مواجهه جوامع شرقی و مسلمان و از جمله ایران با تمدن جدید اروپائیها و پیشرفتهای حاصله از آن تدریجا سبب درک تفاوتهای اساسی موجود میان دو تمدن گردید.تفاوتهایی که تنها در مذهب و دین نبود، بلکه در نوع نگاه به زندگی و انسان میان جوامع شرقی با اروپائیها شکافهایی بوجود آمده بود که زندگی جدیدی را نوید می داد.
در این میان اقشاری از جامعه ایران به سبب جایگاه و موقعیت اجتماعی به این باور رسیدند که زندگی جدید و تمدن مدرن نسبت به فرهنگ و تمدن خودی ارجحیت دارد و بایستی دوگانگی های موجود میان این دو نهایتا به نفع تمدن جدید از میان برداشته شود.در مقابل این دیدگاه جریان دومی نیز شکل گرفت که اگر چه منشأ بوجود آمدن آن نیز پایگاه و طبقه اجتماعی و نیز ویژگیهای شخصیتی طرفدارانش بود ولی به علت کندی در درک تحولات اجتماعی مدتی پس از بروز و قدرت گرفتن جریانات نواندیش و متجدد بوجود آمد و در واقع نوعی واکنش منفی نسبت به حرکت نوگرایان محسوب می شد جریان دوم که ذاتا جریانی ایستا و بطی ء است از آنجا که قادر به تحلیل واقعگرایانه تعارضهای موجود میان دو فرهنگ خودی و بیگانه نبود و عمیقا به سنتهای مذهبی و قومی خود وابسته بود، تنها راه حفظ میراث گذشتگان را در نفی کلی دست آوردهای فرهنگی اجتماعی اروپائیها دید و بر این مبنا با تأکید بر هر چه که از گذشته است به طرد هر چه جدید و مدرن و متعلق به فرهنگ غربی بود، پرداخت.و مسئله مهم و جدی سنتی و مدرن را که موجب سر در گمی جامعه ایران در زندگی شده بود بدون پاسخی معقول و راهگشا به کناری نهاد و به عوض حل مسئله، صورت مسئله را پاک کرد.بدین ترتیب پارادوکس و تناقض گونه سنتی و مدرن، خودی و بیگانه و کهنه و نو که ناشی از برخورد دو تمدن قدیم که زمانی تمام دنیا و از جمله اروپا را در بر گرفته بود با تمدن جدید اروپایی با دو رویکرد کلی جواب داده شد.و بدین ترتیب زمینه برای رویارویی و برخوردهای اجتماعی و سیاسی میان اقشار مختلف پدید آمد.انقلاب مشروطه می تواند ثمره اولین رویارویی اجتماعی به دنبال بروز اندیشه های نو گرایانه در جامعه ایران باشد که بدلیل عدم برخورداری متجددان از حمایتهای برخی اقشار و اصناف ذی نفوذ، نهایتا به بازگشت استبداد و کودتای رضاخان در سال 1299 انجامید.زیرا هنوز بسیاری از مردم و اقشار تأثیر گذار همچون روحانیون، نظامیان و سیاستمداران اساسا با اندیشه های منور الفکرها موافق نبودند و نظر آنان در مورد تجدد محض و زدودن هر آنچه سنتی و متعلق به گذشته است را نمی پذیرفتند هر چند رضا شاه نیز در حکومت خود قسمتی از همین راه را در پیش گرفت و به دنبال تکرار تجربه عثمانی و ایجاد حکومت لائیک بود اما مردم ایران نشان دادند که از فهم و درایت بیشتری نسبت به همسایه ترک خود برخوردارند و حاضر نیستند در عرض چند دهه میراث تمدنی خود را هر چند آفت زده و بیمار از دست بدهند.و اصلاحات مذهبی رضا شاه نتوانست سرنوشت کشور را برای همیشه مشخص کند.
فراز و نشیبهای سیاسی اجتماعی که ذکر شد ناشی از یک اشتباه مهم دریافتن جواب برای مشکل مواجهه شرق و غرب بود.زندگی که با تأثر از یافته های جدید رنگ و بویی دیگر گرفته بود و از سوی دیگر هنوز ساختار سنتی جامعه در مقولاتی چون سیاست، علم ورزی و اقتصاد و صنعت و نیز باورهای دینی و متافیزیکی مردم پا بر جا مانده بود.از این به بعد نوعی پختگی و پیچیدگی در راه حلهای ارائه شده به چشم می خورد که نقطه مشترک میان همه آنها نه نفی یکی از دو مقوله قدیمی و جدید بلکه سعی در ایجاد آشتی و همزیستی میان مقولات متعارض بود.
شاید بتوان گفت، آن شتاب و ذوق زدگی که در میان روشنفکران نسل اول ایران وجود داشت و با سادگی در فکر اضمحلال تمام مظاهر جامعه بود.در اواخر دوره رضا شاه جای خود را به رفرم و اصلاح تدریجی داده بود.و جریانات روشنفکری در حال شکل گیری بودند که با قبول بعضی از ارکان جامعه سنتی ایران همچون سلطنت و مذهب در پی ایجاد تغییراتی در جامعه بودند.اقشار سنتی نیز در مقابل با پذیرش بسیاری از تحولات در جامعه از جمله آموزش و پرورش به سبک جدید و استفاده از محصولات صنعتی و تکنولوژیک غربیها به این واقعیت دست یافته بودند که هر آنچه از فرنگ و اروپا آمده است لزوما نباید کنار گذاشته شود.و بدین ترتیب سنگرهای دو جریان سنتی و مدرن کمی به عقب رانده شد.و همه پذیرفته که راه حل درست و معقول نه نفی کامل یک شیوه زندگی خاص، بلکه اخذ مظاهر خوب و مفید هر دو شیوه و نفی آفات و مضرات آنهاست.البته نمی توان گفت که همه اقشار و خصوصا صاحبان نفوذ و قدرت به راحتی با این روش های معقول نزدیکی داشتند.چرا که هنوز میراث و تربیت خانوادگی در آحاد جامعه ریشه داشت.زیرا صاحبان قدرت همواره کمی دیرتر از دیگران تن به اصلاح و پذیرش واقعیات می دهند.
نکته مهم دیگر اینکه این حرکتهای فکری و اجتماعی به صورت آگاهانه و یا ناخود آگاهانه به دنبال ایجاد روندی بودند که در نهایت به ساختاری جدید که هم عناصر اصیل فرهنگی و مذهبی جامعه ایران در آن وجود داشته باشد و هم تحولات علمی سیاسی و اجتماعی جدید در آن جای داده شده باشد.بدون اینکه ناهمخوانی فاحشی این ساختار جدید را با شرایط سیاسی اجتماعی جدید پیش ببرد و مانع از زوال فرهنگ و تمدن اسلام و ایران شود.از این پس جریانات مذکور که به واسطه پیشرفت ساختار سیاسی و اجتماعی (صاحب نهادهایی در سطح جامعه شده بودند) با پذیرش قواعد جدید فعالیت اجتماعی برای رسیدن به الگوی مورد نظر طبق سلیقه های متنوع به تلاش ادامه دادند و هر یک با محور قرار دادن و تاکید بیشتر بر روی جنبه هایی از فرهنگ و تمدن خودی و یا تمدن جدید شعارها و اصولی را مطرح نمودند.
مذهبی های سنتگرا که عموما در حوزه های علمیه یافت می شوند با قبول شروط بعضی از مظاهر غیر قابل انکار تمدن غربی همچون علم و تکنولوژی، توجه خود را به حفظ دین و سنتها وارزشهای دینی مردم معطوف نمودند و عمدتا با انزوا از مسائل سیاسی به تکرار سخنان خود با همان روشهای سنتی پرداختند.خواست این جریان که بعدها صاحب شاخه های سیاسی فعالی نیز شد صرفا ادامه حیات مذهب در جامعه بود، هر چند هیچ گونه دخالتی در امور اجتماعی سیاسی نداشته باشد و صرفا به آخرت انسانها بپردازد.استراتژی این جریان در عمل سیاسی کنار کشیدن و پذیرا نشدن هر گونه مسئولیتی بود مگر آنکه ادامه فعالیت آن، مشروط به تأیید حکومت و حاکمیت باشد.بنا بر این پذیرش حکومت استبدادی و سلطنت همچون گذشته تاریخ ایران برای آنان امری طبیعی محسوب می شد.در کنار این جریان، مذهبی های ملی گرا بودند که در اوائل سلطنت محمد رضا شاه به همراه دولت دکتر مصدق مجال فعالیت یافتند.این حرکت که از عمق فکری بیشتری برخوردار بود با پذیرش کامل پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک جدید سعی در به خدمت گرفتن علوم و فن آوریهای غربی برای پیشرفت ایران داشت و تفسیرهای جدیدی از مذهب و خدا ارائه می کرد که قرابت بیشتری با مبانی فلسفی و فرهنگی جدید داشت.با کمی تردید می توان این حرکت را از اولین رویکردهای آگاهانه به پارادوکس سنتی و مدرن در جامعه ایران داشت.هر چند بیشتر از آنکه دین و سنت را با تمدن مدرن به نقاط وفاق و اشتراک برساند .به نظر می رسد همان صورت و ساختار سنتی مذهب را بدون ایجاد تغییرات اساسی در کنار زندگی جدید قرار می دهد ولی به هر روی می توان رگه هایی از جریان روشن فکری دین را در آن دید چیزی که مذهبی های سنت گرا هیچگاه دچار آن نشدند و حتی با آن به مقابله پرداختند این جریان که مهندس بازرگان از چهره های شاخص آن بود بعدها با دکتر شریعتی به نقطه مهم و تاریخسازی رسید و یک ساختار منسجم و ایدئولوژیک یافت.و بیشترین تلاشش مصروف آشتی ناپذیری عناصر مذهبی با مقولات جدید می شد و حتی در این مسیر بر خلاف ملی گراها به ایدئولوژیهای مبارزاتی مارکسیستی و چپ نیز نزدیک شد و وجهه انقلابی پیدا کرد.
چیزی که باید بر آن تأکید شود این است که تمامی جریانهای فعال در عرصه سیاسی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی پیش از اتخاذ هر گونه استراتژی برای عملکرد سیاسی و مبارزاتی، خود را با تضادهایی آشکار و پنهان فرهنگی و اعتقادی روبرو می یافتند.و چنانکه گفته شد برخی از آنها توانستند با تلاش شجاعانه ای با واقعیات بزرگ و ناخشنود جامعه سر در گم ایران رویاروی شوند و به راه حلهایی هر چند نا کافی و خادم دست یابند.بعضی نیز همچون جریانهای مارکسیستی و چپ و یا سنتی های افراطی با نادیده گرفتن یکی از طرفین نزاع، تنها به حذف یک طرف متقاعد شدند و با نادیده انگاشتن فرهنگ و تمدن خود چنانکه در گروههای مارکسیست و یا چشم بستن در مقابل واقعیتهای جدید دنیا و تأکید بر صورت ظاهر مذهب و سنتهای جامعه چنانکه در مذهبی های افراطی و سنتگرا به چشم می خورد به راه حل های سیاسی و مبارزه روی آوردند.در هر صورت دو گانگی های مذکور آنچنان روشن و واضحند که نمی توان به هیچ روی بدون در نظر گرفتن آنها به فعالیت اجتماعی و سیاسی روی آرود.
گروههای مارکسیست پیش از پیروزی انقلاب، با نفی مذهب یعنی منشاء تمامی سنتهای ملی و قومی ایران، با ساده اندیشی در فکر مبارزه برای خلق ایران بودند در حالیکه بخشی از هویت و شخصیت ملی و اجتماعی این «خلق» را یکسره نفی می کردند و شاید علت اصلی عدم اقبال گسترده مردم به آنان نیز همین دوری از سنت های مردم بود.هر چند گروههای چپ و مارکسیستی سابقه زیادی در مبارزه علیه نظام سلطنتی داشتند اما به دلیل دومین اشتباه در شناخت ناصحیح از مشکل اصلی جامعه ایران تدریجا مضمحل شدند و حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و سرنگونی نظام استبدادی نیز نتوانستند نظر مردم را به سوی خود جلب کنند.و قبل از فروپاشی تکیه گاه بزرگ آنها اتحاد جماهیر شوروی از گردونه اجتماعی و سیاسی ایران خارج شده بودند.قسمتی از جهان مذهبی نیز که به نحو افراطی به سنتها پا می فشرد دچار اشتباه مشابه ای بوده است و تنها تفاوتش با مارکسیستها در مواجهه با پارادوکس سنتی و مدرن نفی کلی مظاهر غربی است.و با دیدی ابزاری و منفعت انگارانه تنها محصولات صنعتی و فن آوریهای علمی آنها را مورد استفاده قرار دادند.در حقیقت این جریان با گزینش رفاه زندگی جدید و انکار مبانی فلسفی و اخلاقی و اجتماعی آن برخوردی نامعقول و غیر منطقی از خود نشان داد و به خاطر حضور در صحنه های اجتماعی و سیاسی منشاء حرکتهای افراطی گردید و نه تنها به شکل گرفتن الگوی جدید جامعه ایران که متضمن آشتی میان مؤلفه های ناسازگار جامعه می باشد، کمکی نکرد.بلکه با طرح شعارهای نسنجیده و تأکید بدون عمق سنتهای جامعه، به سوء تفاهمهای موجود افزود و نزاعهای بی دلیل را شدت بخشید.گر چه سرنوشت تاریخی چنین جریانی نیز به علت دوری از واقعیتهای جامعه نمی تواند چیزی جز فرجام گروههای چپ و مارکسیستی باشد، اما به یک دلیل هنوز در عرصه سیاسی ایران، صاحب نفوذ است، زیرا با معرفی کردن خود به عنوان مدافع ارزشهای دینی توانسته است با تبلیغات و نفوذی که در رده های بالای حاکمیت دارد از افول خود جلوگیری کند.اما تحولات عمیق و سریعی که مردم ایران را در چند دهه اخیر مورد هجوم قرار داده است به روشنی گویای تفاوت اساسی میان باورهای سنتی و مذهبی آنها با شیوه زندگی جدید است و ریشه های فلسفی و تاریخی زندگی نوین بطور غیر مستقیم، ایمان و اخلاق و عرفهای رایج مردم ایران را به چالشی عظیم وارد نموده است.
با نظر به آنچه آمد در صورتیکه بخواهیم تحلیلی از انقلاب اسلامی ایران با محوریت رویارویی سنت و مدرنیسم ارائه کنیم چند مطلب قابل ذکر است.
1 جامعه ایران، جامعه ای پویا، خود آگاه و منتقد است و تعارضات رفتاری و فکری خود می باشد و ضمن آنکه شدیدا به دین و مذهب و سنتهای تاریخی خود پایبند است شیفته دست آوردهای علمی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی غرب است.از اینرو با خیزشهای بزرگی چون مشروطه، نهضت ملی کردن نفت و قیام 15 خرداد 1342 و انقلاب اسلامی سال 57، قابلیت همراهی با جریانات فرهنگی اجتماعی را نشان داده است.
2 هر چند تمام حرکتهای سیاسی اجتماعی در ایران، برای خود مخاطبانی پیدا می کنند اما شرط ماندگاری و اقبال عام مردم به آنها توانایی حل معضلات معیشتی و فرهنگی مردم است .بنا بر این جریانهایی پایدار خواهند بود که به آنچه مردم اعتقاد دارند باور داشته باشند .نگاهی گذرا به تاریخ انقلاب اسلامی مؤید این نکته است.و در نهایت سرنوشت جامعه ایران به سرنوشت این گروهها پیوند خورده است.
3 رهبری امام خمینی (ره) در انقلاب اسلامی، از ویژگیهایی برخوردار بود که توانست همه گروهها را در هدف مشترک همراه خود کند.هر چند ایشان مدتها در تبعید به سر بردند و عملا از جامعه ایران دور بودند ولی به علت شناخت صحیح از مردم و ساختار اجتماعی ایران توانستند از دیگر گروههایی که سابقه مبارزه طولانی داشتند در پیروزی انقلاب مؤثرتر باشند.هدف گرفتن استبداد و نظام شاهنشاهی و نیز تاکید بر ارزشهای دینی و اجتماعی موجب اقبال مردم و تمامی گروهها از ایشان شد.به طور کلی رهبری امام خمینی (ره) را می توان پاسخی متناسب با دو گانگی های فرهنگی اجتماعی آنروز ایران دانست که شامل نفی استبداد و سلطنت و تبدیل آن به جمهوری، و نیز بازگشت به هویت مذهبی و سنتی مردم و اعطای استقلال سیاسی و حاکمیت مردم به سرنوشت خود می باشد امام خمینی همچنین با نوعی روشن بینی خاص در دین و قوانین فقهی زمینه را برای جریان اصیل روشنفکری دینی در انقلاب فراهم کردند و پیروان متفکرانی چون شریعتی و مطهری در پس از انقلاب نقش مؤثر و سازنده ای ایفا نمودند و به پیشرفت و تعمیق گفتگوی بین دین با دنیای جدید که بر اثر انقلاب شدت و سرعت یافته بود مدد رساندند.
4 جریان روشنفکری دینی که ذکر آن رفت معقولترین تلاش به منظور پاسخگویی به تقابل ارزشهای سنتی با معیارهای جدید است.در سه دهه پیش از انقلاب اسلامی این جریان از آنجا که به طور عملی درگیر مشکلات اجتماعی نبود، بیشتر در محدوده نظریات و ادامه تئوری فعال بود اما پس از پیروزی انقلاب به علت درگیر شدن داعیان ارزشهای دینی انقلابی با مسائل اجرائی و انتظار مردم برای حل آنها و مذهبی های روشنفکر که تا آن موقع صرفا به ایده های مبارزاتی و انقلابی توجه کرده بودند، دچار بحرانهای بزرگی در درون خود شدند این بحرانها خصوصا پس از دهه اول و اتمام جنگ خود را ظاهر کرد چرا که آرامش پس از جنگ به همراه مشکلات اقتصادی و اجتماعی این انتظار را بوجود آورده بود که انقلاب پس از این همه سال باید راه حل های مناسبی برای رفع بی عدالتی اجتماعی و اقتصادی و چگونگی آزادیهای فردی و اجتماعی رابطه مردم با حکومت دینی، و نحوه دینداری در دنیای جدید ارائه کرده باشد.
این مسائل قسمتی از جریان های سیاسی را که صبغه روشنفکری داشتند در مرحله جدیدی قرارداد تا بتوانند خارج از فضاهای گذشته مسائل را تحلیل کنند.راه حل تکنوکراتها اولین راه حل پیشنهادی بود که بلا فاصله نیز مورد اجراء قرار گرفت.شعار سازندگی و باز سازی اقتصادی 8 سال تمام شئون کشور را تحت الشعاع قرار داد.ولی اگر چه راهکارهای پیشنهادی آنها بعضی از موانع جدی را از میان برداشت و سوبسیدهای فرهنگی و اجتماعی زیادی به بعضی اقشار پرداخت کرد، اما از آنجا که در جوهره تفکر آنها سهم مذهب را در تحولات اجتماعی جدی نگرفته بودند توفیق چندانی برای راضی نمودن مردم پیدا نکردند.و صرفا یک جریان سیاسی بودند تا یک روشنفکری دینی و به علاوه شکاف طبقاتی و اجتماعی جامعه پس از دوران سازندگی بیش از قبل نمود پیدا کرده بود.
در چنین وضعیتی جریان روشنفکری دینی که سالها بود بذر اندیشه های نو و جدیدی در میان مردان سیاسی و فرهنگی جامعه پراکنده بود در یک رقابت شگفت انگیز تمام معادلات رایج خارجی و داخلی را در مورد وضعیت ایران و خواسته های مردم به هم ریخت و توانست خود را به عنوان تنها جریانی که به مشکلات و مسائل مردم آشنائی صحیح دارد از استقبال مردم برخوردار شود و با طرح شعارهای خاص خود به رأس قدرت اجرائی دست یابد.این جریان فکری که رهبری سیاسی آنرا سید محمد خاتمی به عهده گرفته است هنوز فرصت زیادی برای اجرای منویات خود دارد .
سخن آخر اینکه رویارویی جامعه سنتی ما با جامعه مدرن غرب همچنان ادامه خواهد داشت تا به نوعی آشتی و همخوانی در عمل میان این دو پدیده تاریخی بیانجامد و انقلاب اسلامی که بزرگترین پاسخ به این تناقض بوده است در حل آن بسیار مؤثر بوده است و بر خلاف ملتهای شرقی و مسلمان دیگر که خود را یکسره تسلیم دنیای جدید نمودند، این افتخار بزرگ تنها برای مردم ایران باقی ماند که همچون گذشته تاریخی شان بهترین راه حل را انتخاب کنند و اینبار نیز از سطحی گرائی و تجددزدگی به دور ماندند و به راهی اندیشیدند که هم گذشته شان را حفظ کند و هم به دست آوردهای تمدن جدید نائل شود در حالیکه هنوز ایرانی است و هنوز مسلمان است.