اشاره
کتاب «صلح الحسن» اثر شیخ راضی آل یاسین، پژوهشگر و عالمی شیعی است. این کتاب از معدود آثار تحلیلی و تفصیلی دربارۀ زندگانی امام حسن(ع)، موقعیت سیاسی و شرایط صلح امام با معاویه است. این اثر در سال 1348ش توسط مقام معظم رهبری(حفظه الله) با عنوان «صلح امام حسن(ع) پرشکوه ترین نرمش قهرمانانۀ تاریخ» به فارسی ترجمه شد. ایشان در مقدمۀ کتاب، انگیزۀ خویش را این گونه بیان می کنند:
«اینک که با فراهم آمدن ترجمۀ این کتاب پرارزش و نامی، جامع ترین و مستدل ترین کتاب دربارۀ صلح امام حسن(ع) در اختیار فارسی زبانان قرار می گیرد، این جانب یکی از آرزوهای دیرین خود را برآورده می یابم و جبهۀ سپاس و شکر بر آستان لطف و توفیق پروردگار می سایم... پیش از اینکه به ترجمۀ این کتاب بپردازم، مدتها در فکر تهیۀ نوشته ای در تحلیل موضوع صلح امام حسن (ع) بودم و حتی پاره ای یادداشتهای لازم نیز گرد آورده بودم؛ ولی سپس امتیازات فراوان این کتاب مرا از فکر نخستین بازداشت و به ترجمۀ این اثر ارزشمند وادار کرد... مگر که جامعۀ فارسی زبان نیز چون من از مطالعۀ آن بهره گیرد و هم برای اولین بار دربارۀ این موضوع بسی با اهمیت کتابی از همه رو جامع، در معرض افکار جویندگان و محققان قرار گیرد.»[1]
این کتاب در زمرۀ متقن ترین کتب تاریخی در موضوع خود است و مؤلف در آن به موضوعاتی پرداخته که در کتب مشابه به آنها کم تر توجه شده است و موضوع صلح امام حسن(ع) و علت و عوامل آن را به خوبی بیان می کند. منابع پژوهشی این اثر نیز قریب به صد منبع معتبر و ارزشمند است.
این کتاب دارای سه قسمت است که در قسمت نخست، شرح حال کوتاهی از زندگی امام مجتبی(ع) ارائه شده و در قسمت دوم، به موضوع بیعت با آن حضرت و وضعیت سپاه ایشان می پردازد. قسمت آخر و اصلی کتاب نیز، قرارداد صلح و عوامل آن را بررسی می کند.
موقعیت امام حسن(ع) قبل از صلح و بعد از آن
امام حسن و حسین(ع) از فرزندان حضرت علی(ع) و نوۀ پیامبر اسلام- و دو امام بر حق هستند که هر دو در محیطی یکسان، تحت تربیت انسانهایی برجسته رشد یافتند. آن دو بزرگوار در زمان امامت خود، بر اساس شرایط و موقعیتی که داشتند، دو راه به ظاهر متفاوت در پیش گرفتند؛ یکی صلح را و دیگری جهاد در راه خدا را انتخاب کرد؛ ولی در واقع هر دو در یک مسیر گام نهادند.
عده ای از مردم عوام تحت تأثیر این جریان قرار گرفته و به امام حسن(ع) طعنه زدند و ایشان را فردی ترسو قلمداد کردند که با وجود حکومت و سپاهی که در دست داشت، صلح را پذیرفت و جامعۀ اسلامی را به ذلالت کشانید و امام حسین(ع) با وجود یارانی اندک، جهاد کرد و شهید شد و به اسلام عزت بخشید.
این افراد کسانی هستند که از بی منطقی لب به سخن گشوده و بدون در نظر گرفتن شرایط هر زمان، نسنجیده حرف زده و امام حسن(ع) را مورد اتهام قرار داده اند. در صورتی که ایشان شیرمرد میدانهای جنگ بود و صلح را برای نجات اسلام و محافظت خون شیعیانش قبول کرد و حتی شهادت امام حسین(ع) و یارانش در کربلا، در ادامۀ همین مسیر صلح قرار گرفت و باید دانست که اگر امام حسین(ع) در جایگاه امام حسن(ع) بود، او نیز همین روش را انتخاب می کرد.
در این مقاله موقعیت امام حسن(ع) قبل و بعد از صلح، طبق کتاب «صلح الحسن» و ترجمۀ مقام معظم رهبری(به تصویر کشیده می شود.
الف. موقعیت امام حسن(ع) قبل از صلح
کتاب«صلح الحسن»، زندگی امام حسن (ع) قبل از صلح با معاویه را در چند بخش توصیف کرده است:
1. صفات برجستۀ امام حسن(ع)
امام مجتبی(ع) در مدینه و در پانزدهم رمضان سال سوم هجرت دیده به جهان گشود. ایشان فرزند بزرگ حضرت علی و فاطمه(ع) می باشد. نام حسن در جاهلیت سابقه نداشت و هیچ کس از نظر اخلاق و بزرگواری به رسول اکرم- شبیه تر از امام حسن(ع) نبود.
امام حسن(ع) بسیار بخشنده بود، به طوری که سه بار نصف اموال و دو بار تمام دارایی خویش را در راه خدا انفاق کرد و از عابدترین و بی اعتناترین مردم نسبت به دنیا بود و با وجود شأن و منزلتی که داشت، چنان متواضع بود که بر سر سفرۀ مستمندان می نشست و با آنها هم غذا می شد. ایشان در عین مهربانی و تواضع، در صحنۀ جنگ بسیار شجاع و قدرتمند بود و در عرصۀ سیاست غیرقابل نفوذ، با درایت و باهوش. فضایل امام حسن (ع) بی شمارند که اینجا مجال سخن در این رابطه نیست.
2. بیعت مردم با امام حسن(ع)
بعد از شهادت حضرت علی (ع) مردم با شوق و از روی رضایت برای بیعت با امام حسن (ع) شتافتند و شهر کوفه مرکز حکومت اسلامی قرار گرفت. بصره و مدائن و سرتاسر عراق نیز با کوفه در بیعت با حضرت هماهنگ شدند. حجاز و یمن نیز به دست فرماندۀ بزرگ «جاریۀ بن قدامه» و فارس نیز به وسیلۀ استاندارش «زیاد بن عبید» بیعت کردند. علاوه بر اینها، تمام برگزیدگان مهاجر و انصار نیز با ایشان بیعت کردند. در این میان فقط معاویه و یارانش بودند که زیر بار بیعت با امام حسن(ع) نرفتند.
البته بیش تر کسانی که با امام بیعت کردند، مؤمنان واقعی نبودند و فقط برای رسیدن به امیال خویش با امام بیعت کردند. این افراد را می توان به چند دسته تقسیم کرد:
1) امویان
بزرگ ترین وابستگان این گروه شامل: عمر بن سعد، ابو برده (پسر ابوموسی اشعری)، حجر بن عمرو، اسماعیل و اسحاق (دو پسر طلحه بن عبیدالله) و... می باشد. در این گروه افراد نیرومند و با نفوذی وجود داشت که در به وجود آمدن موجبات شکست امام تأثیر به سزایی داشتند. آنها به صورت پنهانی مراتب فرمانبری و همراهی خود را به معاویه می نوشتند و او را به سوی کوفه تشویق می کردند و پیشروان هر آشوب و خیانتی در حکومت امام به شمار می رفتند.
2) خوارج
خوارج کسانی هستند که بعد از حادثۀ حکمیت، دشمن حضرت علی(ع) و معاویه شدند. از بزرگان آنان در کوفه می توان به: شمر بن ذی الجوشن، شبث بن ربعی، اشعث بن قیس و عبدالله بن وهب راسبی اشاره کرد. خوارج از اولین روزهای بیعت، نسبت به جنگ با معاویه بیش ترین اصرار را داشتند و در هنگام بیعت با امام حسن(ع) شرط کردند که با متجاوزان و گمراهان (مردم شام) بجنگند؛ ولی امام از بیعت با آنان دست کشیده، فرمودند: به شرط اطاعت کامل و پیروی بی قید و شرط در جنگ و صلح، با شما بیعت می کنم. خوارج نیز به ناچار با پذیرفتن این شرط بیعت کردند.
خوارج برای تشویق مردم به فساد و آشوب، مؤثرترین مردم بودند؛ زیرا آنان سخنان باطل را حق و حق را باطل جلوه می دادند و برای رسیدن به اهداف خود از هر وسیله ای استفاده می کردند. سخنان آنان بسیار نافذ بود، به طوری که ایمان بسیاری از مردم را متزلزل می ساخت.
3) شک کنندگان
افرادی بودند که تحت تأثیر تبلیغات خوارج و معاویه قرار گرفته، پیوسته در حالت شک و تردید به سر می بردند. آنها جمعی از ساکنان کوفه بودند که نه قصد نیکی داشتند و نه توانایی بدی کردن و وجود آنان مایۀ شرّ و وسیلۀ فساد و آلتی در دست فتنه جویان بود.
4) الحمراء
این گروه شامل بیست هزار مرد مسلح کوفی بود که دارای نژادی مخلوط و فرزندان بردگان و موالی بودند؛ افرادی که در مقابل دریافت پاداش، دست به هر جنایتی می زدند و شمشیر برنده ای در دست جباران مقتدر به شمار می آمدند.
5) شیعیان واقعی
در کنار عناصر قبلی، شیعیان امام حسن(ع) بودند که از لحاظ تعداد از دیگر گروه ها بیش تر بوده، عده ای از آنها جمعی از بقایای مهاجر و انصار بودند. بزرگ مردان کوفه اخلاص و صمیمیت خود را نسبت به اهل بیت(ثابت کرده بودند و چنان آمادگی و شور و نشاطی داشتند که هر مشکلی برای آنان قابل درک بود. این گروه شامل: حبیب بن مظاهر، زیاد بن صعصعه، سعید بن قیس همدانی، قیس بن سعد بن عباده و... بودند.
3. تدبیر امام(ع) برای برقراری نظم در حکومت
هنگامی که امام به حکومت رسیدند، ناگزیر می بایست اهداف خود را برای مردم بیان می داشتند. از یک سو باید مواظب دشمن خارجی خود معاویه می بودند که با مکر و فریب خود می توانست کوفه را مشوش سازد و از سوی دیگر مواظب دشمنی های مردمی باشند که به ظاهر در کنار حضرت می زیستند؛ اما از لحاظ روح و هدف فرسنگها از ایشان دور بودند.
امام در برقراری حکومت فردی سیاستمدار بود و برای اینکه بتواند حکومت خود را دارای نظم و قانون کند، چندین کار را انجام دادند، از جمله: برای بیعت، عبارت مخصوصی وضع کرده، آن را به شرط شنوایی و فرمانبری در جنگ و صلح پذیرفتند، و حقوق جنگجویان را افزایش دادند که این کار باعث افزایش قدرت و محبوبیت ایشان بین مردم شد. همچنین دستور داد دو نفری را که برای معاویه جاسوسی می کردند، اعدام کنند که با اجرای این حکم فتنه و آشوب را سرکوب ساخته، با وجود اصرار اطرافیان برای جنگ، آن را به تأخیر انداختند و از طریق نامه هایی که به معاویه نوشتند، چهرۀ واقعی او را که برای عموم مردم ناشناخته بود، آشکار ساختند.
امام به معاویه نامه ای نوشته، در آن به چگونگی غصب امامت از آنها اشاره فرمودند و اینکه من در امر خلافت از تو شایسته ترم و اگر با من بیعت نکنی، با تو جنگ خواهم کرد. معاویه در آخرین پاسخش به فرستادگانی که از جانب امام نامه را آورده بودند، گفت: برگردید که میان ما و شما به جز شمشیر نیست.
بدین ترتیب، دشمنی از طرف معاویه شروع شد و در مقابل امام به مخالفت پرداخت. حضرت به سفارش پدر بزرگوارش که فرمود: «هرگز کسی را به مبارزه مخواه و اگر کسی تو را به مبارزه خواست، بپذیر؛ زیرا جنگ افروز تجاوزگر است و تجاوزگر زمین خورده و مغلوب.» هیچ گاه شروع کنندۀ جنگ نبود، و در حالی که یارانش بی صبرانه در انتظار جنگ بودند، به آن آشکارا پاسخ مثبت نداد.
با بررسی نامه هایی که امام مجتبی(ع) به معاویه نوشتند، روشن می شود که سخن حضرت با استدلال صحیح و محکم، از حق مفروض ایشان بر مردم و طهارت و پاکیزگی آنان از پلیدی ها و دعوت به اسلام و حفظ خون مسلمانان و فرونشاندن آتش فتنه است؛ اما در نامه هایی که معاویه به امام نوشت، نه تنها استدلال روشنی به چشم نمی خورد؛ بلکه بیش تر به حواشی پرداخته شده و اغلب آنها یادآوری دشمنی های فراموش شده و برانگیخته شدن روح تفرقه و نفاق میان برادران مسلمان است و تنها دلیلی که معاویه با آن، جواب نامه های امام را می داد، این بود که: من در حکومت از تو با سابقه تر و در این امر آزموده تر و بزرگ تر از تو هستم.
4. فرمان جهاد با معاویه
امام حسن(ع) تقریباً هجده روز بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) فرمان جهاد داد؛ زیرا معاویه دشمنی و کشورگشایی اش را آغاز کرده بود و توانست در کوفه اخلال گری کند و برای این کار وجدانهای پست را با پول خریداری کرد و جاسوسانی به اطراف فرستاد که در هنگام رفتن با خود انواع دروغها را می بردند و در بازگشت اخبار و اطلاعات گوناگونی در مورد امکانات جنگی امام حسن(ع) با خود می آوردند. این شیوه مؤثرترین و قوی ترین حربه های جنگی معاویه بود.
امام نیز با اعلان جهاد، از مؤمنان با اخلاص و فرماندهان جنگ همچون: ابراهیم بن مالک اشتر، حبیب بن مظاهر، هانی بن عروۀ، میثم تمار، مسلم بن عوسجه و دیگران دعوت به عمل آورد که در وصف آنان می فرماید: «یکی از آنها، افزون از یک لشکر است.»
در کنار یاران مخلص امام، تودۀ انبوهی از مردم بداندیش که طرز فکری بیگانه از تفکر امام داشتند، بودند؛ گروهی از مردم سست عنصر که برای غنیمت جنگی آمده بودند که هیچ گروه از آنها با فکر و رأی دستۀ دیگر موافق نبودند. امام با چنین مردمی روبرو بود که حماسۀ جنگ می سرودند؛ ولی نه به آنها اطمینان پایداری بود و نه امید اخلاص و فداکاری. پشت سر آنها سران منافق و دوروی کوفه بودند که علی رغم ادعای مسلمانی، طبق میل و ارادۀ خود دستور اخلاقی وضع می کردند. اینان پیوسته در فکر حادثه جویی بودند و برای امام حسن(ع) خطری بزرگ تر از خطر دشمن محسوب می شدند.
شور و شیفتگی شیعیان برای جنگ از یک سو و اصراری که خوارج برای جنگ با معاویه داشتند، از سویی دیگر، همچنین تمایل عمومی مردم برای جهاد و پیوستن به صف رزمندگان، کافی بود تا در مبارزه با معاویه صف آرایی کنند.
5. عهدشکنی کوفیان
منادی در کوفه فریاد زد: «الصلوۀ جامعۀ»[2] همه در مسجد جمع شدند. امام بر منبر خطبه ای ایراد فرمود به این مضمون که: پایداری کنید و همگی به سوی نخیله در آیید تا با کمک هم، فکری کنیم؛ ولی هیچ کس پاسخ امام را نداد. عدی بن حاتم که فرماندۀ سرشناسی بود، زبان گشود و مردم را به خاطر این کار سرزنش کرد و به آنان خطاب نمود: «چرا پاسخ پیشوا و فرزند پیغمبر- را نمی دهید؟ کجا رفتند خطیبان شهر که در دوران راحت زبانشان همچون تازیانه بود و اکنون که کار جدی شده، همچون روباه به سوراخ خزیده اند؟ مگر از خشم خدا نمی ترسید؟» سپس رو به امام، عرض کرد: «سخنت را شنیدیم و فرمانت را گردن نهادیم... من همین لحظه به اردوگاه می روم. هر که دوست دارد با ما باشد، بسم الله.» چند نفر دیگر از خطبا نیز به شور و نشاط در آمدند و همچون او با امام سخن گفتند.
امام «مغیرۀ بن نوفل» را بر کوفه گماشت و با اطرافیانش از شهر خارج شد.
تظاهرات فراوان و جشنهای هفتۀ بیعت برای هر کسی این انتظار را به وجود می آورد که حتی یک نفر هم در کوفه دعوت امام را رد نکند؛ ولی این انتظار برآورده نشد و حتی سربازهای مجهزی که امیرالمؤمنین(ع) برای حمله به شام آماده کرده بود، وحدت خود را از دست دادند و اکثر آنان با امام مخالفت کردند.
6. خروج امام(ع) از کوفه برای جنگ
امام ده روز در نخیله توقف کردند و چهار هزار نفر به آنها پیوستند. سپس نخلیه را به سوی دیر عبدالرحمن ترک کرده و در آنجا سه روز اقامت کردند که عدۀ دیگری نیز به ایشان پیوستند. بنا بر گفتۀ تاریخ، عدد لشکر امام حدود بیست هزار نفر بود که تعداد لشکر مقدمه دوازده هزار، و داوطلبان بعدی کوفه چهار هزار و بقیه گروه های متفرقی بودند که در ظرف اقامت سه روزۀ امام در دیر عبدالرحمن به حضرت پیوستند. امام خود در مدائن و مسکن مانده و سپاهی را به مقدمه فرستادند.
انتخاب مناطق جنگی برای برقراری اردوگاه ها و زمان مناسب، موقعیتها و نحوۀ حرکت سپاه، همگی دلیل آن بود که امام از فنون نظامی کاملاً برخوردار بوده، تکنیکهایی را برای جنگ انتخاب کرده بودند که در اوضاع جنگی آن زمان، هیچ نقشۀ دیگری را نمی توان جایگزین آن دانست و ایشان بهترین گزینه ها را انتخاب می کردند.
7. انتخاب فرماندۀ سپاه
امام حسن(ع) عبیدالله بن عباس، قیس بن سعد بن عباده و سعید بن قیس همدانی را به ترتیب از فرماندهان لشکر «مقدمه» انتخاب کرد و به عبیدالله فرمان داد: «ای پسر عمو! اینک من دوازده هزار تن از سواران عرب و پارسایان شهر را با تو می فرستم که یک تن از آنان با یک لشکر برابر است. آنان را کوچ بده و بدان که باید با آنان زبان نرم و روی باز و فروتنی تمام داشته باشی و با آنان همنشینی کنی؛ زیرا اینها بازماندۀ یاران یکرنگ امیرالمؤمنین(ع) هستند. آنها را برکنارۀ فرات ببر و سپس تا هر جا به معاویه برسی، پیش برو. هرگاه با معاویه روبرو شدی، او را نگهدار تا من خود برسم. من نیز با فاصله ای اندک در پی تو روان خواهم شد. باید هر روز مرا از خبر خود آگاه سازی. در این کارها با این دو نفر (قیس بن سعد و سعید بن قیس) مشورت کن و چون به معاویه رسیدی، نخست به جنگ مپرداز تا او شروع کند؛ اما اگر او شروع کرد، آنگاه تو نیز بجنگ. اگر کشته شدی، فرماندهی با قیس بن سعد باشد و اگر او نیز کشته شد، با سعید بن قیس.»
عبیدالله مردی پرشور و ماجراجو بود. غیرت دینی از یک سو و تعصب قبیله ای از سوی دیگر، از او سلاحی پولادین در دفاع از حکومت بنی هاشم فراهم آورده بود. او نخستین کسی بود که مردم را به بیعت با امام حسن(ع) دعوت کرد. در آن شرایطی که کوفیان به امام پشت کردند، یکی از به جاترین احتیاطها این بود که فرماندۀ جبهۀ امام از میان بنی هاشم باشد تا اگر شکستی صورت گرفت و فرماندهی از جنگ فرار کرد، امام را سرزنش نکنند (که اگر فرمانده از بنی هاشم بود، چنین اتفاقی نمی افتاد).
از طرفی دیگر، عبیدالله نسبت به معاویه سینه ای پر از خشم و روحی آشتی ناپذیر داشت؛ زیرا دو طفل او به دست یکی از فرماندهان معاویه به وضع فجیعی به قتل رسیده بودند. در این صورت وی شایسته و لایق آن بود که پسرعمویش امام حسن(ع) به او اطمینان داشته باشد و او را به فرماندهی مقدمه منصوب کند.
علت فرمان امام به عبیدالله در نرمی زبان و فروتنی با لشکر این بود که صفت درشت خویی را در او از بین ببرد و با تأکید به اینکه با این دو نفر مشورت کن، شورا را به صورت مثلثی تشکیل داد که اعضای آن از لایق ترین افراد سپاه تشکیل شده باشند. با این اوضاع و احوال، بهترین راه، فرماندهی عبیدالله بود.
8. فرار و خیانت عبیدالله بن عباس
عبیدالله بن عباس هنگامی که لشکر خود را از دیر عبدالرحمن حرکت داد، پیوسته اخبار کوفه را دریافت می کرد. او انتظار داشت قوای امداد به زودی به او ملحق شوند. به او خبر رسید که برخی از رؤسای کوفه به علت کینه توزی هایی که داشتند، توطئه کرده و مانعی بر سر راه بسیج عمومی گذاشته اند و به جز اندکی داوطلب، کسی به سپاه امام ملحق نشده است. در این شرایط عبیدالله به جای اینکه درس بگیرد و نیروی خود را مورد مطالعه قرار دهد و برنامه ریزی کند که قرار است با شصت هزار دشمن بجنگد، از آن بیم داشت که فعالیت خنثی و شکست خوردۀ کوفه به لشکریانش برسد و روحیۀ آنان را تضعیف نموده یا معاویه به وسیلۀ سلاح سرد بین سپاه آشوب ایجاد کند.
دسیسه های معاویه آغاز شد و در میان سپاه امام شایعه ای مبنی بر اینکه حضرت شروع به مذاکره با معاویه کرده و قرار است صلح کند، پخش کردند و نامه ای به عبیدالله نوشت که: «همانا حسن به زودی ناگزیر صلح خواهد کرد. برای تو بهتر است که پیشقدم باشی، نه تابع.» و برای او یک میلیون درهم پاداش گذاشت و برایش فرستاد.
عبیدالله جوانی خودخواه و مغرور بود. معاویه در واقع روی نقطۀ ضعف او؛ یعنی جاه طلبی و میل به جلو افتادنش انگشت گذاشت. عبیدالله به فکر فرو رفت؛ از یک طرف با موقعیتی که پیش آمده بود، احساس شکست می کرد و اگر علناً می گفت از عهدۀ این مسئولیت ناتوان است، شخصیت خود را در هم کوبیده و خود را در معرض تمسخر مردم قرار می داد. از طرف دیگر، طمع این جوان هاشمی را مغلوب ساخت و واقعه ای که نمایشگر یکی از زشت ترین صحنه های خیانت و ضعف و زبونی بود، به وقوع پیوست.
نه دین، نه انتقام جویی، نه مفاخر قبیله ای، نه خویشاوندی نزدیک با رسول خدا- و مقام فرماندهی، نه میثاقی که در روز بیعت با امام بسته بود، نه ترس از خدا و قیامت، هیچ کدام نتوانست او را از پرتگاه ضلالت نجات دهد و وی شبانه همچون یک فراری ذلیل وارد اردوگاه معاویه شد. فرار عبیدالله فضای اردوگاه را به بددلی آلوده ساخت و دیری نپایید که این خبر به مدائن (پایگاه عالی فرماندهی سپاه و جایی که امام(ع) مستقر بود) رسید. این جریان برای لشکر مصیبتی کمرشکن بود.
ب. موضع گیری امام(ع) بعد از خیانت سپاهیانش
به فرمان امام «قیس بن سعد» فرماندهی سپاه را به دست گرفت. او دارای اعتقادی پولادین و صاحب عقل و درایت، مورد اعتراف تاریخ عرب و شخصیت ممتاز در میان بقایای اصحاب امام علی(ع) بود. پس میان لشکر آمد و سخنرانی کوبنده ای کرد و توانست با این سخنرانی بر روی لشکر اثر بگذارد، به گونه ای که مردم به فریاد در آمدند: «الحمدلله که او (عبیدالله) را از میان ما خارج ساخت.»
به دنبال فرار عبیدالله هشت هزار نفر از دوازده هزار یار امام از میدان جنگ فرار کردند و به سوی معاویه شتافتند. این شکستی تلخ بود که از فاجعه ای نزدیک خبر می داد و تمام این وقایع تقصیر عبیدالله بود.
امام در مواجهه با این ناملایمات، با روح امیدی که آبادگر دلهای قوی و جانهای جاودانه است، خود را مسلح ساخت. اعتقاد حضرت بر این بود که شکست و ناکامی در زمان و مکانی خاص، به معنای محرومیت از فکر و ایدۀ او در موقعیتی دیگر نیست. ایشان یک لحظه از فعالیت خود در به گردش در آوردن جهاد نایستاد، با اینکه از آتش فتنه هایی که گاه و بی گاه از زیر خاکستر جرقه می زد، کاملاً باخبر بود. از امام در سرتاسر این مدت یک کلمۀ خشم آلود یا جمله ای که آگاهی باطنی او را از حادثه ظاهر سازد یا متضمن بدگویی از وضع موجود باشد، شنیده نشد، مگر همان کلمات آموزنده ای که به قصد آموزش و تمرین دادن نظم و انضباط به نفرات سپاه و آشنا ساختن و وادار کردن آنها به پایبندی به مبانی جهاد در اسلام، صادر می گشت.
ویژگیهای امام (ع) در جنگ با معاویه
امام در مقابل با معاویه و در صحنۀ جنگ دارای صفات بارزی بود که در آن شرایط دشوار به ایشان در رسیدن به اهدافش کمک می کرد. این صفات به شرح زیر می باشد:
1. روحیۀ جهادی:
جهاد امام جالب ترین و در عین حال دردناک ترین نوع جهاد و دارای وسیع ترین میدانها و طولانی ترین رنجها بود. در راه خدا جهاد کرد؛ ولی نه فقط در یک جبهه؛ بلکه در جبهه های بسیار، از جمله در مبارزه با دشمن، چه به صورت لشکرکشی و چه به صورت مقابله با فتنه انگیزی ها و شیطنتهای او. در جبهۀ مبارزه با اصحاب و سپاهیان خویش به این صورت که با روشهای گوناگون درصدد اصلاح آنان برآمد و چه رنجی در این راه برد و موفق هم نشد. و هم در جبهۀ مبارزه با نفس که عواطف خود را کنترل نمود و طغیان تمایلات خود را مهار کرد و سلطۀ نفس را سرکوب ساخت.
در رهبران بشری کسی همچون امام حسن(ع) نیست که توانسته باشد بر تمایلات و احساسات خود این گونه مسلط باشد. در جبهۀ مبارزه، با شیعیان مخلص خود، به این صورت که پرسشهای عتاب آمیز و جرأت آلود آنان را دربارۀ علت صلح با خونسردی تحمل کرد، خشم خود را فرو خورد و شکیبایی ورزید و با طبعی آرام و لسانی شیرین و دلپذیر عتابهای آنان را به روشن ترین و صحیح ترین منطق پاسخ می گفت و هدفهای خود را برای آنها تشریح می کرد. امام مبارزه کرد که اسلام باقی بماند و زندگی مسلمانان را با آرامش همراه سازد و مؤمنان را از قتل نجات بخشد.
2. صبر امام حسن(ع):
صبر امام به گونه ای بود که در تمام میدانها به او پناه می بردند. ایشان از زمانه و مردم، خیانت، توطئه، ترور، پیمان شکنی، تهمت، دشنام و عتاب دوستان رنج بسیار دیدند و با وجود شرایط نامساعدی که از همه سو احاطه اش کرده بود، هرگز تسلیم غضب نشده و هیچ هدفی به جز یاری دین و برافراشتن پرچم قرآن نداشتند. حلم و هیبت، عقل و درایت، و قدرتِ منطقش را دشمنان تصدیق می کنند و او را به خاطر داشتن این صفات می ستایند. معاویه در توصیف امام(ع) می گوید: «اینها مردمی هستند که سخن گفتن به آنان الهام شده است.»
3. فداکاری امام حسن(ع):
چشم پوشیدن کسی که صاحب واقعی حکومت از این حق خود، حایز اهمیت و دلیل بزرگی روح و فداکاری بی نظیر امام است. در میان دو نوع فداکاری (گذشتن از جان یا گذشتن از حکومت) گذشتن از حکومت دردناک تر و دارای رنجی طولانی تر است.
در تاریخ افراد زیادی جان خود را فدای حکومت کردند و عده ای بسیار معدود تخت سلطنت را فدای جان خود نمودند. به همین خاطر، در مواردی که حکومت فدا شده است، بیش ترین اظهار نظرها، تعلیل ها، تحلیل ها و فلسفه چینی های گوناگون پیرامون آن به وجود می آید.
هنگامی که امام از حکومت خود دست کشید و از تمام امکانات دنیوی در راه هدف خویش چشم پوشید، در آن زمان هیچ کسی در حسن نیت، اخلاص و مصلحت جویی ایشان به تردید نیفتاد و آن سال «سال اجتماع» نامیده شد؛ چون همگان با او موافقت کردند و عملاً رأی او را پذیرفتند و حتی کسانی که از روی احساسات بر امام ایراد گرفتند، در صحت عمل امام به لحاظ انگیزه های دینی؛ یعنی صلاح امت و حفظ خون مسلمانان و پیشبرد هدفهای عالم اسلام، تردیدی نداشتند؛ زیرا این صلح تنها راه حلی بود که ایشان برای خروج از مشکلات داشتند.
امام راهی را انتخاب کردند که برای دیگران پرسود؛ ولی برای خود حضرت دشوارتر و به خدا نزدیک تر بود. عده ای سفیهانه در حق ایشان می گویند: «امام ضعیف و ترسو بوده که صلح را پذیرفته است.»؛ اما امام حسن(ع) فرزند اسدالله الغالب و برادرزادۀ حمزۀ سید الشهدا و جعفر طیار (است که دشمنان دربارۀ ایشان می گویند: «هر جا قدم می گذارد، مرگ همراه اوست.» فضیلت آن است که دشمن دربارۀ کسی بدان اعتراف کند. امام حسن(ع) حکومت را در راه عقیده اش فدا ساخت، در حالی که خود از بزرگ ترین آیات شجاعت است.
اعتراف گرفتن از مردم برای صلح
در لشکر امام حسن(ع) مردمی فتنه انگیز، فرصت طلب و جمعی از خوارج و گروه های ناسالم وجود داشت که هیچ ادله ای برای آنها قابل استفاده نبود. امام مردم را گردآورد و برای آنها خطبه ای خواند و به نیک اندیشی، پایداری و استقامت تشویق فرمود و خاطره های جنگ صفین را به یادشان آورد، سپس بیم و تأسف خود را از دودستگی و اختلاف نظر کنونی آنها اظهار داشت.
بزرگ ترین فایدۀ این خطابه آن بود که حضرت توانست از مردم صریحاً اعتراف بگیرد که در کار جنگ متخلف و نافرمان بودند. چنین وانمود کرد که در مورد قبول پیشنهاد معاویه (صلح) با آنها مشورت می کند و در آخر خطابه اش فرمود: «آگاه باشید! معاویه ما را به کاری فراخوانده که در آن نه سربلندی هست و نه انصاف. اگر داوطلب مرگید، سخن او را به خودش برگردانیم و با زبانۀ شمشیر او را به محاکمۀ خدایی بکشیم؛ و اگر خواستار زندگی هستید، پیشنهاد او را بپذیریم و خشنودی شما را جلب کنیم؟» مردم از هر سو فریاد برآوردند: «مهلت، مهلت! صلح را امضا کن.» و آنگاه که امام صلح را برگزید، همین مردم به سرزنش حضرت پرداختند و تنها امام را مقصر معرفی کردند.
پی نوشت ها:
[1] صلح امام حسن علیه السلام پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای حفظه الله، 1388 ش، چاپ هشتم، ص 3.
[2] جمله ای که برای دعوت مردم به حضور جمعی در مسجد، گفته شد.