البرز نظامی: شاید برای کسانی که اقتصاد نخواندهاند، این علم یک علم بیرحم و کسلکننده به نظر برسد. علمی که گویا تنها با مشتی عدد و رقم سروکار دارد. علمی که گویا هیچ نوعدوستی در آن جا ندارد. واقعیت آن است که در نگاه اول، علم اقتصاد اینچنین به نظر میرسد؛ اما زمانی که با آن همدم و همراه میشوید، تازه متوجه میشوید که این علم ماورای این نگاه گذرا ایستاده است. بیراه نیست که اگر بگویم این علم شما را بدون آنکه متوجه آن شوید، شفیتهتان میکند. آنچنان که دیگر نمیتوانید جز از نظرگاه علم اقتصاد به جهان بنگرید و آن را فهم کنید.
کموبیش همگان در عصری که ما در آن زندگی میکنیم، به اهمیت علم اقتصاد پی بردهاند. ادعای گزافی نیست که اگر بگویم پس از مدرنیته همهچیز به اقتصاد فروکاسته شده است. درست همانطور که دیوید رومر، اقتصاددان آمریکایی بیان میکند تاریخ جهان را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: جهان قدیم و جهان جدید. او مبنای این تقسیمبندی را نرخ رشد اقتصادی قرار میدهد. در واقع رومر در اینجا به یک نکته مهم تاریخی اشاره میکند. او بیان میکند که تفاوت عمده ما با نیاکانمان در نرخ رشد اقتصادی است که ما آن را تجربه میکنیم.
این نرخ پس از انقلاب صنعتی آنچنان افزایش خیرهکنندهای پیدا میکند که دیگر نمیتوان از آن بهعنوان محل تمایز ما با گذشتگان یاد نکرد. تمایزی خیرهکننده که با خود تمام اختلاف ما با گذشته را شرح میدهد؛ همان تمایزی که طول عمر بیشتر ما، دانش بیشتر ما، مسکن و امکانات فراهی بیشتر ما نسبت به گذشته را شرح میدهد. همان نرخی که تفاوتش میان کشورها، اختلاف سطح زندگی بین مردم هم عصر را نیز مشخص میکند. همان نرخ رشدی که بدل به هدف نوع بشر و هر ملتی شده است. درست همانطور که لوکاس فقید بیان کرد، این نرخ آنچنان ذهن انسان مدرن را به خود مشغول کرد که وقتی شما به آن فکر میکنید، دیگر نمیتوانید به هیچچیز دیگری فکر کنید.
سالها پیش دکتر مدنیزاده، استاد اقتصاد دانشکده اقتصاد و مدیریت دانشگاه شریف در جلسه اول کلاس اقتصاد کلان خود یک جمله درخشان را مطرح کرد؛ اینکه در ظاهر نرخ رشد اقتصادی یک عددی است مانند تمام اعداد جهان! این نرخ عددی است که شاید به زور از 10درصد فراتر رود. به همین خاطر، این عدد کوچک شاید آنقدرها به چشم نیاید. به بیان دیگر، در میان مردم و سیاستمداران، اینکه این نرخ از 5درصد به 4درصد یا 6درصد بدل شود، شاید آنچنان تفاوتی نکند.
اما واقعیت آن است که این گزاره برای اقتصاددانانها صادق نیست! زیرا آنها به خوبی میدانند که یک درصد بالا و پایین رفتن این عدد به معنای یک تغییر معنادار در عایدی مردم است. یک درصد پایین آمدن آن شاید به معنای از دست رفتن کرورکرور امکانات بهداشتی و در نتیجه، مرگ چندین هزار نفر بیشتر از مردم کشور در آن سال باشد یا حتی به معنای از دست رفتن کرورکرور درآمد مردم و فروافتادن آنها به درون چاه فقر باشد. بنابراین، برای اقتصاددانها این اعداد یکسری اعداد بیروح و خشن نیستند، بلکه برای آنها این اعداد حکم مرگ و زندگی را دارند.
حال با این مقدمه آیا میتوان این ادعا را مطرح کرد که رشد اقتصادی مساله اصلی علم اقتصاد است؟ در واقع پاسخ این پرسش منفی است. رشد اقتصادی بهعنوان یکی از سه شاخص اصلی نظریه اقتصاد کلان، پس از تولد تدریجی این نظریه بعد از بحران بزرگ اقتصادی اواخر دهه1920، پا به عرصه وجود گذاشت. این در حالی است که افزایش خیرهکننده این نرخ به مدت بیش از یک قرن پیش از مطرح شدن آن بهعنوان یک هدف تعریفشده ظهور و بروز پیدا کرده بود. بنابراین این نرخ نسبت به علم اقتصاد و در نتیجه مسالهمحوری آن که اقتصاد در واکنش به آن بدل به یک دانش نظاممند شده بود، یک امر متاخر است. امری که حتی میتوان آن را به نوعی نتیجه دستاوردهای علم اقتصاد محسوب کرد تا هدف آن. حال با این توصیف، مساله علم اقتصاد چیست؟
علم اقتصاد از سال1776 میلادی تاکنون یک هدف محوری داشته است، هدفی که میتوان آن را در جایجای نظریه اقتصاد خرد بهعنوان نظریه مادر این علم یافت. علم اقتصاد در واکنش به یک واقعیت تلخ پدید آمد؛ اینکه جهان ما با کمبود منابع مواجه است و در نتیجه، هیچکس نمیتواند همه آنچه را که میخواهد داشته باشد. بنابراین او باید دست به انتخاب بزند. انتخابی از این جنس که چیزی را باید فدای چه چیز دیگری کند. درست بر همین اساس است که علم اقتصاد بدل میشود به علمی که قصد دارد تا به تمام بازیگران اقتصادی یاد دهد که چگونه میتوانند انتخابی عاقلانه داشته باشند؛ انتخابی که موجب میشود تا چه در مقام مصرفکننده و چه در مقام تولیدکننده بهترین یا به قول اقتصادی بهینه باشد. فدا کردن خواستهای برای خواستهای دیگر شاید یک امر بیرحمانه به نظر برسد.
درست به همین خاطر است که شاید برخی این علم را بیرحم و کسلکننده تلقی میکنند، اما واقعیت آن است که علم اقتصاد تنها از حقیقت تلخ ماجرا پرده برمیدارد و درصدد آن است تا این حقیقت تلخ را تا جایی که میتواند به نفع افراد تغییر دهد. شاید درست بهدلیل همین ویژگی است که آلفرد مارشال فقید، این علم را منطق سرد برای احساسات گرم میخواند. اینکه علم اقتصاد علمی بیرحم و کسلکننده نیست.بلکه، این علم واقعیت را میشناسد و به عمق خطیربودن آن واقف است و خود را متعهد میداند که در این راه صادق باشد و با یافتن راهی به واقع، سعی میکند آن را تا آنجا که ممکن است، به نفع رویاهای افراد تغییر دهد.
زمانی که از منظر علم اقتصاد به جهان نگاه میکنید، هر انسانی چه در مقام مصرفکننده و چه در مقام تولیدکننده ترجیحاتی برای خود دارد. ترجیحاتی که تحقق آنها مطلوبیت این انسانها از زندگی را ارتقا میبخشد. علم اقتصاد شاید تنها علمی است که ترجیحات متفاوت افراد را تحقیر نمیکند. آنها را میپذیرد و رسمیت میبخشد و به همه آنها کمک میکند تا بهترین تصمیم را به نفع خود بگیرند. این علم به جای جنگیدن با انسانها یاور آنها میشود و از دل این یاوری معجزاتی میکند که در تمام این دو قرن اخیر دیدهایم. معجزه رشد اقتصادی، درست از دل همین امر زاده میشود. علم اقتصاد با پذیرش ترجیحات متفاوت افراد و کمک به بهینهترین سطح از تحقق آنها معجزه رشد اقتصادی را خلق کرد؛ معجزهای که موجب شد تا امروز کیفیت زندگی ما قابل قیاس با نیاکان ما در دو قرن گذشته نباشد.
بیراه نیست که اگر بگویم، علم اقتصاد بهعنوان فرزند خلف عصر روشنگری، با پذیرش آزادی انسانها به ما نشان داد که آزادی معجزه میکند. آزادی نهتنها ترسناک نیست که زیباترین نعمتی است که به انسانها تعلق گرفته است؛ همان نعمتی که علم اقتصاد به مثابه مدافع آن، زندگی میلیونها انسان را در دو قرن اخیر، از مرگ، فقر و بیسوادی نجات داد. پس زنده باد علم اقتصاد!