ولایت و اقسام آن

«ولایت » واژه ای عربی است که از کلمه «ولی » گرفته شده است. «ولی » در لغت عرب، به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر; بدون آنکه فاصله ای در میان آن دو باشد که لازمه چنین توانی و ترتبی، قرب و نزدیکی آن دو به یکدیگر است

«ولایت » واژه ای عربی است که از کلمه «ولی » گرفته شده است. «ولی » در لغت عرب، به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر; بدون آنکه فاصله ای در میان آن دو باشد که لازمه چنین توانی و ترتبی، قرب و نزدیکی آن دو به یکدیگر است. از اینرو، این واژه با هیئت های مختلف (به فتح و کسر) درمعانی «حب و دوستی » ، «نصرت و یاری » ، «متابعت و پیروی » ، و «سرپرستی » استعمال شده که وجه مشترک همه این معانی همان قرب معنوی است.

مقصود از واژه «ولایت » در بحث ولایت فقیه، آخرین معنای مذکور یعنی «سرپرستی » است. ولایت به معنای سرپرستی، خود دارای اقسامی است و باید هر یک توضیح داده شود تا روشن گردد که در این مساله، کدام یک از آنها موردنظر می باشد.

ولایت تکوینی، ولایت بر تشریع، ولایت تشریعی

ولایت سرپرستی، چند سنخ است که به حسب آنچه سرپرستی می شود (مولی علیه) متفاوت می گردند. ولایت سرپرستی، گاه ولایت تکوینی است، گاهی ولایت بر تشریع است، و زمانی ولایت در تشریع. ولایت تکوینی به دلیل آنکه به تکوین و موجودات عینی جهان مربوط می شود، رابطه ای حقیقی میان دو طرف ولایت وجود دارد و ولایتی حقیقی است، اما ولایت بر تشریع و نیز ولایت در تشریع با دو قسم خود که در صفحات بعدی توضیح داده می شود همگی ولایت های وضعی و قراردادی هستند; یعنی رابطه سرپرست با سرپرستی شده، رابطه علی و معلولی نیست که قابل انفکاک و جدایی نباشد.

«ولایت تکوینی » یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرف عینی داشتن در آنها; مانند ولایت نفس انسان بر قوای درونی خودش. هر انسانی نسبت به قوای ادراکی خود مانند نیروی وهمی و خیالی و نیز بر قوای تحریکی خویش مانند شهوت و غضب، ولایت دارد; بر اعضاء و جوارح سالم خود ولایت دارد; اگر دستور دیدن می دهد، چشم او اطاعت می کند و اگر دستور شنیدن می دهد، گوش او می شنود و اگر دستور برداشتن چیزی را صادر می کند، دستش فرمان می برد و اقدام می کند; البته این پیروی و فرمانبری، در صورتی است که نقصی در این اعضاء وجود نداشته باشد.

بازگشت این ولایت تکوینی، به «علت و معلول » است. این نوع از ولایت، تنها بین علت و معلول تحقق می یابد و بر اساس آن، هر علتی، ولی و سرپرست معلول خویش است و هر معلولی، مولی علیه و سرپرستی شده و در تحت ولایت و تصرف علت خود می باشد.

از اینرو، ولایت تکوینی (رابطه علی و معلولی)، هیچ گاه تخلف بردار نیست و نفس انسان اگر اراده کند که صورتی را در ذهن خود ترسیم سازد، اراده کردنش همان و ترسیم کردن و تحقق بخشیدن به موجود ذهنی اش همان. نفس انسان، مظهر خدائی است که: «انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون » (1) و لذا هرگاه چیزی را اراده کند و بخواهد باشد، آن چیز با همین اراده و خواست، در حیطه نفس، موجود و متحقق می شود. ولی واقعی و حقیقی اشیاء و اشخاص که نفس همه انسان ها در ولایت داشتن مظهر اویند، فقط و فقط، ذات اقدس الهی است; چنانکه در قرآن کریم ولایت را در وجود خداوند منحصر می کند و می فرماید: «فالله هو الولی » (2).

«ولایت بر تشریع » همان ولایت بر قانونگذاری و تشریع احکام است; یعنی اینکه کسی، سرپرست جعل قانون و وضع کننده اصول و مواد قانونی باشد. این ولایت که در حیطه قوانین است و نه در دایره موجودات واقعی و تکوینی، اگر چه نسبت به وضع قانون تخلف پذیر نیست یعنی با اراده مبدء جعل قانون، بدون فاصله، اصل قانون جعل می شود، لیکن در مقام امتثال، قابل تخلف و عصیان است; یعنی ممکن است افراد بشر، قانون قانونگذاری را اطاعت نمایند و ممکن است دست به عصیان بزنند و آن را نپذیرند; زیرا انسان بر خلاف حیوانات، آزاد آفریده شده و می تواند هر یک از دو راه عصیان و اطاعت را انتخاب کند و در عمل آن را بپیماید. در مباحث گذشته گفته شد (3) که تنها قانون کامل و شایسته برای انسان، قانونی است که از سوی خالق انسان و جهان و خدای عالم و حکیم مطلق باشد و لذا، ولایت بر تشریع و قانونگذاری، منحصر به ذات اقدس اله است; چنانکه قرآن کریم در این باره فرموده است: «ان الحکم الا لله » (4).

«ولایت تشریعی » یعنی نوعی سرپرستی که نه ولایت تکوینی است و نه ولایت بر تشریع و قانون، بلکه ولایتی است در محدوده تشریع و تابع قانون الهی که خود بر دو قسم است: یکی ولایت بر محجوران و دیگری ولایت بر جامعه خردمندان.

پیش از آنکه به بیان دو قسم ولایت تشریعی بپردازیم، یادسپاری این نکته ضروری است که ولایت تشریعی با دو قسمش، همانند ولایت بر تشریع، مربوط به رابطه تکوینی و علی و معلولی نیست، بلکه از امور اعتباری و قراردادی است (5); البته ولایت بر تشریع، با یک تحلیل عقلی که ضمنا اشاره شد، به سنخ ولایت تکوینی برمی گردد; زیرا قلمرو ولایت بر تشریع، همانا فعل خود شارع است; یعنی او ولایت بر اراده تشریع دارد که از آن به «ارادة التشریع » یاد می شود نه «اراده تشریعیه » .

ولایت بر محجوران; ولایت بر جامعه خردمندان

ولایت در محدوده تشریع، در قرآن کریم و در روایات اسلامی، گاهی به معنای تصدی امور مردگان یا کسانی که بر اثر قصور علمی یا عجز عملی یا عدم حضور، نمی توانند حق خود را استیفا کنند آمده و گاهی به معنای تصدی امور جامعه انسانی.

به عنوان نمونه; فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در واقعه غدیر خم:

«الست اولی بکم من انفسکم » (6);

«من کنت مولاه فعلی مولاه » (7)

و همچنین آیاتی مانند

«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم » (8)

و

«انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکوة و هم راکعون » (9) ،

بازگوکننده ولایت و سرپرستی و اداره امور جامعه اسلامی است و از سوی دیگر، آیاتی نظیر:

«و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل » (10)

و

«و اهله ثم لنقولن لولیه ما شهدنا مهلک اهله » (11)

و

«فان کان الذی علیه الحق سفیها او ضعیفا او لا یستطیع ان یمل هو فلیملل ولیه بالعدل » (12) ،

درباره ولایت سرپرستی مردگان و سفیهان و محجوران است.

در فقه اسلامی نیز همین دو گونه از ولایت آمده است. ولایت بر جامعه، اعم از کشورداری و قضاء و داوری، در مبحث جهاد و امر به معروف و نهی از منکر فقه مطرح شده است. همه فقیهانی که به فلسفه فقه اندیشیده اند، ضرورت والی برای جامعه را به روشنی درک کرده اند; مثلا فقیه بزرگوار، صاحب جواهر (ره)، در بخش امر به معروف و نهی از منکر، پس از طرح مساله جنگ و امر به معروف و نهی از منکر می گوید:

«مما یظهر بادنی تامل فی النصوص و ملاحظتهم حال الشیعة وخصوصا علماء الشیعة فی زمن الغیبة والخفاء بالتوقیع الذی جاء الی مفید من ناحیة المقدسة وما اشتمل علیه من التبجیل والتعظیم بل لولا عموم الولایة لبقی کثیر من الامور المتعلقة بشیعتهم معطلة فمن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کانه ما ذاق من طعم الفقه شیئا» (13).

آنچه این فقیه بزرگوار بر آن تاکید دارد، یک مساله عقلی است. وی پس از اندیشه در انبوهی از احکام اسلامی در زمینه های گوناگون حیات بشری، به این نتیجه رسید که این احکام فراوان، به قطع، نیازمند متولی و مجری است و در غیر این صورت، امور زندگی شیعیان در عصر غیبت ولی عصر (عج)، معطل می ماند. وی برای تاکید بر این مساله می گوید: کسی که در ولایت فقیه وسوسه کند، گویا طعم فقه را نچشیده و فلسفه وجودی دین و احکام آن را درنیافته است. ایشان در نهایت می گوید: بعید است که فقیه جامع الشرایط، حق جهاد ابتدائی نداشته باشد (14). صاحب جواهر (ره) در مبحث قضاء جواهر نیز همین مطالب را درباره گستره ولایت فقیه در عصر غیبت آورده است (15).

نظر شیخ انصاری (ره) درباره حکومت و ولایت فقیه را باید در کتاب قضا جستجو نمود نه در رسائل و مکاسب. ایشان در کتاب قضا چنین می فرماید: از روایات گذشته ظاهر می شود که حکم فقیه، در تمام خصوصیت های احکام شرعی و در تمام موضوعات خاص آنها، برای ترتیب دادن احکام بر آنها نافذ می باشد; زیرا متبادر از لفظ «حاکم » در مقبوله عمربن حنظله، همان «متسلط مطلق » است; یعنی اینکه امام (علیه السلام) فرمودند:

«فانی قد جعلته علیکم حاکما» (16) ،

نظیر گفتار سلطان و حاکم است که به اهل شهری بگوید: «من فلان شخص را حاکم بر شما قرار دادم » که از این تعبیر، بر می آید که سلطان، فلان شخص را در همه امور کلی و جزئی شهروندان که به حکومت برمی گردد، مسلط نموده است (17).

ولایت رایج در کتب فقهی، مربوط به ولایت بر محجوران و ناتوانان است. در باب طهارت و قصاص و دیات، و در باب حجر و مانند آن، ولایتی مطرح است که درباره مردگان یا کسانی است که توان اداره امور خود را ندارند; مانند: سفیه و مجنون و مفلس و بچه های کوچک و غیرمکلف و.... در کتاب طهارت، سخن از مرده است که باید ولی و سرپرستی داشته باشد تا امور واجب او از قبیل تغسیل و تحنیط و نماز و کفن و دفن را انجام دهد. در کتاب قصاص و دیات، بحث بر سر آن است که اگر کسی کشته شد، بازماندگانش «ولی دم » او هستند و در صورت عمدی بودن قتل، حق قصاص دارند و اگر رضایت دهند، می توانند مالی را با مصالحه به عنوان دیه مرده بگیرند; خواه از مقدار معین دیه بیشتر باشد یا کمتر; زیرا خود او نمی تواند به امور خویش قیام کند و نیازمند ولی و سرپرست است. بخش دیگری از فقه، مربوط به کتاب «حجر» است و در آنجا سخن از کسانی است که در اثر صغر و کوچکی و یا در اثر سفاهت و جنون و یا به دلیل ورشکسته شدن (مفلس)، محجور و ممنوع از تصرف هستند و چون خود آنان توانائی لازم را برای استیفای حقوق ندارند و از این جهت، به ولی و سرپرستی نیاز دارند تا امورشان را اداره کند.

بسیاری از افرادی که در ذم ولایت فقیه سخن گفته اند، توهم نموده اند که ولایت فقیه چیزی از سنخ ولایت این ابواب فقهی است و این، تصور نادرستی است; زیرا امت اسلامی، نه مرده است، نه صغیر، نه سفیه، نه دیوانه، و نه مفلس.

ولایت فقیه، تفاوت اساسی با «ولایت بر محجوران » دارد; زیرا یکی مربوط به افراد ناتوان است و دیگری مربوط به اداره جامعه اسلامی; یکی برای حفظ حقوق مردگان و سفیهان و محجوران و صغیران است و دیگری برای اجرای احکام اسلامی و تامین مصالح مادی و معنوی جامعه اسلامی و حفظ نظام و کشور در برابر دشمنان و حفظ وحدت و تقویت خردمندی و دینداری و کمال یابی. تفاوت دوم اینکه; ولی محجورین و ناتوانان، گاهی غیرمستقیم و به صورت تسبیب، و گاهی به صورت مستقیم و مباشرتا در امور آنان دخالت می کند و از سوی آنان، امورشان را به اجرا درمی آورد ولذا آنان، «مورد کار» می باشند نه «مصدر کار» (به استثناء حجرتفلیس و مانند آن) اما ولی جامعه خردمندان و امت اسلامی، با تقویت اندیشه و انگیزه، آنان را به حرکت و قیام برای خدا و تحقق ارزش های اسلامی دعوت می نماید ولذا مردم، «مصدر کار» می باشند نه «مورد کار» چنانکه هدف همه پیامبران الهی همین بوده است:

«لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط » (18).

قیام مردم به قسط و عدل، یکی از اهداف ولایت فقیه است که هر عاقل و خردمندی، آن را نیکو و بلکه ضروری می داند. در جامعه اسلامی، کارهای شخصی را خود افراد خردورز انجام می دهند و کارهایی که به اصل مکتب برمی گردد و یا جنبه عمومی دارد، والی مسلمین، آنها را به نحو مباشرت یا تسبیب انجام می دهد.

بنابر آنچه گذشت، ولایت فقیه، نه از سنخ ولایت تکوینی است و نه از سنخ ولایت بر تشریع و قانونگذاری و نه از نوع ولایت بر محجوران و مردگان; بلکه ولایت مدیریتی بر جامعه اسلامی است که به منظور اجرای احکام و تحقق ارزش های دینی و شکوفا ساختن استعدادهای افراد جامعه (اثاره دفائن عقول) و رساندن آنان به کمال و تعالی در خور خویش صورت می گیرد.

ولایت «بالذات » و «بالعرض »

مقتضای برهان عقلی در نیازمندی انسان به قانون الهی که قران کریم نیز آن را تاکید می کند، آن است که کمال انسان، در اطاعت از کسی است که او را آفریده و بر حقیقت او و جهان (دنیا و آخرت) و ارتباط متقابل این دو مرحله، آگاه است و او کسی نیست جز ذات اقدس اله و از اینرو، عبودیت و ولایت، منحصر به «الله » است; یعنی انسان به حکم عقل و فطرتش موظف است که فقط عبد خداوند باشد و تنها ولایت خداوند را بپذیرد.

قرآن کریم، در عین حال که عزت، قوت، رزق، شفاعت، و ولایت را به خدا و غیرخدا اسناد می دهد، در نهایت و در جمعبندی، همه آن اوصاف کمالی را منحصر در ذات اقدس خداوند می داند.

به عنوان نمونه، درباره «عزت » می فرماید:

«و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین » (19);

یعنی عزت مال خدا و رسول خدا و مؤمنین است; ولی در جای دیگر می فرماید: «العزة لله جمیعا» (20); یعنی تمام عزت ها از آن خداست.

درباره «قوت » نیز فرمود:

«یا یحیی خذ الکتاب بقوة » (21)

و به بنی اسرائیل فرمود:

«خذوا ما اتیناکم بقوة » (22)

و در دستور به مجاهدان اسلام:

«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة » (23);

اما پس از این اوامر که نشانگر امکان قوت برای انسان هاست، می فرماید:

«ان القوة لله جمیعا» (24);

همه قوت از آن خداست.

قرآن مجید در زمینه «رزق » نیز نخست خداوند را به عنوان «خیر الرازقین » معرفی می نماید که لازمه اش وجود رازقان دیگری غیر از خداست:

«قل ما عند الله خیر من اللهو و من التجارة و الله خیر الرازقین » (25);

یعنی آنچه نزد خداست، بهتر است از لهو و از تجارت، و خداوند بهترین رزق دهندگان است; لیکن در آیه دیگری می فرماید:

«ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین » (26).

ضمیر «هو» در این آیه، ضمیر فصل است و با الف و لام «الرزاق » ، مفید حصر است; یعنی تنها رزاق خداست.

در خصوص «شفاعت » ، از تعابیری مانند

«فما تنفعهم شفاعة الشافعین » (27) ،

معلوم می شود که غیر از خداوند شفاعت کنندگانی وجود دارند، اما در آیات دیگری می فرماید تا خدا اذن ندهد، کسی حق شفاعت ندارد و در جای دیگر فرمود:

«قل لله الشفاعة جمیعا» (28);

(ای پیامبر!) بگو که همه شفاعت مخصوص الله است.

در مورد ولایت نیز همین گونه است. در سوره «مائده » فرمود:

«انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون » (29).

در این کریمه، ولایت را برای خداوند و پیامبر و برای اهل بیت با تتمیم روایت اثبات می فرماید و در سوره «احزاب » فرمود:

«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم و اموالهم » (30);

ولایت وجود مبارک پیغمبر اسلام بر جان و مال مؤمنین، از خود آنان بالاتر است و لذا در آیات دیگر از همان سوره می فرماید:

«ما کان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره » (31);

وقتی که خدا و رسولش درباره مطلبی حکم کردند، احدی حق سرپیچی از این دستو را ندارد; اما در عین حال که ولایت بر مردم را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و وجود مبارک امیرالمؤمنین و اهل بیت (علیهم السلام) نسبت می دهد، در مقامی دیگر، ولایت را منحصر به ذات اقدس اله می داند و می فرماید:

«فالله هو الولی » (32);

تنها ولی حقیقی انسان و جهان، الله است.

معنای

«انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا»

این نیست که انسان ها چند ولی و سرپرست متفاوت دارند که یکی از آنها یا برترین آنها خداست، بلکه معنایش با توجه به آیه حصر ولایت:

«فالله هو الولی »،

آن است که تنها ولی حقیقی و بالذات، خداوند است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین)، ولی بالعرض و مظهر ولایت خدایند و به تعبیر لطیف قرآن، آیه و نشانه ولایت الهی اند.

به تعبیر قرآن کریم، همه موجودات، آیات الهی اند، اما انسان کامل و اولیاء خداوند، آیه و نشانه تام خداوند هستند و به بیان نورانی امیرالمؤمنین (علیه السلام) :

«ما لله آیة اکبر منی » (33);

همه موجودات ارضی و سمائی آیات الهی اند، ولی من، آیه اکبر خداوند هستم و هیچ آیتی خداوند را مانند من نشان نمی دهد. بدیهی است که مقصود حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، همان مقام نورانیت خود و اهل بیت است که با نورانیت رسول اکرم و خلیفه مطلق خداوند، حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم، یکی می باشد.

امام صادق (علیه السلام) می فرماید: در روز قیامت، خدای عز وجل از شخص مومن سؤال می کند: زمانی که من مریض شدم، چرابه عیادت من نیامدی؟ شخص مومن می گوید: شما که مریض نمی شوید. فرمود: فلان بنده مؤمن که مریض شد، اگر او را عیادت می کردی، مرا عیادت کرده بودی (34).

این سخنان، کنایه و مجاز و استعاره و تشبیه نیست، بلکه از قبیل حق را در آینه مؤمن دیدن است; که مؤمن، آیت خداوند می باشد.

البته مظهر حق بودن، هیچ گاه به معنای حلول و اتحاد نیست; زیرا محال است که خداوند در چیزی حلول کند و یا با چیزی اتحاد یابد، بلکه مقصود آن است که همه موجودات جهان، به تمام هستی خود، آیت و نشانه خداوند می باشند و همه هستی و کمالات خود را از او دریافت نموده و اکنون نیز دریافت می نمایند و در حدوث و بقاء محتاج خدایند.

اینکه امام راحل (قدس سره) و بنیانگذار انقلاب اسلامی، خطاب به بسیجیان و رزمندگان فرمودند: «از دور دست و بازوی قدرتمند شما را که دست خدا بالای آن است می بوسم و بر این بوسه افتخار می کنم » (35) ، معنایش این است که دست شما راکه مظهر و نشانه و آیت خداست می بوسم:

«ید الله فوق ایدیهم » (36)

و در حقیقت، ایشان، دست بی دستی خدا را تکریم می نماید.

در سنت و سیرت انبیاء (علیهم السلام) ظریف ترین ادب ها، ادب توحید است و بر این اساس، توحید در همه زندگی آنان جلوه گر بوده است. همه کارهای آنان و کارهای همه آنان، بر محور آیه شریفه

«قل اننی هدانی ربی الی صراط مستقیم دینا قیما ملة ابراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین » (37) ،

برای «الله » بود; حیات و مماتشان برای خدا بود. البته عالی ترین مرحله کمالش مخصوص رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و این سخن که زبان حال ایشان در قرآن است، زبان حال همه انبیاء الهی بوده است; البته با تفاوت درجاتی که داشته اند:

«و رفعنا بعضهم فوق بعض » (38).

قرآن کریم اطاعت مردم از پیامبران را، اطاعت از خداوند می داند; زیرا رسولان الهی، به اذن خداوند و به فرمان او و با پیام و کتاب او برای هدایت بشر به سوی او آمده اند:

«و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله » (39).

اصل اولی درباره ولایت و سرپرستی غیرخداوند بر انسان ها، «عدم » است; یعنی هیچ فردی از انسان ها بر هیچ فرد دیگری ولایت ندارد; مگر آنکه از سوی خداوند تعیین گشته باشد.

از آنچه گفته شد، این نکته روشن گردید که ربوبیت، عبودیت، و ولایت و حکومت، همگی اختصاص به خالق و آفریننده انسان دارد و اگر انبیاء و مرسلین و ائمه (علیهم السلام) ولایت تکوینی و یا ولایت تشریعی و حکومت بر جامعه بشری دارند، این ولایت ها، ظهوری از ولایت خدا و به اذن و فرمان اوست و اگر در عصر غیبت نیز برای فقیه جامع الشرایط، ولایت و مدیریتی در محدوده تشریع و قانون اسلام بر جامعه مسلمین وجود دارد، آن نیز باید به اذن و فرمان خداوند باشد وگرنه، همان طور که گفته شد، انسان ها آزاد آفریده شده اند و هیچ انسانی سرپرست انسان دیگر نیست (40).

تذکر: گوهر ذات انسان، از هر قیدی آزاد و از هر بندی رهاست; مگر قید عبودیت خدای سبحان که چنین بندی، از هر آزادی و بی بندوباری بهتر است. تنها مبدئی که حاکم بر گوهر ذات آدمی است و در نتیجه، بر تمام شؤون علمی و عملی او اشراف و سیطره دارد، خداوندی است که هستی او مستقل می باشد و وجودی به انسان عطا نموده که عین ربط به او است. در این منظر، خداوند، نه تنها فاعل و خالق انسان است، بلکه مقوم او است و انسان، نه تنها مخلوق اوست، که متقوم به او خواهد بود.

آنچه برهان عقلی او را ثابت نمود، ظاهر دلیل نقلی نیز آن را تایید می نماید; زیرا در قرآن کریم، آیاتی یافت می شود که ولایت الهی را نسبت به خود انسان و گوهر ذات او می داند مانند

«الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور» (41);

«و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال » (42)

و اگر ولایتی برای غیرخدا ثابت شود، حتما نخست، تولیت مطلق الهی است; چرا که قرآن کریم، تنها ولی مطلق را خداوند معرفی می کند:

«و هو الولی الحمید» (43);

«فالله هو الولی » (44).

غرض آنکه; ظاهر بسیاری از ادله نقلی، ولایت خداوند بر گوهر ذات آدمی است و چیزی که مانع انعقاد این ظهور گردد یا موجب سلب اعتبار ظهور منعقد شده باشد وجود ندارد; بلکه دلیل عقلی و نقلی دیگر نیز آن را تایید می نماید.

اما ولایت غیرخداوند بر انسان یعنی ولایت فقیه بر جمهور مردم که از سنخ ولایت تکوینی معصومین (علیهم السلام) نیست، گرچه ظاهر برخی از ادله نقلی آن است که خود انسان تحت ولایت فقیه عادل است مانند مقبوله عمر بن حنظله:

«جعلته علیکم حاکما» (45);

که خطاب به ذوات انسانی است; یعنی من فقیه جامع شرایط حکومت را حاکم بر «شما» قرار دادم; و نظیر آیه:

«انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون » (46)

و آیه:

«النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم » (47)

که همگی محور ولایت تشریعی را ذوات آدمی معرفی می کنند، لیکن طبق ظاهر بعضی از ادله نقلی دیگر، آنچه مدار ولایت تشریعی والیان دینی است، همانا شؤون و امور جامعه است نه خود ذوات انسانی; زیرا ظاهر آیه

«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » (48)

این است که رهبران الهی، ولی امر امت هستند نه ولی گوهر هستی آنها. نیز آنچه از سخنان حضرت علی (علیه السلام) برمی آید، آن است که رهبر دینی، کسی است که به امر مسلمین و شان اداره جامعه سزاوارتر باشد:

«ایها الناس، ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه » (49)

که منظور از «هذا الامر» ، همان تدبیر جامعه و اداره امور امت است نه سیطره بر ذوات آنان.

پس دو رکن رصین را هماره باید در مری و مسمع قرار داد: اول آنکه محور ولایت فقیه عادل، شان جامعه اسلامی است نه ذوات مردم و گوهر هستی آنان و دوم اینکه مدار ولایت فقیه عادل، شان تمام افراد جامعه حتی خود فقیه عادل است; زیرا آنچه والی اسلامی است، شخصیت حقوقی فقاهت و عدالت است و آنچه «مولی علیه » است شان امت می باشد که خود فقیه نیز جزء آحاد مت خواهد بود.

امر و شان امت، دو قسم است که یک قسم از آن با مشورت خود مردم تامین می شود و آیه

«و امرهم شوری بینهم » (50) ،

ناظر به آن است; زیرا این قسم، امر خود آنهاست; مانند مباحات و موارد تخییر و.... قسم دیگر امور امت، به ولایت فقیه عادل وابسته است که از این رهگذر، او، «ولی امر» محسوب می شود و جزء «اولواالامر» خواهد بود. مواردی که تفکیک آنها سهل نیست، بر اساس آیه سوره آل عمران عمل می شود که فرمود:

«و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله ان الله یحب المتوکلین » (51).

بنابراین، از انضمام آیه

«اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم » (52)

و آیه

«و شاورهم فی الامر»،

می توان صورت دلپذیری از عنوان «جمهوری اسلامی » ترسیم نمود که تفصیل آن، در ثنایای کتاب مشهود است.

پی نوشت ها:

1. سوره یس، آیه 82.

2. سوره شوری، آیه 9.

3. ر ک: ص 53.

4. سوره یوسف (ع)، آیه 67.

5. اعتباری و قراردادی بودن ولایت، به تفصیل در ص 414 توضیح داده شده است.

6. بحار; ج 27، ص 243، ح 1.

7. کافی; ج 1، ص 295، ح 3.

8. سوره احزاب، آیه 6.

9. سوره مائده، آیه 55.

10. سوره اسراء، آیه 33.

11. سوره نمل، آیه 49.

12. سوره بقره، آیه 282.

13. جواهر الکلام; ج 1، ص 397.

14. جواهر الکلام; ج 1، ص 397.

15. همان; ج 40، ص 31.

16. بحار; ج 2، ص 221، ح 1.

17. قضا و شهادات، ط کنگره، شماره 22، ص 8 و 9.

18. سوره حدید، آیه 25.

19. سوره منافقون، آیه 8.

20. سوره نساء، آیه 139.

21. سوره مریم (س)، آیه 12.

22. سوره بقره، آیه 93.

23. سوره انفال، آیه 60.

24. سوره بقره، آیه 165.

25. سوره جمعه، آیه 11.

26. سوره ذاریات، آیه 58.

27. سوره مدثر، آیه 48.

28. سوره زمر، آیه 44.

29. سوره مائده، آیه 55.

30. سوره احزاب، آیه 6.

31. همان، آیه 36.

32. سوره شوری، آیه 9.

33. بحار; ج 23، ص 206، ح 2.

34. همان; ج 78، ص 227، ح 39.

35. صحیفه نور; ج 16، ص 96.

36. سوره فتح، آیه 10.

37. سوره انعام، آیه 161.

38. سوره زخرف، آیه 32.

39. سوره نساء، آیه 64.

40. ر ک: ص 47 50 و 129.

41. سوره بقره، آیه 257.

42. سوره رعد، آیه 11.

43. سوره شوری، آیه 28.

44. همان، آیه 9.

45. بحار; ج 2، ص 221، ح 1.

46. سوره مائده، آیه 55.

47. سوره احزاب، آیه 6.

48. سوره نساء، آیه 59.

49. نهج البلاغه، خطبه 173، بند 1.

50. سوره شوری، آیه 38.

51. سوره آل عمران، آیه 159.

52. سوره نساء، آیه 59.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان