عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در سالی که در بهار آن هوشنگ گلشیری داستان نویس پرآوازه ایرانی چشم از جهان بست و در تابستان آن احمد شاملو شاعر شعر سپید، ادبیات ایران در خزان و پاییز هم به سوگ نشست و این بار فریدون مشیری بود که در سوم آبان 1379 از این جهان کوچید. کوچ شاعری که با شعر کوچه به شهرت رسید و در زمان خود به شاعر بورژواها بودن متهم شد و بعدتر دانستیم نه! او شاعر عشق و زندگی است و با شعر کوچه زندگی کردیم اما دیگر اشعار او هم بر سر زبانها میافتاد. چندان که در هر نوروز یاد او تازه میشود:
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، بارانخورده، پاک
آسمانِ آبی و ابرِ سپید
برگهای سبزِ بید
عطرِ نرگس، رقصِ باد
نغمه و بانگِ پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرم نرمک، میرسد اینک بهار
تا بدانجا که افسوس میخورد به حالمان اگراین فرصت را قدر نشناسیم:
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار...
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
با آن که فریدون مشیری به عنوان شاعری رمانتیک و لطیف، شناخته میشد اما یکی از سیاسیترین چهرهها این ابیات پایانی را تنها 7 ماه پس از درگذشت او در اجتماعی در امجدیه برای تشویق رأی دوباره به نماد امید دوم خرداد 76 خواند و از آن برنامه در بهار 1380 خورشیدی بیش از هر نکته همین اشعار که سعید حجاریانِ تازه برخاسته از بستر مرگ، با صدای بریده میخواند پس از 23 سال همچنان در یاد مانده است.
نکتۀ اخیر بدان جهت یادآوری شد که فریدون مشیری همچون سهراب سپهری همواره با این اتهام روبهرو بوده که در گیرودار اوضاع زمانه به اتفاقات پیرامون بیتوجه است و به شعربماهو شعر توجه دارد حال آن که اتفاقا شعر او اگر هم شیپور نبود لالایی نبود و چون در ستایش زیبایی است به جنگ هر زشتی میرود.
فریدون مشیری تنها سه ماه پس از مرگ احمد شاملو در فضای یأسآلود پس از توقیف گستردۀ مطبوعات در بهار همان سال درگذشت و روزنامهنگاران یا دل و دماغ نداشتند یا سعید مرتضوی روزنامه و رسانه مستقلی باقی نگذاشته بود تا چندان که باید و شاید از شاعر«کوچه» بگویند.صدا و سیما هم که در حال و هوای دیگری به سر می برد و فرهنگ را با ایدیولوژی اشتباه گرفته و نمی داند آنچه یک ملت را کنارهم نگاه می دارد زبان و ادبیات و شعر و ترانه است و البته در کنار شعر به نثر نیاز است تا پنجره های مدرن هم به روی جهان گذشته گشوده شود و به این اعتبار سالگرد کوچ او بهانهای است تا هر سال به همان کوچهای بازگردیم که با شعر مشیری جاودانه شد. شاید همان کوچه که حافظ گفته بود: برحذر باش که سر میشکند دیوارش!
بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید...
فریدون مشیری هم مثل هوشنگ ابتهاج، به شعر بسنده نکرد و اهل موسیقی هم بود و یکی از دلایل محبوبیت فراوان او همین است که بر روی اشعار او 27 ترانه ساختهاند و خود نیز سالها عضو شورای شعر و موسیقی رادیو در سالهای پیش از انقلاب و همکار «سایه» بوده است.
در اهمیت فریدون مشیری کدام گواه بالاتر از سخن دکتر عبدالحسین زرینکوب که او را «وجدان پاک انسانی» توصیف کرد و جایی گفت یا نوشت: «فریدون را هر روز بیش از پیش درخورِ آفرین یافتم».
با این همه چنان که اشارت رفت تا سالها این تصور وجود داشت که او شاعر دختر و پسران دبیرستانی است که با شعر او عاشق میشوند و کمی که عاقل تر شدی بعدتر باید از او بگذری و پلههای بالاتر را درنوردی اما اگر چنین باشد چگونه کسی چون محمد علی عمویی که بیش از 30 سال از عمر خود را در زندانهای پیش و پس از انقلاب 1357 گذرانده و تمام عمر درگیر سیاست بوده نام فریدون مشیری را در زمرۀ 8 شاعر برگزیدۀ خود و در کنار هوشنگ ابتهاج، شفیعی کدکنی، سیاوش کسرایی و حتی میرزاده عشقی قرار می دهد؟ (مجلۀ وزن دنیا، نوروز 1400) یا اگر مشیری کاری به جامعه نداشته چگونه دکتر محمد فاضلی - جامعهشناس - هم در همان نظرسنجی او را در ردیف نهم می نشاند و دلیل آن را هم «بازتاب اجتماعی اشعار» ذکر میکند؟
یا سیروس علینژاد- روزنامهنگار صاحبسبک ایرانی- که به سبب اوج مهارت در این حرفه طبعا باید بیشتر دلمشغول واقعیتها باشد تا عوالم خیال از فریدون مشیری به عنوان دهمین شاعر مورد علاقۀ خود یاد میکند. آن هم در فهرستی که نام نیما و بهار و شاملو و فروغ در آن است و البته میدانیم که مشیری هم خود یک چند به روزنامهنگاری هم پرداخته بود.
این روزها که خاک ایران نازنین ما از دو سو مورد تهدید قرار گرفته ( یکی ادعا بر سر سه جزیره) و دیگری تهدیدات برون مرزی باز شعر فریدون مناسبت دارد:
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقی است میمانم
من از اینجا چه می خواهم، نمیدانم
امید روشنایی گر چه در این تیر گیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر میافشانم
من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید
سرود فتح میخوانم
درباره انگ «شاعر بورژوا» هم وجهی نداشت جز این که کارمند بود مثل میلیون ها ایرانی دیگر و به طبقۀ متوسط تعلق داشت. هر قدر فریدون تنکابنی تازه درگذشته با طبقه متوسط میانه نداشت مشیری اما از جنس طبقه متوسط بود. همان طبقه متوسط که در سالهای اخیر به شدت آسیب دیده و بیش از هر زمان دیگر درگیر معیشت شده و دریغا که نمیتواند مانند گذشته با شعر و موسیقی وسینما اوقات بگذراند و با این حال این بدان معنی نیست که با خاطرهها نیز وداع کرده چندان که همچنان فریدون مشیری محبوب است.
24 سال است که شاعر کوچه کوچیده اما از زبان خود او می توان با او گفت:
تو نیستی که ببینی، چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است...