1- نظریه سیاسی اسلام و شبهه محدود گشتن آزادی
با توجه به این که جامعه اسلامی باید بر اساس احکام و قوانین اسلامی و قوانین متغیری که در چارچوبه ارزشهای اسلامی وضع می شود اداره گردد و سیستم حکومتی باید با قوانین اسلام منطبق باشد و مجریان قانون نباید از محدوده احکام و دستورات اسلامی پا را فراتر نهند و مردم نیز موظف اند که به قوانین اسلامی عمل کنند، حال این سؤال اساسی مطرح می شود که آیا چنین نظریه ای با آزادی انسان سازگار است؟ انسان باید در وضع مقررات زندگی خود و در کیفیت اجرای آن آزاد باشد، این که بگوییم حتما باید در این چارچوب حرکت کند و این مقررات را رعایت کند، با اصل آزادی انسان که یکی از حقوق مسلم بشر است منافات دارد.
پیش از پرداختن به شبهه و سؤال فوق، لازم است نکته ای را به عنوان مقدمه عرض کنم که در بحثهای دیگر نیز مورد استفاده قرار می گیرد و باید با دقت مورد توجه قرار گیرد: هنگامی که ما با مفاهیم عینی و انضمامی سر و کار داریم، تفاهم چندان مشکل نیست.برای مثال، در علوم طبیعی ما با مفاهیم عینی روبرو هستیم، یعنی، وقتی می گوییم آب، حرکت و برق، و در امور پزشکی، وقتی می گوییم چشم، گوش، دست و پا، معده، ریه و کبد تفاهم درباره این مسائل آسان است، زیرا همه می فهمند که منظور از این الفاظ چیست.بله ممکن است بندرت موارد ابهام آمیزی وجود داشته باشد، مثل این که اگر آب گل آلود بود، باز هم آب هست یا نه؟ این گونه موارد نادر است و غالبا آنجا که سروکار ما با مفاهیم عینی و انضمامی است چندان مشکلی در تفاهم پیش نمی آید.اما آنجا که سروکار ما با مفاهیم انتزاعی است - مثل مفاهیم فلسفی و مفاهیمی که در علوم انسانی مانند روان شناسی، جامعه شناسی، حقوق، علوم سیاسی و امثال آنها به کار می رود - تفاهم مشکل می شود.گاهی واژه ای دارای تعریفهای بسیار متغایری است و این اختلاف در تعاریف که برای این واژه ذکر می شود، موجب بروز مشکلات بسیاری در تفاهم می شود.غالبا در بحثهایی که بر سر چنین واژه هایی درگیر می شود، افراد به نتیجه قطعی و مشخصی نمی رسند.
برای مثال، همه با واژه فرهنگ آشنا هستیم و این واژه در نظام آموزشی، در سطوح گوناگون، فراوان به کار رفته است و همچنین در اشعار و ادبیات و سخنان روزمره، با این وجود اگر از کسی بپرسند فرهنگ چیست؟ شاید در بین هزاران نفر، یک نفر پیدا نشود که درست بتواند فرهنگ را تعریف کند.حتی متخصصینی که در مقام تعریف واژه فرهنگ برآمده اند، معتقدند که این واژه از پنجاه تا پانصد تعریف دارد! طبیعی است که وقتی اصطلاح شایعی چنین ابهامی در تعریف آن باشد، آن ابهام و تفاوت نگرش مسائل و دغدغه های اجتماعی را نیز تحت تاثیر خود قرار می دهد.از این رو، وقتی سخن از توسعه فرهنگی به میان می آید، سؤال می شود توسعه فرهنگی چیست و مصادیق آن کدام است؟ و در چه صورت و چگونه فرهنگ توسعه می یابد؟ اگر بودجه ای در مجلس شورای اسلامی برای توسعه فرهنگی تصویب شد، اگر مصارف مشخص و مصادیق روشنی برای آن در نظر گرفته نشود، در هر وزارتخانه ای از این واژه انتزاعی به نوعی تعریف می شود و مصادیق خاصی مطمح نظر قرار می گیرد و زمینه برای سوء استفاده سود جویان فراهم می شود.
2- تفاوت نگرش در مفهوم آزادی
آنچه درباره واژه های انتزاعی عرض کردم که مصادیق مشخصی ندارند و تعریف آنها دشوار است، بدان جهت است که متوجه باشیم ما در بحث آزادی با یک مفهوم انتزاعی سر و کار داریم.وقتی می گویند «آزادی » ، احساس خوبی برای شنونده حاصل می شود و تقریبا همه اقوام و ملل قداست خاصی برای آزادی قائل اند، زیرا انسان فطرتا می خواهد آزاد باشد و همواره در پی کسب آزادی است. اگر بپرسند انسان بهتر است برده باشد یا آزاد؟ قهرا همه ترجیح می دهند که آزاد باشند و برای هیچ کس بردگی مطلوب نیست. اماچون تعریف روشنی از آزادی وجود ندارد، به مواردی بر می خوریم که قائلین به آزادی نیز خود دچار اختلاف می شوند: گاهی در یک طرف، کسی برداشتی را ارائه می دهد و در طرف دیگر، دیگری می گوید: آنچه تو گفتی منظور من نبود و منظور من از آن مفهوم و معنایی که از آن دفاع می کردم چیز دیگری بود.در مقابل، آن یکی نیز حرف طرف را نقض می کند و می گوید آنچه تو به من نسبت دادی منظورم نبود، منظورم چیز دیگری است.
اگر مروری داشته باشیم بر مجموعه مقالات، کتابها و رساله هایی که در ارتباط با مفهوم آزادی است، بخصوص آثاری که در چند سال اخیر ارائه شده، در می یابیم که مفهوم مشخص و مشترکی بین صاحب نظران و نویسندگان وجود ندارد.یک نفر آزادی را به صورتی تعریف کرده است و از آن حمایت می کند و شخص دیگر به معنای دیگر، و به تعریف نویسنده دیگر انتقاد می کند.طبیعی است که با این اختلاف و تفاوت نگرش تفاهم حاصل نمی شود و برای حصول تفاهم باید تعریف مشترکی داشته باشیم تا بحث به نتیجه برسد.یعنی وقتی ما می توانیم به این سؤال که آیا آزادی با اسلام سازگار است یا خیر؟ پاسخ دهیم که بدانیم آزادی به چه معناست.در مورد واژه ای که دارای معانی متعددی است - تا آنجا که نویسندگان غربی، در کتابهایشان، برای آن تا حدود دویست تعریف ذکر کرده اند و هر چند بسیاری از آن تعاریف به هم نزدیک اند و تنها با کم و زیاد شدن یکی یا دو کلمه باهم اختلاف یافته اند، اما در مواردی نیز آن تعاریف با یکدیگر تنافی دارند - چگونه می توان قضاوت کرد که با اسلام سازگار است یا خیر؟
نظیر واژه آزادی واژه «دموکراسی » است که یک واژه غربی است و گاهی به «مردم سالاری » و گاهی به «حکومت و یا حاکمیت مردم » تعریف می شود.اما باز معنای دقیق و مشخصی از آن ارائه نشده است.مشخص نیست که آیا دموکراسی یک نوع حکومت است؟ یا نوعی روش در رفتار اجتماعی است؟ آیا به حوزه حکومت و مسائل سیاسی ارتباط دارد یا به حوزه جامعه شناسی یا مدیریت؟ در این خصوص بحثهای زیادی وجود دارد.بعلاوه، ترجمه چنین واژگانی از زبانی به زبان دیگر بر ابهام و مشکل می افزاید.
همچنین واژه «لیبرالیسم » که سابقا «آزادی خواهی » ترجمه می شد و آزادی خواهی، به تبع واژه آزادی، از جاذبیت و قداست و مطلوبیت ویژه ای برخوردار بود و براین اساس در دهه های آخر حکومت پهلوی احزابی به نام «احزاب آزادی خواه » شکل گرفتند.
پس با توجه به ابهامهایی که در این گونه مفاهیم انتزاعی وجود دارد، بحث مشکل می شود، چون با وجود این ابهامات، مفاهیم لغزنده می شوند و نمی توان بطور قطع بیان کرد که حد معنا این است و دیگر تغییر نمی کند.این گونه مفاهیم کشدار هستند و حد و مرز مشخصی ندارند و قبض و بسط پیدا می کنند، طبیعی است که این مشکلات باعث می گردد که بحث دچار پیچیدگی و ابهام گردد.
حال با توجه به این مشکلات و ابهامات و تفاوت برداشت و نگرش از آزادی - تا آنجا که در حدود دویست تعریف برای آن برشمرده اند - اگر در بررسی آزادی از دیدگاه اسلام، بخواهیم هر یک از تعاریف را جداگانه با اسلام مقایسه کنیم، چنین کاری در محیطهای آکادمیک دشوار و پیچیده است، تا چه رسد به یک بحث عمومی که برای اقشار گوناگون مطرح شود.بناچار باید بحث را به شیوه کاربردی و تطبیقی پیش برد و بنگریم که طرفداران آزادی چه معنا و مفهومی از آن در ذهن دارند؟ و از آزادی چه می خواهند؟ آنگاه ببینیم آنچه آنها می خواهند با اسلام سازگار است یا خیر.آنان که به دنبال آزادی هستند و از آن حمایت می کنند و مدعی می شوند که در این کشور آزادی وجود ندارد، چه معنایی را از آزادی اراده می کنند؟ آیا مطبوعات آزاد نیستند؟ یا افراد آزادی فردی ندارند؟ یا آزادی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ندارند؟ و یا آزادی بیان ندارند؟ اساسا باید دید آن مدعیان در چه حالت و چه صورت مردم را آزاد می دانند؟
اگر مقداری روی مصادیق بحث کنیم، امکان دارد که به نتیجه روشنی برسیم، زیرا حد اقل می دانیم طرف مقابل چه می گوید و چه می خواهد و در این صورت، در زمینه بحث و گفتگو جو مبهم و تیره و تاری وجود نخواهد داشت تا کسانی بتوانند از آن سوء استفاده کنند.
3- مطلق نبودن آزادی و رد شبهه تقدم آن بر دین
معمولا افراد فریبکار و مغرض از مفاهیم انتزاعی و لغزنده ای چون «آزادی » به نفع اغراض خود سوء استفاده می کنند، طوری آن را ذکر می کنند که مخاطب به شکلی می فهمد، ولی قصد اصلی این افراد دقیقا چیز دیگری است و با بیان کلمات فریبنده و با روشهای مغالطه آمیز اغراض سوء خود را تلقین می کنند.برای مثال، در بحثها، سخنرانی ها و مقالات برخی از مجلات و روزنامه ها این سؤال را مطرح کرده اند که آیا دین بر آزادی مقدم است و یا آزادی بر دین؟ آیا اصل آزادی است و دین تابعی از آزادی است، یا اصل دین است و آزادی تابعی از دین است؟
بی تردید، این سؤال به نظر می رسد که سؤالی علمی است و فهم این که دین اصل است یا آزادی جاذبه بسیاری دارد.اما در مقام بحث اگر بگوییم دین اصل است، می گویند: تا کسی آزاد نباشد چگونه دینی را انتخاب می کند؟ زیرا باید آزاد باشد تا دین را بپذیرد، پس معلوم می شود که آزادی بر دین مقدم است.آنگاه نتیجه می گیرند که دین نمی تواند آزادی را محدود کند، چون آزادی پدر دین است و بر آن تقدم دارد! پس انسان هرکاری را می تواند انجام دهد و به هر صورتی که خواست می تواند بیندیشد! چنانکه می نگرید، این استدلال مغالطه آمیز بظاهر موجه به نظر می رسد، زیرا اگر کسی آزاد نباشد، چگونه می تواند اسلام را بپذیرد.او باید آزاد باشد تا اسلام را بپذیرد، پس معلوم می شود که آزادی بر دین مقدم است و اساس آن است و به دین اعتبار می بخشد و اساسا علت وجودی دین است.در این حالت، دین دیگر نمی تواند عامل زاینده و سازنده خودش را از بین ببرد و یا محدود کند.در نهایت، نتیجه می گیرند که در هر محیط دینی هر فردی نهایت آزادی را خواهد داشت!
عده ای دیگر استدلال می کنند که وقتی انسان آفریده می شود برده نیست، بلکه آزاد است، پس باید در زندگی نیز آزاد باشد. همچنین استدلال می کنند که داشتن اختیار و اراده آزاد یک ارزش بی همتاست.بر این اساس، اگر وقتی انسان وارد دنیا شد دست و پایش فلج باشد و زبانش لال باشد، چه ارزشی دارد؟ ارزش انسان در این است که آزاد باشد که هر کجا خواست برود و هر حرکتی که خواست با دستش انجام دهد و هر چه می خواهد بگوید.حال که انسان تکوینا آزاد آفریده شده است، قانونا نیز باید آزاد باشد! این همان مغالطه طبیعت گرایانه است که از «است » «باید» ناصحیح استنباط شده است.ما اگر بخواهیم به این مسائل جدی بپردازیم، نیازمند ارائه بحثهای فلسفی دقیق و آکادمیک هستیم و به این زودی ها به نتیجه نخواهیم رسید.همان طور که بیان شد، اگر بخواهیم درباره تعریف آزادی بحث کنیم، باید دهها تعریف را بررسی کنیم، از این رو، بهتر است که روی مصادیق آن بحث کنیم و به کسانی که فریاد آزادی سر می دهند بگوییم: آیا اجازه می دهید که کسی سیلی محکمی به گوش شما بزند و استدلال کند که آزادم؟ قطعا پاسخ منفی است و خواهند گفت بدیهی است که منظور ما این نیست، زیرا این تجاوز به حق دیگری است.پس نتیجه می گیریم که آزادی در حدی مطلوب است که موجب تجاوز به حقوق دیگران نشود و آزادی مطلق نیست.حال اگر بگوییم اجازه می دهید کسی هر چه خواست درباره فامیل و ناموس شما بگوید؟ او به شما کتک نمی زند، بلکه تنها به شما بی حرمتی می کند و فحش و ناسزا می گوید.طبیعی است که اجازه نخواهد داد، چون این رفتار نیز تجاوز به حقوق دیگران است و عرض و ناموس هرکس، در جامعه، محترم است.پس معلوم می شود که تجاوز به عرض و ناموس منحصر به تجاوز فیزیکی نیست.
حال اگر کسی بخواهد در روزنامه بر علیه او بنویسد و آبرو و شخصیت او را با مقاله و نوشته ای لکه دار کند، آیا در این صورت که برخورد فیزیکی صورت نگرفته و با زبان به او توهین و بی حرمتی نشده، او اجازه خواهد داد؟ مسلما او اجازه نخواهد داد و آن عمل را تجاوز به حقوق و به خطر افکندن عرض و ناموس خود می داند و اجازه نمی دهد که دیگران آبرویش را بریزند و حقوقش را پایمال کنند.پس تاکنون سه قید اصلی برای آزادی مورد تایید قرار گرفت و اگر این قیود رعایت نشود، به حقوق دیگران تجاوز شده است.
4- لزوم رعایت ارزشها و مقدسات هر جامعه
نکته دیگری که باید به آن بپردازیم این است که ارزشها و مقدسات در جوامع متفاوت اند و بطور نسبی مورد نظر قرار می گیرند. برای مثال، در برخی محیطها اگر کسی به دلخواه با خواهر کسی یا دختر کسی رابطه ای برقرار کند عیبی ندارد.همان گونه که در کشورهای اروپایی و آمریکایی بدون استثناء اگر هر کسی با هر زنی روابط دوستانه برقرار کند، به هر جا که بینجامد هیچ اشکالی ندارد، چون با رضایت طرفین است.اما اگر شاکی برود، در دادگاه، شکایت کند که به عنف به من تجاوز شده است و من راضی نبودم، دادگاه به شکایت او رسیدگی می کند.اما صرف این که مرد و زنی دوستانه و به دلخواه خود روابطی داشته باشند عیبی ندارد! حال اگر کسی به یک نفر بگوید: من با خواهر شما دوست هستم و دیشب هم فلان جا بودیم، در فرهنگ اروپایی این سخن زشت نیست و چه بسا خوشنود هم بشوند، اما در جامعه و محیط ما زشت است و فحش تلقی می شود و کسی حق ندارد چنین سخنی بگوید.
از اینجا یک نتیجه دیگری می گیریم و آن این است که هر جامعه ای برای خود ارزشهایی دارد و چیزهایی را محترم و دارای قداست می شمارد، در حالی که ممکن است در جامعه دیگری این قداست ها و ارزشها مطرح نباشد.حال مبنای این قداست ها و ارزشها کدام است؟ بی شک مبنای این قداست ها و ارزشها فرهنگ و محیط اجتماعی و باورهای هر جامعه است و بدیهی است که این ارزشها بر اساس جامعه، فرهنگ و محیط اجتماعی هر فرد در هر کشوری تعریف می شود.لذا اگر در محیطی، بر اساس فرهنگ خاص آن مردم، چیزی قداست داشت و محترم بود، نباید به آن تجاوز و بی احترامی کرد و هر کس در هر محیطی حق ندارد که هر چه خواست بگوید، بلکه باید به گونه ای سخن گوید که به مقدسات آن مردم بی احترامی نشود.
دریافتیم که آزادی دارای قیودی است و بطور خاص در هر جامعه باید ارزشها و مقدسات آن جامعه محترم شمرده شود.لازمه آزادی این نیست که انسان هر چه خواست بگوید و به هر قسم که خواست عمل کند.بله در محیطی که سخنی را بی احترامی تلقی نمی کنند، گفتنش رواست، اما در جامعه ای که آن سخن و یا عمل بی احترامی به مقدسات جامعه و مذهب تلقی می شود، کسی حق ندارد بدون توجه به ارزشها و مقدسات هر چه خواست بگوید و هرکار خواست انجام دهد و کسی چنین اجازه ای نمی دهد.گر چه در غرب برخی مسائلی که ذکر شد از قداست برخوردار نیستند و ارزش شمرده نمی شوند و هر کس در گفتنش و انجامش آزاد است، اما در جامعه ما به دلیل حاکمیت مقدسات و ارزشهای متفاوت با آنچه در غرب مطرح است، آزادی از آن وسعت و گستردگی برخوردار نیست که هر کس هر چه خواست به نوامیس مردم نسبت دهد.دلیل این امر آن است که در فرهنگ ما این مسائل ارزش دارند و رعایت ارزشها و مقدسات هر قوم و جامعه ای لازم است و تجاوز به آنها به بهانه آزادی صحیح نیست.پس آزادی به آن وسعتی که برخی تصور کرده اند، مورد قبول هیچ انسان عاقلی نیست و باید آزادی را به گونه ای تعریف کنیم که شامل هتک و زیر پا نهادن مقدسات و ارزشهای جامعه نشود.بر این اساس، در جامعه ای که نوعی سخن گفتن بی احترامی به مقدسات مردم تلقی می شود، گفتن آن سخن ممنوع است.در جامعه اسلامی کسی حق ندارد به بهانه آزادی، به مقدسات اسلامی و مقدسات مردم بی احترامی کند، مخصوصا آن مقدساتی که برای مردم از جانشان عزیزتر است.
مردم ما ثابت کردند که حاضرند صدها هزار جان عزیزانشان فدا بشود، اما اسلام پا برجا بماند.حال وقتی در فرهنگ غربی به هر صورت به کسی اهانت شود - مثلا به او بگویند دماغت بزرگ است و بد ریخت هستی - او حق دارد به دادگاه برود و شکایت کند، در فرهنگ ما نیز اگر کسی به چیزی توهین کند که از جان، ناموس، پدر، مادر، زن و فرزند برای مردم عزیزتر است، طبیعی است که مردم حق دارند به او اعتراض کنند که چرا به اسم آزادی به مقدسات ما توهین کردی.
5- انگیزه های نامشروع در بیان آزادی
آن کسانی که دم از آزادی می زنند و روضه نبودن آزادی می خوانند و مرثیه سرایی می کنند که آزادی در ایران نیست، چه می خواهند بگویند؟ برخی از آنها رفتارهایی را در کشورهای غربی دیده اند و یا شنیده اند و یا فیلمهایی را تماشا کرده اند و هوس کرده اند که زندگی ای مثل غربی ها داشته باشند، در ایران اجازه این کارها داده نمی شود.مگر حکومت اسلامی از کجا دستور می گیرد؟ مگر حکومت اسلامی از اسلام، خدا و پیامبر دستور نمی گیرد؟ آنها حکم خدا را نمی خواهند بپذیرند، برای ولی فقیه بهانه و اشکال تراشی می کنند و کینه او را به دل می گیرند.در صورتی که ولی فقیه از خودش چیزی نمی گوید:
...فانهم لا یکذبونک و لکن الظالمین بایات الله یجحدون (1)
کافران در واقع تو را تکذیب نمی کنند، بلکه آیات خدا را انکار می کنند.
مگر فقیه صاحب رساله و مرجع تقلید از خودشان چیزی می گویند؟ آنها هر چه می گویند از قرآن، احادیث، کلام خدا و پیغمبر گرفته شده، اما آنها نمی خواهند این را بپذیرند.در دانشگاههای معتبر آمریکا در فضای باز اتفاق می افتد که دانشجویان دختر و پسر، در حضور دیگران، کاری انجام می دهند که ما از بردن نامش نیز شرم می کنیم.آن وقت معلوم است که در عشرتکده های چنین جامعه ای چه می گذرد و حدس بزنید آن فیلمی که از آن عشرتکده ها تهیه می شود، اگر در اختیار جوانان این مملکت قرار بگیرد، چه تاثیری روی آنان می گذارد! طبیعی است جوانی که چنین فیلمی را مشاهده کرده، صبح که به دانشگاه می رود آرامش ندارد، چون شب خوابش نبرده.از طرفی فشار غریزه زیاد است و از طرفی دیدن این فیلمها بیشتر آنها را تحریک می کند و آرامش و آسایش را از آنها سلب می کند.وقتی چنین جوانی فریاد می زند که آزادی نیست، معنایش این است که نمی گذارید آن چیزی که دلم می خواهد انجام دهم و منظور از بحثهای پراکنده ای که در اطراف آزادی و اسلام و تقدم و تاخر آن می کنند، آزادی در ارضاء غریزه جنسی است.پس از اول بگویید که از آزادی چه می خواهید؟ اگر می خواهید آنچه در محیط کفر و الحاد تجویز می شود و انجام می گیرد در محیط اسلامی نیز تجویز شود، بدانید و مطمئن باشید که چنین نخواهد شد.زیرا مردم جان عزیزانشان را فدا کردند تا ارزشهای اسلامی پیاده شود، نه هرزگی و فساد غرب رایج گردد.
ممکن است کسانی بگویند که ما واقعا مسلمان هستیم و به این نظام رای داده ایم و به امام و رهبری نیز معتقدیم و آن نوع آزادی را که در غرب رایج است نمی خواهیم.بلکه ما علاقه مندیم که آنچه را می خواهیم صریح و مستقیم و بدون دغدغه بنویسیم، می خواهیم آزادی بیان و قلم و آزادی عمل داشته باشیم.این آزادی را به ما بدهید و بگذارید حرفمان را بزنیم.این سخن و درخواست موجهی است و در اعلامیه حقوق بشر نیز یکی از حقوقی که برای همه انسانها، به عنوان فوق قوانین موضوعه، در نظر گرفته شده آزادی مطبوعات و آزادی بیان است و این آزادی ها در دنیا به عنوان اصول دموکراسی شناخته شده است.به ایشان گفته می شود که شما آزادید نظر خودتان را راجع به مجریان قوانین بنویسید و بیان کنید.اما آیا شما همین چیزها را می خواهید بگویید؟ مثلا می خواهید بگویید فلان قاضی در فلان شهر درست عمل کرد یا نکرد؟ فلان شهردار درست عمل کرد یا خیر؟ فلان کارمند اداره درست رفتار کرد یا نکرد؟ یا می خواهید راجع به اصل اسلام و ارزشهای اسلام چیزی بنویسید و همه چیز را نفی کنید؟ یا می خواهید به مقدسات توهین کنید؟
6- محدودیت آزادی بیان
اگر منظور شما از آزادی این است که آنچه انجامش جایز نیست، نوشتن و گفتنش جایز باشد، چنانکه در مثال عرض کردیم، چطور کسی مجاز نیست که حتی کلام اهانت آمیزی درباره شخص شما بگوید و چنین آزادی ای ندارد، اما وقتی نوبت می رسد به توهین به مقدسات و ارزشها می گویید آزادی بیان اقتضا می کند که ما هرچه می خواهیم بنویسیم و هر چه می خواهیم بگوییم! چطور نسبت به شخص خودتان اجازه نمی دهید کسی یک کلمه توهین آمیزی به زبان بیاورد و گفتید می رویم دادگاه و شکایت می کنیم.اجازه نمی دهید که مسائل شخصی شما را در روزنامه بنویسند و گفتید کسی حق ندارد که اسرار مرا افشا کند و آنها را در روزنامه بنویسد.حال چطور شما حق دارید اسرار یک ملتی را افشا کنید؟ چطور در نظر شما افشای اسرار یک فرد جایز نیست، اما افشای اسرار یک ملت جایز است! یعنی در نظر شما وقتی یک فرد تبدیل به شصت میلیون شد، افشای اسرار او جایز می شود؟ آیا نباید نسبت به یک جامعه در گفتار و نوشتار حدودی را رعایت کرد و هر چیزی را نگفت و هر چیزی را ننوشت؟ جامعه نیز حقوقی دارد، مقدساتی و ارزشهایی دارد و باید حریم ارزشهای جامعه حفظ بشود و نباید مقدسات شکسته شود.
همان طور که شما بی احترامی به شخص خودتان را تحمل نمی کنید و اجازه نمی دهید کسی به حریم ناموس و اسرار خانوادگی شما تجاوز کند، چطور به خود اجازه می دهید که به مقدسات یک جامعه شصت میلیونی که صدها هزار شهید برای پاسداری از آنها داده است، توهین کنید؟ آیا به نظر شما هیچ منعی نباید وجود داشته باشد؟ آیا به بهانه وجود آزادی، نباید هیچ حد و مرز قانونی وجود داشته باشد؟ مگر آزادی مطلق است؟ اگر آزادی مطلق بود که من نیز باید حق داشته باشم که هر چه خواستم درباره هر کسی بگویم! چطور وقتی حرمت و مقدسات یک ملت شصت میلیونی شکسته می شود، اگراعتراضی به شما بشود می گویید بیان آزاد است! چه مغالطه ای از این بالاتر که شکستن حریم یک فرد جایز نیست، اما شکستن حریم یک ملت 60 میلیونی، بلکه یک جامعه یک میلیاردی مسلمان جایز است؟ این چه منطقی است؟ آیا به صرف این که در اعلامیه حقوق بشر آمده که مطبوعات یا بیان آزاد است، تجاوز به حریم مقدسات نیز آزاد می شود؟ ! یک کلمه مبهم آزادی به کار می رود و هر کسی آن را به دلخواه خود تفسیر و از آن سوء استفاده می کند.
7- ضرورت تبیین مفاهیم و مصادیق واژه ها
در اینجا پیشنهاد می کنم که به جای استفاده از الفاظ مبهم و کش دار بر مصادیق تکیه کنیم.بگویید این کار جایز است یا جایز نیست؟ مثلا به جای این که بگویید آیا اسلام با دموکراسی موافق است یا نه، بگویید شما چه می خواهید و چه کاری می خواهید انجام دهید؟ آیا می خواهید خدا و احکام او را نادیده بگیرید، این را اسلام نمی پذیرد.اگر دمکراسی به این معناست که مردم حق دارند هر قانونی را وضع کنند، گر چه بر خلاف قانون خدا باشد، اگر همه عالم هم جمع شوند ما چنین دموکراسی ای را نمی پذیریم.اما اگر دموکراسی، یعنی، مردم در سرنوشت خودشان مؤثر باشند، کسی بر آنها تحمیل نکند، اما مردم در چارچوبه ارزشهای اسلامی و قوانین و مبانی اسلامی حرکت کنند، این چیزی است که در کشور ما از آغاز انقلاب بدان عمل شده است: اگر ادعا کنیم که در هیچ کشوری از کشورهای دنیا به اندازه ایران به آرای مردم احترام گذاشته نمی شود، شاید ادعای گزافی نباشد. چون من اسناد و مدارک کافی در اختیار ندارم می گویم «شاید» ، ولی معتقدم که در هیچ جای دنیا چنین آزادی ای وجود ندارد.
پس بهتر است به جای این که بر سر کلمه دموکراسی مجادله کنیم که آیا اسلام با دموکراسی مخالف است یا موافق، بیایید مصادیقش را مشخص کنید که مثلا آیا اسلام اجازه می دهد که همجنس بازی آزاد و قانونی شود و لو همه رای بدهند؟ بدیهی است که اسلام هرگز اجازه نمی دهد و لو مردم صد در صد به آن رای دهند.اگر دموکراسی این قدر بی حد و حصر است ما آن را قبول نداریم.اما اگر منظورتان از دموکراسی این است که مردم انتخابات آزاد داشته باشند، نمایندگان مجلس را آزادانه انتخاب کنند، رئیس جمهورشان را آزادانه انتخاب کنند و حق داشته باشند نمایندگان مجلس و مسؤولین نظام را استیضاح کنند، البته باید این آزادی وجود داشته باشد که دارد و ما نیز صد در صد از آن حمایت می کنیم.پس بهتر است که به جای استفاده از الفاظ و کشمکش بر سر آنها، بیاییم بر روی مصادیق بحث کنیم.بی پرده و عریان بگوییم که چه می خواهیم تا جواب قاطع هم بشنویم.وقتی الفاظ مبهم، کشدار، لغزنده و مفاهیم نامشخص به کار می رود، طبعا جواب مشخصی هم نخواهد داشت: مفاهیمی از قبیل آزادی، دموکراسی، لیبرالیسم، جامعه مدنی و تمدن و فرهنگ مفاهیمی هستند لغزنده و قابل تفسیرهای گوناگون که دعوا کردن بر سر اینها بر سر اینها به هیچ وجه عقلایی نیست.بگویید چه چیزی می خواهید، تا بگوییم با اسلام می سازد یا نمی سازد.
پی نوشت:
1. انعام / 33.