گروه جهاد و مقاومت مشرق - کتابهای متعددی درباره شخصیت حاج حسن طهرانیمقدم در سالهای اخیر منتشر شده است. شاید «خط مقدم» شاخصترین آنها بود که مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. این کتاب را که انتشارات شهید کاظمی به قلم فائضه غفارحدادی روانه بازار کرد، تنها بخش کوچکی از زندگی این شهید را دربرمیگرفت و تشنگی مخاطبان برای دانستن از کل زندگی شهید را بیشتر میکرد. غفارحدادی در گفتگوهای رسانهای قول داده بود به بقیه زندگی سردار هم سری بزند اما این کار انجام نشد تا این که خبر انتشار کتاب «مرد ابدی» به قلم معصومه سپهری گوش کتابخوانها و علاقهمندان شهید طهرانیمقدم را تیز کرد.
*500 ساعت مصاحبه
معصومه سپهری در مقدمه کتابش «مرد ابدی» نوشته است: این کتاب سه جلدی ماحصل بیش از 500 ساعت مصاحبه با 180 نفر از راویان محترم از مقاطع مختلف زندگی حاج حسن بیش از 100 ساعت فایل صوتی و تصویری از اسناد تصویری خود شهید و همراهانشان، بیش از 500 صفحه سند مکتوب اعم از دستنوشته، نامه و یادداشتهای افراد مهم در رابطه با شهید عزیزمان است. دهها نفر را که یا مطلب جدید و دقیقی نداشتند یا هویتشان در مصاحبههای دیگران مشخص نبود در این آمار نیاوردهام. بیش از هفت سال در دو گروه خاص در شبکههای مجازی عضو بودم؛ گروه خانواده شهدای پادگان مدرس که به شهدای غدیر و شهدای اقتدار نامیده شده بودند.
این گروه آبان هر سال با بازگویی خاطرات شهدا توسط دوستان و خانواده عزیزشان جانمیگرفت. من روایت بازماندگان حادثه انفجار خونین مدرس را از شهدا، فرمانده محبوبشان و مشاهداتشان از روزهای آخر، جمع میکردم و گاهی سوالاتی را میپرسیدم از عشق و احساس عجیب آن مردان جوان نسبت به شهید حاج حسن طهرانیمقدم. پس از گذشت سالها در عجب بودم. آنها بارها میگفتند کاش همگی شهید شده بودند اما او زنده میماند و کار را به نتیجه میرساند.
بخشی از این کتاب را برایتان برگزیدهایم که با هم میخوانیم...
عملیات والفجر مقدماتی طبق انتظار فرماندهان پیش نرفت و از همان ساعات نخست معلوم شد که باید عقب بکشند. یکی از تلخترین صحنههای جنگ به وقوع پیوست و پیکر مجروحان و شهدای زیادی در کانالها و رملهای فکه ماند. توپخانه هم در این عملیات یکی از بهترین فرماندهانش را از دست داد؛ علیرضا ناهیدی که به سختی مجروح شده بود چهار روز در بیمارستان آخرین رنجهای دنیا را تحمل کرد و سرانجام در بیست و دومین سالروز تولدش شهید شد. او نابغه ای بود که از آغاز جنگ، روزگارش در جبهه گذشته بود.
شهید حسن شفیعزاده در یک سخنرانی در جمع رزمندگان توپخانه 40 رسالت، درباره شهید علیرضا ناهیدی گفت: ...ما به مسئولی میگوییم خوب که از هیچ چیز، همه چیز درست کند؛ وگرنه از همه چیز همه چیز درست کردن کار همه است. مرد کسی است که در این محیط و جو اقتصادی و جنگ، بتواند از هیچ چیز همه چیز درست کند. شما اگر توانستید از یک توپ اوراقی یک توپ خوب درست کنید که عملیاتی شود و به کار جنگ بیاید آن وقت شما توپچی هستید. خدا رحمت کند شهید ناهیدی و امثال او را که میگفت توپ اوراقی و به درد نخور خرمشهر را بدهید به ما میدانیم چطور با آن کار کنیم که برایمان توب بشود وگرنه کار کردن با توپ نو کار شقالقمری نیست.»
حالا جای خالی او را چه کسی میتوانست پر کند؟! مردان جنگ باید این شکستها و مصیبتها را تحمل میکردند و میکوشیدند. جای خالی شهیدان را پر کنند گرچه میدانستند جای بعضیها همیشه خالی خواهد ماند. در روزهای سخت جنگ هم جای خالی شهدا دیده میشد و هم مشکل قدیمیشان یعنی کمبود مهمات رهایشان نکرده بود. فرماندهان به آتشبارها تأکید میکردند در زمان پدافند بین عملیاتها در مصرف مهمات صرفهجویی کنند تا در عملیاتها دستشان برای آتش پُر باشد. حوالی عملیات رمضان، سهمیه هر آتشبار فقط هشت گلوله در روز بود. (گلولههای توپ هم گران بود و هم کیمیا! برای همین محاسبات و درستی اعداد و ارقام و دقت اهمیت بیشتری مییافت. آتشبارها سعی میکردند با تعداد گلوله کمتر هدفی را که دیدبان دستور میداد بزنند یا ثبت تیر کنند تا در موعد عملیات بتوانند روی مواضع مهم دشمن آتش بریزند. در وضعیت حمله، شرایط فرق میکرد.)
در عملیات سهمیه هر قبضه روزی بیست گلوله بود؛ یعنی هر آتشبار چهار قبضهای حدود هشتاد گلوله در روزهای عملیات در برابر دشمنی که مثل نقل و نبات آتش میریخت سهمیه داشت. به حساب عقل محاسبهگر این معادله نتیجه روشنی نداشت اما بچههای توپخانه با اعتقاد به وعده خدا، پای قبضههایشان بودند.
«و ما رمیت إذ رمیت ولکن الله رمی» ذکر لب بچههای آتش بود. کار در توپخانه آن قدر زیاد بود که از کله سحر تا سیاهی شب همه میدویدند. باید علاوه بر همه تیپهای پیاده سپاه با توپخانه ارتش قرارگاهها و جاهای دیگر ارتباط برقرار میکردند.
برخورد خاص حسن مقدم در ارتباطات راهگشا بود. تقریباً کسی نبود که حسن نتواند بر او اثر بگذارد. او خیلی زود صمیمی میشد. دست بر شانه طرف میانداخت، گاه پیشانیاش را میبوسید. این محبت و جاذبه ساختگی و موقتی نبود. روابط عمومی حسن از اول خوب بود و حالا در جنگ انگیزه قوی و متعالی دفاع از کشور، قدرت روحی امثال او را چند برابر کرده بود. جایی که کار با دستور و بخشنامه حل نمیشد اخلاق ویژه حسن راه را میگشود. میان همه فرماندهان سپاه، فقط یک نفر جرئت داشت به فرمانده کل سپاه آقا محسن بگوید: «باریکلا»
محسن رضایی در عین صمیمت و مهربانی جدی بود و ابهت خاصی داشت. فرماندهان همیشه احترامش را نگه میداشتند. اگر مزاحی هم میشد خیلی محترمانه بود و آقا محسن از لبخند فراتر نمیرفت. اما حسن مقدم که از نظر سنی و موقعیت نظامی، پایینتر از آقا محسن بود، هر وقت پایش میافتاد به خاطر قدردانی از حمایتهای آقا محسن از توپخانه، او را محکم بغل میکرد و میگفت باریکلا آقا محسن این کار در همه طول جنگ فقط مال حسن مقدم بود و بس.