در ایران اما خیلیها اجراهایش را با استاد شجریان و حسین علیزاده به خاطر میآورند. استاد حسین علیزاده چند سال پیش در یادداشتی به مناسبت تولد او نوشت: «آشنایی من و آقای شجریان و آقای کلهر به پیش ازهمکاری چهارنفره ما درگروه پیشین مان بازمیگردد. آقای شجریان را قریب به سی سال پیش و به واسطه همکاری جسته و گریختهمان میشناختم و آقای کلهر را مدتی بعد. بیشتر فعالیت من بر موسیقیسازی متمرکز بود تا اینکه 15 سال پیش برای تدریس موسیقی ایران در یکی از دانشگاههای هنری آمریکا به مدت یک سال به کالیفرنیا رفتم و در آنجا با کیهان کلهر ملاقات داشتم. آنجا کنسرتهایی برگزار کردیم که آقای حدادی هم در کنارمان بود. طی آن سالها، بسیاری از هنرمندان و علاقهمندان موسیقی اصرار کردند که با آقای شجریان کارهای مشترکی انجام دهیم. آقای کلهر این ماجرا را دنبال کرد. انستیتوی ورلدموزیک که یکی از بزرگترین کمپانیهای موسیقی ملل و از برنامهگذاران کنسرتهای این سبک در آمریکاست، از ما برای برگزاری کنسرتی در این کشور دعوت کرد که مذاکرات و گفتوگوها با آقای کلهر انجام میشد. بالاخره این موضوع به نتیجه رسید و دیگر من در کنار دو دوستم بودم، شجریان دوست قدیمیترم و کلهر دوست جوانترم. واقعا این دوره همکاری، حس و حال خوبی برای همه ما داشت و ما واقعا به هم احساس نزدیکی و دوستی میکردیم.»
چند سال پیش عکسی قدیمی از کیهان کلهر منتشر شد که کنار فرانسیس فوردکاپولا، کارگردان برجسته سینما نشسته بود و ساز مینواخت. آن عکس در شبکههای مجازی بسیار مورد توجه قرار گرفت. ماجرا این بود که کیهان کلهر در موسیقیفیلم «جوانی بدون جوانی» کاپولا که آهنگسازیاش را اسوالدو گولیخوف آهنگساز برجسته آرژانتینی انجام داده بود، کمانچه زده بود. این آهنگساز در گفتوگو با مجله فیلم درباره همکاریاش با کاپولا گفته بود: فیلم «جوانی بدون جوانی» کاپولا بر اساس یک داستان فلسفی ساخته میشد و شخصیت اصلی داستان در آن نمایانگر انسانی نمادین بود که مدام در زمان و مکان به دنبال هویت گمشده خودش میگشت و در تاریخ گم بود و گذشته تاریخیاش را در زمانهای مختلف مرور میکرد. در دیدارهایی که کاپولا و آهنگساز قبل از فیلمبرداری و در جریان آن داشتند، نیاز به وجود یک صدای کهنه و باستانی در قسمتهایی از موسیقی مطرح شده بود و اسوالدو گولیخوف، آهنگساز این فیلم، چند کار از موسیقی ملل مختلف با سازهای قدیمی را پیشنهاد کرده بود که کمانچه هم یکی از آنها بود. کاپولا هم کمانچه را به خاطر همخوانی بیشترش با چیزی که در ذهنش بود، پسندید. آنها با من تماس گرفتند و قرار شد برای ضبط موسیقی که در همان محل فیلمبرداری یعنی بخارست انجام میشد ملاقات و مشورت کنیم. کاپولا خودش داستان را انتخاب کرده و فیلمنامه را هم نوشته بود. دوست داشت تمام مراحل کار هم در رومانی انجام شود که علاوه بر نزدیک شدن فیلم به فضای ذهنی نویسنده، باعث صرفهجویی در هزینهها نیز میشد؛ البته من از اینکه برای همکاری در این پروژه انتخاب شده بودم خوشحال شدم؛ ولی بیشتر کنجکاو بودم تا نقش خودم را در موسیقی پیدا کنم.
وقتی کاپولا را ملاقات کردم، تقریبا 90 درصد فیلم تدوین شده بود. ما باهم فیلم را تماشا کردیم و بعد صحبت کردیم. او بسیار عمیق با موسیقی آشنایی داشت و وسواس خاصی در مورد موسیقی داشت. بنابراین ایرادهای گاه به گاه او و توصیفهایش حتی زمزمه کردنهای ملودی خاصی که برای صحنه خاصی در ذهنش داشت، همه برای ما که کارمان موسیقی بود، بسیار بامعنا بود. او در همان جلسه و نیز جلسههای بعدی ضمن توضیح داستان فیلم و منظور خودش، نقش موسیقی را هم تشریح میکرد. کاپولا از کمانچه توقع داشت که در جریان مسافرتهای شخصیتی داستان به گذشتههای دور نماینده صدای تاریخ باشد. وقتی با کاپولا بیشتر صحبت کردم او گفت که شیفته تاریخ ایران است و به واسطه سیدیهایی که اسوالدو به او داده بود، تحت تاثیر صدای کمانچه قرار گرفته بود.