موجودی مانند خدا نمیتواند وجود پیدا کند معنی آن این نیست که قدرت خدا ناقص است بلکه این کار محال ذاتی است؛ زیرا لازمهاش این است که آن موجود هم مخلوق باشد و هم نباشد اگر بخواهد مانند خدا باشد باید مخلوق نباشد در صورتی که اگر خدا او را خلق کند مخلوق خواهد بود.
عدّهای با مطرح کردن این سؤالها در مورد قدرت نامحدود خداوند به گمان خود دلیل محکمی برای محدود بودن قدرت خدا پیدا کردهاند، مثلاً در مورد قسمت اوّل میگویند: اگر خدا میتواند موجودی مانند خود بسازد باید قبول کند که وجود خداوند دیگری محال نیست و این با مسأله یگانگی خدا که مورد نظر شما خدا پرستان است سازگار نمیباشد و اگر بگویید نمیتواند پس چرا میگویید خداوند بر همه چیز قادر است؟
در پاسخ به تمام این سؤالها باید بگوییم: «قدرت همیشه به امور ممکنه تعلّق میگیرد و امر محال قابل تعلّق قدرت نیست».
امر ممکن کاری است که ممکن است انجام شود و عقل انسان پس از مطالعه و بررسی تحقّق آن، آن را ممکن میداند مانند ساختن ماشین و منزل و... بعض امور نیز اگر چه با وسایل طبیعی ممکن نیست ولی با علل ماورای طبیعی امکانپذیر است و برای اولیای خدا و پیامبران الهی با اتّکا به نیروی غیبی قابل انجام است. مانند اژدها شدن عصا ـ زنده کردن مردگان و... قدرت هر چه هم زیاد باشد و یا مانند قدرت خدا بی پایان باشد به کاری تعلّق میگیرد که انجام آن محال ذاتی نباشد. وقتی میگوییم قدرت به کارهای محال ذاتی تعلّق نمیگیرد به معنای ناقص بودن و یا محدود بودن قدرت خداوند نیست بلکه معنی آن این است که آن کار قابلیت انجام شدن را ندارد و قصور و نارسایی در آفریننده و انجام دهنده نیست بلکه در آن کار است برای روشن شدن مطلب به این مثالها توجه نمائید:
1 ـ همه میدانیم 2+2 مساوی است با 4، آیا اگر تمام ریاضی دانهای جهان جمع شوند میتوانند حاصل جمع این دو عدد را «5» یا «3» نمایند بدون این که چیزی بر آن افزوده یا کم کنند؟ همه میگوییم نه، چرا که چنین مطلبی اصلاً محال ذاتی است.
2 ـ اگر پارچهای را در اختیار خیاط گذاریم و از او پیراهنی درخواست کنیم و او نتوانست خواسته ما را عملی کند گفته میشود این خیاط توانایی دوختن لباس زیبا را نداشت امّا اگر چند آجر و خشت در اختیار او بگذاریم و از او لباس بخواهیم و او لباسی تحویل ما ندهد نمیگوییم توانایی او ناقص است، بلکه گفته میشود آجر و خشت قابلیت لباس شدن را ندارند، او خیاط ماهری است اما خشت لباس نمیشود.
3 ـ از یک نقّاش ماهر و استاد بخواهید که با انگشت خود در فضا نقاشی را ترسیم کند که همه ببینند مسلماً او چنین کاری نمیتواند انجام دهد چرا که اصلاً این کار امری غیر ممکن است، نه از عجز و ناتوانی آن نقّاش، بلکه بر اثر عدم قابلیت محل است.
از این مثالها روشن شد که توانایی انجام دهنده کار مطلبی است و شایستگی و عدم شایستگی محل برای اعمال قدرت مطلب دیگر. بنابراین به کار بردن کلمه قدرت در موردی صحیح است که ذاتاً امکان داشته باشد و در غیر این مورد استعمال کلمه قدرت غلط است، همان طور که در سؤالها دیدید کسانی که آنها را مطرح میکنند امور محالی را مورد بحث قرار دادهاند. مثلاً قرار دادن جهان وسیع در یک محیط کوچک به گونهای که نه چیزی از وسعت جهان کم شود و نه چیزی بر وسعت آن محیط کوچک (تخم مرغ) افزوده میشود امر نامعقول
و محالی است؛ زیرا بزرگ با وصف بزرگی هرگز با کوچک با وصف کوچکی برابر نمیتواند باشد؛ زیرا لازمه آن این است که تخم مرغ در یک زمان هم کوچک باشد و هم بزرگ و جهان خلقت در یک زمان هم بزرگ باشد و هم کوچک؛ زیرا از این نظر که باید ظرف بزرگتر از مظروف باشد باید تخم مرغ به اندازه این جهان و یا بزرگتر از آن باشد و از طرفی چون فرض کردهایم که جهان در تخم مرغی جای گیرد و تخم مرغ به همان کوچکی باقی بماند پس باید به مراتب از جهان کوچکتر باشد و با فرض چنین مسألهای اجتماع نقیضین پیش میآید.
همین طور اگر گفتیم موجودی مانند خدا نمیتواند وجود پیدا کند معنی آن این نیست که قدرت خدا ناقص است بلکه این کار محال ذاتی است؛ زیرا لازمهاش این است که آن موجود هم مخلوق باشد و هم نباشد اگر بخواهد مانند خدا باشد باید مخلوق نباشد در صورتی که اگر خدا او را خلق کند مخلوق خواهد بود.
بنابراین همه آن چه در سؤالهای مطرح شده یک سلسله محالات است و از دایره قابلیت هستی بیرون میباشد. اتّفاقاً این نوع سؤالات را از پیشوایان بزرگ دین مینمودند و آنها در عبارات بسیار کوتاه و پر مغزی پاسخ آن را بیان میفرمودند، مثلاً کسی از حضرت علی علیهالسلام سؤال کرد:
«هَلْ یقْدِرُ ربُّک أَنْ یدْخُلَ الدّنیا فی بیضةٍ مِنْ غَیرِ أَنْ یصَغِّرَ الدُّنْیا اَوْ یکبَّرَ البیضَةُ».
آیا خداوند تو میتواند جهان را در درون تخم مرغی جا دهد بدون این که جهان کوچک و تخم مرغ بزرگ شود؟
در پاسخ فرمودند:
«إنَّ اللّهَ تبارک وتعالی لا ینسَبُ إِلَی العَجْز والَّذی سَأَلْتَنی لا یکونُ»[1].
خدا عاجز نیست و بر عجز و ناتوانی نسبت داده نمیشود ولی آن چه تو میپرسی شدنی نیست و مطلب محالی است پس نقص در قابل است نه در فاعل.
[1] توحید ، شیخ صدوق : 126 ، باب 9 ، حدیث 9 ؛ بحار الانوار : 4/143 ، باب 4 ،، حدیث10 .