تا کنون چند مرتبه اتفاق افتاده که این جمله را شنیده باشید: “من نمی توانم او را درک کنم؟” گاهی اوقات به نظر می رسد که همه ما تصور می کنیم که افراد مجازند تا در برابرمان رفتارهای غیر منطقی و پیش بینی نشده ای را به نمایش بگذارند و عده ی بسیار زیادی نیز بر این باورند که هیچ اشکالی ندارد که اطلاعی از عملکرد رفتاری طرف مقابل نداشته باشند. حقیقت اینجاست که هیچ گاه یک شیوه ی کاربردی دقیق برای پیش بینی رفتارهای انسان وجود نداشته است – البته تا کنون.
ل. ران هوبارد تکنیکی را ایجاد کرده که در مورد کلیه ی انسان ها کاربرد دارد و هیچ استثنایی هم در آن وجود ندارد.
از طریق پایگاه داده ای که او ایجاد می کند به طور دقیق می توان کلیه ی رفتارهای انسان های مختلف را پیش بینی کرده و در مورد واکنش هایی که ممکن است یک زوج، شرکای کاری، کارمند و کارفرما، و یا دو دوست در مقابل هم انجام دهند نظر داد و کلیه ی واکنش هایشان را به وضوح پیش بینی نمود. با این آگاهی شما می توانید در صورت تمایل با آنها ارتباط برقرار کنید و یا از انجام چنین کاری خودداری نمایید. با اتکا به این تکنیک کلیه ریسک هایی که در تعاملات اجتماعی احتمال وقوع آنها وجود دارد، به پایین ترین میزان خود کاهش پیدا می کنند و یا به طور کلی ملغی می شوند. شما قادر خواهید بود به طور لغزش ناپذیری کنش ها و واکنش های افراد را پیش بینی نمایید.
با استفاده از اطلاعاتی که در این مقاله در اختیار شما قرار می دهیم، مطمئن باشید که کلیه روابطتتان از هر نظر پویاتر، پربارتر، و زیباتر خواهند شد. به خوبی می توانید تشخیص دهید که با چه کسی می توانید ارتباط برقرار کنید، و باید از برقراری ارتباط با چه افرادی پرهیز نمایید. حتی این توانایی را نیز پیدا می کنید که به دیگران هشدار دهید تا از قرار گرفتن در روابطی که برایشان مناسب نیست، جداً خودداری نمایند. با اتکا به این تکنیک به راحتی قادر خواهید بود تا پیش بینی کنید که افراد چگونه برخوردی را در شرایط مختلف از خود نشان می دهند. شما می توانید این کار را در هر مورد و در همه موارد انجام دهید.
روان سنج – یک ابزار حیاتی که در تمام جنبه های زندگی افراد نقش ایفا می کند، مقیاسی است که نشان دهنده حال و هوای پی در پی و متناوبی است که یک فرد می تواند در عرصه های مختلف زندگی خود تجربه کند. منظور از “روان” موقعیت احساسی فرد است. احساساتی نظیر ترس، خشم، غم، اشتیاق، و سایر احساساتی است که در افراد مختلف بروز کرده و بر روی این مقیاس بازتاب داده می شوند.
استفاده ماهرانه و کاربردی از این مقیاس، شما را قادر می سازد که اولاً رفتار های دیگران را در به درستی متوجه شده و سپس عکس العمل های آتی او را نیز پیش بینی نمایید.
این مقیاس حرکت نزولی احساسی افراد را از زمانی که در هشیاری کامل به سر میبرند تا وقتی که به حالت نیمه آگاه می رسند و نهایتاً مرگ را تجربه می نمایند، مشخص می کند.
با در نظر گرفتن تمامی محاسباتی که در مورد انرژی موجود در زندگی و تست کردن آن وجود دارد، می توان ادعا کرد که این مقیاس قادر است کلیه رفتارهای انسانی را حتی زمانی که علائم حیاتی به پایین ترین میزان خود کاهش پیدا کرده و فرد رو به مرگ است را پیش بینی کند.
کلیه این سطوح روانی در همه افراد وجود دارد و تمام انسان ها آنها را به طرق متفاوت تجربه می کنند.
زمانی که یک انسان به نقطه مرگ خود نزدیک می شود، می توان اظهار داشت که فرد در نوعی بی علاقگی مزمن قرار می گیرد و رفتارهای مشخصی را از خود بروز میدهد، که در مقیاس روان سنجی عدد 05/0 را به آن اختصاص می دهند.
زمانیکه فرد غمگین بوده و ناراحت اجسام و افرادی است که آنها را از دست داده او غمگین است. این قبیل افراد در خیلی از مواقع رفتارهای مشابهی را از خود بروز میدهند. مقیاس این موقیعیت احساسی 5/0 می باشد.
زمانیکه فرد بیش از اندازه غمگین نیست و به این نتیجه رسیده ه که به هر حال از دست دادن اطرافیان یک امر کاملاً طبیعی و در عین حال قریب الوقوع است، می توان گفت که احساسی مشابه ترس را تجربه می کند که با رقم 0/1 بر روی این مقیاس تمیز داده می شود.
افرادی هم که در برابر چیزهایی که از دست داده اند دست به مبارزه می زنند، در شرایط روحی قرار می گیرند که به راحتی می توان خشم را به آنها نسبت داد. بازتاب
این حس بر روی مقیاس مورد نظر رقمی برابر با 5/1 می باشد.
فردی هم که به درستی نمی داند که ممکن است یکی از نزدیکانش را از دست بدهد یا نه، در حالت ستیزه جویی و خصومت با دنیا به سر می برد و نوعی حس ناسازگاری و مخالفت و دشمنی را تجربه می کند. رقم مورد نظر 0/2 است.
ورای حس ستیزه جویی حسی است که فرد نه آنقدر خوشحال است که مشتاق به رسیدن به چیزی باشد و نه آنقدر ناراحت و پشیمان است که بخواهد با چیزی مخالف کرده و خود را از آن دور نماید. این فرد حس ملال و خستگی را تجربه می کند. رقم مورد نظر 5/2 می باشد.
عدد 0/3 نیز به احساسی اطلاق می شود که فرد رفتارهای محتاطانه از خود بروز میدهد و با هشیاری و احتیاط کامل قصد رسیدن به اهدافش را دارد.
عدد 0/4 معین می کند که فرد خوشحال، مشتاق و شاداب و سرزنده است.
البته تعداد بسیار کمی از افراد هستند که به طور طبیعی در رده اخیر قرار می گیرند. جمع کل خصوصیات اکثریت قریب به اتفاق افراد در شرایط مختلف رقمی نزدیک به 8/2 می باشد.
به هرحال همه ی شما چنین احساساتی را به صورت عملی و کاربردی در زندگی خود تجربه کرده اید. به عنوان مثال آیا کودکی را مشاهده کرده اید که برای رسیدن به یک سکه چه تلاشی می کند؟ در ابتدا او خوشحال است، و تنها یک سکه می خواهد. اگر با عدم پذیرش خواسته اش مواجه شود، دلیل این عدم پذیرش را خواستار می شود. اگر در انجام این کار شکست بخورد و بیش از اندازه هم به دریافت آن نیازی نداشته باشد، خسته شده، حوصله اش سر می رود و می رود دنبال کار خودش؛ اما اگر بیش از اندازه به آن احتیاج داشته باشد، رفتارهای خصومت آمیز از خود بروز می دهد و دست به ستیزه جویی می زند. پس از شکست به این فکر فرو می رود که چرا محتاج یک سکه است، بعد غمگین می شود و اگر باز هم از دادن سکه به او خودداری نمایید، نوعی حس بی علاقگی به او دست می دهد و دیگر تمایلی به گرفتن سکه ندارد. حس بی میلی در واقع به عنوان نوعی واکنش به منظور خنثی سازی تمایلات درونی قلمداد می شود.
کودکی که خطری او را تهدید می کند نیز به ترتیب از پله های مقیاس روان سنج پایین می آید. در ابتدا او نمی داند که خطری او را تهدید می کند و کاملاً شاد و خوشحال است. سپس کودک خطر را – اجازه دهید بگوییم که خطر به صورت نزدیک شدن یک سگ به او ایجاد می شود- مشاهده می کند، اما هنوز مطمئن نیست که خطر متوجه اوست و به کارهای خودش ادامه می دهد. اسباب بازی هایش او را قدری “خسته” می کنند، اما بازهم قدری بیمناک است و مطمئن نیست. سپس سگ به او نزدیک تر می شود. کودک اظهار تنفر کرده و قدری خصومت و دشمنی از خود نشان می دهد. سگ بازهم به او نزدیک تر می شود. کودک قدری ناراحت شده و تلاش می کند که به سگ آسیب وارد سازد. سگ به او نزدیک تر شده و تهدید بیشتری را به او وارد می سازد. کودک در این مرحله می ترسد، ترس بی فایده است، کودک شروع به گریه کردن می نماید. اگر سگ بارهم از تهدید او دست بر ندارد، کودک به مرحله بی میلی رسیده و منتظر می نشیند تا سگ او را گاز بگیرد
همه افراد از نظر مقیاس های روانی دارای نوعی روان ثابت و یا همیشگی هستند. جایگاه افراد در طول زمانی که به موفقیت و یا شکست می رسند، بر روی مقیاس روان سنج بالا و پایین می شود. بیشترین تلاش پژوهشگران بر این است که رفتارهای انسان ها را بر روی مقیاس روان سنج ببرند.
محققان بر این باورند که اگر دسترسی فرد به اشیاء، حیوانات، و افرادی که به او کمک کرده اند تا کیفیت زندگی خود را بهبود بخشد، کاهش پیدا کند، این امر سبب می شود که ارقام موجود بر روی مقایس روان سنج، افت پیدا کند و شاهد سیر نزولی آن باشیم.
همچنین اگر فرد احساس کند که اشیاء، حیوانات، و افرادی که موقعیت حیات او را به خطر انداخته و زندگی اش را متزلزل می سازند، به او نزدیک شوند باز هم در روند مقیاس های روانی او شاهد سیر نزولی خواهیم بود.
باید توجه داشت که این مقیاس را می توان از دو جنبه مورد بحث و بررسی قرار داد: یکی از منظر واکنش های آنی افراد و دیگری از لحاظ واکنش های مداوم و ثابت آنها. به این معنا که ممکن است حال و هوای روانی یک فرد در عرض 10 دقیقه به پایین ترین درجه مقیاس نزول پیدا کند؛ این مورد در گروه واکنش های آنی طبقه بندی می شود. در عین حال این امکان وجود دارد که فرد دیگری برای مدت زمانی قریب به 10 سال در پایین ترین درجه از مقیاس روانی باقی مانده و به هیچ وجه حالت روانی او حتی به یک پله بالاتر نیز صعود نکند؛ این مورد در گروه واکنش های مداوم و ثابت جای می گیرد.
فردی که در زندگی خود شکست های بسیار زیادی را تجربه کرده باشد، درد و رنج های بسیار زیادی بر او متحمل شده باشد، به صورت تثبیت شده در درجه های پایین مقیاس باقی خواهد ماند و می توان گفت که شرایط عادی او یک رقم پایین در مقیاس روان سنجی خواهد بود و اگر هم گاهی تنها با نواسانات نا محسوسی مواجه شود، بازهم به سرجای خود بازگشته و در همان رده باقی خواهد ماند. همچنین نباید فراموش کرد که رفتارهای عمومی و متداول او نیز حول محور همان مقیاس خواهد چرخید.
فرض کنید یک حادثه غم انگیز برای کودکی اتفاق می افتد. این حادثه او را برای مدت زمان کوتاهی به غم و اندوه فرو می برد و موقعیت روانی او بر روی مقیاس به درجه 5/0 می رسد. این امر کاملاً طبیعی است اما از سوی دیگر فردی که کلاً درجه ثابت پایینی را در مقیاس روانی به خود اختصاص می دهد، به صورت مداوم در برابر کلیه ی وقایعی که در زندگی اش رخ می دهد، همان حس غم و اندوه را بروز داده و همیشه حول درجه 5/0 به سر می برد.
رفتارهای انسان ها را می توان به دو گروه تقسیم کرد: رفتار های آنی و رفتار های ثابت و دائمی
مقیاس روانی از هر نظر کامل می باشد.
اولین درجه این مقیاس از احساسی زیر بی علاقگی شروع می شود. به عبارت دیگر مربوط به زمانی می شود که فرد هیچ گونه احساسی را نسبت به چیزی که در پیش رویش قرار دارد، احساس نمی کند. یک نمونه از این احساس بر می گردد به حس افراد در مورد بمب اتمی. بمب اتمی مقوله ای است که افراد باید اهمیت بسیار زیادی به آن بدهند اما از آنجایی که از کنترل آنها خارج است و می تواند به راحتی به زندگی آنها پایان بخشد، حسی فروی بی علاقگی نسبت به آن دارند. آنها در حقیقت اصلاً احساس نمی کنند که این مسئله می تواند به عنوان یک مشکل بزرگ برای آنها محسوب شود.
احساس بی علاقگی نسبت به مقوله بمب اتمی یک درجه بالاتر از نداشتن هیچ احساسی نسبت به آن است. به عبارت دیگر می توان اظهار داشت که بیشتر افراد در مورد مسائلی که باید اهمیت ویژه ای به آن بدهند اما از کنترل و اراده شان خارج است، معمولاً احساسی زیر بی علاقگی از خود نشان می دهند. این نقطه دقیقاً همان جایی است که مقیاس روانی شروع می شود، که به آن صفر مطلق اطلاق می شود. البته باید توجه داشت که این درجه با درجه مرگ واقعی فاصله بسیار زیادی دارد.
برای رسیدن به درجه های بالاتر فرد باید سطوحی به این شرح را به ترتیب طی نماید: عدم وجود هر گونه احساس=مرگ ذهنی، بی علاقگی، غم، ترس، خشم، دشمنی، ملال و خستگی، اشتیاق و آرامش. البته میان هر یک از این درجات اصلی، احساسات فرعی دیگری نیز دخیل هستند، اما به صورت کلی می توان یک چنین چهارچوبی را برای آن در نظر گرفت.
زمانیکه یک فرد در مرحله بی علاقگی به سر می برد، اگر حالت روانی او بهبود پیدا کند، حس غم در او پدیدار می شود. فردی که غمگین است با یک درجه ارتقا می تواند ترس را تجربه کند، فردی که می ترسد با یک درجه ارتقا می تواند خشم را تجربه نماید. فردی که خشمگین است با یک پله ترقی می تواند خصومت و دشمنی را احساس کند. فردی که ستیزه جویی و دشمنی می کند با یک درجه ارتقا می تواند ملال و خستگی را جایگزین دشمنی کند. ملال و خستگی نیز با یک درجه افزایش می تواند اشتیاق را در فرد ایجاد نماید. زمانی هم که یک فرد مشتاق، یک درجه بالاتر رود میتواند به آرامش دست پیدا کند. در حقیقت درجه ی زیر بی علاقگی آنقدر پایین است که هیچ گونه وابستگی، احساس، مشکل، و عقوبتی در آن وجود ندارد و اصطلاحاً ذهن از همه چیز خالی است و در مقابل چیزهایی که به طور جدی مهم هستند، نمی تواند هیچ گونه واکنشی از خود نشان دهد.
خصوصیات موجود بر روی مقیاس روانی
نخستین محدوده، نقطه ای است که در آن هیچ گونه درد، علاقه، و هیچ چیز دیگری که برای فرد مهم باشد، احساس نمی شود؛ اما باید آگاه بود که در این نقطه خطرات زیادی متوجه فرد می شود. به این خاطر که او تحت شرایطی نیست که بتواند به درستی در برابر محرک های خارجی عکس العمل نشان دهد و بدون اینکه خودش متوجه باشد، همه چیز را از دست می دهد.
به عنون مثال کارگرهایی که در شرایط بسیار دشواری به سر می برند، ممکن است هیچ گونه احساس درد و رنجی نداشته باشند. این افراد دارای حسی در زیر بی علاقگی هستند. به عنوان مثال اگر دستشان را ببرند، گویی که هیچ اتفاقی روی نداده است، مجدداً بر سر کار خود باز می گردند و به کارهای روزانه شان ادامه می دهند. پرستاران و پزشکان گاهی اوقات تعجب می کنند که چرا برخی از کارگرها برای سلامت خود هیچ گونه ارزشی قائل نیستند. برخی از کارگرها فقط در این فکر هستند که باید خرج و مخارج زندگی خود را تامین کنند و دیگر برای خواست ها و نیازهای خودشان هیچ گونه ارزش و اهمیتی قائل نمی شوند. اگر یک چنین فردی پشت جرثقیل نشسته باشد و ناگهان اتفاقی روی دهد که بار بلند شده توسط جرثقیل تعادل خود را از دست بدهد و این امکان وجود داشته باشد که بر روی گروهی از افراد بیفتد، این فرد هیچ نگرانی از خود بروز نمی دهد و هیچ کاری نمی کند که از وقوع این حادثه جلوگیری نماید. به عبارت دیگر می توان گفت که او یک قاتل بالقوه است. او نمی تواند جلوی وقوع چیزی را بگیرد، او نمی تواند چیزی را تغییر دهد، و نمی تواند شروع کننده واکنشی باشد. شاید به ظاهر مشغول انجام دادن وظایفش باشد، اما در زمان بروز حادثه قادر به انجام هیچ گونه عکس العملی نبوده و منجر به بروز سانحه می شود.
در اکثر حوادثی که در کارخانه ها و مراکز صنعتی به وقوع می پیوندد، دلیل ایجاد حادثه، وجود یک چنین افرادی است. زمانیکه اشتباهاتی در ادارجات رخ می دهد که میلیون ها تومان به سازمان لطمه وارد می سازد، همه ی این مسائل به دلیل وجود یک چنین افرادی رخ می دهند. بنابراین به هیچ وجه نباید تصور کنید که شرایطی که فرد در آن بی حس بوده، درد و رنج را تمیز نمی دهد و هیچ گونه احساسی را پذیرا نیست، می تواند به نفع اطرافیان باشد. اینطور نیست. فردی که در یک چنین شرایطی قرار می گیرد، نمی تواند وقایع اطراف خود را کنترل کند. در واقع می توان گفت که تمام وجودش به اندازه کافی در امور دخیل نیستند که بتواند به طور اصولی محرک های خارجی را مهار کند. عکس العمل های اینگونه افراد معمولاً عجیب بوده و تا حدی غیر قابل پیش بینی می باشند.
گروه دیگری از افراد نیز هستند که در سطح بی علاقگی به سر می برند. این سطح به اندازه خود خطرناک می باشد، اما به هر حال فرد توانایی ابراز بی علاقگی خود را دارد. انتظار می رود که خود فرد احساساتش را بروز دهد. این امکان وجود دارد که فرد به صورت مزمن دچار غم، ترس، خشم، خصومت، ملال قرار بگیرد و یا صرفاً مشتاق باشد؛ اما اگر فرد خود را قادر به انجام کارهایی که در ذهن دارد، ببیند، نوعی آرامش دائمی همراه با او خواهد بود. در کنار این آرامش او می تواند احساسات دیگر خود را نیز بروز دهد. البته شاید چندان درست نباشد که انتظار داشته باشیم فرد در همه مواقع احساس آرامش داشته باشد. اگر فرد در شرایطی قرار بگیرد که لازم باشد گریه کند، اما توانایی گریه کردن را نداشته باشد، نمی توان گفت که او از نظر مقیاس های روانی در موقعیت مطلوبی قرار دارد. اغلب مقوله آرامش و بی احساسی با یکدیگر اشتباه گرفته می شوند. البته اگر قدری دقیق تر شویم، به راحتی قادر به تشخیص این دو سطح از یکدیگر خواهیم بود. یک نگاه گذرا به شرایط فیزیکی فرد کافی است تا به ما نشان دهد که در چه وضعیتی قرار گرفته است. افرادی که در درجه بی حسی هستند به نوعی، بیمار قلمداد می شوند.
در هر یک از این سطوح که ما احساسات مختلفی را تجربه می کنیم، یک فاکتور ارتباطی نیز وجود دارد. در مرحله بی حسی می توان گفت که فرد به هیچ وجه، هیچ گونه ارتباطی برقرار نمی کند. به نظر می رسد که اصلاً فرد آنجا نیست و کمتر اتفاق می افتد که در مورد مسائل مختلف صحبت کرده و از خود واکنش نشان دهد. حتی گاهی اوقات که ارتباط برقارمی کند، نحوه انجام این کار به نظر اطرافیان کاملاً عجیب است. این قبیل افراد کارهای نادرست را در زمان های نادرست انجام می دهند.
به عبارت دیگر می توان گفت زمانیکه افراد در هر یک از دره های مقیاس روانی قرار بگیرند از قبیل: بی حسی، بی علاقگی، غم، ترس، خشم، خصومت، ملال، اشتیاق، و آرامش به طور خاصی ضحبت کرده و ارتباط برقرار می کنند. مثلاً فردی که همیشه در مورد چیزی عصبانی است، همیشه در همان وضعیت خشم و خشونت باقی خواهد ماند. البته بدی شرایط این فرد هیچ گاه به اندازه ی کسی نیست که در موقعیت بی حسی قرار دارد؛ اما به هر حال یک چنین فردی نیز می تواند دلیل بروز مشکل باشد و همانطور هم که می دانید افرادی که عصبانی هستند به راحتی نمی توانند اوضاع و شرایط اطراف خود را به خوبی کنترل نمایند. مشخصات و نحوه ارتباط برقرار کردن این افراد واقعاً جالب است. هر یک از این افراد به طور خاصی سخن می گویند و در برقراری ارتباط، اسلوب و شیوه ی مخصوص به خودشان را دارند.
البته یک سطح منطقی حقیقی برای نحوه گفتگو و برقراری ارتباط هر یک از این افراد وجود دارد. در حقیقت می توان گفت که ارتباط تنگاتنگی میان احساسات افراد و رفتار و گفته هایشان وجود دارد. به عبارت دیگر می توان اظهار داشت که هر شخصی یک سری رفتارهای معین مربوط به شخصیت خودش را دارد که هر یک از آنها را می توان به یک درجه خاص در مقیاس روانی فردی او ربط داد. برخی چیزها هستند که برای آنها از اهمیت بالایی برخوردار هستند و برخی دیگر از مسائل هستند که در نظر آنها دارای هیچ گونه ارزشی نمی باشند. اگر این توانایی را داشتید که می توانستید در داخل چشم های فردی که در درجه بی حسی قرار گرفته، وارد شوید یک دنیای آبکی، کم مایه، اوهام آلود، واهی، مبهم را مشاهده می کردید. اگر می توانسید به داخل چشمان فردی که همیشه خشمگین است نفوذ کنید، با تهدیدات متعددی مواجه میشدید که بیرحمانه سرتاسر وجودش را فراگرفته اند، اما اگر این فرد در شرایطی روحی مناسبی قرار بگیرد باز هم احتمال عدم رویت این تهدیدات وحشیگرانه و طغیان کننده وجود دارد. و اما وجود کسی که را که آرامش فرا گرفته: همه چیز در وجودش روشن و شفاف است، همه ی خواست ها مستحکم تر شده و همه چیز به واقعیت نزدیک تر شده و به عینیت می رسند.
مشاهده موارد بدیهی
مقیاس سنجش روانی ابزاری کاملاً مناسب برای اندازه گیری و ارزش یابی خصوصیات و شخصیت افراد است؛ اما برای اینکه این کار را به خوبی انجام دهید، پیش از هر چیز باید جایگاه فرد مورد نظر را بر روی این مقیاس مشخص کنید.
برخی از رفتارها و احساسات شدید هستند که به راحتی می توان آنها را بر روی مقیاس سنجش روانی برده و جایگاه آنها را تعیین نمود. فرض کنید محسن وضعیت روانی درستی نداشته، یکمرتبه عصبانی می شود و یک کتاب را به سمت مریم پرتاب می کند. مریم هم در این لحظه ناراحت شده و زیر گریه می زند. خوب ساده است می توان مقیاس خشم را به محسن و ناراحتی را به مریم نسبت داد. اما همیشه شرایط به این آسانی نیست و نمی توان به راحتی واکنش های افراد را بر روی مقیاس روانی انتقال داد. حال این سوال پیش می آید که چگونه می توان حالت روانی طبیعی و متداول افراد را پیدا کرد؟ این امر تا حدود زیادی بستگی به آموزش های اجتماعی و رویکردهای گروهی دارد به همین دلیل مقوله ی جدیدی با نام “روان اجتماعی” به میان می آید. روان اجتماعی نه دائمی است نه آنی و در واقع نوعی بازتاب از تربیت و اسلوب اجتماعی اختیار شده از طرف فرد است که به واسطه آن خود را در مقابل دیگران ابراز می کند. شدت و قطعیت این امر تا کجا گسترده شده؟ فردی را که به طور کامل با او آشنا هستید را انتخاب کنید. موقعیت دائمی روانی او چیست؟
مقوله با نام “Obnosis” وجود دارد که از عبارت “مشاهده موارد عینی” نشات می گیرد. در عصر اخیر توده ی بسیار کمی به این مقوله توجه دارند. افسوس! چرا که این گزینه تنها راه مشاهده پیرامونمان است. با این روش شما به هستی اجسام نگاه می کنید، به چیزی که در واقع در آنجا وجود دارد. خوشبختانه این حس ذاتی نیست و باید به مرور زمان آن را پرورش دهید و از اطراف خود اطلاعات مربوط را جمع آوری نمایید.
چگونه می توایند افراد را آموزش دهید که اجسام را همانگونه که هستند، مشاهده کنند؟ خوب می توانید چیزی را پیش روی فرد مورد نظر قرار دهید و بعد هم از او بخواهید تا به شما بگوید که چه چیزی را مشاهده می کند. افراد می توانند این کار را به صورت فردی یا به طور گروهی انجام دهند. می توانید یک شی یا موجود زنده را انتخاب کنید و بعد بپرسید که دیگران چه می بینند. به عنوان مثال در کلاسی که به این منظور برگزار شده بود، از یکی از شاگردان خواسته شد تا به جلوی کلاس بیاید و سپس از سایر بچه ها پرسیدند که چه چیزی را مشاهده می کنند. مربی در مقابل آنها می ایستاد و می پرسید:
“چه می بینید؟”
اولین واکنش چیزی شبیه به این مورد بود:
“خوب من احساس می کنم که او تجربیات بسیار زیادی دارد.”
” جدی؟ آیا واقعاً می توانی تجربیات او را ببینی؟ چه چیزی می بینی؟”
” خوب از روی چین و چروک هایی که دور چشم ها و دهانش افتاده می توان گفت که او تجربیات زیادی را کسب کرده”
“خوب دقیقاً چه چیزی را مشاهده می کنی؟”
“خوب الآن متوجه شدم، من چین و چروک هایی اطراف چشم و دهانش را می بینم”
“خوبه”
مربی هیچ گونه پاسخی را که به وضوح قابل رویت نباشد را نمی پذیرد.
یکی دیگر از بچه می گوید: “خوب من می توانم ببینم که او گوش دارد.”
“خوب اما از آنجایی که نشسته ای چگونه می توانی تشخیص دهی و ببینی که او دارای دو گوش است؟”
” خوب نه، نمی شود”
“خوب پس چه چیزی می بینی؟”
“خوب من گوش سمت چپ او را می بینم”
“خوبه!”
هیچ گونه حدس و گمان و فرضیه ای پذیرفته نخواهد شد؛
“او پرستیژ خوبی گرفته”
“پرستیژ خوب در مقایسه با چه چیزی؟”
“خوب او خیلی صاف تر از همه افرادی که تا کنون دیده ام ایستاده است”
” آیا آن افراد دیگر الان اینجا هستند؟”
“خوب نه ، اما یاد آنها در ذهن من هستند”
“نه؛ نشد، پرستیژ خوب در مقایسه با چی؟ در مقایسه با چه چیزی که می توانی در حال حاضر ببینی؟”
” خوب در مقایسه با شما، او کمی راست تر ایستاده اما شما قدری قوز کرده اید.”
” در همین لحظه؟”
“بله”
“بسیار خوب”
هدف از انجام یک چنین تمرینی این است دانش پژوهان به نقطه ای برسند که زمانیکه به یک جسم و یا حتی انسان نگاه می کنند، قیقاً همان چیزی را ببینند که وجود دارد. نه کسری از چیزی که ممکن است آنجا وجود داشته باشد. فقط باید چیزی که آنجا وجود دارد را ببینند، قابل رویت و واضح. کار ساده ای است اما نیازمند تلاش است.
مقوله ی دیگری که بد نیست در این قسمت اشاره کوتاهی به آن داشته باشیم این است که شما می توانید اطلاعات جالبی را از روی حرکات چشمی افراد در مورد حالت روانی مزمن آنها بدست آورید. کسی که هیچ حسی نسبت به زندگی ندارد، برای دقایق طولانی می تواند به یک جسم خیره شود و به طور ثابت آنرا نگاه کند؛ اما حقیقت اینجاست که او قادر به مشاهده هیچ چیز نیست. او اصلاً متوجه نیست که جسمی در پیش رویش قرار گرفته است. اگر شما یک جسم سنگین را روی سرش بیندازید، باز هم نقطه تمرکز چشم هایش تغییر نکرده و در همان حالت اولیه باقی خواهد ماند.
زمانیکه فرد در حالت غم و اندوه قرار گرفته باشد، حالت افسردگی به او غلبه کرده و نگاهش “سر بزیر” می شود. معمولاً این افراد نگاه خود را بر روی زمین و یا تکه آشغالی که ممکن است بر روی زمین افتاده باشد، معطوف می کنند. زمانی هم که احساس فرد تبدیل به ترس می شود، بازهم قدری حالت پایین را دارد، اما گاه و بی گاه نگاه او به این طرف و آنطرف نیز متمایل می شود.
در نقطه ترس، یک مشخصه بارز این است که شخص نمی تواند مستقیماً به چهره شما نگاه کند. او با شما صحبت می کند اما مرکز تمرکز چشم هایش صورت شما نیست. ممکن است پاهایتان را نگاه کند -برای مدت زمان بسیار کوتاهی- سپس سرتان را نگاه کند (شاید شما تصور کنید که یک هواپیما در حال رد شدن از بالای سرتان است) اما مجدداً نگاهش را از روی سرتان بر داشته و به شانه هایتان خیره می شود. البته همه این تک نگاه ها در یک چشم به هم زدن انجام خواهند گرفت. در یک مدت زمان بسیار کوتاه او به همه جا نگاه می کند الا به شما.
طرز حرکت چشم های افراد می تواند به شما کمک کند که وضعیت روانی اش را بر روی مقیاس سنجش روانی معین نمایید.
حال نوبت به خشم و عصبانیت می رسد. در این حالت فرد به صورت خودآگاه، نگاهش را از شما می گیرد. او به هیچ وجه به شما نگاه نمی کند و این کار را کاملاً به طور عمدی انجام می دهد. او می خواهد به صورت آشکارا به شما تفهیم کند که جای هیچ گونه بحث و گفتگویی وجود ندارد و ارتباط به پایان رسیده. اگر هم در موارد خشونت کمتر گاهی نگاهی به شما بیندازد، به عنوان یک نشانه به شما نگاه می کند و صرفاً قصد دارد به شما هشدار دهد که در معرض خطر هستید.
زمانی که احساس ملال و خستگی به شما دست می دهد، باز هم چشمانتان سرگردان هستند و به این طرف و آن طرف نگاه می کنید، البته نه به شدت و سرعتی که در مرحله ترس به آن اشاره شد. همچنین از نگاه کردن به طور مستقیم در چشم های طرف مقابل نیز هیچ ابایی وجود ندارد. طرف مقابل هم جزء یکی از هزاران چیزی قلمداد می شود که فرد به آنها نگاه می اندازد.
اگر با اطلاعاتی در این زمینه آشنا بشوید و در تشخیص چهره ها و عواطفی که در آنها رخنه کرده، مهارت پیدا کنید، به راحتی قادر خواهید بود که حالت روانی همه افراد را بر روی مقیاس سنجش روانی معین نمایید. البته معمولاً کسی که تمایل به انجام چنین کاری دارد باید یک سری پرسش های کلاسه شده را در ذهن داشته باشد و همچنین یک برگ کاغذ نیز تهیه کرده و پاسخ هایی را که بدست می آورد را جمع آوری نماید. چنین فردی باید به خوبی متوجه باشد که تنها دلیلی که او از اطرافیان خود سوال می کند این است که قصد دارد موقعیت آنها را بر روی مقیاس مورد نظر تعیین کند. سوال های او باید پرسش های سنجیده ای باشند که از طریق اطلاعات آماری و اجتماعی بدست آمده اند. مطرح کردن این سوالات به او کمک می کند تا توانایی تعیین حالت روانی آنی و یا ثابت و دائمی افراد را پیدا کند.
در این قسمت چند نمونه ذکر شده
پرسش هایی که برای نجام این تمرین می توان مطرح نمود:
“بارزترین چیزی که در من می بینی چیست؟” “آخرین مرتبه ای که موهایت را کوتاه کردی، چه زمانی بود؟”
“آیا تصور میکنی که مردم در حال حاضر به اندازه 50 سال پیش کار می کنند؟”
در ابتدا ممکن است فرد تصور کند که مورد مصاحبه قرار می گیرد. درصد بسیار زیادی از موارد مورد بررسی اعلام کرده اند که از پاسخگویی به پرسش ها لذت برده و آن را کار جالبی تلقی می کنند؛ کسی که تصمیم به انجام یک چنین کاری می گیرد، می بایست به این مورد توجه داشته باشد: “حداقل باید با 15 نفر مصاحبه کنید. 5 نفر اول را مطابق با همان حالت روانی طبیعی نمره دهید، 5 نفر را زیر حالت روانی طبیعی و 5 نفر را بالاتر از حالت روانی طبیعی.”
حال هدف از انجام یک چنین کاری چیست؟ تمایل به برقراری ارتباط با هر کس تنها به یک دلیل. برای شروع ممکن است افراد قدری گزینشی موارد مورد بررسی خود را انتخاب کنند. به عنوان مثال فقط پیرزن ها، یا افراد که اصلاً عصبانی به نظر نمی رسند، یا افرادی که تمیز به نظر می رسند؛ اما به تدریج با هر کسی که برخورد کنند می توانند پرسش و پاسخ خود را شروع کنند، حتی کسی که به نظر می رسد جذام دارد و یا حتی مسلح است. توانایی این افراد در مواجهه با انسان های مختلف تا حد بسیار زیادی افزایش پیدا می کند و به هر فرد تنها به عنوان یک سوژه برای صحبت کردن نگاه می کنید. دیگر هدفتان این می شود که تنها جایگاه افراد را بر روی مقیاس نواخت سنجی معین کنید و این کار را بدون وجود هیچ گونه تعلل و یا تبصره و قانونی انجام خواهید داد.
پس از مدتی شما این مهارت را پیدا می کنید که هر کسی را که بخواهید بر روی مقیاس برده و درجه کاملاً منطقی و متقاعد کننده ای نیز به آنها بدهید. شما قادر خواهید بود که این کار را تحت هر گونه شرایطی انجام دهید. این کار خیلی مفید و در عین حال جذاب می باشد.
توانایی تشخیص حالت روانی طبیعی افراد در یک نگاه، و درک حال و هوای دائمی آنها مزایای بسیار زیادی در طرز برخورد شما با آنها به شما می دهد. این امر مهارتی را به شما می دهد که ارزش وقت گذاشتن و صرف انرژی و تلاش کردن را دارد .