عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در چهلوپنجمین سالگرد واقعه 17 شهریور یا کشتار میدان ژاله تهران که در تاریخ انقلاب 57 به جمعه سیاه شهرت دارد میتوان بر 10 مقوله درنگ کرد:
1. اگر از نسل امروز درباره معنی اصطلاح «جمعه سیاه» بپرسیم احتمالا غالب آنان تحت تاثیر فضای مجازی و شبکههای اجتماعی به روزی اشاره میکنند که در کشورهای غربی و در چند هفته قبل از شروع سال نو کالاها را میتوان با تخفیفی قابل توجه خریداری کرد! همین یک نشانه کافی است تا ببینیم چقدر فرهنگ سرمایهداری در تار و پود جامعه ایرانی و دستکم در طبقه متوسط رسوخ کرده است. (البته در سالهای اخیر برای نابودی و لاغر شدن طبقه متوسط هم کم تلاش نشده است!)
2. این که چرا شاه جمشید آموزگار را برکنار کرد و به جای او جعفر شریفامامی را به نخستوزیری گماشت تا دولت آشتیملی تشکیل دهد و او هم دست به اقدامات اصلاحی غیر زیربنایی زد مانند بازگرداندن تاریخ به هجری خورشیدی یا بستن کازینوها اما به جای الغای حکومت نظامی که با اصفهان شروع شده بود در تهران هم حکومت نظامی اعلام شد از معماهای تاریخ است. اگر قرار بود آشتیملی برقرار شود دیگر چرا حکومت نظامی و اگر قرار بر سرکوب با نظامیان بود چرا ارتشبد غلامعلی اویسی را به نخستوزیری نگماشت؟ تا دولت هم نظامی باشد؟
برخی بر این باورند که شاه خیال میکرد انقلاب زیر سر انگلیس و آمریکاست و با شریفامامی می تواند انگلیسیها را راضی کند و رفتار 37 سال قبل پدرش را تکرار کند که سراغ محمد علی فروغی رفت. هر چند که فروغی فساد مالی نداشت و ادیب بود و اگر روابطی داشت ایراندوست بود و شریف امامی هیچ یک از اینها را نداشت.
انتخاب شریف امامی برای نخست وزیری با سابقه بد سیاسی و مالی و پس از سال ها ریاست مجلس سنا با سناتورهای انتصابی آن قدر ابلهانه بود که در مهر 57 بچه مدرسه ای ها شعار میدادند: «آهای شریف امامی! تو نه شریفی نه امامی. تو یک خر تمامی!»
نقل این شعار در میانه تحلیل جدی شاید برای مخاطب آشنا با نثر و سبک این نویسنده شگفتآور باشد اما از این نظر لازم است تا مخاطب اگر بالای 50 سال دارد خاطره ها را تجدید کند و اگر زیر 50 بداند چقدر آن تصمیم و آن انتخاب ابلهانه و ناشیانه بوده که بچه مدرسهایها را هم به واکنش واداشت و البته چون شنیده نویسنده و نه سروده اوست نقل تجربه شخصی هم هست!
شاپور بختیار در سال 62 در مصاحبهای که صوت آن را همین دیشب در یک کانال تلگرامی شنیدم درباره سقوط شاه میگوید: حقش بود. چون هم دولت آشتی ملی اعلام کرد هم حکومت نظامی! چند ماه بعد هم باز هم گفت صدای انقلابتان را شنیدم و هم دولت نظامی روی کار آورد. به اعتقاد او به جای شریفامامی اگر سراغ او رفته بود 17 شهریور هم اتفاق نمیافتاد که موتور محرک انقلاب 57 شد.
3. ابهام دیگر این است که چرا اعلامیه برقراری حکومت نظامی در تهران و 11 شهر دیگر پنجشنبه شب صادر و صبح جمعه و در حالی که مردم خواب بودند و عده ای در مسیر میدان ژاله و به رادیو دسترسی نداشتند خوانده شد ؟
ارتشبد غلامعلی اویسی در آن اطلاعیه به تصمیم دولت شاهنشاهی ایران استناد میکند یعنی همان دولت شریفامامی که برای آشتی ملی و جلب نظر روحانیون میانه و مشخصا آیتالله شریعتمداری روی کار آمده بود!
هوشنگ نهاوندی در کتاب خاطرات خود از این موضوع به شدت ابراز تعجب میکند زیرا در دو سه روز قبل از آن و بعد از راه پیمایی عید فطر - از 13 تا 16 شهریور 1357- هیچ درگیری و تنشی رخ نداده بود. ضمن این که دعوت به میدان ژاله هم از جانب دو روحانی شاخص آن روزها - مفتح و هادی غفاری- اعلام نشد و مشخص نیست چه کسی برای اجتماع در میدان ژاله دعوت کرد؟
چرا که شیخ یحیی نوری مشهور به علامه یحیی نوری هم چهرهای سیاسی نبود و به خاطر اعلامیههای تشرف به دین اسلام که بهاییان در روزنامهها با اشاره به نام و آموزههای او منتشر میکردند شهرت داشت و عضو تشکل سیاسی جامعه روحانیت مبارز نبود و ناگهان به خاطر آن که خانهاش در میدان ژاله قرار داشت در وسط معرکه قرار گرفت و البته به وظیفه اخلاقی و دینی و انسانی خود به غایت عمل کرد.
اما روحانیون بعد از آن هم چندان او را به بازی نگرفتند و در راه پیمایی تاسوعا و عاشورا در 19 و 20 آذر 57 هم با وجود طالقانی و بهشتی چندان به او توجه نشد. سال بعد هم با این که برای مجلس بررسی قانون اساسی یا خبرگان قانون اساسی نامزد شد در فهرست گروهها قرار نگرفت و طبعا راه نیافت.
این که نام شخصی تنها با یک واقعه گره خورده باشد بسیار قابل تامل است و البته چه کسی میتواند انکار کند که کار رژیم شاه در 17 شهریور 57 تمام شد و شیخ یحیای مرحوم هم چه تصادفی چه احساسی چه واقعی وسط معرکه بود؟ برخی روایتها هم البته حاکی ازآن است که مرحوم یحیی نوری از مردم دعوت کرده بود. نویسنده هر دو روایت را شنیده اما در این تردیدی نیست که او هیچ ارتباطی با دو روحانی شاخص مدیریت کننده سه روز 13 تا 16 شهریور 1357 و روحانی حاضر در صحنه از ابتدا تا انتها - هادی غفاری- نداشت و او را نه نفی نه تایید میکردند.
4. برخی معتقدند چون شاه عقل منفصل خود - امیر اسدالله علم - را از دست داده و با مصرف قرصهای مربوط به سرطان طحال قدرت تصمیمگیری سریع نداشت دو جناح درون دربار با هم رقابت میکردند. یک گروه طرفدار بازکردن فضا و استفاده از چهرههای ملی و مصدقی و جلب نظر آمریکا و همکاری با روحانیون میانه بودند تا میدان را از دست آیتالله خمینی بگیرند و به بختیار و آیتالله شریعتمداری بسپارند. به نطر میرسد فرح و نراقی و نصر از این ایده دفاع میکردند. گروه دیگر اما هوادار سرکوب بودند و اویسی با حمایت آنان روی کار آمد. جالب این که 17 شهریور زادروز نخستوزیر - شریف امامی - هم بود!
البته روز تولد او هم 27 خرداد 1291 هم ذکر شده ( فرزند نظام الاسلام) ولی برخی 17 شهریور آن سال هم آوردهاند. با توجه به این که در آن زمان شناسنامه صادر نمیشده و بعدتر در شناسنامه با واقعیت اختلافاتی بروز میکرده اینگونه اختلافها در ثبت تاریخ تولد وجود داشته است مگر وقتی که با مناسبت مذهبی مقارن بوده مثل تولد امام خمینی. درباره شریف امامی اما اگر 17 شهریور درست باشد شگفتآور است.
به هر رو در غیاب علم هر دو جناح دربار نفوذ و دخالت داشتند و شاه ناچار بود برای جلب نظر هر دو طیف بکوشد و در نتیجه تصمیمات متناقض بگیرد. در حالی که در دو راهی نمیتوان به هر دو راه رفت و باید دست به انتخاب یکی زد. هم «دولت آشتی ملی و رفع سانسور و نیمصفحه بزرگ کیهان با تیتر مذاکره برای بازگشت حضرت آیتالله العظمی خمینی با اعزام هیاتی به نجف (همان که دستور داده بود 9 ماه قبل به او در اطلاعات توهین کنند) و هم «حکومت نظامی و بگیر و ببند اویسی در دو هفته بعد از این شماره» یکی از این تناقضات است.
5. مردمی که اغلب آنان از اعلام حکومت نظامی در ساعات صبح گاهی روز جمعه 17 شهریور 57 بیخبر بودند در میدان ژاله تجمع کردند اما ناگهان بر خلاف رویه سه روز قبل و به شکل بی سابقهای سربازان به روی آنان آتش گشودند.
در حالی که مردم از این اتفاق بهت زده شده و تعداد شهدا را هزاران نفر تخمین میزدند فرمانداری نظامی تهران در اطلاعیه شماره 4 خود اعلام کرد: «در واقعه 17 شهریور 58 نفر کشته و 205 نفر مجروح شدند».
دو روز بعد دادگستری تایید کرد با درگذشت برخی از مجروحان، تعداد کشتهها به 95 نفر رسیده است. وزیر وقت بعدتر در خاطرات خود عدد را 126 نفر ذکر کرد. مشاهده کشته و مجروح در میدان جنگ یک بحث است و قتل و خون ریزی در میدان و خیابان بحثی دیگر و عجیب نبود که زمزمه 4 هزار کشته در شهر پیچید.
میشل فوکو فیلسوف فرانسوی نیز همین عدد را در گزارش خود آورد که بسیار صدا کرد. او از جانب یک روزنامه ایتالیایی به تهران آمده بود و برجسته ترین شخصیت جهانی بود که انقلاب ایران را از نزدیک روایت میکرد.
آنتونی پارسونز آخرین سفیر بریتانیا در تهران که چند سال پیش در لندن درگذشت درکتاب خاطرات خود تعداد کشتههای 8 سپتامبر یا 17 شهریور را «صدها نفر» ذکر کرده است و ویلیام سولیوان آخرین سفیر ایالات متحده در تهران از 200 کشته سخن میگوید و «جان دی. استمپل» از دیپلماتهای ارشد آمریکایی در تهران هم بعد ها نوشت: «بلافاصله پس از آغاز برخورد در میدان ژاله، مجروحین حادثه به سه بیمارستان واقع در ناحیه روانه شدند. منابع پزشکی کشته شدگان را بین 200 تا 400 نفر برآورد کردند».
اسدالله بادامچیان دبیر کل فعلی موتلفه که روایتهای خاص خود از انقلاب را به عنوان خاطره نقل میکند -و دیگر فعالان سیاسی معمولا بر ادعاهای او مهر تایید نمیزنند- 9 سال قبل و 13 شهریور 1393 در مصاحبه با روزنامه اعتماد گفته بود: «خاطره تلخ من، گزارشی است از حدود 80 کودک زیر دو سال که در این روز توسط جلادان رژیم شاه و اربابانش به ویژه اسراییل، شهید شده بودند و آنها را به بهشت زهرا آورده و در یک سالن کنار هم چیده بودند و انسانی با احساس که ندانستیم کیست، روی سینه هر یک از آنها یک شاخه گل گلایل گذاشته بود و هر کس به این منظره نگاه میکرد بیاختیار اشکش سرازیر میشد و به آن رژیم کودککش، لعنت میفرستاد. متاسفانه امکان عکسبرداری میسر نشد». البته دیگری این روایت را نقل نکرده و نام و تصویر و تعداد شهیدان هم مشخص است و اگر روایت بادامچیان درست بود شهردار فعلی شهر را از تصاویرشان پر میکرد.
(مرحوم عموی این نویسنده البته به چشم دیده بود که چند خانم چادری چگونه تیر خوردند و به شدت متاثر شده بود).
45سال پس از جمعه سیاه و با احترام به همه شهیدان 17 شهریور 1357 میتوان با قاطعیت گفت شمار شهیدان 17 شهریور همان اعداد رسمی نزدیک به 100 نفر است نه 4 هزار نفری که در افواه پیچید و میشل فوکو هم آن را نقل کرد و نام و تعداد دقیق را هم بنیاد شهید در اخیار دارد هم سازمان بهشت زهرا و هم قبور آن عزیزان مشخص است.
6. در نادرستی ادعای چند هزار شهید در 17 شهریور می توان به سخن خود امام خمینی استناد کرد که در روایت خود از ماجراهای انقلاب در دهم مهر 1358 و در دیدار با اعضای دولت موقت بر «کم ضایعه» بودن انقلاب تاکید دارند.
7. عماد الدین باقی - نویسنده و پژوهشگر- با توجه به دسترسی به آمار بنیاد شهید انقلاب اسلامی و منابع دیگر (سازمان بهشت زهرا و پزشکی قانونی) تعداد کشتهشدگان 17 شهریور را 88 نفر ذکر کرده و یادآور شده است «از این تعداد 64 نفر در میدان ژاله و بقیه در نقاط دیگر شهر کشته شدند. زیرا تظاهرات به نقاط دیگر شهر خصوصا شرق تهران نیز سرایت کرد».
8. منبع مستند و بسیار مهم دیگر کتاب «لاله های انقلاب، یادنامه شهدا» است که در سال 1358 منتشر شد و در کتابخانهها موجود است و در 830 صفحه اطلاعات ارزندهای درباره شهیدان انقلاب درج کرده و شمار شهیدان 17 شهریور را همان نزدیک به 90 نفر ذکر می کند.
9. البته برای تظاهرات شهری همین تعداد ( 90 تا 100 نفر) هم زیاد است کما این که طومار رژیم شاه را همین 17 شهریور در هم پیچید و آن قدر تکان دهنده بود که زیبگنیو برژهژینسکی (در ایران مشهور به برژینسکی) - مشاور امنیت ملی رییس جمهوری وقت آمریکا -کارتر- درباره 17 شهریور گفته بود: «این واقعه چنان خونین و مرگبار بود که کشمکشهای گذشته میان مخالفان و دولت را از یاد برد و یک انقلاب واقعی را در پایان شورش های پراکنده و مقطعی پیش چشم قرار داد.»
10. رد ادعای چند هزار شهید با استناد به آمار ثبت شده و تعداد کل شهدای انقلاب 57 که کمتر از 3 هزار است هرگز به معنی خرد شمردن آن جنایت یا چشم پوشیدن از سه ابهام بزرگ ـ نخواندن اعلامیه حکومت نظامی در 5 شنبه شب و هم زمانی حکومت نظامی با دولت شریف امامی و تغیر روش به نسبت رفتار سه روز قبل- نیست و کافی است به یاد آوریم که تنها 22 روز قبل از آن شاه در کنفرانس مطبوعاتی 26 مرداد 57 و به مناسبت سالگرد کودتای سیاه 28 مرداد گفته بود: «در بین یک ملت دو سه نفر هم معترض پیدا می شود».
وقتی حتی نگفت دو سه هزار نفر و گفت دو سه نفر 22 روز بعد که 100 نفر در میدان ژاله کشته شدند ملت هم گفتند دو سه هزار نفر و به استناد همان تمام اعتبار او دود شد و بر هوا رفت تا جایی که برخی سقوط شاه را به یک بازه زمانی محدود - از 17 شهریور تا 26 دی 57 - یعنی فقط طی 4 ماه و 10 روز میدانند هر چند مقدمات قبل را انکار نمی کنند اما کار در 17 شهریور تمام شد.
جایی خواندم که شاه در سال 57 سه بار به خود شلیک کرد. بار اول با انتخاب شریف امامی به جای یک چهره ملی به جای آموزگار. نوبت دوم با اعلام حکومت نظامی همزمان با دولت آشتی ملی و سوم در نیمه آبان با پیام «صدای انقلاب شما را شنیدم» و به تعبیر مرحوم مهندس بازرگان رهبر منفی انقلاب ایران شخص اعلیحضرت بود.
البته من از زبان او کلمه منفی را نشنیدم ولی ظاهرا دوستان او منفی را اضافه کردند تا سوء تفاهم برنخیزد. به این معنی که شاه خودش خودش را برانداخت با بی توجهی به خیرخواهی و بستن راه اصلاح و انتخاب و البته تردید در تصمیمگیری یا تصمیمات متناقض: این که هم دولت آشتی ملی تشکیل دهی و هم حکومت نظامی برقرار کنی. دو ماه بعد هم بگویی صدای انقلابتان را شنیدم و نخستوزیر و رییس ساواک و وزیر اطلاعات و جهانگردی را به زندان بیندازی و هم دولت نظامی آن هم به ریاست ازهاری روی کار آوری. در مرداد به مصدق طعنه بزنی و در دی مرید او را نخستوزیر کنی تا او هم به محض خروج شاه عکس او را بردارد و عکس مصدق را به جای آن بگذارد.
درباره مرحوم یحیی نوری هم جالب است بدانیم او تا سال 86 زنده بود اما چندان سراغ او نرفتند در حالی که به قاعده هر سال و به مناسبت 17 شهریور باید خاطرات او از صدا و سیما پخش میشد.