پرتوی از انوار امامت جوادالائمه(ع)

امامان شیعه را این گونه وصف کرده اند: زمام دین، نظام مسلمین، اصل بالنده و فرع گسترده اسلام، بدر منیر، چراغ پرنور، آب گوارا، دلیل راه، ابر بارنده، خورشید درخشان، آسمان سایه بان، امین رفیق، برادر شفیق و...[۱]

پرتوی از انوار امامت جوادالائمه(ع)

امامان شیعه را این گونه وصف کرده اند: زمام دین، نظام مسلمین، اصل بالنده و فرع گسترده اسلام، بدر منیر، چراغ پرنور، آب گوارا، دلیل راه، ابر بارنده، خورشید درخشان، آسمان سایه بان، امین رفیق، برادر شفیق و...[1]

امیرالمؤمنین(ع) درباره ایشان فرمود:

«مَوضِعُ سِرِّهِ و لَجَأ أمِرِهِ و عَیبَةُ عِلمِهِ و مَوئِلُ حکمِهِ و کهوفُ کتُبِهِ و جِبالُ دینهِ. منهُم أقامَ إنحِناءَ ظَهرِهِ و أذهَبَ إرتِعادَ فَرائِسِهِ»[2]؛

آنان جایگاه اسرار و پناه گاه فرمان و مخزن علم و مرجع احکام و مخازن کتب وکوه های دین خدایند. او به واسطه آن ها پشت خمیده دین را راست کرده و اضطراب آن را برطرف ساخته است.

و در ادامه فرمود: «لا یقاسُ بِآلِ محمّدٍ(ص) مِن هذِهِ الأمّةِ أحَدٌ و لا یسَوّی بِهِم مَن جَرَت نِعمَتُهُم عَلَیهِ أبَدا»[3]: هیچ فردی از این امت با آن ها مقایسه نمی شود و پروردگان نعمتشان هرگز با آن ها برابر نیستند.

آری به فرمایش امیرالمؤمنین(ع) آن ها اساس دین و ستون های استوار یقین اند. هر که افراطی و غالی است، باید دست از تندروی بردارد و به سوی آن ها باز گردد و هرکس تفریطی و تالی است، باید از آن ها نیرو بگیرد و به آن ها بپیوندد.

حق ولایت ویژه آن ها است. وصیت و وصایت و خلافت و وراثت در میان آن ها است.[4]

متأسفانه برخی که غوطه ور در رذائل بودند، این فضایل را برنتافتند و خود ودیگران را به بیراهه کشاندند و درباره شان همان را باید شنود که نخستین امام فرمود: «زَرَعوا الفجورَ و سَقَوهُ الغُرورَ و حَصَدوا الثُّبورَ[5]؛ بذر گناه کاشتند و آب فریب وریا به آن دادند و میوه تلخ هلاک و عذاب برداشتند».

چار صباحی بعد از قتل عثمان، خلافت حقّه ظاهری و وصایت و وراثتمطلقه باطنی به هم پیوستند و حضرتش فرمود:

«الآنَ إذ رَجَعَ الحَقُّ إلی أهلِهِ و نقِلَ إلی منتَقَلِهِ»[6]؛

اکنون زمانی است که حق به حق دار رسید و پس از خروج (چندین ساله) از جایگاه خویش، دوباره خود را به جایگاه اصلی کشیده است.

متأسفانه باید گفت: «خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود»؛ چراکه آن بانوی شترسوار و معاویه و عمرو عاص نابکار و نهروانی های گمراه و بی وقار با پدید آوردن فتنه های کور و ناگوار، نگذاشتند که امت مرحومه از آن دولت کریمه، آن گونه که باید و شاید برخوردار گردد.

***

مردم مشتاق باید بعد از امام هشتم(ع)، انوار امامت را در جبین امام ابوجعفر ثانی (ع) تماشا کنند و چنین شد. بسیاری از منکرین نیز که اهل انصاف بودند، سر تسلیم و تعظیم و تکریم فرود آوردند و از دلدادگان شدند. همان یحیی بن اکثم که داستان مناظرات و مباحثاتش را با امام جواد(ع) مرور کرده ایم، می گوید:

روزی در مدینه به زیارت قبر پیامبر(ص) تشرف یافتم. محمد بن علی(ع) نیز مشغول زیارت بود. از فرصت استفاده کردم و با او به مباحثه پرداختم. او همه سوالات مرا پاسخ داد. عرض کردم: یک سؤال دیگر دارم، ولی حیا می کنم که بپرسم. فرمود: پیش از آن که سؤال کنی جواب می دهم. می خواهی راجع به امام سؤال کنی. گفتم: چنین است. فرمود: امام منم. پرسیدم: علامت آن چیست؟ عصایی که در دستش بود به سخن در آمد و چنین گفت: «إنّه مَولای إمامُ هذَا الزّمانِ و هُوَ الحُجَّةُ»[7]: او مولای من و امام این عصر و حجت خداست.

همین امام همام بود که به طی الارض از مدینه به خراسان رفت و در لحظه آخر با پدر نجوا و وداع کرد و مراسم تجهیز و تکفین و نماز او را انجام داد؛ ولی سؤال این است که چگونه رفت؟ آیا خلع بدن کرد یا با همین بدن رفت؟ آیا معراج جدّش روحانی بود؟ عقیده ما این است که از آیه «أسری بِعَبدِهِ»[8] استفاده می شودکه معراج هم جسمانی بوده و هم روحانی. به خصوص اسراء حضرت از مسجدالحرام به مسجدالاقصی که قرائن و شواهد دلالت دارد بر این که هم جسمانی بوده و هم روحانی.[9]

راوی می گوید: امام جواد(ع) به من فرمود: سوار شو. عرض کردم: کجابرویم؟ فرمود: سوار شو. سوار شدیم و رفتیم تا به یک وادی یا یک خندق رسیدیم. به من فرمود: همین جا بایست. من در آن جا ایستادم. او غایب شد. سپس آمد. پرسیدم: کجا بودی؟ فرمود: پدرم را دفن کردم.[10]

در روایتی که قبلاً نقل کردیم، به حضور حضرت در مراسم دفن اشاره نشده بود؛ ولی میان این روایت و آن روایت منافاتی نیست. قاسم بن عبدالرحمان، زیدی مذهب بود. زیدی ها امامت را از آنِ کسی می دانند که قیام به سیف کند. کسی که در خانه بنشیند و در را به روی خود ببندد و پرده ها را بیاویزد، امام نیست؛ از این رو امامت را پس از امام سجاد(ع) از آنِ فرزندش زید می دانند نه امام باقر(ع). این در حالی است که قیام زید به خاطر داعیه امامت نبود، بلکه به خاطر امر به معروف و نهی از منکر بود. فرزندش یحیی -که خود از مجاهدین است - می گوید: پدرم عاقل تر از این بود که خود را امام بداند. شعار او دعوت به رضای آل پیامبر(ص) بود و از این کلمه، امام صادق(ع) را اراده می کرد. او در زهد و عبادت یگانه بود. امام صادق(ع) و زنان پرده نشین بیت معظمش در عزای او گریستند.[11]

باری قاسم بر حسب مرام خویش امامت جوادالائمه(ع) را بر نمی تابید و تعصب عجیب و بی مایه و بی پایه ای داشت. او می گوید: سفری به بغداد رفتم. روزی از روزهای اقامت در بغداد، مشاهده کردم که مردم می دوند و با دیدار شخصی که بر استری سوار بود و عبور می کرد، تشرف می جویند و به تماشا می ایستند. تعجب کردم. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا! پیش خود گفتم: باید او را از نزدیک ببینم. همین که چشمم به او افتاد گفتم: خدا لعنت کند کسانی را که می گویند: خدا طاعت این شخص را واجب کرده و امامت را ویژه او می دانند. حضرت رو به جانب من کرد و فرمود: «أبَشَرا مِنّا واحدا نتَّبِعُهُ إنّا إذا لَفی ضلالٍ و سعُرٍ[12]: آیا پیرو بشری باشیم که از حنس خود ماست و تنها و بی کسی است؟ در این صورت گرفتار گمراهی و دیوانگی خواهیم بود». قاسم از شنیدن آیه مبارکه فوق از زبان درفشان حضرت، نه تنها متنبه نشد، بلکه پیش خود گفت: به خدا این شخص جادوگر است. بار دیگر حضرت روبه جانب او برگردانید و فرمود: «أَ أُلقِی عَلَیهِ الذِّکرُ مِن بَینِنا بَل هو کذّابٌ أشِرٌ[13]؛ (مخالفان انبیا می گفتند): آیا از میان ما تنها وحی بر او نازل شده است؟ بلکه او کذّاب و متکبر است».

معلوم می شود افادات حضرت و استنادش به دو آیه قرآن، از قبیل آب در هاون کوبیدن و چکش به سندان زدن نبود. قاسم، زیدی منصفی بود و نورانیت و قابلیت برای هدایت و سعادت در اعماق ضمیر ناخودآگاهش موج می زد و خودش هم نمی دانست؛ ولی امام(ع) آن را می دانست. زمین شناسان می دانند که در اعماق زمین آب یا معدنی هست یا نیست و در جای مناسب حفاری می کنند و سرانجام به آن می رسند؛ اما مردم عادی هرگز از قابلیت هایی که در اعماق زمین نهفته است، آگاهی ندارند. امام روح شناس است و تنها به منطقه خودآگاه روح بشر اشراف ندارند، بلکه اشرافی گسترده تر و تماشاگاهی عظیم تر دارد. در مقام بیان گستردگی منطقه ناخودآگاه روح، نسبت به منطقه خودآگاه، می گویند: اگر هندوانه ای را در آب بیندازیم اندکی از سطح آن بر روی آب ظاهر می شود و بقیه زیر آب پنهان می ماند. منطقه خودآگاه، همان سطح ظاهر هندوانه؛ و منطقه ناخودآگاه، همان سطح باطن است. همان منطقه ای که خود شخص هم از آن غافل است تا چه رسد به غیر! اما امام آن را می شناسد و همان گونه که زمین شناس کلنگ را به جایی می زند که آب می جوشد، امام هم تیر موعظه را به جایی پرتاب می کند که به هدف اصابت کند و وجدان خفته را بیدار گرداند و این، غیر از مطالبی است که برای اتمام حجت گفته می شود. به همین خاطر است که امام علی(ع) فرمود:

«لا تَعجَل فی عَیبِ أحَدٍ بِذَنبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغفورٌ لَهُ و لا تَأمَن عَلی نَفسِک صَغیرَ مَعصیتِهِ فَلَعَلَّک مُعَذَّبٌ عَلَیهِ: فَلیکفُف مَن عَلِمَ مِنکم عَیبَ غَیرِهِ لِما یعلَمُ مِن عَیبِ نَفسِهِ وَلْیکنِ الشُّکرُ شاغلاً لَهُ علی معافاتِهِ مِمّا ابتُلِی بِهِ غَیرُهُ».[14]؛

در عیب جویی از کسی به خاطر گناهش، شتاب مکن. شاید گناهش آمرزیده شده استو بر گناه کوچک خود ایمن مباش. شاید به کیفر آن گرفتار شوی. کسی که عیب خود را می داندباید از بیان عیبی که از دیگران می داند خودداری کند و باید شکر و سپاس عیوبی که از آن ها پاکاست او را از عیوب مورد ابتلای دیگران باز دارد.

برخورد مشفقانه امام با کسی که در ضمیر خودآگاهش او را ساحر و مشتاقان و پیروانش را ملعون می پندارد، کار خودش را می کند. آن دو آیه بلند پایه ای که حضرت تلاوت کرد، بیان گر نوع برخوردی بود که قاسم در نگاه نخست با وی و پیروانش داشت. در آیه اول، مخالفان انبیا، پیروان را گمراه نامیدند و در آیه دوم حامل وحی را کذّاب و متکبر معرفی کردند. نگاه قاسم که از ضمیر خودآگاهش نشأت می گرفت، همان نگاه بود! طابق النّعل بِالنّعل! اما نگاه امام به او نگاهی دیگر بود؛ چرا که او از علمی فراتر برخوردار است؛ همان علمی که لُمعه ای از لمعات علم خدا و جلوه ای از جلوات آن ذات یگانه و بی همتاست؛ چنان که خود می فرماید: «فَإن تَجهَر بِالقَولِ فإنَّهُ یعلَمُ السِّرَّ و أخفی»[15]؛ اگر سخن خود را برای خداآشکار (یا ینهان) کنی (برای خدا یکسان است) زیرا او هم راز (اشخاص را) می داند و هم آن چه پنهان تر از راز است.

قاسم از منظری محدود به خود و امام خود می نگرد و لاف و گزاف می بافد و امام از منظری عالی می نگرد و نقطه حسّاس ضمیر ناخودآگاه او را نشانه می رود تا بیدارش کند و سرجشمه آب حیات و سعادت را که در اعماق روان وی نهفته است، به جریان اندازد.

ما طبیبانیم شاگردان حق
بحر قلزم دید ما را فانغلق

ما طبیبان طبیعت دیگریم
که به دل بی واسطه خوش بنگریم

آن طبیبان غذایند و ثمار
جان حیوانی بدیشان استوار

امام علی(ع) درباره پیامبر عالی مقام و رهبر بی همتای خاص و عام فرمود:

«طبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ. قَد أحکمَ مَراهِمَهُ و أحمی مَؤاسِمَه. یضَعُ ذلِک حَیثُ الحاجَةُ إلَیهِ مِن قلوبٍ عمی و آذانٍ صُمٍّ و ألسِنَةٍ بُکمٍ»[16]؛ او طبیبی بود که باطنش دوره گردی می کرد. مرهم هایش شفابخش و داغ هایش سوزنده (و گدازنده غده ها و مواد بیماری) بود و به هنگام حاجت، بر دل هایی می نهاد که (از دیدن حقیقت) نابینا بودن و بر گوش هایی می نهاد که (از شنیدن حقیقت) کر بودند و بر زبان هایی می نهاد که (از بیان حقیقت) لال بودند.

اینک مردی از تبار همان اَبَرطبیب همه روزگاران به عنوان نهمین جانشینش به پا خاسته و وارث همان طب و طبابتی است که از او سینه به سینه دریافت شده و می داند که کدام نقطه از روح آشفته و مستعد قاسم، بیمار و محتاج تیمار است. اومی داند که مرهم را بر کجا نهد و غده بیماری را بسوزاند و انگل کشتار را بمیراند. بی جهت نبود که ظرف چند لحظه، قاسم مدهوش به هوش آمد و معترض بی هوش به جوش و خروش آمد و چنین گفت: «فَانصَرَفتُ و قُلتُ بالإمامَةِ و شهِدتُ أنَّهُ حُجَّةُ اللّه علی خَلقِهِ و اعتَقَدتُ»[17]؛ بازگشتم و به امامت جوادالائمه قائل شدم و شهادت دادم که اوست حجت خدا بر خلق و معتقد شدم.

آری نور امامت بر قلب مستعد او تابید و وجدان خفته اش بیدار شد و منطقه ناخودآگاه روان او بر منطقه خودآگاه سیطره یافت و مس زنگارزده وجودش با کیمیایبیان عالی بنیان آن امام همام، زرین و گوهرین شد. نور، نور است و شعاعش به همه جامی رسد و انعکاس می یابد؛ مشروط بر این که آینه های نفوس زنگارگون نشده و قابلیت را از دست نداده باشند.

می گویند: رومیان و یونانیان مسابقه نقاشی برگزار کردند؛ چراکه هر کدام خود رادر نقاشی چیره دست تر از رقیب می دید. یونانی ها تمام رنگ و روغن ها و ابزارهاینقاشی را با همه تجاربی که داشتند، به کار گرفتند تا بر رقیب پیروز شوند. کار یونانی هابرملا بود. همه می دیدند که اینان شب و روز جان می کنند تا هنر خود را به بهترین وجه ممکن عرضه کنند؛ اما رومیان در صحن مقابل، پرده هایی ضخیم آویخته و مشغولفعالیت بودند. آن ها از هیچ یک از ابزارهای نقاشی استفاده نمی کردند و هیچ نقاشی را به کار نمی گماردند؛ بلکه آینه های بزرگی در مقابل رقیب نصب کرده و شب و روز مشغول لکه گیری و پاک کردن آیینه ها از زنگار بودند. لحظه حساس فرا رسید. پرده ها بالا رفت. تصویر تمام نقاشی های شبانه روزی یونانی ها با زیبایی تمام در آیینه ها منعکس شد وهمه تماشاچیان به حیرت افتادند.

معلوم شد که به جای پرداختن به زرق و برق ظاهری باید آیینه دل را صیقلی کرد. دلی که زنگارگون و سیاه شده است محل تجلی انوار معرفت و کانون انعکاس حقایق حکمت نیست. به همین جهت است که خدای متعال پس از هفت قسم پیاپی که درحقیقت یازده قسم است؛ چراکه چهارتای آن ها یک ضمیمه هم دارد، پس از سوگند به نفس و خدایی که فجور و تقوا و راه و رسم تمیز و تشخیص آن ها را به وی الهام کرده است، می فرماید: «قَد أفلَحَ مَن زَکاها * و قَد خابَ مَن دَسیها»[18]؛ بدون تردید کسی که نفس را از آلودگی ها پاک کرد و پرورش داد، رستگار شد و کسی که آن را به زنگارها بیالود، ازرحمت حق نومید شد. اگر آلودگی قلب فراگیر و هیچ نقطه پاکی در آن باقی نمانده باشد، هیچ استدلال و موعظه ای در آن اثر نمی کند؛ هرچند از زبان شیرین بیان یک معصوم -اعم از پیامبر یا امام- باشد. قاسم اصل امامت را پس از توحید و نبوت و معاد باور داشت و از امام پنجم به بعد، در تشخیص مصداق امامت به گمراهی افتاده بود. او کسی را یافت که از آن چه در اعماق دل و جانش می گذشت مطلع بود؛ آن هم به عین الیقین نه به علم الیقین. او هر چند که در آغاز، واکنش نشان داد و ترسید که با ترفندی جاودانه و نیرنگی کاهنانه روبه رو شده باشد؛ ولی دیری نپایید که دریچه های قلب مستعدش به روی انواری که از خورشید فروزان امامت می تابید، گشوده شد و دانست که پس از امام سجاد(ع)، سلسله الذهب امامت به امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) استمرار یافته و اینک نوبت به ابن الرضا رسیده که ظاهرا و در چشم مردم ظاهربین بر استر نشسته، ولی پای بر زمین و سر بر عرش می ساید.

خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای
دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی

پی نوشت ها:

[1] سفینة البحار، ج1، ص 32: امم.

[2] نهج البلاغه، خطبه 2.

[3] همان.

[4] همان.

[5] همان.

[6] همان.

[7] بحارالانوار، ج 50، ص 69-68، حدیث 46.

[8] اسراء: 1.

[9] علامه طباطبایی، المیزان، ج 15، ص 31.

[10] بحارالانوار، ج 50، ص 64: حدیث 40.

[11] سفینة البحار، ج1، ص 578: زید.

[12] قمر: 24.

[13] همان: 25.

[14] نهج البلاغه: خطبه 140.

[15] طه: 7.

[16] نهج البلاغه، خطبه 108.

[17] بحارالانوار، ج 50، ص 64ک حدیث 40.

[18] شمس: 10-9.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر