برای کلام الهی اسامی و القاب بسیاری وجود دارد به طوری که مرحوم صدرالمتألهین می فرماید: « قرآن گر چه یک حقیقت واحد است ولکن دارای مراتب و مواطن مختلفی در نزول می باشد و اسامی آن نیز بر حسب اختلاف مراتب، مختلف می گردد و بر حسب هر موطن و مرتبه ای برای او اسم خاصی وجود دارد. در موطنی خاص « مجید »: ( بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ )(1) و در مقامی دیگر به « عزیز »: ( وَ إِنَّهُ لَکِتَابٌ عَزِیزٌ )(2) و در جای دیگر « علی حکیم »: ( وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ ) (3) و در جای دیگر: « کریم »:( إنَّهُ لَقُرآنُ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَکنُونٍ )(4) و نیز « مبین »: ( لا رَطبٍ وَ لا یابِسٍ إلّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ )(5) و « حکیم »: ( یس * وَ القُرآنِ الحَکِیم )(6) و...
و برای آن هزار هزار اسم است که استماع آنها به گوش های ظاهری ممکن نیست و اگر در این عالم به « عشق حقیقی » و « جذبه ی باطنی » و« محبت الهی » دارای گوش ملکوتی باشی، هر آینه از، زمره ی آنان هستی که اسمای آن را استماع کرده و اطوار آن را مشاهده می نماید...»(7)
نگارنده گوید: این کلام از حکیمی سترگ و آشنای با معارف قرآنی است و شرح آن در گنجایش این مقاله نیست.
گفتنی است: همان طور که « معرفة الأسماء الحسنی » در مورد خداوند تعالی خود مبحثی بس گسترده و فوق العاده والاست، « معرفة أسماء القرآن » نیز چنین حکمی را دارد.
لطیفه دهم
در لطایف قبلی اشاره شد که باری تعالی، حفظ قرآن را تضمین فرموده است: ( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)(8) بعضی از بزرگان، ضمانت حفظ قرآن را منحصر در « وجود علمی » آن که متحد با وجود ذوات مقدسه معصومین علیهم السلام است، نموده اند که البته این سخن بیانی در کمال متانت و استحکام است.
اما به نظر می رسد انحصار مفروض کلام، بایسته نمی باشد؛ زیرا همان طور که « ذکر » به طور اشتراک بر « وجود علمی » و « وجود کتبی » کلام الله اطلاق می گردد، ( یعنی همان طور که به حقیقت علمی قرآن و نیز قرآن های مکتوب و موجود، مشترکاً ذکر گفته می شود، حفاظت ثابت شده و برای « ذکر » نیز، هر دو قسم وجود قرآن ( علمی و کتبی ) را شامل می گردد. بنابراین در این آیه ی شریفه حفظ همین قرآن مکتوب با دوات و قلم را نیز تضمین فرموده اضافه بر آن این که، ادّل دلیل بر اثبات چیزی، وقوع آن است.
بر این اساس نیز می توانیم بر لزوم کتابت قرآن استدلال کنیم؛ بدین صورت که در طول این چهارده قرن که از عمر کتابت قرآن می گذرد، چه حملات و یورش هایی که به این وجود مقدس نشده و چه آتش سوزی هایی که مواد سوختی آن را اوراق قرآنی تشکیل نداده؟!
و چه خفاش صفتان بی نوری که در صدد اطفای نور کلام الهی برنیامدند؟! و در این راستا، حتی از ظاهر قرآن نیز گذر نکردند!
گاهی به دست مغولان دیوخو، گاه در قالب روشنفکر نمایان بی نور هم چون کسروی و ... و بالأخره امروز نیز به قلم شیطانی، شیطانک آدم نما، که آیات « رحمانی و نورانی » را از دید شیطانی و ظلمانی خود مورد نظاره قرار داده و بدین وسیله خروج خود را از عالم « سلم » و « رشد » خویش را در سیر استعدادی به سوی شقاوت ظاهر ساخته و مصداق ممثل: ( وَ لا یَزیِدُ الظّالِمِینَ إِلّا خَساراً ) گشت.
و این ها همه دلیل بر این است که حفظ وجود کتبی قرآن نیز، از سوی پروردگار جهان تضمین گردیده!
(یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ)(9)
لطیفه یازدهم
درباره ی نزول قرآن کریم مراتبی را بیان نموده اند که به مرتبه اول آن اشارت می رود، چنانچه در بعضی از لطایف گذشته دانسته شد، حقیقت کلام الهی، با وجود مقدس حضرت ختمی صلی الله علیه و آله و دیگر حضرات معصومین علیهم السلام اتحاد را، مرتبه اول نزول دانسته اند به این تقریر که قرآن بر قلب « انسان کامل » به وقت فناء، از خویشتن خویش نازل گردیده، بدین بیان که وجود مقدسش از جمیع حجب خارج شده و حقیقت: ( لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ )(10) در حضرتش قیام نمود و « لیلة القدر» نیز در کریمه ی قرآنی به وجود مقدس ختمی صلی الله علیه و آله ( انسان ) تأویل نموده اند که از این فنای از خویشتن تعبیر به « لیلة » آورده شده.(11) چه این که در مقام نسبت به خود تاریک شده و از آن جا که این تاریکی ( فنای از خویشتن ) تجلی تامّ الهی و نیز بقای بالله را در پی دارد، مبارک و میمون است.
بنابراین لیله قدر و لیله ی مبارکه می باشد(12): (إنّا أَنزَلناهُ فِی لَیلَةِ القَدرِ)، (إِنّا أَنزَلناهُ فِی لَیلَةٍ مُبارَکَةٍ) پس لیلة القدر، قلب مقدس حضرت ختمی صلی الله علیه و آله است،(13) که از جمیع ما سوی الله و اغیار، منصرف گردیده (14) و توجه تام به حضرت احدیت پیدا نموده نتیجه ی آن، دریافت کلام الهی به مکالمه ی حقیقی و بدون هیچ واسطه ای می باشد.
لطیفه دوازدهم
گفته شدکه قرآن دارای مراتبی است و بهره گیری از آن نیز بر حسب مراتب، مختلف هستند، یکی از ظاهر آن و دیگری از باطن، و بهره گیری از باطن نیز خود در مراتب مختلف هستند، بنابراین « قرآن » سفره ای است که از سوی « حق » برای « خلق » گسترده شده و هر کس به مقدار سعه ی وجودی خود از آن بهره می گیرد.
حکیم متأله ی ملاصدرای شیرازی، پس از تمهید مقدماتی می فرماید: « قرآن، غذای جمیع خلایق است و همگان از این غذا بهره دارند، لیکن تغذی هر کس بر حسب درجه و منزلی است که در آن جای گرفته است.»(15)
حقیر گوید: این که آن جناب از قرآن به « غذا » تعبیر آورده، تعبیری بس لطیف و شیرین است، چه این که « غذا » با متغذی اتحاد پیدا می کند.
می توان گفت: همان طور که اغذیه مادی سازنده جسم و ظاهر آدمی است و ظاهر انسان از آن پرورش می یابد و « مزاج جسمانی » او تابع ترکیبات مادی است که به عنوان « غذا » مصرف می نماید، « قرآن » نیز غذای روحانی است، که سازنده حقیقت او می باشد و باطن از آن پرورش می یابد و « مزاج روحانی »، تابع این غذای روحانی است.(16)
بلکه غذا با متغذی متحد می گردد چنانچه در مورد غذای جسمانی نیز به همین شکل است ( اتحاد آکل به مأکول ).(17)
بنابراین همان طور که قوت جسمانی تابع بهره وری از اغذیه مادی است و هر چه که آن اغذیه، مقوّی و سازنده باشد، جسم آدمی قوی ساخته می شود، قوت روحانی نیز تابع بهره وری از غذای روحانی ( یعنی قرآن ) است و به مقدار استفاده ی از قرآن، روح و باطن قوت گرفته و ساخته می شود، که اعلا مراتب آن اتحاد انسان کامل با حقیقت قرآن است ( که شرح آن گذشت ).
شاهد بر این مطالب ( اتحاد غذا و متغذی ) روایتی است که می فرماید:
مَن قَرأ القرآنَ و هو شابٌّ مؤمنٌ اختلَطَ القرآنُ مع لحمِه و دمهِ؛(18)
هر کس که جوان باشد و قرآن را قرائت کند قرآن با گوشت و خون او مخلوط می شود.(19)
لطیفه سیزدهم
همان گونه که در لطایف گذشته گفته شد: قرآن « نور » است و نور نیز ظاهر بالذات و مظهر للغیر می باشد و از آن طرف نیز در جای خود ثابت شده که حقیقت علم « نور » است، حال گزاف نیست که گفته شود: مفهوم « بیان » و « تبیین » معنای جامعی است که مفهوم « نور » و « علم » را در بر دارد.
لذا آیه ی شریفه که می فرماید: ( وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ )(20) می توان نتیجه گرفت: این که خداوند تبارک و تعالی قرآن را « تبیان » برای هر چیزی دانسته و هیچ چیزی را از آن مستثنا نساخته، نشان دهنده این حقیقت است که علم به هر چیزی در قرآن است: ( وَ لا رَطبٍ وَ لا یابِسٍ إِلّا فِی کِتابٍ مُبیِنٍ ) و عالم به قرآن به مقدار علم خود، عالم به اشیاء است.
رئس الحکماء المتالهین ملاصدرای شیرازی، در این مورد می فرماید: « هیچ علمی نیست مگر این که اصل و فرع، وقوع، مبدأ و منتهای آن در کتاب الهی است.»(21)
چنانچه از ابن مسعود نقل شده:
« هر آن که خواهان دست یابی به علوم اولین و آخرین است بایستی از قرآن کسب نور نموده و از معانی قرآن بحث کند.»(22)
این همان ختمی و صمدی بودن کتاب الهی است.
نکته : در آیه دیگری وارد شده: ( کُلَّ شَیءٍ أَحصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبینٍ )(23) در روایت به وجود مقدس ولایت مآب علوی علیه السلام تفسیر شده است (24) پس « انسان کامل » نیز مبیَّن هر چیزی و واجد جمیع کمالات می باشد.(25) و این شاهد دیگری بر اثر حاکی از وحدت مؤثر می باشد.
لطیفه چهاردهم
همان گونه که در کلمات حکیمان و عارفان آمده است و در جای خود تحقیق شده که تمامی مراتب مادون، « بدن » برای مافوق بوده و مافوق، حقیقت و به قولی « روح » مادون می باشد، و از این رو به قالب مادی آدمی نسبت به روح « بدن » گفته می شود و این مطلب در جمیع مراتب وجودی تا عالی ترین مراتب که « حقیقة الحقایق » است صادق می باشد ( حق جان جهان است و جهان جمله بدن ) و بین تمامی این مراتب تطابق وجود دارد.
به عبارت دیگر می توان گفت: مادون فرع مافوق و مافوق اصل مادون است، و قرآن نیز که دارای ظاهر و باطن ( تا هفتاد بطن ) می باشد، ظاهر آن از باطن گسیخته نیست، بلکه فرع بر آن است، بنابراین ظاهر قرآن از حقیقت آن متأثر می باشد و به همین جهت بر این ظاهر، آثار تکوینی و حقیقی مترتب گردیده، از آن جمله، عدم جواز مسِّ آن بدون طهارت ظاهری ازدیاد نور دیده با نظاره بدان و ... در رابطه با همین ظاهر است که می فرماید: ( إِنّا أَنزَلناهُ قُرآناً عَرَبِیاً ) چه این که « حقیقت »، عربی و عجمی بردار نیست، بنابراین همین « ظاهر » است که « معجزه » به حساب آید ( حال حقیقت آن جای خود دارد ) و تحدّیِ قرآن هم در مورد لفظ و ظاهر آن است وگرنه تحّدی در خصوص با حقیقت آن معنا ندارد، چه این که مشرکان و کفار غافل از « حقیقت » بودند و تحدّی در مورد آنچه که مغفول عنه است، وجهی ندارد.
لذا کتاب، صوت و ... قرآن جملگی واجد احترام هستند و با ملاحظه به همین مطلب است که بعضی از اهل معرفت نه تنها از مسّ بدون طهارت - وضو - که از قرائت بدون طهارت آن نیز اجتناب می نمایند چه این که « صوت » نیز مرتبه نازله آن حقیقت است و گسیخته از آن نیست.
واز همین جاست که می توان یکی از فرق های « کلام و کتاب الهی » با « کلام و کتاب بشری » را دریافت.
لطیفه پانزدهم
غزالی در کتاب احیاء العلوم خود شرایط و آداب خاصی را به طور مفصل برای تلاوت کننده و قاری قرآن ذکر کرده که صدرالمتألهین آن را با زیادتی در مفاتیح الغیب آورده است. ما نیز به عناوین آنها اشاره می کنیم: 1.فهم عظمت کلام الهی. 2.تطهیر قلب 3.حضور قلب ( که محصول طهارت قلب است ) 4.تدبر و تفکر در معانی 5.توجه به مطالب مطروحه در آن ها 6.تخطی از موانع فهم 7. در تلاوت هر آیه خود را مخاطب آن بداند 8. به حسب اختلاف آیات متأثر شده و یا به وجد و شوق بیاید .9.کلام را از خداوند تبارک و تعالی بشنود و خداوند را متکلم بداند، نه خود را ( به نحوی که گویا خداوند با او سخن می گوید ). 10. هنگامی که آیه ای را که در آن مدح صلحا و اهل یقین آمده تلاوت می نماید خود را مشمول آن نداند بلکه درخواست نماید که به آنان ملحق گردد و نیز اگر آیه ای را میخواند که متضمن ذم گنه کاران است نفس خود را شاهد و مشمول آن بداند.(26)
ختام مسک
در این جا جهت حسن ختام، سخنی را که عارف بالله و حکیم الهی صدرالمتألهین شیرازی فرمایش نموده اند، نقل کرده تا عموم عزیزان خواننده را از آن نفع برسد:
هر کس که سلطان آخرت برایش ظهور ننموده و از قبر این نشئه قیام نکند (27) بر معنای کلام و رموز آیات و حروف و کلمات قرآن، اطلاع حاصل نخواهد کرد ... و وجه قائل مبدأ و عظمت کاتب و انشاگر آن برایش تجلی نخواهد نمود پس ای فریب خورده! بیدار شو، و ای غافل! از مرقدت به پاخیز تا در راه خدا سفر نموده و به سوی او و رسولش برای مشاهده ملکوت اعلای حضرتش و شنیدن آیات بزرگ او هجرت نمایی ...(28)
حال بر عزیز خواننده است که به دیده انصاف نگریسته و قضاوت نماید قرآنی که در این حد از درجه علیا و ملکوت اعلا قرار دارد، چه جای آن است که به چشم بی سور و بی نور به ستیز در آید که: (مَن لَم یَجعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِن نُورٍ)(29)
و برای درک نور سنخیت باید!
ناریان مر ناریان را جاذبند *** نوریان مر نوریان را طالبند
و این روح قدسی و ناطق به قرآن است که عظمت وحی را یافته و از کوثر زلال آن چشیده و در جایی که بعضی به راحتی از کنار جسارت به « نور مبین » می گذرند و این گذشت را مصداق « مروا کراماً » انگاشته و کوس به ظاهر زیبای « الباطلُ یَموت بترکِ ذکرِه » سر داده، و شبهه عدم تحقق شروط امر به صلاح ( معروف ) و نهی از فساد ( منکر ) را نموده و به خطر افتادن نفوس محترمه را خوف داشته و نصیحت به حفظ «مصلحت » کرده و به مقتضای همت عالی خویش! به انکار قلبی اکتفا می نمایند. شیر بیشه توحید، مظهر غیرت ربوبی، وارث شجاعت حیدری علیه السلام و حامی نوامیس الهی، جناب روح قدس الهی حضرت روح الله موسی خمینی رحمهم الله است که قبل از آن که شیطان آیات خود را آن گونه در گوش و قلب طنین دهد واز تصمیم وا دارد، شیطان را نهیب داده و آیات و طلسمات شیطانی را با « نفس رحمانی » خود محو و طالب ساخته و احترام همگان را از احترام قرآن برشمرده و نفوس محترمه را فدائیان آن می داند و از آن جا که خود « تربیت از قرآن » یافته آیه های عذاب را بر « شیطان مرید » قرائت می کند و این گونه عظمت قرآن را به نمایش گذاشته و فرق خود را که از کوثر نور قرآن سیراب شده با بیگانگان از حقیقت آن نشان می دهد.(30)
در پایان شایسته می نماید به آنچه که بعضی ساده اندیشان در خصوصِ فتوای حکیم الهی و روح قدسی مان در مورد قتل جسور به مقام منیع قرآن ( سلمان رشدی ) به ذهنشان خطور نموده اشاره ای شود:
حکیم متأله صدرالمتألهین شیرازی، که پدر حکمت متعالیه و خود پرورش یافته مکتب برهان و استدلال می باشد، در کتاب عظیم اسفار در بحث مراتب علم و سخن از معنای « لوح محفوظ » ضمن بیان این که: « عوالم عالیه، کتب الهی و صحف ربانی هستند که خدای رحمان به دست خود و با قلم نورانی در لوح محفوظ نگاشته است » می فرماید: « اسرار کتاب الهی برای کسی جز اهل طهارت و پیراستگان از حجت ظلمانی و کثافات جسمانی قابل درک نیست، چنان که خداوند تبارک و تعالی در وصف قرآن کریم فرموده: ( إنَّهُ لَقُرآنٌ کَرِیمٌ * فِی کِتابٍ مَکنُونٍ * لا یَمَسُّهُ إِلّا المُطَهُّرُونَ * تَنزِیلٌ مِن رَبِّ العالَمیِنَ....)(31)
و سپس می افزاید: بدان! هنگامی که نفس انسان کامل شده و به غایت استکمالی خود دست یافته و بعد از ترقیات و تحولات و تبدل نشآت به مقام تجرد رسید تا آن جا که به عالم علوی اتصال یافت چنین انسانی، خود کتاب علوی الهی می شود، همان طور که خداوند تعالی می فرماید: ( إِنَّ کِتابَ الأبرارِ لَفِی عِلِّییِّنَ).(32)
اما همین انسان اگر از طریق مستقیم منحرف گردید و از هوا و اطباع نفسانی تبعیت نمود و در آتش شهوات سوخت، چنین انسانی به واسطه ی قوه و همیه اش، خود « کتاب شیطانی » می شود که مشحون به انواع دروغ ها و مغالطات و اراجیف می باشد و هر کتابی که چنین خصوصیاتی را پیدا کرد ( و منشأ اشاعه اکاذیب، اراجیف و مغالطات گردید ) شایسته این است که در آتش افکنده شود و سوزاندن، برازنده چنین « کتاب شیطانی » است که: ( إِنَّ کِتابَ الفُجّارِ لَفِی سِجِّینٍ...(33).(34)
نگارنده می گوید: بر طبق آنچه که در کلام این حکیم الهی آمده و مطابق با عقل سلیم و شرع منیع نیز می باشد: هر کتابی که شیطانی باشد شایسته سوزاندن است و این اختصاص به « کتاب تدوینی » ندارد بلکه کتاب تکوینی را هم شامل است.»
علی هذا کاتب و مکتوب و نوشته و نویسنده « شیطانی » هر دو، مستحق آتش می باشند. همان طور که امام بزرگوار و پیر راه نشانمان چنین حکم داد: چه این که « مکتوب شیطانی » به لحاظ سنخیت اثر و مؤثر، حکایت از آن دارد که « کاتب » خود، « شیطانی » است که چنین اثری شیطانی بر جای گذارده، و « شیطان » را جز آتش نشاید!
پینوشتها:
1.بروج، آیه ی 21
2.فصلت، آیه ی 41
3.زخرف، آیه ی 4
4.واقعه، آیه ی 87
5.انعام، آیه ی 59
6.یس، آیه ی 1
7.اسفار،ج7، ص 43
8.حجر، آیه ی 9
9.صف، آیه ی 8
10.غافر، آیه ی 16
11.در مورد حقیقت « قدر » و معنای « لیل » در این موارد سخن بسیار است که در رابطه با صعود انسان و نزول حق مطرح می گردد، از آن جمله این که نزول حق تعالی را بر حسب صعود انسان به « قدر» تعبیر می آوردند که در این صورت تعبیر « لیل » از آدمی به این جهت است که « ظل الله » می باشد چنانچه در مثنوی گوید: « حق شب قدر است در شبهانهان » و نیز انسان به لحاظ صعودش « یوم » نامیده می شود که « یوم » کنایه از ظهور و بروز حقایق و بهره از شهود و وضوح و خروج از ظلمت است. و مقول به تشکیک می باشد، به مقدار این ظهور و بروز، آدمی « یوم » نامیده می شود. که « انسان کامل » از آن جا که مجلای اتم است، یوم الله الاتم است.
کما ورد عنهم علیه السلام: « نحن ایام الله » و اما همین انسان به لحاظ جنبه یلی الخلق و نزولش « لیلة القدر » است. علی ای حال سفره معارف قرآنی گسترده است و کشف معنایی معنای دیگر را باطل نمی کند.
12.محی الدین عربی در جایی از فتوحات المکیة می فرماید: اللیلة المبارکة و هی غیب محمد صلی الله علیه و آله » (فتوحات المکیة، ج1، ص 110)
13.ر.ک: محی الدین بن عربی، فتوحات المکیة، ج1، ص 110
14.ر.ک: شاه آبادی، رشحات البحار، ص 13 به بعد. و نیز ر.ک:
صدرالمتألهین شیرازی، مفاتیح الغیب، ص 503، (ط سنگی) و نیز ر.ک: امام خمینی، تعلیقه بر فصوص الحکم، ص 61 و ...
15.اسفار، ج7
16.جهت اطلاع بیشتر از مزاج روحانی و جسمانی و چگونگی تشکیل آن ها از ترکیبات مختلف ر.ک: صدر الدین قونوی، اعجاز البیان فی تأویل ام القرآن، ص 77-79، 91 و 185
17.برای نمونه: ر..ک: قیصری، شرح فصوص، ص 181، 183، 256 و 429
18.کافی، ج2، ص 603
19.البته قید « جوان » بدان دلیل است که وی قابلیت جذب غذایی معنوی را دارد.
20.نحل، آیه ی 89
21.مفاتیح الغیب، ص 510
22.ر.ک: مکی، قوت القلوب، و نیز ر..ک: ملا محسن فیض، محجة البیضاء
23.یس، آیه ی 12
24.ر.ک: تفاسیر شیعی و سنی، ذیل آیه مذکور.
25.در کتاب های اهل معرفت آمده که انسان کامل باید مبین حقیقت اسماء و صفات الهی باشد.
26.ر.ک: محجة البیضاء، ج2، ص 235
27.ظاهراً منظور از « مرقد » و « قبر » در این جا بدن مادی و عنصری است چه این که در لسان حکماء « قبر » و « مرقد » را بر امور مختلفی اطلاق می نمایند که بحث مبسوط آن را در لطایف عرفانی نموده ایم و در جای دیگر ارائه می شود.
28.اسفار، ج7 و نیز ر.ک: تفسیر القرآن، ج6، ص 28
29.نور، آیه ی 40
30.افسوس و صد فغان: اکنون که به بازنگری این مقالت نشسته ام آن امام قدسی مآب را در میان خود نداریم و هم اکنون صدرنشین « جایگاه صدق » شده و در کنار « ملیک مقتدر » پهلو گرفته و ما خاکیان را به ماتم خود نشانده و اگر نبود اعتقادی که قدسیان چو او، در جانمان رسوخ داده اند که: « این عروج، انتقال از دار فنا به داربقا می باشد » و این که: « به یقین با وسعت اقتداری که دارا شده وساطت افاضه را بر ما فیض جویان، به نحو کامل تری عهده دار است »، هر آینه جا داشت که قالب تهی گشته روح از بدن فارغ گردد.
31.واقعه، آیات 77-79
32.مطففین، آیه ی 180
33.اسفار، ج6، ص 297 به بعد
34.مطففین، آیه ی 7
منبع مقاله : صاحبی، محمدجواد، بوستان کتاب، قم، مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول/ 1391