیف از همه گناهان حمل نمود. ضمن اینکه این روایت رفع تکلیف را در مورد همه مردم دانسته و بر آن تأکید کرده است: «یرفعوا القلم عن الخلق کلهم»؛ این در حالی است که در همین روایت کذایی، سخن از اختصاص این عید به شیعیان و دوستداران اهل بیت علیهم السلام به میان آمده است.
اشکال دوم: سیاق این خبر بر محور داستان سرایی و برجسته نشان دادن این روز ساخته شده است. از این رو غالب تعبیراتی را هم که برای برجسته ساختن این روز به کار برده، نشان دهنده جعل آن است. برای مثال، از این روز به «افضل الاعیاد عند اهل بیت علیهم السلام» یا «ایّ یوم اعظم عند اهل البیت من هذا الیوم » تعبیر می شود که قبول آنها با وجود اعیاد بزرگی همچون عید مبعث و غدیر خم پذیرفتنی نیست. همچنین در منابع روایی شیعه، عید غدیر افضل الاعیاد شمرده شده است.[29] وانگهی اگر نسبت دادن چنین عناوینی به این روز صحیح می بود، بی گمان روایاتی غیر از این روایت ضعیف به دست ما می رسید که از فضیلت این روز یا حداقل اهتمام اهل بیت علیهم السلام به آن حکایت کند. این در حالی است که هیچ روایت یا مستند تاریخی حتی به صورت ضعیف دراین موردیافت نمی شود.
اشکال سوم: در نقلی از این روایت که علّامه مجلسی آن را از کتاب المحتضر آورده، می خوانیم: «محمدبن علاء واسطی و یحیی بن محمدبن جریح گویند ما در موضوع ابن الخطاب اختلاف کردیم و امر بر ما مشتبه شد، پس نزد احمدبن اسحاق رفتیم که دیدیم مشغول اعمال عید است. » اما آنچه از کتاب مصباح نقل شده، چنین است: «محمدبن علاء واسطی و یحیی بن محمدبن جریح گفتند ما درباره ابی الخطاب محمدبن ابی زینب الکوفی اختلاف کردیم و امر بر ما مشتبه شد، پس نزد احمدبن اسحاق رفتیم.... » به نظر می رسد اگر اصل روایت منشأ صحیحی داشته، درباره ابوالخطاب کوفی،[30] غالی معرف بوده، ولی چون «ابن الخطاب » نوشته شده و همچنین به جهت شباهت نامی، مربوط به عمربن خطاب دانسته شده است.
اشکال چهارم: نقل های مختلف این روایت اختلاف فاحشی با یکدیگر دارند که به سادگی نمی توان از آنها گذشت. برای مثال در نقل المحتضر می خوانیم که محمدبن علاء و یحیی بن جریح به سبب اختلافی که درباره ابوالخطاب داشتند نزد احمد رفتند. این در حالی است که در نقل انوار نعمانیه فردی دیگر به نام حسن بن حسن سامری به همراه یحیی بن جریح بدون آنکه اختلافی بین آنها وجود داشته باشد به نزد احمد می روند.[31] همچنین در نقل المحتضر احمدبن اسحاق به نقل روایت از امام هادی علیه السلاممی پردازد، در حالی که در انوار نعمانیه این روایت از امام حسن عسکری علیه السلام نقل شده است. از طرفی الفاظ این روایت نیز اختلافات بسیاری با یکدیگر دارند که همگی کاشف از اضطراب و ضعف این روایت است.
اشکال پنجم: در چند بخش از این روایت به تحریف قرآن تأکید و تصریح شده است. برای مثال در بخشی می خوانیم: «انا غیر شاک فی امر الشیخ حتی ترأس بعد وفاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم و اعاد الکفر و ارتد عن الدین و شمّر للملک و حرّف القرآن» یا در عبارتی دیگر آمده است: «یا حذیفة جبت من المنافقین یترأس علیهم و یستعمل فی أمتی الریاء ویدعوهم الی نفسه... یصد عن سبیل اللّه و یحرف کتاب.» این در حالی است که باور به عدم تحریف قرآن از مسلّمات شیعه و سنی مورد اجماع مسلمانان است.
تکمله اشکالات: نکته دیگری که آن را می توان مؤیدی بر اشکالات مذکور و نه اشکالی مستقل شمرد، این است که در این خبر احمدبن اسحاق می گوید: با گروهی از دوستانم در سامرا حضور امام هادی علیه السلام رسیدیم. آن حضرت به اعمال عید مشغول بود و خادمانش را فرموده بود لباس های نو بپوشند!
این نکته درخور توجه است که عسکریین علیهماالسلام در سامرا موقعیت دیدارهایی از این دست را به ندرت به دست می آوردند؛ گرچه دیدارهایی در کتب تاریخ و سیره نقل شده است، اما دیدار مورد ادعای راویان، با توجه به اشکالات وارد بر آن و سیر داستان سرایانه و ادعای امور واهی و خلاف مکتب این روایت، این نقل را به دروغی بزرگ شبیه تر و کذب آن را مسجل می نماید. توضیح اینکه شاید عسکریین علیهماالسلام در سامرا دیدارهایی با شیعیان داشته و عمّال حکومتی از برخی دیدارها جلوگیری نمی کردند، اما یقینا دیدارها و جلساتی از این دست که بر ضد بزرگان آنان برگزار و مثلاً علیه خلیفه دوم به برگزاری جشن و سرور اقدام شود، به شدت مخالفت و مسبّبان آن را مجازات می کردند. جریاناتی که در تاریخ نقل شده است، شدت خفقان حاکم بر عسکریین علیهماالسلام را مشهود می سازد. اما جاعلان این خبر در قرون ششم به بعد، گویا از مشکلات و محدودیت های ایشان در سامرا اطلاعی نداشته اند.
مراوده و اختلاط شیعیان با امامان خویش در این دوران چنان مورد پیگرد بود، که حتی در بیرون از محدوده منزل و در گذر از خیابان نیز شرایط برای طرح سؤال مهیا نبود. محمدبن اشرف می گوید: همراه امام هادی علیه السلام در مدینه راه می رفتم. حضرت فرمود: آیا تو پسر اشرف نیستی؟ عرض کردم: آری. آن گاه خواستم مطلبی بپرسم، امام بر من پیشی گرفت و فرمود: ما در حال گذار از شاهراه هستیم و این محل برای طرح سؤال مناسب نیست.[32]
این حادثه شدت خفقان حاکم در مدینه را نشان می دهد و میزان پنهان کاری اجباری امام را به خوبی نشان می دهد. این، وضع امام هادی علیه السلام در مدینه است؛ اما وضعیت حضرت در سامراء که ادعا شده محل ملاقلات کذایی احمدبن اسحاق با امام است به مراتب سخت تر و بحرانی تر از مدینه است. در تاریخ می خوانیم: امام در این شهر (سامراء) ظاهرا آزاد بود، ولی در حقیقت همانند یک زندانی به سر می برد؛ زیرا موقعیت محل طوری بود که امام همواره تحت نظر بود و مأموران خلیفه رفت وآمدها و ملاقات های حضرت را زیرنظر داشتند.[33]
با این حال ادعای ملاقات کذایی با امام و مشاهده حضرت در موقعیت عید و جشن کشته شدن خلیفه دوم، نشان از غیرواقعی بودن این گزارش دارد و جهل جاعلان را در مورد موقعیت امام در سامرا آشکار می سازد.
نحوه برخورد بزرگان با این روایت
برخی از بزرگان در برخورد با این حدیث، به جعلی بودن آن تصریح کرده اند و برخی به توجیه و تأویل آن همت گمارده اند. از جمله کسانی که به توجیه و تأویل روایت پرداخته، سیدبن طاووس در کتاب اقبال است. وی پس از اشاره به این روایت می نویسد: «وقتی ابتدای وفات امام عسکری علیه السلام هشتم ربیع باشد، ابتدای ولایت حضرت مهدی روز نهم خواهد بود؛ لذا شاید تعظیم این روز بدین علت باشد... شاید معنای روایت این باشد که باعث عزم قاتل بر قتل در روز نهم ربیع رخ داده یا قاتل در این روز از شهر خود به شهری که قتل در آن رخ داده، حرکت کرده یا روز رسیدن قاتل به محل حادثه است.»[34]
لکن تأویلات سه گانه سید چندان صحیح به نظر نمی رسد، بخصوص که گزارش های تاریخی خلاف آن را ثابت می کند. زیرا علت قتل خلیفه نزاعی است که بین او و ابولؤلؤ پیش آمده و فاصله این مشاجره با ترور بیش از چند روز نبوده و در هیچ جا سخن از فاصله چند ماهه نیست. همچنین حرکت قاتل به طرف مدینه یا رسیدن او به این شهر به قصد انجام قتل نبوده و آنچه مسلم است اینکه او پس از اسارت برای اجرای کارهای صنعتی به مدینه فرستاده شده است.
اکثر فقیهان و مراجع تقلید نیز بر ساختگی بودن روایت مذکور تصریح کرده و مسئله رفع القلم را به چالش کشیده اند.
آیت اللّه مکارم شیرازی در این باره می گوید:
اولاً روایتی با عنوان رفع القلم در آن ایام مخصوص در منابع معتبر نداریم، و ثانیا بر فرض [که] چنین چیزی باشد که نیست مخالف کتاب و سنت است و چنین روایتی قابل پذیرفتن نیست و حرام و گناه در هیچ زمانی مجاز نیست، همچنین سخنان رکیک و کارهای زشت دیگر، و ثالثا تولی و تبری راه های صحیحی دارد نه این راه های خلاف.[35]
آیت اللّه نوری همدانی نیز می فرماید:
چیزی با عنوان رفع القلم در روز بخصوصی نداریم و مسلمانان باید از تفرقه بپرهیزند و از هر چیزی که موجب وهن می باشد، جدا اجتناب نمایند.[36]
مرحوم آیت اللّه تبریزی در این باره می فرماید:
روایت مزبور صحیح نیست و فرقی بین ایام نیست و معصیت، معصیت است. واللّه العالم.[37]
مرحوم آیت اللّه فاضل لنکرانی با تصریح به عدم صحت این روایت می نویسد:
حدیث رفع القلم صحیح نیست، بلکه هر مسلمانی موظف به انجام واجبات دینی بوده و فرقی در ایام سال نسبت به آن وجود ندارد و انجام اعمالی که موجب تفرقه مسلمین یا وهن شیعه شود، جایزنیست.[38]
جشن های نهم ربیع مورد مخالفت علمای گذشته نیز بوده است. رسول جعفریان در این مورد می نویسد: «روشن نیست که از چه زمانی این مراسم در میان شیعیان عجم آغاز شده است... این مراسم تا عصر صفوی در کاشان برقرار بوده و در اوایل این دوره میرمخدوم شریفی، سنی معاصر اسماعیل دوم، در کتاب نواقص الروافض که آن را بر ضد شیعه تألیف کرده، خبر آن را آورده است... این عادت بعدها به برخی دیگر از شهرها نیز کشیده شد. قاضی نوراللّه شوشتری کتابی با نام مصائب النواصب در رد بر کتاب مخدوم نگاشته و به همین مطلب هم پاسخ داده است. او می نویسد: این کار مورد تایید علما نبوده و در زمان ما این کار در کاشان متروک شده است.»[39] این گزارش حاکی از مخالفت و یا عدم موافقت علمای گذشته، با داستان رفع القلم می باشد.
با این حساب اعتماد به این روایت و استناد بدان برای اثبات قتل خلیفه در چنین روزی و همچنین اثبات مسئله خرافی رفع القلم و براشته شدن قلم و آزادی در انجام دادن فجور و گناهان به هیچ روی صحیح نیست و این قول توان مقابله و معارضه با قول جلّ فقها و مورخان شیعه و سنی را ندارد.
مقام معظم رهبری نیز در این زمینه می فرمایند:
بعضی ها به نام شاد کردن دل فاطمه زهرا علیهاالسلام، این روزها و در این دوران کاری می کنند که انقلاب را که محصول مجاهدت فاطمه زهراست، در دنیا لنگ کنند.. .. اگر امروز کسی کاری کند که آن دشمن انقلاب، آن مأمور سیای آمریکا، آن مأمور استخبارات کشورهای مزدور آمریکا، وسیله ای پیدا کند، دلیل پیدا کند، نواری پیدا کند، ببرد اینجا و آنجا بگذارد، بگوید کشوری که شما می خواهید انقلابش را قبول کنید این است، می دانید چه فاجعه ای اتفاق می افتد؟ بعضی ها دارند به نام فاطمه زهرا علیهاالسلام این کار را می کنند، در حالی که فاطمه زهرا راضی نیست. این همه زحمت برای این انقلاب (مکتب) کشیده شده... آن وقت یک نفری که معلوم نیست تحت تأثیر کدام محرکی واقع شده، به نام شاد کردن دل فاطمه زهرا، کاری بکند که دشمنان حضرت زهرا را شاد کند![40]
سؤالی که باید در اینجا بدان پاسخ گفت، اینکه: چه چیز باعث شده که از قدیم الایام شیعیان این روز را روز قتل خلیفه بپندارند؟
بنابر نظر برخی آنچه موجب گردیده تا روز نهم ربیع به روز قتل خلیفه شهرت یابد، قتل عمربن سعد، فرمانده ظالم و منحوس لشکر یزید در این روز به دست مختار ثقفی بوده، که به سبب شباهت نام او و خلیفه دوم، بعدها به اشتباه این روز به روز قتل عمربن خطاب شهرت یافته است.[41]
در مقابل این قول ضعیف و شاذ، کشته شدن عمربن خطاب در 26 ذیحجه قول تمام علمای اهل سنت و اکثر فقیهان و مورخان شیعه است. درباره نظریه مشهور، می توان به همان منابع دست اول تاریخی و گفته های تاریخ نگاران کهن شیعه و سنی استناد کرد. همچنین ابتدای خلافت عثمان که در اواخر ذیحجه یا اول محرم ثبت شده دلیل دیگری بر این مدعاست؛[42] چراکه با توجه به اینکه شورای عمر برای تعیین خلیفه چند روز طول کشیده، بیعت با عثمان در روزهای اول محرم بسیار طبیعی می نماید.
نتیجه گیری
«رفع القلم» که مضمون حدیث مورد بحث است، به معنای نوشته نشدن گناهان در ایامی خاص، همچون نهم ربیع است. کشته شدن خلیفه دوم، براساس منابع معتبر تاریخی و برخلاف ادعای روایت مذکور، در 26 ذی الحجه سال 23 هجری بوده است. روایت رفع القلم، از نظر قواعد حدیثی در پایین ترین درجه اعتبار قرار دارد و نیز از دیدگاه وقایع تاریخی از کمترین ارزش برخوردار نیست. این احتمال وجود دارد که این روایت در دوران آل بویه یا زمان هایی که اختلاف شیعه و سنی به اوج خود رسیده، جعل گردیده است. همچنین جاعلان روایت، برای مقبول واقع شدن روایتِ جعلی خویش، از نام و شخصیت احمدبن اسحاق سوءاستفاده و روایت را به نام این مرد بزرگ جعل کرده اند. با این حساب برپایی جشن های عیدالزهراء در نهم ربیع و انجام اعمال کذایی در آنها، از هیچ منطقی و پشتوانه علمی برخوردار نیست و تنها اثر آن، تشدید اختلاف شیعه و سنی و به خطر افتادن جان شیعیان در اقصی نقاط جهان است.
منابع
اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنی هاشمی، 1381ق.
بهائی، حسن بن عبدالصمد، توضیح المقاصد، قم، کتابخانه آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی، 1406ق.
پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1377.
تهرانی، شیخ آقابزرگ، الذریعة، تهران، کتابخانه اسلامیه، بی تا.
جزایری، سید نعمت اللّه، انوار النعمانیه، چ چهارم، بیروت، اعلمی، 1404 ق.
جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین و فرهنگ و سیاست، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379.
----- ، تاریخ تشیع در ایران، چ دوم، قم، انصاریان، 1383.
حرّ عاملی، محمّدبن حسن، وسائل الشیعه، چ دوم، قم، آل البیت لاحیاءالتراث، 1414ق.
حلّی، ابن ادریس، السرائرالحاوی لتحریرالفتاوی، قم، مؤسسة النشرالاسلامی، 1410ق.
حلّی، حسن بن سلیمان، المحتضر، تحقیق سیدعلی اشرف، نجف اشرف، المکتبة الحیدریه، 1424ق.
حلّی، حسن بن یوسف بن مطهّر، رجال العلّامة الحلّی، قم، دارالذخائر، 1411ق.
حلّی، حسن بن یوسف، تذکره الفقها، قم، آل البیت لاحیاءالتراث، 1415ق.
----- ، منتهی المطلب، مشهد، آستان قدس رضوی، 1412ق.
حلّی، رضی الدین علی بن یوسف، العددالقویة، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1408ق.
ذهبی، شمس الدین محمّدبن احمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق صالح سمر، بیروت، رساله، 1413ق.
سیدبن طاووس (علی بن موسی بن جعفر)، الاقبال بالاعمال، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1376.
صافی گلپایگانی، لطف اللّه، مجموعه رسائل، بی جا، بی نا، بی تا.
طبری، محمّدبن جریر، تاریخ الملوک و الامم (تاریخ طبری)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1387ق.
طبری، محمّدبن جریر، دلائل الامامه، تحقیق مؤسسة بعثت، قم، بی نا، 1423ق.
عاملی کفعمی، ابراهیم بن علی، المصباح، قم، رضی، 1405ق.
عسقلانی، احمدبن علی بن حجر، تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفکر، 1404ق.
قمی، شیخ عباس، تتمه المنتهی، تحقیق ناصر باقری بیدهندی، قم، دلیل ما، 1382.
کلینی، محمّدبن یعقوب، اصول کافی، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1365.
مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403ق.
مسائلی، مهدی، نهم ربیع خسارت ها و جهالت ها، قم، وثوق، 1386.
مفید، محمّدبن محمد نعمان، مسارُّالشیعة فی مختصر تواریخ الشریعة، قم، المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، 1413ق.
پی نوشت ها:
[1] محمّدبن نعمان مفید، مسارالشیعه فی مختصر تواریخ الشریعة، ص 42.
[2] ابن ادریس حلّی، السرائرالحاوی لتحریرالفتاوی، ج 1، ص 418.
[3] سیدبن طاووس، اقبال الاعمال، ج 2، ص 379.
[5] ابراهیم کفعمی، المصباح، ص 510.
[7] حسن بن یوسف حلّی، تذکره الفقها، ج 6، ص 195؛ همو، منتهی المطلب، ج 2، ص 612.
[8] رضی الدین علی بن یوسف حلّی، العددالقویة، ص 328-331.
[9] شیخ بهائی، توضیح المقاصد، ص 33.
[10] محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 31، ص 118.
[11] شیخ عباس قمی، تتمه المنتهی، تحقیق ناصر باقری بیدهندی، ص 21-85.
[12] ر.ک: شیخ حسن بن سلیمان الحلّی، المحتضر، ص 44-55.
[14] به نقل از: محمّدباقر مجلسی، همان، ج 31، ص 120.
[15] سید نعمت اللّه جزایری، انوار نعمانیه، ج 1، ص 108.
[16] حسن بن سلیمان حلّی، همان.
[17] بنگرید به: محمّدبن جریر طبری، دلائل الامامة، تحقیق مؤسسه بعثت.
[18] آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج 25، ص 303.
[19] حسن بن سلیمان حلّی، همان.
[21] شمس الدین محمّدبن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 395؛ احمدبن علی بن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 9، ص 342.
[22] سید نعمت اللّه جزایری، همان، ج 1، ص 108.
[23] محمّدباقر مجلسی، همان، ج 31، ص 129.
[24] لطف اللّه صافی گلپایگانی، مجموعه رسائل، ج 2، ص 395.
[25] محمّدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 269.
[26] محمّدبن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 15، ص 247.
[27] حسن بن سلیمان حلّی، همان، ص 44-45.
[28] محمّدبن حسن حرّ عاملی، همان، ج 15، ص 369.
[30] وی از معروف ترین غلات زمان امام صادق علیه السلام و از بنیان گذاران مکتب غلات می باشد. او بارها مورد لعن و نفرین امام صادق علیه السلام قرار گرفت.
[31] سید نعمت اللّه جزایری، همان، ج 1، ص 109.
[32] محمّدباقر مجلسی، همان، ج 50، ص 176؛ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج 3، ص 175.
[33] مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 582.
[34] ر.ک: سیدبن طاووس، همان.
[35] مهدی مسائلی، نهم ربیع خسارت ها و جهالت ها، ص 108.
[39] رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 3، ص 1037-1039.
[40] سخنرانی مقام معظم رهبری در جمع مداحان اهل بیت علیهم السلام، هفته نامه علمی فرهنگی بصیر حوزه، سال چهاردهم، ش 1، مسلسل 323.
[41] رسول جعفریان، صفویه در عرصه دین و فرهنگ و سیاست، ج 1، ص 476.
[42] محمّدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 3، ص 304.