یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا الذین کفروا یردوکم علی اعقابکم فتنقلبوا خاسرین (149)بل الله مولاکم و هو خیر الناصرین (150)سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله ما لم ینزل به سلطانا و ماواهم النار و بئس مثوی الظالمین (151)و لقد صدقکم الله وعده اذ تحسونهم باذنه حتی اذا فشلتم و تنازعتم فی الامر و عصیتم من بعد ما اراکم ما تحبون منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الآخرة ثم صرفکم عنهم لیبتلیکم و لقد عفا عنکم و الله ذو فضل علی المؤمنین (152)اذ تصعدون و لا تلوون علی احد و الرسول یدعوکم فی اخراکم فاثابکم غما بغم لکیلا تحزنوا علی ما فاتکم و لا ما اصابکم و الله خبیر بما تعملون (153)ثم انزل علیکم من بعد الغم امنة نعاسا یغشی طائفة منکم و طائفة قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة یقولون هل لنا من الامر من شی ء قل ان الامر کله لله یخفون فی انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان لنا من الامر شی ء ما قتلنا هاهنا قل لو کنتم فی بیوتکم لبرز الذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم و لیبتلی الله ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم و الله علیم بذات الصدور (154)ان الذین تولوا منکم یوم التقی الجمعان انما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حلیم (155)
صفحه : 64
ترجمه آیات
ای اهل ایمان اگر از کافران پیروی کنید شما را باز از دین اسلام به کفر بر می گردانند آنگاه شماهم از زیان کاران خواهید گشت(149).
(ای مسلمین)از کافران یاری مجوئید که خدا یار شما است و او از بهترین یاری کنندگان است(150).
دل کافران را بیم ناک و هراسان کنیم زیرا که چیزی را برای خدا شریک قرار دادند که اصلا بر آن حقیقتی و دلیلی نبود و منزل گاه آنها آتش دوزخ است و سرای ستمکاران بسیار بد منزلگاهی است(151).
و به حقیقت، راستی و صدق وعده خدا را(که شما را بر دشمنان غالب می گرداند)آن گاه دریافتیدکه غلبه کردید و به فرمان خدا کافران را به خاک هلاکت افکندید و همیشه بر دشمن غالب بودید تا وقتی که در کار جنگ احد سستی کرده و اختلاف انگیختید(برخی در سنگری که پیغمبر دستور داد ایستاده و گروهی از پی غنیمت رفتید)و نافرمانی حکم پیغمبر نمودید پس از آنکه هر چه آرزوی شما بود(از فتح و غلبه برکفار و غنیمت بردن)به آن رسیدید منتها برخی برای دنیا و برخی برای آخرت می کوشیدید و سپس این عمل شما را از پیشرفت و غلبه بازداشت تا شما را بیازماید، و خدا از تقصیر شما(که نافرمانی از پیغمبر خود کردید)در گذشت که خدا را با اهل ایمان عنایت و رحمت است(152).
بیاد آرید هنگامی که روی به هزیمت و شکست گذاشته و چنان وحشت زده می گریختید که توجه به احدی نداشتید تا آنجا که پیغمبر هم که شما را به یاری دیگران در صف کارزار می خواند توجه نکردید تا به پاداش این بی ثباتی، غمی بر غم شما افزود، تا از این پس برای از دست رفتن یا به دست آوردن چیزی اندوهناک نشوید، و خدا به هر چه کنید(و هر چه اندیشید)آگاه خواهد بود(153).
پس از آن غم و اندیشه، خداوند شما را ایمنی بخشید که خواب آسایش گروهی از شما را فرا گرفت و گروهی که وعده نصرت خدا را از روی جهل و نادانی راست نمی پنداشتند هنوز در غم جان خود بودند و ازروی انکار می گفتند آیا ممکن است ما را قدرت و فرمانی بدست آید؟بگو ای پیغمبر تنها خدا است که برعالم هستی فرمانروا است(منافقان سست ایمان که از ترس مؤمنان)خیالات باطل خود را با تو اظهارنمی دارند، با خود می گویند اگر کار ما به وحی خدا و آئین حق بود شکست نمی خوردیم و گروهی در این جا کشته نمی شدیم، بگو ای پیغمبر اگر در خانه های خود هم بودید باز آن که سرنوشت آنها در قضای الهی کشته شدن است از خانه به قتلگاه به پای خود البته بیرون می آمدند تا خدا آنچه در سینه پنهان دارند بیازماید وهر چه در دل دارند پاک و خالص گرداند و خدا از راز درونها آگاه است(154).
همانا آنان که از شما در جنگ احد به جنگ پشت کردند و منهزم شدند شیطان آنها را به سبب نافرمانی و بدکرداریشان به لغزش افکند و خدا از آنها در گذشت که خدا آمرزنده و بردبار است(155).
...
صفحه : 65
بیان آیات
این آیات تتمه آیاتی است که در باره جنگ احد نازل شده، و در آن مؤمنین تشویق وترغیب شده اند به اینکه جز پروردگار خود، کسی را اطاعت نکنند، چون مولایشان وناصرشان او است و خود مؤمنین را شاهد می گیرد بر اینکه هر چه وعده داده به وعده اش وفا کرده، و تذکر می دهد که فراری شدن مؤمنین و یاری رسول نکردنشان در جنگ احد تنها ازناحیه خودشان بود، این خودشان بودند که از دستور رسول خدا(ص)نسبت به نگهبانی از آن دره سرباز زدند، و تازه خدای تعالی از جرمشان گذشت، چون او غفور و حلیم است.
"یا ایها الذین آمنوا ان تطیعوا الذین کفروا...و هو خیر الناصرین"بعید نیست که از سیاق آیات استفاده شود که گویا کفار بعد از داستان جنگ احد ودر روزهائی که این آیات نازل می شده یکی یکی مؤمنین را می دیدند، و این مطلب را به عنوان خیرخواهی به آنان القا می کردند که مثلا جنگ با کفار قریش در احد اشتباه بوده، و از این به بعد بطور کلی این کار صلاح نیست، و کوتاه سخن اینکه مؤمنین چیزهائی می گفتند که درآینده حاضر به قتال نشوند، و نیز مطالبی در میان می آورده اند که باعث نزاع و تفرقه و تشتت کلمه و اختلاف بین آنان شود.و چه بسا که جمله آخر این آیات که می فرماید: " الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم...ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه فلا تخافوهم وخافون ان کنتم مؤمنین"این استفاده را تایید کند.
لیکن چه بسا گفته اند: آیه شریفه به سخن یهود و منافقین اشاره دارد که در روز جنگ احد گفته بودند: محمد(ص)کشته شد، به سوی عشایر و قوم و قبیله خودبرگردید، لیکن این سخن قابل اعتنا نیست.
خدای تعالی بعد از آنکه در آیه اول بیان کرد که اطاعت مسلمانان از کفار و میل به دوستی آنان، ایشان را به خسران(که همان برگشتن به کفر قبلی و عقب گرد باشد)می کشاند.در آیه دوم با آوردن کلمه"بل"از ولایت داشتن کفار اعراض نموده، فرمود: بلکه الله مولای شما است، و او از بهترین یاری دهندگان است.
مرعوب گشتن دشمنان رسول الله(ص)از خصائص آن نبی گرامی است"سنلقی فی قلوب الذین کفروا الرعب بما اشرکوا بالله..."این آیه وعده ای است به مؤمنین و، مایه دل خوشی آن است، به اینکه خدای تعالی
صفحه : 66
بزودی از طریق رعب و وحشتی که از آنان بر دل کفار می اندازد یاریشان خواهد کردو همانطوری که در روایات شیعه (1) و سنی (2) آمده، رسول خدا(ص)مساله رعب رایکی از خصایص خود دانسته، از خصایصی که خدای تعالی در بین همه انبیا ع تنها به آن جناب داده و به وسیله آن، او را یاری و دشمنانش را از بین برده است.
و جمله"بما اشرکوا..."معنایش این است که مشرکین به جرم شرکی که ورزیدنددچار این رعب شدند، شرکی که هیچ برهان خدائی بر آن نداشتند و یکی از چیزهائی که درقرآن مکرر آمده همین است که ادعای شریک داشتن خدا هیچ سلطانی یعنی هیچ دلیلی ازناحیه خدا ندارد، البته یکی از شاخه های شرک نیز این است که کسی بگوید اصلا خدائی نیست، چون چنین کسی هر اثر و تدبیری را به دهر و ماده مستند می کند که این هم خود شرک است.
"و لقد صدقکم الله وعده اذ تحسونهم..."کلمه"حس" - به فتحه حا - به معنای قتل بر وجه استیصال است، کشتنی که انقراض بیاورد.
روایات بر این مساله اتفاق دارند و تاریخ هم در داستان جنگ احد ضبط کرده است که لشکر اسلام در آغاز بر لشکر شرک غلبه نموده و همه را تار و مار کردند، به غارت اموالشان نیزپرداختند، تا آنکه تیراندازان مامور حفظ دره، کمین گاه خود را رها کردند، و خالد بن ولید بانفرات و افرادش به عبد الله بن جبیر و نفرات باقیمانده او حمله کرده و همه را کشت، و از پشت سر به لشکر اسلام تاختن گرفت و مشرکین بعد از فرار دو باره برگشتند و هفتاد نفر از اصحاب رسول خدا(ص)را کشتند و بقیه را به بدترین وجهی فراری دادند.
پس اینکه فرموده: "و لقد صدقکم الله وعده"، می خواهد صدق وعده ای را که از پیش داده بود(که شما اگر تقوا و صبر به خرج دهید سر انجام غلبه می کنید)تثبیت کند، و جمله: "اذ تحسونهم باذنه..."می تواند ناظر به فتحی باشد که در آغاز جنگ خدای تعالی نصیب مسلمین کرد، و جمله: "حتی اذا فشلتم و تنازعتم فی الامر و عصیتم من بعد ما اریکم ماتحبون"ناظر باشد به عملی که تیراندازان کردند و در بین خود نزاع به وجود آورده یک عده گفتند باید فرمان رسول خدا(ص)را اطاعت کرد، عده ای دیگر گفتند باید خود
............................................ (1)خصال ج 1 ص 201 ح 14. (2)الدر المنثور ج 2 ص 83.
صفحه : 67
را به همراهان رسول خدا(ص)برسانیم، تا غنیمتی به چنگ آوریم، و این بگومگو ایشان را سست نموده و در آخر بیشترشان از رسول خدا(ص)نا فرمانی نموده و مراکز خود را خالی کردند، و بنابر این بناچار باید کلمه"فشلتم"را به ضعف رای تفسیرکنیم، چون تفسیر آن به ترس، با وضع آن روز تیراندازان تطبیق نمی کند، چرا که ترس آنان رابه این کار وادار نکرد، بلکه طمع به غنیمت بود که از جای خود حرکتشان داد، و اگر فشل را به معنای ترس بگیریم باید بگوئیم خطاب" فشلتم"به همه مسلمین بوده و در این صورت کلمه"ثم"در جمله: "ثم صرفکم"تراخی رتبی را می رساند، نه زمانی را(چون منصرف شدن مسلمانان از دشمن و سرگرم جمع آوری غنیمت شدن آنان از نظر زمان قبل از گرفتار شدن به ترس بود، نخست آنان از جنگ منصرف شدند، بعدا طمع تیراندازان هم تحریک شده مراکزخود را رها کردند، آن وقت با حمله خالد بن ولید از پشت سر، همه گرفتار ترس گشتند و تراخی رتبی معنایش این است که در نقل داستان، قسمتی که مورد عنایت بیشتر است اول ذکر شود، وسایر قسمت ها بعدا و در مورد ما اول مساله حس و سپس داستان ترس و تنازع را آورده و در آخربه این نکته اشاره می کند که مساله صرف و انصراف شما از جنگ و سرگرم غنیمت شدنتان راکه ما پیش آوردیم از باب امتحان بود"مترجم").
کلمه"تنازعتم"خود دلیل بر این است که همگی بر مساله فشل و ارتکاب معصیت متفق نبودند، بلکه بعضی اصرار داشته اند به اینکه اطاعت کنند، و بر فرمانبری خود ثابت قدم باشند و به همین جهت است که می بینیم در آیه شریفه جمعیت مسلمانان در صحنه احد را دودسته کرده، می فرماید بعضی از شما دنیا را می خواهد و بعضی آخرت را.
"ثم صرفکم عنهم لیبتلیکم"یعنی سپس شما را از نبرد با مشرکین باز داشت، و این بعد از پیدا شدن فشل و تنازع ونافرمانی بود، و خلاصه بعد از وقوع اختلاف بین شما وجود داشت و غرض از این باز داری این بود که شما را امتحان کند، و ایمان و صبرتان در راه خدا را بسنجد چرا که قوی ترین عامل برای امتحانهای عمومی همانا اختلاف دلها است، اینجا است که باید بلائی عمومی بیاید، تا مؤمن از منافق، و مؤمن راسخ الایمان هم از مؤمن متلون و رنگارنگ سست ایمان متمایز گردد و معلوم شود آنکه منافق است کیست و آنکه مؤمن است ایمان قلبیش در چند درجه از فشار از بین می رود، و با همه این حرفها خدای تعالی به فضل و کرمش از خطای آنان صرفنظر کرد، و همه را بخشید"و لقد عفا عنکم...".
...
صفحه : 68
"اذ تصعدون و لا تلوون علی احد و الرسول یدعوکم فی اخریکم"مصدر باب افعال"اصعاد"که فعل مضارع"تصعدون"از آن گرفته شده، به معنای رفتن به طرف کرانه افق و از نظرها دور شدن است، به خلاف کلمه"صعود"که مصدر ثلاثی مجرد آن است، و به معنای بالا رفتن به نقطه ای بلند چون کوه و امثال آن است، وقتی گفته می شود: "فلان اصعد فی جانب البر" معنایش این است که فلانی یک طرف بیابان را گرفت ورفت، و رفت تا از نظر دور شد، و وقتی گفته می شود: "صعد فی السلم"معنایش این است که پله های نردبان را یکی یکی بالا رفت، بعضی هم گفته اند بسا می شود که اصعاد در مورد صعودو به آن معنا استعمال می شود.
ظرف"اذ - زمانی که"متعلق است به فعل تقدیری و آن امر"اذکروا - بیاد آرید"است، می فرماید: به یاد آرید آن زمانی را که راه بیابان را پیش گرفتید، ممکن هم هست متعلق باشد به فعل"صرفکم"و یا به فعل"لیبتلیکم"، بعضی آنطور گفته اند، و بعضی اینطور، وجمله: "و لا تلوون..."از ماده"ل ی ی"است، و کلمه"لی"به معنای التفات و متمایل شدن به این سو و آن سو است.
صاحب مجمع می گوید این ماده جز در جمله منفی نمی آید، مثلا گفته نمی شود: "لویت علی کذا - من به سوی فلان چیز یا فلان طرف متمایل شدم" (1).
کلمه"اخری"در جمله: "و الرسول یدعوکم فی اخریکم"مقابل اولی است، و صدازدن رسول مسلمانان را، آنهم از آخر آنها می فهماند که لشکر از پیرامون آن جناب متفرق شده بودند، و بدون اینکه توجه به این سو و آن سو کنند چه اول و چه آخر جمعیتشان راه فرار را پیش گرفته بودند و می رفتند و رسول از پشت سر صداشان می زده، ولی آنان رسول خدا(ص)را در بین مشرکین رها کرده از ترس کشته شدن راه بیابان را پیش گرفته بودند.
بله جمله: "و سیجزی الله الشاکرین"، که کمی قبل از این آیه بود و تفسیرش گذشت بما می فهماند که مسلمین تا آخرین نفرشان نگریختند، بلکه کسی در بین آنان بوده که هیچ تزلزلی در اراده اش رسوخ نکرده، و قدمی جهت فرار بر نداشته است، نه در اول شکست و نه بعداز انتشار خبر قتل رسول خدا(ص)که آیه: "ا فان مات او قتل..."بر آن دلالت می کرد.
و از جمله: "و لا تلوون علی احد و الرسول یدعوکم فی اخریکم"نیز فهمیده می شود که
............................................ (1)مجمع البیان ج 2 ص 521.
صفحه : 69
خبر کشته شدن رسول خدا(ص)بعد از شکست و فرار کردن مسلمانان منتشرشده، (چون با شنیدن صدای رسول خدا(ص)معنا نداشته است که احتمال دهند که آن جناب کشته شده و یا این خبر را باور کنند).
"فاثابکم غما بغم لکیلا تحزنوا علی ما فاتکم، و لا ما اصابکم..."یعنی سپس خدای تعالی به تلافی و پاداش غمی که داشتید(که چرا غنیمت ها ازدستمان رفت؟و چرا این همه کشته دادیم)؟غمی دیگر به شما داد و آن اندوه از این بود که چرا به مال دنیا طمع بستیم؟و رسول را یاری نکردیم؟این اندوه را به شما داد تا از آن اندوه منصرف شوید، و از اینکه فرمود" اثابکم - پاداشتان داد"معلوم می شود غم اولی نعمتی ازناحیه خدای تعالی بوده، به دلیل اینکه فرمود: این غم را به شما دادیم تا غم مخورید بر آنچه ازدست داده اید، و بر آنچه بر سرتان آمده، چون خدای تعالی در کتاب مجیدش این قسم اندوه رامذمت کرده و فرموده: "لکیلا تاسوا علی ما فاتکم" (1).
پس این غمی که ایشان را از آن اندوه ناپسند منصرف ساخت نعمت و موهبتی بوده است، و عبارت بوده از اندوه ندامت از اعمالی که کرده اند، و حسرتی که از فوت نصرت ناشی از فشل به ایشان دست داد، و در این صورت غم دوم در جمله: "غما بغم"غم ناشی از اندوه نامبرده است، و حرف"با"در آن بدلیه است و معنای عبارت این است که خدای تعالی این پاداش را به شما داد، که اندوه ناشی از فوت نصرت، و ورود مصیبت هایتان را مبدل کرد به اندوه ناشی از ندامت و حسرت از آن فشل و فرار که مرتکب شدید.
و نیز ممکن است که جمله: "فاثابکم"متضمن معنای ابدال باشد، که در نتیجه معناچنین می شود: "پس خدای تعالی غم حزن شما را مبدل کرد به غم ندامت و حسرت، تاپاداشتان داده باشد"و در این صورت معنای دو غم بر عکس می شود، (یعنی غم اول غم ثواب ونعمت و موهبت، و غم دوم غم حزن می شود).
و بنابر هر دو معنا، جمله: "فاثابکم..."فرع قرار گرفته برای جمله: "و لقد عفا عنکم..."و جمله بعدیش هم که می فرماید: "ثم انزل علیکم"به بهترین وجه اتصال و ترتیب دارد، بدین قرار که خدای تعالی از شما عفو کرد، و در نتیجه غمی را به عوض غمی دیگر به شماپاداش داد، تا شما را از اندوهی که برایتان نمی پسندد محفوظ بدارد، و در آخر و بعد از دادن غم پسندیده، آرامش و چرتی را هم بر شما نازل فرمود.
............................................ (1)تا در برابر آن چه از دست می دهید غم مخورید.(حدید: 23)
صفحه : 70
البته در این میان وجهی دیگر هست که ظهور سیاق در تفریع جمله: "فاثابکم..."برما قبل با آن مساعدتر است، و آن این است که غم عبارت باشد از همان معنائی که جمله: "اذتصعدون..."متضمن آن است، و مراد از کلمه: "بغم"نتیجه ای باشد که از تنازع و نافرمانی تیراندازان حاصل شد، یعنی مسلط شدن مشرکین از پشت سر بر مسلمانان، و حرف"با"درکلمه"بغم" سببیت باشد، و این معنای خوبی است و بنا بر آن معنا مراد از جمله: "لکیلاتحزنوا..."این خواهد بود که ما حقیقت امر را برای شما بیان می کنیم، تا محزون نشوید...، همچنان که نظیر این معنا را صریحا در آیه زیر بیان نموده، می فرماید: "ما اصاب من مصیبة فی الارض و لا فی انفسکم الا فی کتاب من قبل ان نبراها، ان ذلک علی الله یسیر، لکیلا تاسواعلی ما فاتکم، و لا تفرحوا بما آتیکم" (1).
با این معنائی که ما برای آیه کردیم نظم آیه و همسیاقی جمله های پشت سرهم آن درست می شود، ولی مفسرین احتمالهای بسیاری در آیه شریفه داده اند، هم از حیث اینکه جمله"فاثابکم..."به کجا عطف شده؟و هم از حیث اینکه معنای غم اول و دوم چیست؟و هم دراینکه حرف"با"چه معنا دارد؟و هم اینکه جمله"لکیلا..."چه ارتباطی به ما قبل خود دارد؟ ولی نتوانسته اند معنای مستقیمی ارائه دهند، و چون در نقل آن اقوال و بحث پیرامونش فایده ای نبوداز آن صرف نظر کردیم.
و بنابر این دو معنائی که ما احتمال دادیم مراد از"مافات"در جمله: "لکیلا تحزنواعلی ما فاتکم"غلبه و غنیمت و مراد از جمله"ما اصابکم"کشته شدن و مجروح گشتن است.
"ثم انزل علیکم من بعد الغم امنة نعاسا یغشی طائفة منکم"کلمه"امنة"با فتحه همزه و فتحه میم و نیز فتحه نون به معنای آرامش خاطر از جهت داشتن امنیت است، و کلمه: "نعاس"به معنای گرم شدن پلک چشم و سست شدن بدن قبل از خواب رفتن است که در حقیقت خوابی خفیف است و در فارسی آن را چرت زدن می گوئیم، و این کلمه در آیه مورد بحث بدل است از کلمه"امنة"، چون عادتا ملازمه هست میان امنیت ونعاس، و چه بسا احتمال داده باشند که کلمه: "امنة" جمع کلمه"آمن"است، مانند کلمه"طلبة"که جمع کلمه"طالب"است و در این صورت حال از ضمیر در"علیکم"خواهد بود وکلمه"نعاسا"مفعول کلمه"انزل"است، و مصدر"غشیان"که فعل"یغشی"مشتق از آن
............................................ (1)هیچ مصیبتی در خارج و در داخل نفس شما به شما نمی رسد مگر آنکه قبل از قطعی کردنش در کتابی نوشته بودیم، آری محققا این برای ما آسان است، و این مصائب را بدان جهت می نویسیم که دیگردر برابر آنچه از شما فوت شود ناراحت نشوید، و در برابر آنچه خدا به شما می دهد شادی نکنید."حدید: 23".
صفحه : 71
است به معنای احاطه است، و معنای آیه بنابر اینکه کلمه"امنة"به معنای امنیت باشد این می شود که خدای تعالی پس از مبدل کردن اندوهتان به اندوهی دیگر، امنیتی بر شما نازل کردکه دنبالش خواب بر طایفه ای از شما مسلط شد، و بنابر این که کلمه"امنة"جمع اسم فاعل باشد معنا چنین می شود: خدای تعالی پس از مبدل کردن اندوهتان به اندوهی دیگر در حالی که شما ایمن بودید، نعاسی نازل کرد که بر طایفه ای از شما احاطه یافت.
و این آیه دلالت دارد بر اینکه نعاسی که در گیراگیر این جنگ نازل شده، همه افراد رانگرفته بلکه بعضی از ایشان را گرفته است، چون می فرماید: "به طایفه ای از شما احاطه یافت"و این طایفه همانهائی بوده اند که بعد از فرار و دور شدن به سوی رسول خدا(ص)برگشتند، چون از عمل خود پشیمان و از حفظ نکردن موقعیت حسرت خوردند و حاشا برخدای تعالی که از ایشان در حالی که از جنگ فرار کرده بودند در گذرد، چون فرار از زحف یکی از گناهان کبیره است، و آدمی را از رحمت خدا دور می سازد، و خدای تعالی در همین آیه فرموده: "و لقد عفا عنکم، و الله ذو فضل علی المؤمنین"، و فضل خود را خاص مؤمنین دانسته، و حاشا بر آن جناب که عنایت و فضل خود را شامل حال مرتکب فحشا و منکر آن هم در حال ارتکاب و قبل از توبه بسازد بلکه عفو و رحمت خود را وقتی شامل حال ایشان کرد که نخست غم بیهوده و بی اجرشان را مبدل کرد به غمی صحیح، تا دلهایشان به اندوه ناخوشایندخدا آلوده نگردد، که بیانش گذشت.
پس امنیت و نعاس شامل حال این طایفه شد، یعنی اینهائی که از فرار خود پشیمان شدند و از این عمل نکوهیده خود غمگین گشته به طرف رسول خدا(ص)برگشتند، و دور آن جناب را گرفتند، و کانه این در لحظه ای بوده که رسول خدا(ص)از جمعیت فشرده مشرکین جدا شده و بدره کوه برگشته بود و برگشتن فراریان هم بعد ازآن بوده که یقین کرده اند که آن جناب کشته نشده.
در مقابل این طایفه از مسلمین بعضی دیگرند که خدای تعالی با جمله"و طائفة قداهمتهم انفسهم..."متعرض حالشان شده.
"و طائفة قد اهمتهم انفسهم"اینها طایفه دیگری از مؤمنین هستند، و منظور، از مؤمن بودنشان تنها همین است که جزءمنافقین که خدای تعالی در آخر گفتار با جمله"و لیعلم الذین نافقوا و قیل لهم تعالوا قاتلوا فی سبیل الله او ادفعوا قالوا لو نعلم قتالا لاتبعناکم..."به شرح حالشان پرداخته نبودند، منافقین آنهائی بودند که از همان اول امر و قبل از شروع جنگ از مؤمنین جدا شدند و خود را کنار
صفحه : 72
کشیدند، منافقین اینها بودند که وضعی دیگر دارند، که خدای تعالی بزودی از وضع آنان خبرمی دهد.
به فکر جان خود بودن و دید جاهلیت داشتن، اوصاف فراریان از جنگ احدو خدای تعالی این طایفه دوم را که در جمله مورد بحث اینطور توصیفشان کرده(که درفکر جان خود بودند)به آن کرامتی که طایفه اول را گرامی داشته، گرامی نداشت، یعنی عفو وتبدیل غم و امنیت و نعاس را به آنان نداد، بلکه به خودشان واگذارشان کرد، و در نتیجه فقط به فکر جانشان افتادند، و همه چیز را از یاد بردند.
و خدای تعالی از میان اوصاف آنان تنها دو صفت را آورد، هر چند که برگشت آن دو هم به یک صفت است، چون آن دیگری از لوازم و فروعات اولی است، یکی به فکر خود بودن ودیگری داشتن دید جاهلیت، اما به فکر خود بودن معنایش این نیست که تنها به فکر سعادت حقیقی خویش بوده باشند، چون مؤمنین هم جز این را نمی خواهند و اصولا هر انسان صاحب اراده و همتی غیر از خودش هیچ هم دیگری ندارد، پس مراد این نیست، بلکه مراد این است که این طایفه هیچ همی جز حفظ حیات مادی و دنیائی خود نداشتند و به همین جهت بوده که نمی خواستند خود را در دام قتل بیندازند، پس این طایفه نه دینی در نظر داشتند، و نه سعادت واقعی را، تنها همشان کامروا کردن خود در دنیا بوده است، و اگر خود را بدین چسباندند، برای این بوده که می پنداشتند دین همواره غالب است، و هیچگاه مغلوب واقع نمی شود، چون خدا به این شکست و به غلبه دشمنانش راضی نیست، هر چند که اسباب ظاهری با دشمنان او باشد، پس این طایفه" نمی خواستند بدین خدا خدمت کنند"، بلکه می خواستند از پستان دین بدوشند، تا چندی که برایشان استفاده داشته باشد از آن دم بزنند ولی هر وقت وضع برگشت و به هدفهائی که گفتیم نرسیدند، به عقب برگردند و سیر قهقرائی را پیش گیرند.
"یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة...ان الامر کله لله"می فرماید در باره خدا خیالی کردن که درست و حق نبود، بلکه از پندارهای جاهلیت بود، و خدا را به وصفی ستودند که حق نبود، بلکه از اوصافی بود که اهل جاهلیت خدای را باآن می ستودند، و این ظن هر چه بوده مناسب و لازمه این گفتارشان است که گفتند: "هل لنا من الامر من شی ء"؟و دستوری هم که خدای تعالی به رسول خود داد که پاسخشان را چنین بگوید: "قل ان الامر کله لله" (1) آنرا کشف می کند، چون از ظاهر این پاسخ بر می آید که این طایفه خیال کرده بودند که زمام بعضی امور به دست خودشان است، و به همین جهت بوده که
............................................ (1)بگو زمام امور همه به دست خدا است.
صفحه : 73
وقتی شکست خوردند، و کشتار دشمن از آنان زیاد شد، به شک افتادند، و گفتند: "پس مگرما هیچ کاره ایم؟".
با این بیان روشن می شود که آن امری هم که خود را در آن مؤثر و یا مستقل می پنداشته اند، همان شکست دادن و غلبه بر دشمن بوده و زمام این امر را از این جهت به دست خود می پنداشتند که به اسلام در آمده اند، پس معلوم می شود این طایفه چنین می پنداشتند که دین حق هرگز شکست نمی خورد، و همچنین متدین به چنین دینی هرگز مغلوب دشمنش واقع نمی شود، چون یاری این دین و این متدین به عهده خدا است، و برای این پندار خود هیچ شرط وقیدی هم قائل نبودند، چون خیال می کردند که خدای تعالی در وعده نصرت خود هیچ قیدی راشرط نکرده.
و اشتباهشان هم همین جا بوده و ظن جاهلیت همین است، چون بت پرستان جاهلیت معتقد بودند که برای هر صنف از اصناف حوادث، از قبیل: رزق، حیات، موت، عشق، جنگ وامثال آن، و همچنین برای هر نوع از انواع موجودات عالم از قبیل: انسان، زمین، دریاها و غیراینها رب و مدبری جداگانه است که امور هر یک از آنها را رب آنها اداره می کند، و این ارباب و خدایان در اراده خود شکست ناپذیرند.
بت پرستان این خدایان را می پرستند تا آنچه را که می خواهند به وسیله آنان به سوی خودسرازیر سازند، و سعادت را برای خویش جلب نمایند، و نیز شرها و بلاها را از خود دفع کنند، وخدای سبحان را رب آن ارباب، و به منزله پادشاهی عظیم می دانستند، که هر صنف ازاصناف رعیت خود را به یکی از بزرگان رعیت خود سپرده، و اختیار تام به او داده، و او در حوزه حکمرانی و منطقه نفوذ خود هر کاری بخواهد می کند.
و این مشرک وقتی مسلمان شد، و در اسلامش خیال کرد که دین حق در تقدم وپیشرفت ظاهری هم هرگز شکست نمی خورد و همچنین پیامبر - که اولین کسی است که مسؤولیت ابلاغ این دین از جانب پروردگارش به دوش او نهاده شده، و سنگینی آنرا تحمل کرده - در ظاهر، دعوتش مقهور نمی شود، و یا حداقل کشته نمی شود و نمی میرد، در حقیقت ظنی جاهلی به خود راه داده و در باره خدا ظنی غیر حق نمودند، چرا که برای خدا همتا و امثالی گرفته که یکی از آنها پیامبر است، و پیامبر را ربی پنداشته که خدای تعالی امر پیروزی بردشمن و غنیمت گرفتن از او را به خود آن جناب وا گذاشته است، با اینکه خدای سبحان واحداست، و شریکی ندارد و تمامی امور به دست خود او است و احدی از خلائق اختیار هیچ امری را ندارد.و به همین جهت بود که وقتی در آیات گذشته فرمود: "لیقطع طرفا من الذین کفروا
صفحه : 74
او یکبتهم فینقلبوا خائبین"ناگهان رشته سخن را قطع نموده، به عنوان جمله معترضه خطاب به رسول گرامی خود نموده و فرمود: "لیس لک من الامر شی ء"تا کسی توهم نکند که رسول خدا(ص)دخالتی در مساله قطع و کبت دارد، بلکه این خدای سبحان است که سنت اسباب و مسببات را وضع کرده، در بین اسباب و مسببات آن مسببی در خارج واقع می شود که سببش قوی تر از سایر اسباب باشد، حال چه اینکه حق باشد و چه باطل، چه خیرباشد و چه شر، چه هدایت باشد چه ضلالت، چه عدل باشد و چه ظلم، و نیز چه در باره مؤمن باشد یا کافر، چه محبوب باشد چه مبغوض، چه رسول خدا(ص)باشد و چه ابو سفیان.
سنت اسباب و مسببات، عام است و امر نبوت و دعوت، از آن مستثنی نیست بله البته این هست که خدای سبحان نایت خاصی به دین و اولیاءش دارد و نظام کون و اسباب جاری در آن را، طوری به جریان می اندازد که نتیجه اش غلبه دین و فراهم شدن زمینه برای حکومت اولیاءش در زمین گشته تا عاقبت به نفع متقین باشد.
و امر نبوت و دعوت از این سنت جاریه مستثنا نیست، و لذا هر زمان که اسباب عادی در تقدم و پیشرفت این دین و غلبه مؤمنین دست به دست هم داده، این تقدم حاصل گردیده است، مانند بعضی از جنگهای رسول خدا(ص)، و هر زمانی که موافق نبوده مثلا نفاق و نا فرمانی امر رسول و یا فشل و جزع در بین مسلمین پیدا شده، غلبه و پیروزی نصیب مشرکین گردیده، و مؤمنین شکست خورده اند و همچنین است حال در سایر انبیا با مردم، چون دشمنان انبیا به خاطر آنکه اهل دنیا بودند، و همه تلاششان در آباد کردن دنیا و بسط قدرت وتشدید نیرو و جمع آوری اجتماعات بود، غلبه ظاهری هم همواره با آنان بوده است و همیشه انبیامغلوب بوده اند، یا مانند زکریا مقتول و یا چون یحیی مذبوح، و یا چون عیسی مهجور و یا مبتلا به گرفتاریهای دیگر بودند.
بله هر زمانی که ظهور و غلبه حق و اثبات حقانیت آن موقوف شد و یا بشود به اینکه نظام عادی خرق و نقض شود و به عبارت دیگر هر زمان که امر حق دایر بین مرگ و حیات شود، بر خدای سبحان است که دین خود را یاری کند، و نگذارد حجتش ضعیف و یا باطل گردد، و ما قسمتی از این بحث را در جلد اول عربی این کتاب آنجا که از اعجاز، سخن می گفتیم، و نیز در جلد دوم آنجا که پیرامون احکام اعمال بحث می کردیم گذراندیم، (بدانجامراجعه شود).
و اینک بر سر سخن مذکور بر می گردیم: پس سخن طایفه ای که گفتند: "اهمتهم انفسهم - پس مگر ما هیچ کاره ایم؟!"در حقیقت اظهار شک در حقانیت دین بوده آن هم
صفحه : 75
با بیانی که روح بت پرستی را(به بیانی که گذشت)در آن دمیده بودند، پس اینکه خدای تعالی پیامبر خود را مامور کرد به اینکه پاسخشان دهد: که"ان الامر کله لله"، با در نظر گرفتن اینکه در خطاب قبلیش به آن جناب فرموده بود: "لیس لک من الامر شی ء"، خواسته است به این وسیله بیان کند که ملت فطرت و دین توحید، آن ملت و دینی است که کسی بجز خدای سبحان را مالک امر ندانسته و ما سوای الله را که یکی از آنها رسول خدا(ص)است به هیچ وجه مؤثر مستقل نداند، بلکه همه این سبب ها را در حیطه و سلسله اسباب ومسببات الهیه بداند که جریانش به ناموس امتحان و ابتلا منتهی می گردد.
جواب به کسانی که به کشته شدن مسلمانها در جنگ احد اعتراض داشتند"یخفون فی انفسهم ما لا یبدون لک یقولون لو کان..."این آیه توصیفی است از این طایفه، گوینده تر از گفتار خود آنان که پرسیده بودند: "هل لنا من الامر من شی ء"چون این گفتارشان تشکیکی بود به صورت سؤال، و اینکه در آیه مورد بحث گفتند: "لو کان لنا من الامر شی ء ما قتلنا هیهنا"گفتاری است که پنهان از رسول خدا(ص)در دل خود گفته و ترجیحی است که در شکل استدلال داده اند وبدین جهت از رسول خدا(ص)پنهان کردند که در حقیقت ترجیح کفر بر اسلام بود.
لذا به رسول گرامی خود فرمان داد تا در جوابشان بفرماید: "لو کنتم فی بیوتکم لبرزالذین کتب علیهم القتل الی مضاجعهم، و لیبتلی الله ما فی صدورکم، و لیمحص ما فی قلوبکم..."و با این کلام دو چیز را روشن کرد.
اول اینکه: کشته شدن هر کس از شما در معرکه جنگ دلیل بر این نیست که شما برحق نیستید، و نیز آنطور که شما پنداشته اید دلیل بر این نیست که امر(پیروزی)به نفع شمانیست، بلکه قضای الهی که گریز و مفری از آن نیست بر این جاری شده که این کشته شدگان در این نقطه از زمین، به وسیله قتل از دنیا بروند، و به فرض اینکه شما برای قتال بیرون نمی آمدید، باز آنهائی که قتل بر آنان نوشته شده بود در همین نقطه کشته می شدند، پس هیچ گریزی از اجل مسما نیست، نه می توانید ساعتی تاخیرش بیندازید، و نه تقدیمش بدارید.
نکته دوم: که روشن کرد، این بود که سنت خدای تعالی بر این جاری شده است که ابتلا و خالص سازی عمومی باشد، هم شامل آنان شود و هم شامل شما، پس شما چاره ای ازاین بیرون آمدنتان و وقوع این قتال نداشته اید، باید این وضع پیش می آمد تا مقتولان شما به قتل برسند و به درجات خود نائل گردند و شما هم هر یک وضع خاص بخود را بگیرد، و با آزمایش افکار باطنی شما و خالص سازی ایمان و شرک قلبیتان یکی از دو طرف سعادت و شقاوت
صفحه : 76
برایتان متعین شود.
و از سخنان عجیبی که در تفسیر این آیه می خوانیم گفتار عده ای از مفسرین است که گفته اند: مراد از این طایفه ای که در آیه شریفه شرح حالشان آمده منافقین می باشند.با اینکه ظاهر سیاق این است که حال مؤمنین را وصف می کند، و اما منافقان یعنی اصحاب عبد الله بن ابی در همان اوائل امر که گفتگو از جنگ بود خود را کنار کشیدند، و در آیات بعد متعرض حال ایشان می شود.
خدا می داند مگر اینکه منظورشان از منافقین افراد سست ایمانی است که برگشت عقاید متناقضشان بر حسب لوازمی که دارد به انکار قلبی حق و اعتراف به آن در زبان است، واین همان طایفه اند که خدای تعالی(در آیاتی)آنان را بیمار دل نامیده، مثلا فرموده: "اذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض غر هؤلاء دینهم" (1) و نیز آنان را خبر چین و جاسوس خوانده و فرموده: "و فیکم سماعون لهم" (2) ، و یا منظورشان این باشد که همه منافقین با اصحاب عبد الله بن ابی به مدینه برنگشتند.
از این عجیب تر کلام بعضی دیگر است که گفته اند: طایفه مورد بحث مؤمن بودند وخیال می کردند که مساله نصرت و غلبه به دست خود آنان و حق ایشان است چون تابع دین حق خدا هستند و این خیال از اینجا در آنان پیدا شد که دیدند در جنگ بدر ملائکه به یاریشان آمدند، پس اینکه در این جنگ یعنی جنگ احد گفتند: "هل لنا من الامر من شی ء"و نیزاینکه گفتند: "لو کان لنا من الامر شی ء..."اعترافی است از این طایفه به اینکه امر به دست خدا است، نه به دست ایشان و گرنه اگر بدست ایشان بود کشتار در این جنگ آنان را از پا درنمی آورد.
از این جهت گفتیم عجیب تر است که بنابر این قول، پاسخ به آن دو سؤال نمی چسبد ومعنا ندارد به کسی که ایمان دارد به اینکه امر به دست خدا است، پاسخ دهند که کار همه اش به دست خدا است، و یا بگویند: "قل لو کنتم فی بیوتکم" (3) و به همین جهت بعضی از خودصاحبان این سخن متوجه اشکال شده برای رفع آن سخنی گفته اند، که گفتارشان از اصل، نا درست تر است و خواننده عزیز به معنای درست آیه توجه فرمود
............................................ (1)آنزمان که منافقین و بیماردلان می گویند اینان مغرور دینشان شده اند."سوره انفال آیه: 49" (2)در بین شما خبر چین هائی برای آنان هست."سوره توبه آیه 47" (3)جنگ هم نبود بالاخره آنها که باید کشته می شدند کشته می شدند.
صفحه : 77
هر یک از گناهان، آدمی را به سوی گناه دیگری می کشاند"ان الذین تولوا منکم یوم التقی الجمعان انما استزلهم الشیطان ببعض ما کسبوا"کلمه: "استزلال"به معنای آن است که کسی بخواهد دیگری را به لغزش وادار نماید، می فرماید شیطان می خواست آنان را دچار لغزش کند و این را نخواست مگر به سبب بعضی ازانحرافهائی که در دل و در اعمال داشتند، چون گناهان هر کدامش آدمی را به سوی دیگری می کشاند، چون اساس گناه پیروی هوای نفس است و نفس وقتی هوای فلان گناه را می کندهوای امثال آن را نیز می کند.
و اما احتمال اینکه حرف"با"برای آلت باشد و منظور از"ما کسبوا - آنچه کردند"پشت کردنشان به جنگ در روز درگیری، احتمالی است بعید از ظاهر لفظ، چون ظاهر جمله: "ما کسبوا"این است که عملی بوده که قبل از فرار از جنگ و استزلال شیطان، از ایشان سر زده بوده است.و بهر حال ظاهر آیه این است که بعضی از گناهانی که قبل از بپا شدن جنگ از ایشان سر زده بوده، شیطان را به استزلال و اغوای آنان متمکن و مسلط ساخته و نتیجه اش پشت کردن به جنگ و فرارشان از آن شده است، و از اینجا است که نا درستی احتمال زیر روشن می شود، وآن این است که کسی به پیروی بعضی از روایات بگوید: آیه ناظر است به ندائی که شیطان درروز احد سر داد، و گفت: "محمد کشته شد"چون در لفظ آیه هیچ دلالتی بر این معنا نیست.
"و لقد عفا الله عنهم ان الله غفور حلیم"منظور از این عفو بخشودن کسانی است که از جنگ گریختند، و در اول آیه سخن ازآنان رفت، و این آیه به خاطر اینکه مطلق است شامل تمامی فراریان آن روز یعنی هر دو طایفه می شود، چه آنها که در آخر نعاس و چرت بر آنان احاطه یافت، و چه آنهائی که"اهمتهم انفسهم - فقط به فکر حیات مادی خود بودند"، و چون این دو طایفه در فضیلت مختلف بودند، در آیه مورد بحث(که گفتیم شامل هر دو طایفه است)جهات اکرام را(که عفو مخصوص طایفه اول به بیانی که گذشت مشتمل بر آن بود)ذکر نکرد.سخن ساده تر اینکه: نفرمود عفو ازآن طایفه و اکرامشان چگونه بود.
از اینجا روشن می شود که عفو نامبرده در این آیه، غیر از آن عفوی است که در جمله: "و لقد عفا عنکم"آمده، و دلیل بر اختلاف این دو عفو، اختلاف لحنی است که این دو آیه دارند، چون بین این لحن که فرموده: "خدا هم از شما عفو کرد، و خدا دارای فضلی خاص نسبت به مؤمنین است"، و در آن سخن از رافت و فضل خدا و ایمان افراد مورد نظر رفته، و بین این لحن که فرمود: "و خدا هم از ایشان عفو کرد که خدا آمرزنده و حلیم است"، فرقی واضح وجود دارد چون در این آیه هر چند سخن از عفو کرده، ولی از ذکر همه امتیازات طایفه اول
صفحه : 78
خودداری شده است، و علاوه بر این، آیه را با ذکر حلم خدا ختم فرموده که معنایش عجله نکردن در عقوبت است، و چون با عفو ذکر شود این معنا را می دهد که فعلا خشم خود را ظاهرنمی سازد، و همچنان در باطن نگه می دارد.
ممکن است کسی در اینجا بگوید: همین که در آیه شریفه بین دو طایفه مساوات قائل شده، و هر دو طایفه را مشمول عفو قرار داده(ما نیز باید قائل به برابری آن دو، در فضیلت باشیم و یکی را بر دیگری برتری و ترجیح ندهیم).
در جواب می گوئیم: معنای عفو در دو مورد مختلف است، و هر یک مصداقی خاص دارد، هر چند که در مفهوم یکی باشند، به هر دو عفو گفته شود و هیچ دلیلی نیست که دلالت کند عفو و مغفرت و امثال این مفاهیم در همه موارد یک سنخ دارد، بلکه ما در سابق گفتیم که در هر مورد معنای خاصی دارند، که بیانش گذشت.
عفو و مغفرت در قرآن به چه معنا است؟
کلمه"عفو"بنا به گفته راغب به معنای قصد است، البته این معنا معنای جامعی است که از موارد استعمال آن به دست می آید، - وقتی گفته می شود: "عفاه"و یا"اعتفاه"، یعنی قصد فلانی را کرد تا آنچه نزد او است بگیرد، و وقتی گفته می شود: " عفت الریح الدار"معنایش این است که نسیم قصد خانه کرد و آثارش را از بین برد (1).
گویا اینکه در مورد کهنه شدن خانه می گویند: "عفت الدار"عنایتی لطیف در آن دارند و کانه می خواهند بگویند خانه قصد آثار خودش کرد، و زینت و زیبائی خودش را گرفت و از انظار ناظران پنهان ساخت و به این عنایت است که عفو را به خدای تعالی نسبت می دهند، کانه خدای تعالی قصد بنده اش می کند، و گناهانی که در او سراغ دارد از او می گیرد، و او رابی گناه می سازد.
از اینجا روشن می شود که مغفرت - که عبارت از پوشاندن است - به حسب اعتبارمتفرع و نتیجه عفو است، چون هر چیزی اول باید گرفته شود بعد پنهان گردد، خدای تعالی هم اول گناه بنده اش را می گیرد و بعد می پوشاند و گناه گناه کار را نه در نزد خودش و نه در نزددیگران بر ملا نمی کند، همچنانکه فرمود: "و اعف عنا و اغفر لنا" (2) و نیز فرمود: "و کان الله عفوا
............................................ (1)مفردات راغب ص 339. (2)"سوره بقره آیه 286".
صفحه : 79
غفورا" (1) که اول عفو را ذکر می کند، بعد مغفرت را.
و از همین جا روشن گردید که عفو و مغفرت هر چند که به حسب عنایت ذهنی دو چیزمختلفند و یکی متفرع بر دیگری است و لیکن به حسب خارج و مصداق یک چیزند و معنای آندو اختصاصی نیست بلکه اطلاق آن دو بر غیر خدای تعالی به همان معنا صحیح است، همچنانکه خدای تعالی عفو را در مورد انسانها استعمال نموده می فرماید: "الا ان یعفون او یعفوالذی بیده عقدة النکاح" (2).
و همچنین کلمه مغفرت را استعمال نموده می فرماید: "قل للذین آمنوا یغفروا للذین لا یرجون ایام الله" (3).
و نیز می فرماید: "فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر..."که به رسول خدا(ص)دستور می دهد از افرادی که مورد نظرند عفو کند، و بر نا فرمانی آنان مؤاخذه و عتاب و سرزنش و امثال آن نکند و اینکه بر ایشان در آثاری که گناه آنان برای شخص آن جناب دارد از خدا طلب مغفرت کند، با اینکه آمرزش بالاخره کار خود خدای تعالی است.
عفو و مغفرت علاوه بر آثار تشریعی و اخروی شامل آثار تکوینی و دنیوی نیز می شودو نیز این معنا روشن شد که معنای عفو و مغفرت منحصر در آثار تشریعی و اخروی نیست بلکه شامل آثار تکوینی و دنیائی نیز می شود، به شهادت اینکه در قرآن کریم در همین موارداستعمال شده است، از آن جمله فرموده: "و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفواعن کثیر" (4) و این آیه بطور قطع شامل آثار و عواقب سوء دنیائی گناهان نیز هست.
و معنای آیه زیر نیز نظیر آن است که می فرماید: "و الملائکة یسبحون بحمد ربهم ویستغفرون لمن فی الارض" (5).
و همچنین کلام آدم و همسرش که بنا به حکایت قرآن عرضه داشتند: "ربنا ظلمناانفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین" (6) بنا بر اینکه منظور از ظلم آدم و حوا،
............................................ (1)"سوره نساء آیه 99". (2)مگر آنکه آن کس که گره نکاح بدست او است عفو کند."سوره بقره آیه: 237". (3)به کسانی که ایمان آورده اند بگو نسبت به کسانی که امید ایام الله را ندارند مغفرت پیش گیرند."سوره جاثیه آیه: 14". (4)آنچه مصیبت به شما می رسد به خاطر اعمالی است که به دست خود کرده اید، تازه خدای تعالی از بسیاری گناهانتان عفو می فرماید."سوره شورا آیه: 30". (5)و ملائکه پروردگار خود را با حمد تسبیح گویند، و برای ساکنین زمین استغفار می نمایند.
"سوره شورا آیه: 5". (6)پروردگارا ما به خود ستم کردیم و اگر تو ما را نیامرزی و به ما رحم نکنی بطور قطع از خاسران خواهیم شد."سوره اعراف آیه: 23".
صفحه : 80
نافرمانی از نهی ارشادی خدا باشد نه از نهی مولویش، (چون اگر منظور مخالفت از نهی مولوی باشد - که البته نیست - آیه شریفه شاهد گفتار ما یعنی شمول دو کلمه"عفو"و"مغفرت"نسبت به آثار تکوینی وغیر شرعی نخواهد بود).
و آیات بسیاری از قرآن کریم دلالت دارد بر اینکه قرب و نزدیکی به خدای تعالی ومتنعم شدن به نعمت بهشت، موقوف بر این است که قبلا مغفرت الهیه شامل حال آدمی بشود وآلودگی شرک و گناهان به وسیله توبه و نظیر آن پاک شده باشد، چرک و آلودگی ای که آیه شریفه: "بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون" (1) و پاک شدنی که آیه: "و من یؤمن بالله یهدقلبه" (2) بدان اشاره دارند.
و کوتاه سخن اینکه عفو و مغفرت از قبیل بر طرف کردن مانع و ازاله منافیات است، چون خدای تعالی ایمان و خانه آخرت را حیات، و آثار ایمان و افعال دارنده آن را و سیره اهل آخرت در زندگی دنیا را نور خوانده و فرموده است، "ا و من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورایمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها" (3) ؟و اصلا زندگی واقعی را دارآخرت دانسته، و فرموده: "و ان الدار الاخرة لهی الحیوان" (4) شرک مرگ، و معصیت ظلمت است و مغفرت ازاله مرگ و ظلمت می باشدپس شرک مرگ و معصیت ظلمت است، همچنان که باز در جای دیگر فرموده: "او کظلمات فی بحر لجی یغشیه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج یده لم یکد یریها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور" (5) ، پس مغفرت در حقیقت از بین بردن مرگ و ظلمت است، و معلوم است که مرگ بوسیله
............................................ (1)بلکه اثر سوء گناه در دلهایشان بجای مانده."سوره مطففین آیه: 14" (2)و هر کس به خدا ایمان آورد خدا قلبش را هدایت می کند."سوره تغابن آیه: 11". (3)آیا کسی که مرده بود، و ما او را زنده کردیم، و برایش نوری قرار دادیم.تا با آن در مردم آمد وشد کند، صفتش مثل صفت کسی است که در ظلمت هائی چند قرار دارد، که خارج شدن از آن برایش نیست."سوره انعام آیه: 122". (4)"سوره عنکبوت، آیه: 64". (5)و یا نظیر ظلمت ها در دریائی عمیق است، که موجهائی رویهم بر بالای آن ظلمت ها وابرهائی تیره و روی هم بر بالای آن موجها باشد، که معلوم است در چنین وضعی ظلمت ها روی همند، وبطوری تاریک است که اگر کسی دست خود را از گریبان در آورد آن را به هیچ وجه نمی بیند، و کسی هم که خدای تعالی در زندگیش برایش نوری قرار نداده او هیچ نوری دیگر ندارد."سوره نور آیه: 40".
صفحه : 81
حیات و نور از بین می رود، و حیات هم عبارت است از ایمان و نور عبارت است از رحمت الهیه.
پس کافر حیات و نور ندارد و مؤمن آمرزیده، هم حیات دارد و هم نور، و مؤمنی که هنوز گناهانی با خود دارد زنده است، و لیکن نورش به حد کمال نرسیده، با آمرزش الهی است که به آن حد می رسد، چون خدای تعالی فرموده: "نورهم یسعی بین ایدیهم، و بایمانهم یقولون ربنا اتمم لنا نورنا و اغفر لنا" (1).
پس، از همه مطالب گذشته این معنا روشن شد که مصداق عفو و مغفرت وقتی در امورتکوینی به خدای تعالی نسبت داده شود، معنایش بر طرف کردن مانع به وسیله ایراد سبب است و در امور تشریعی به معنای ازاله سببی است که نمی گذارد ارفاق و رحم مولا در مورد سعادت وشقاوت شامل حال بنده او شود، عفو و مغفرت آن مانع را بر می دارد، و در نتیجه بنده دارای سعادت می شود.
............................................ (1)مؤمنین نورشان جلوتر از خودشان است و در پیش رویشان و در طرف راستشان در حرکت است، می گویند پروردگارا نور ما را تمام کن، و ما را بیامرز."سوره تحریم آیه: 8"